بسم الله الرّحمن الرّحیم
شعری میخوانم که شاید مال خیام باشد، میگوید: «چون عاقبت کار جهان نیستی است/ انگار که نیستی، چو هستی خوش باش». بنابراین نیستی هم که میشویم آن نیست را بعد میبرند به خدمت خداوند، در حضور او بازجویی میکنند که خب اینقدر بهت عمر دادیم، چه کار کردی؟ بازجویی میکنند؛ آنجا دهان و زبان و چیزی نیست که اینجور حرف بزنند. اصلاً همه چیزها از خود همین هیکل این، همین حضورش در جمع فهمیده میشود و حتی خب خیلیها شرمندهاند، خیلیها بهعکس؛ در فرازند. اینها هرکدام حساب جداگانهی خودشان را دارند. در خطبهای که میخوانند و در همهجا خداوند میگوید: «الحمدللَّه ربّ العالمین بارئِ الخلائق اجمعین»؛ یعنی ایجادکنندهی همهی خلایق. اینکه خب یک چیزیست که در این حد همه میفهمیم، میدانیم، ولی بعدش «بارئِ الخلائق اجمعین» و یا اینکه آن عبارت دیگر که «نحمدک بعدد ذرات المجودات»؛ این موجودات؛ اینیکی مثلاً استکان است، آب داخلش است، چای داخلش است؛ این پر است از ذرات کوچک آب. حالا فکر کنید قطره است، قطرهقطره قطره است. هر یک از این قطرهی آب که جمع میشود، شاید هزارتا یا دوهزار تا مثلاً سلول داشته باشد که هر کدام از اینها ذرات موجودات است. یعنی الان اگر بگوییم: ذرات موجودات اینجا؛ نمیشود حسابش را کرد. میگوید حالا به عدد این ذرات، برای هر موجودی که آفریدی، من خدا را تسبیح میکنم. حالا عربی بودنش عیبش این است برای ما که درست متوجه عمق مطلب نشدیم که «بارئِ الخلائق اجمعین» یعنی چه؟ مثل خود نمازمان که داریم میگوییم که «ایاک نعبد و ایاک نستعین»؛ فقط تو را میپرستیم و فقط از تو کمک میخواهیم؛ آن هم یک دروغیست که مُجازیم بگوییم، نه همیشهها! ما به هم نباید دروغ بگوییم ولی خداوند میگوید: شما دروغ هم که بگویید من درستش میکنم. بنابراین خطبه را که روز جمعه میخوانند، گوش بدهید. دقت کنید تا مطالبش به فهمتان بیاید، به یاد نه، به فهمتان بیاید و مابقیش چیز کنید. آن حقیقت فهم که در همه چیزها هست، همه موارد باید چیز کنید در دل نشستنِ این کلمات این حرفهاست یعنی آن حرفها، عبارات و نصایحی که میخواهید خودتان بدانید و همیشه هم بدانید؛ اینها را با دقت ولو یکمرتبه باشد با دقت تمام معنیاش را بدانید، آنوقت بعد کمکم مؤثر است. یک چیزی نیست که فراموش بشود، چون فراموشی هست که میگوییم: یادش کنید، فراموشی در همه چیزها هست. خب الان من هم اسمها را فراموش کردم. این فراموشی اثر چیزی ندارد در سلوک انسان ولی یک فراموشیای هست که اصلاً درست نمیشود. مثل اینکه یک صفحهی آهنیای دارید با یک پارچهی حریر نازک، این را روی آن بیندازید میخواهید [مخلوط شوند]، مخلوط نمیشوند اصلاً. ممکن است با هم نگه دارید هر دو را، این توی این دست، این توی این دست یا هر دو را به صورت دستمال، ولی هیچوقت هیچکدام به دیگری سرایت نمیکند. حال بعضی فکرها هم از این نوع است؛ از بس که دور شده از مبدأ اولیهی زندگیاش که همان عبادت خدای یکتاست؛ کمکم دیگر اصلاً آن فطرتش شده، فطرتش یادش نمیآید. بعد مگر استثنائی، مثل نوزادی که متولد میشود، بزرگ میشود، بزرگ که شد همهی مسائل را میتواند، وقایع اطراف و اینها را، آنچه دیدی را میتواند تعریف کند ولی همین کار را به نظر ما کودک نمیتواند بکند. بعداً هم اصلاً یادش رفته. این یاد و این چیز مال زندگی اجتماعیست. یعنی اجتماع در ضمن اینکه این را، این بچه را پرورش میدهد، این حالت هم در او ایجاد میکند که بخواهد چیزهای دور و برش را بفهمد. حالا یک سالک واقعی، آن سالک اگر خیلی سالک باشد، میبیند دیگر هیچ چیز را نمیشنود، نمیفهمد. مثل اینکه از وسط یک جمعیت زیادی بخواهد رد بشود، دور و برش همه آدمها هستند ولی به هیچکس کاری ندارد. سرش پایین است و میرود. سالک هم اینجوری بایست باشد. یعنی به آن هدف که میخواهد به آن هدف متوجه باشد برود رو به آن هدف، دیگر هیچ چیز نبیند در راه هدف. به طور نمونه و مثلاً بعضی افراد من هم خیلی دیدم که من خودم یکدفعه نشسته بودیم توی مجلس. یکی آمد آنجا و سلام و علیک کرد و اینها و رفت. یکی دیگر، من گفتم: شما کی هستید؟ گفت: من با همان آقا بودم. گفتم: چطور من تو را ندیدم؟ اینجور نیست که واقعاً وقتی هدف را ببیند راه را فراموش میکند. به اندازهی این فراموشی، خودش عبادت است. برای اینکه نیروی یادگیری انسان را زیاد میکند، مسائل جدیدی یاد میدهد. حالا ماها هم همینجور هستیم. انشاءالله که نیت اصلی ما یعنی آن ساعات تولدمان را، نه این تولد، تولد معنوی را فراموش نکنید.