بسم الله الرّحمن الرّحیم
… خداوند انشاالله ایشان و بازماندگانشان و همهی فقرایی که صاحبعزا حساب میشوند، همهی فقرا، انشاءالله خداوند مرحمتش را بر ماها داشته باشد، آنها را هم که خودش برده -قاعدتاً دعوت کرده و ایشان را برده- باید انشاءالله پذیرایی دوستانهای از آنها شده باشد، انشاءالله. یک فاتحهای برایشان بخوانید.
کتاب شرح حال مرحوم آقای نورعلیشاه ثانی درآمده. البته دیروز یا پریروز به من دادند و خود این کتاب را بعد از چاپش نخواندم، هنوز نرسیدم، ولی خب در خود تنظیمش خیلی سؤالاتی میکردند من… منتها راجع به ایشان چون تاکنون کتابی نوشته نشده بود؛ این اولین کتاب است؛ یک خرده مفصلتر از حد معمول است، یعنی مقدمه دارد، شرح حال دارد، بعضی نامههای ایشان را دارد و وقایعی از این قبیل که مجموع اینها یک کتاب بزرگ است و اخیراً درآمده. چون ایشان همانجوری که روش خودشان بود که نمیخواستند کارهایشان مورد انتقاد یا تأیید قرار بگيرد، دیگران هم همینجور، منتها دیگران اگر احتراز نمیکردند اما ایشان… خصوصیت زندگيشان خب در دورانی بود؛ یعنی بعد از ایشان حضرت صالحعليشاه نامشان را زنده کردند و ارادتها را مجتمع کردند بعد از ایشان ولی خب در زمان خود ایشان، منتها دورانی بود که از لحاظ اجتماعی آرامش بود و ایشان حتی با رجال مملکت میانهی بدی نداشتند، دولتهای قبلی بود و اینها بودند. بعد خودشان چون جانشینیِ خودشان را هم تعیین کرده بودند، فرمانش را هم نوشته بودند و از همان اوایل، حضرت صالحعليشاه به این عنوان کارها را اداره میکردند و دستورات میدادند کمااینکه مرحوم فرهنگ را بهاصطلاح مجاز در اقامه نماز که در عتبات بودند، ایشان اجازه دادند. در زمان حیات حضرت نورعلیشاه، حضرت صالحعليشاه اجازه دادند. فرمودند بر حسب اشارهی ایشان یعنی به همین اجازه پابرجا بود. ایشان سفر آخری که تشریف آوردند -یعنی حالا ما میگوییم سفر آخر، واِلا آنوقت که معلوم نبود سفر آخریست- سفری تشریف آوردند از مسیر تربت و بعد از تهران، حضرت صالحعليشاه در این مدت در بیدخت بودند و خب به جانشینی ایشان کارها را انجام میدادند. خیلی فشارهای اراذل و اوباش زیاد شده بود. آقای صالحعليشاه یک نامهای نوشتند خدمت آقای نورعليشاه و اجازه خواستند که اجازه بفرمایند ایشان هم بیایند و در خدمتشان باشند. حضرت نورعليشاه این را که دیدند در پاسخ فرمودند: نه. صریحاً در آنجا فرمودند: دوران من تمام شد. صریحاً به آقای صالحعليشاه. یعنی شما دیگر به سفر به اینجا نیایید. شما برگردید به بیدخت، به گناباد. روش شما همانند روش مرحوم آقا باشد. مرحوم آقا از نظر ایشان آقای سلطانعلیشاه بودند. یعنی درواقع فرمودند که دوران شما دوران خاصی نیست؛ یعنی همین دورانی که من بودم برای شما هم همان دوران است، منتها روشتان نرمی و تسلط حضرت سلطانعليشاه باشد. یعنی آن حملاتی که در پاسخ حملات بزرگان آنوقت داده میشد نداشته باشید. ایشان هم همین رفتار را داشتند و بهتدریج اوضاع آرام و آهستهتر شد تا این اواخر که همه دیده بودیم گرفتاری و ناراحتیای در بین فقرا نبود و دوران آرامشی بود. بهعکسِ دورانِ آقای نورعليشاه. آقای سلطانعليشاه هم چون دورانشان آرامش بود، توصیه شده بود که حضرت صالحعليشاه هم همان روش را داشته باشند و همانطور… حتی من یادم میآید این را از حضرت محبوبعليشاه و وقتی به من فرموده بودند، من اعلام کردم که من خیلی سنم بیشتر از شماست یعنی درواقع یک نسل بود، ایشان میشد سنشان همسن فرزند من، گفتم: بنابراين طبق قاعدهی طبیعت من خواهم رفت و شما هنوز خواهید بود. آقای محبوبعلیشاه فرمودند: نه، من همانجوری که آقای نورعلیشاه دوران کوتاهی داشتند، من هم دوران کوتاهی، حتی کوتاهتر از دوران ایشان خواهم داشت. یعنی آقای نورعلیشاه زمان قطبیتشان ده سال بود، ایشان چهارسال پنج سال. مثل اینکه مصلحتی بود که دورانی شاید برای اینکه فقرای قدیمی توجه کنند که آن شعر «هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد/ دل برد و نهان شد» توجه کنند که شکلها، ظاهرش فرق میکند. معنا و باطن همان باطنیست که درون سلطانعليشاه بود و بعد حضرت نورعلیشاه و بعد صالحعلیشاه الی… بعد از آنکه حضرت سلطانعليشاه رحلت کردند و بعضی فقرا گوشهگیری تقریباً کردند و آن خلوص و اعتقادی که زمان سلطانعليشاه داشتند، دیده نمیشد. از یکی از آن پیرمردهایشان پرسیدم که فلان کس که آن باز نقلقول از، که خود از برگزیدگان یعنی مورد مرحمت خاص حضرت سلطانعليشاه بود و میدانست که آقای نورعلیشاه جانشین ایشان هستند، پس چرا به آقای نورعلیشاه آن ارادت را ظاهر نمیکرد، ظاهر نمیشد؟ در جواب از نقل قول او که گفته بود گفتند: این ولایت، شربتیست که آقای سلطانعليشاه به من چشاندند، این شربت را در کوزهای گذاشتند، درِ کوزه را بستند و همینجور کوزه را به آقای نورعليشاه دادند و ایشان دست نزدند به کوزه، همان کوزهی ولایت [را] دربسته دادند به آقای صالحعليشاه، به جانشین خودشان باید بدهند و به این جهت توجیه میکرد کمارادتی خودش را بر دیگری. و حال آنکه این صحیح نیست. تمام اینها آنچه بهاصطلاح حالا میگویند فرافکنی، و در روانشناسی و حالات سلوک هم هست، کسی حالت خودش را منعکس میکند به بیرون، در بیرون. یعنی در واقع عیب خودش را نمیبیند و آن را به صورت عیب طرف میبیند. بههرجهت البته با همین وجود که آقای نورعلیشاه درویش بودند، بعد از رحلت ایشان، [در] فرمايشاتشان حضرت صالحعليشاه آنقدر حلم و متانت و صبر به کار بردند که همهی آنها راضی شدند. یعنی درواقع نیشها بریده شد، و الحمدلله. باز دوباره بعضی از نیشها نیرو پیدا کردند و بعضی نیشها ایجاد شدند اما هیچکدام آن قدرت چیز را نخواهند داشت و ندارند، و ما انشاءالله باید به روش حضرت صالحعليشاه یعنی فرمایش ایشان که ما در سیاست دخالت نمیکنیم یعنی سیاستِ روش خاصی که آن زمان داشتند و هنوز هم دارند، و به این طریق ما در میان آتش، آتش را اینجور دستبهدست میگردانیم و الحمدلله خداوند ما را حفظ کرده و انشاءالله حفظ خواهد کرد.