Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح چهارشنبه ۹۶/۱۱/۲۵ – خانم‌ها (تعلق بشر به طبیعت و آموختن از حیوانات)

Hhdnat majzoobaalishah96 71بسم الله الرّحمن الرّحیم 

هیچ حرفی ندارم بزنم؛ شما اگر حرفی دارید بپرسید تا بگویم. ولی الحمدلله، شکر خدا را که بعد از آن گرمی هوا و حرارت زیاد، یک باران مختصر و یک بادی آمد، هوا بهتر شد. ما به اندازه‌ای حالا یا ترقی کردیم یا بالعکس تنزل؛ شکایتمان از چیزهای طبیعی‌ست؛ باران نیامد؛ حالمان خراب می‌شود، برف آمد؛ حالمان خوب می‌شود؛ ولو یخبندان است، همه‌ی اینها. البته حالا که اینجوری است یک بهره‌ و نتیجه‌ای هم از این مسأله ببریم و آن اینکه خداوند وقتی ما را هم مثل طبیعت کم و زیاد می‌کند -سرد و گرم می‌کند- معلوم می‌شود ماها هم جزء طبیعتیم. غیر از آنکه بر طبیعت سواریم؛ جزء طبیعت هم هستیم. به‌طور طبیعی، به‌طور معمولی، انسان‌ها هوای خوب می‌خواهند، هوای سالم، امتحان کردند، دیدند توی آزمایشگاه‌ها و دیدند این سوختی که می‌آید از همه‌ی این سوختنی‌ها، زغال و… این سوخت، مضر است و اگر به یک حدی برسد اصلاً کشنده است، می‌کشد. به این حکم تازه که رسیدند تازه فهمیدند که پرندگان چه‌جوری زندگی می‌کنند. همان روزهایی که خیلی هوا کثیف بود من دیدم دیگر اصلاً هیچ پرنده‌ای نبود توی حیاطمان. یک روزی یک خرده هوا بهتر می‌شد پرنده پیدا می‌شد. آنها خودشان می‌دانند هوای… احساس می‌کنند. این طبیعت است. ما هم یک مقدار یادگار یا به‌اصطلاح اجزائی از این طبیعت داریم یعنی گرما، سرما، غذا می‌خواهیم، آب می‌خواهیم، چیز می‌خواهیم از اینها، ولی نه همیشه. در عوض، بستگی به فرزند را از حیوان یاد گرفتیم ولی بیشتر. در حیوانات نگاه کنید؛ همه‌ی حیوانات از فرزندشان طرفداری می‌کنند، حتی مثلاً دعوا می‌کنند؛ به‌خصوص مرغ که من دیدم، به گربه که آمده به جوجه [حمله] کند، به سمت او می‌پرد، برای اینکه  نمی‌خواهد چیز باشد. در این صفت درست است ما و حیوانات یکی هستیم ولی ما این مطلب را گذاشتیم زیر چیز. گاهی شده است که پدری فرزندش را اصلاً نفی کرده. نه نفی بلد، نفی کرده. ولی حیوان اینجور نیست. مثال حیوانات؛ مثلاً من، همین که همیشه نگاه برنامه‌ی حیوانات تلویزیون می‌کنم از عادات و رسوم آنها می‌خواهم چیزی یاد بگیرم. دیدم مثلاً به‌خصوص این پنگوئن‌ها همه‌شان شبیه به هم هستند یعنی من و شما نمی‌توانیم تشخیص بدهیم. حالا چطور خود اینها همدیگر را تشخیص می‌دهند؟ معلوم نیست. و حتی اینقدر اجتماعی هستند که اتفاقاً گاهی مثلاً مادری که باید این را جان بدهد نیست، هر کسی رد شد به این دانه می‌دهد. به فکر هم هستند. این را در مورد اینها خب من دیدم. در مورد حیوانات دیگر هم، بعضی حیوانات که اجتماعی زندگی می‌کنند هم این حالات دیده می‌شود، منتها کی می‌بیند؟ آنهایی که در آزمایشگاه دقت [می‌کنند] واِلا چون همه‌ی اینها مثل هم هستند نمی‌فهمیم این چیه. موریانه به‌خصوص، مورچه، اینها همین‌جور. مورچه‌ها؛ یک رقم مورچه‌ای هست که مورچه‌ی آدمخوار بهش می‌گویند یا گوشتخوار. این اگر غفلت کنند در یک لحظه تمام چیز را… هرچه کردند فایده ندارد، روی بدنش می‌نشیند تمامش را می‌خورد. این است که اینها کشیک می‌دهند؛ وقتی که بدانند این مورچه راه خواهد افتاد، جلوی راهش به همه اعلام می‌کنند که بروید آن کنار. اینها راه می‌افتند مثلاً از یک درختی بروند بالا، هرچه هست، میوه‌اش را، برگش را، حتی هسته‌اش، هسته‌ی تخمش و اینها همه را می‌خورند. البته ما هم تا حدی، منتها در یک چیز با اینها تفاوت داریم وگرنه ما هم هرچه ببینیم اگر به دردمان بخورد یا اینکه همان وقت بخوریم با اینکه بعداً داشته باشیم بخوریم و هرچه ببینیم می‌خوریم. اما تفاوت این است که ما با عقل و منطق و با پیش‌بینی آینده تصمیم می‌گیریم. گاهی ممکن است این تصمیم جلوی این چیز را بگیرد یعنی ببینیم و نخوریم، چیزی ببینیم و نخوریم. این برای خاطر آن عقلی‌ست که… فرض کنید مثلاً بستنی، بستنی خب در، حالا بستنی خیلی باشد هست، همین کوه‌ها و دریاها همه بستنی است، بسته. ولی ما چون می‌دانیم پس‌فردا این بستنی به درد اینها خواهد خورد و حالا هم به درد ما نمی‌خورد، ما چه کنیم که… این است که بهش دست نمی‌زنیم ولی زنبور یا حیوان دیگری این استدلالات را در بعضی موارد نمی‌کند. خلاصه، تفاوت ما با حیوانات بعد از آنکه یک مقدار زیادی خصوصیات از حیوانات به ارث بردیم که همین… باید به حیوانات هم توجه کنیم و اینکه می‌بینیم خداوند هم این توجه را دارد؛ اولاً شکار را، چون غیر از آنکه استفاده‌ای می‌بری شکار را گردنش را می‌برد می‌خورد غیر از آن، شکار در طبیعت کاری می‌کند. شرع گفته: شکار حیوانات جایز است ولی زیادتر از حد نباشد. می‌گویند: شکاری که با میل خاطر باشد و برای چیز اشکال ندارد. شرایطی دارد. ولی حیوانات این‌جور نیستند. بنابراین ما یک عنصری داریم که در همه‌جا به‌کار می‌رود، کارش را می‌کند، از همه‌ی جریان امور ما هم باخبر است… البته این جریان، سوار بر تمام تعلقات و کوشش‌های ماست و می‌داند که دست چه می‌خواهد، پا چه می‌خواهد اینها. یک تفاوتمان این است که… منتها بعضی مکاتب از لحاظ راحت بودن این مردم، چندان آن تفکر را گوش نمی‌دهند یا دقت که می‌کنند نتیجه‌ خیلی کم ازش می‌گیرند؛ کمتر بهش توجه می‌کنند. البته آن یک بحث دیگری‌ست که در واقع آن کسی که ریاضت می‌کشد و با یک لباس قدیمی و نازک در کوه‌ها زندگی می‌کند او اصلاً آن را اساس زندگی می‌داند ولی ما می‌گوییم: نه. اینکه خدا ما را آفریده، حالا البته با حیوانات ارتباط دارد منتها نه اینکه بگوییم از حیوانات است، به‌هرجهت حالا بعضی‌ها می‌گویند که بشر از میمون زاییده شده؛ بعضی‌ها می‌گویند چی… به آنها کار نداریم، بالاخره الان این بشر هست و الان این بشر، جداگانه است از همه‌ی آن حیواناتی که بعضی‌ها می‌گویند؛ هم از میمون جداگانه است، هم از اسب، همه‌، از چند حیوان دیگر. ولی به‌هرجهت در این جدا بودن، همه‌ی صفات چیز را نتوانسته به همراه بیاورد. نتوانسته؛ یعنی خود خداوند نداده و در صورتی که باز هم بشود ممکن است خداوند آن نیت را هم به ما… کمااینکه الان هم در بین انسان‌ها هستند بعضی‌ها که یک دید یا گوش خارق‌العاده دارند، بنابراین ما آنقدر که خودمان می‌توانیم به این یادگاری، به این خاطره که از حیوان جدا شدیم -حالا نه اینکه جدا ولی یک مدل برای ما خداوند گذاشته که ببینیم و آن این حیوانات است- آنها را نگاه کنیم و خیلی چیزها یاد بگیریم. دیگر پس آن بستگی به خود ماست، بستگی به احتیاجات ماست که چه قسمتی را یاد بگیریم.