گفتوگو با علیمحمد صابری – بهمناسبت ۲۰ مهر؛ روز بزرگداشت حافظ شیرازی
علیمحمد صابری گفت: تفکرِ حافظ نوعی راهروی و راهگشایی به سوی یک حقیقت مطلق یعنی عشق است. حافظ میخواهد با این تفکر از یک مبدأ آغاز کرده و به جایی که قرب حاصل میشود حرکت کند. تلاش او برای رسیدن از مرتبه علمالیقینی به حقالیقینی است.
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدین محمد حافظ شیرازی، معروف به «لسانالغیب»، «ترجمانالاسرار»، «لسانالعرفا» و «ناظمالاولیاء» شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات حافظ شهرت دارند. یکی از ویژگیهای متفاوتی که ابیات این شاعر نامی را نسبت به دیگران متمایز کرده ابعاد پررنگ عشق و عرفان است که در قالبهای مختلف مطرح شده و مخاطب را از نقطهنظری دیگر با خود درگیر میکند.
از سوی دیگر، شعر حافظ فقط شعر نیست بلکه بیانگر یک بینش و منش خاص در زندگی است که میتواند انسان را به سوی سعادت رهنمون کند. بسیاری از مسائل مبتلابه جامعهی امروز در دل اشعار او وجود دارد که گاهی آشکارا و گاهی نهان از آن یاد کرده و برایش راه حل ارائه میکند.
از اینرو بهمناسبت فرا رسیدن ۲۰ مهر، روز بزرگداشت حافظ شیرازی، گفتوگویی با «علیمحمد صابری»، دکترای فلسفه، پژوهشگر عرفان و استادیار دانشگاه فرهنگیان درباره وجوه عرفانی شعر حافظ ترتیب دادهایم که در ادامه حاصل آن به حضورتان تقدیم میشود:
*****
سوأل: خواجه شیراز چه سبک زندگی را در اشعارش معرفی میکند که مردم ایران تا این اندازه دلبسته او هستند و بهنوعی زندگی خود را با او گره میزنند تا جایی که حتی برای امور مهم، تفأل به دیوان او زده و رأی خواجه شیراز برایشان اولویت می یابد
جواب: سخن در باب لسانالغیب جناب حافظ شیرازی است. وقتی میگوییم لسانالغیب به این معناست که سخن او سخن اهل دل و رازآمیز است. حافظ در یک سنت معنوی و ادب عرفانی و صوفیانه قرار میگیرد و کلامش دل را مجنون و جان را شیدا میکند. حافظ وقتی به سخن زبان میگشاید مست دیدار حق است، چنانچه در یکی از ابیاتش سروده است:
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
از سوی دیگر حافظ دیوانی دارد که حاوی صدها غزل بوده و جزو ماندگارترین کتابها محسوب میشود. آنچه که خواجه نوشته تراوشات ذهنی او نبود، کتاب حافظ عالمگیر شد چون تمامی مراتب کمال و مشقات سلوک را که همان سلوک عارفانه و الیالله باشد طی کرد و به ما هم میگوید:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
از نظر حافظ اگر بخواهیم به آن زندگی حیوانی ادامه دهیم به افسردگی و پوچی میرسیم، پس بهتر است که با سلوک عارفانه به زندگی خود معنا دهیم. حیات برای حافظ یک معما است.
س: آیا این جهانبینی از ابتدا در سیره عملی و رفتاری حافظ وجود داشت؟
ج: خیر، حافظ دچار یک سری انقلابات روحی و تحولاتی میشود که بر اساس آن حافظ لاحق را از حافظ سابق جدا کرد. حافظ سابق انسان عامی بود، تفکر عمدهای نداشت و برجسته نبود ولی حافظی که ما بهعنوان عارف و صوفی قرن هشتم هجری میشناسیم از مریدان «سید ابوالوفا شیرازی» شد که به واسطهی او از مریدان شاه نعمتالله ولی شد. وقتی حافظ شاه نعمتالله ولی را به واسطهی ابوالوفا به شیراز دعوت میکند این ابیات را میسراید:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشهی چشمی به ما کنند
آنچه که میخواهم بگویم مبتنی بر این مسأله است که اشعار حافظ ناشی از احساسات و غرایض درونی نبود بلکه ناشی از عشق و معرفت است. او ابتدا شاعر ادبیات بود اما وقتی نگاهش به زندگی عوض شد و از عشق سخن گفت متوجه شد که باید از حقیقت آن نیز بهرهای داشته باشد؛ حافظ به ما از یک جوش درونی و انقلابی سخن میگوید که جانش به سوی جانان حرکت میکند؛ به بیان دیگر نظرگاه حافظ یک نظرگاه عرفانی است که به ایمان و عشق برمیگردد و میخواهد بگوید بدون ایمان و عشق زندگی امری توخالی است.
س: بنابراین دین از نگاه حافظ حقیقتی دیگر داشته و مبتنی بر عرفان و عشق است؟
ج: بله، در واقع هرچند که تمامی ادیان آسمانی جنبهی فقهی و کلامی زیادی دارند ولی حقیقت دین که حافظ از آن گرتهبرداری میکند غیر از این دو مؤلفه است. دین برای حافظ جنبه ایستایی و مکانیکی ندارد که احوال او عوض نشود بلکه او در مبدأیی قرار دارد که مقصد را میبیند و فقط متوجه حقیقت است، همانطورکه میگوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
یعنی تقلید و فروکاستن دین تا سطح امور عامه اجتماعی ظلمی است که به دین میشود.
س: با این وصف دین از نگاه حافظ چه تأثیری در زندگی دارد؟
ج: نگاه حافظ به دین با موضوع شهود، فنا، وصال، روح تعالی و کمال انسانی همراه است آنجا که میگوید:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلی صفاتم دادند
این ابیات نشان میدهد که دین برای حافظ صرفاً اصول و فروع دین نیست بلکه ایمان عشق است. ایمان از نظر او وجه قدسی و الهی است که حافظ در اشعارش به آن و تأثیری که بر انسان میگذارد سخن میگوید. با این وصف، آن چیزی که برای حافظ مهم به شمار میآید جوهره دین است. یعنی تجلی قدسی انوار الهی در دل او. حافظ در واقع حافظِ دین ما در قرن خودش بود.
خواجه در یکی از غزلیات خود سروده است:
روضه خلد برین خلوت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است
گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن در نظر رحمت درویشان است
این ابیات نشان میدهد که سلوک و حقیقت دین در کمک به مستمندان و خدمت به مؤمنین است. از سوی دیگر حافظ ما را با آن حقیقت آشنا میکند که فقط بنده باش و در سایهی معشوق حرکت کن.
س: تفکر حافظ چه جنس تفکری است که او را به این نگرش رساند؟
ج: تفکر فقط فلسفی و کلامی و فقهی نیست که صرفاً در استدلال تعریف شود. تفکرِ حافظ نوعی راهروی و راهگشایی به سوی یک حقیقت مطلق است که آن حقیقت عشق است. حافظ میخواهد با این تفکر از یک مبدأ آغاز کرده و به جایی که قرب حاصل میشود حرکت کند.
تفکر او حرکت از مرتبه علمالیقینی به حقالیقینی رسیدن است. این مسأله را در اشعار او نیز میبینیم آنجا که میگوید:
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
س: عرفان یکی از مباحث و موضوعات تأملبرانگیز و البته جالبی است که در این دوره و زمانه به دست افراد مختلف افتاده است. عدهای هم از سر خامی، جذب این فرقههای کاذب میشوند. با توجه به این مسأله در مورد جنس عرفان که حافظ معرفی میکند صحبت کنید.
ج: قطعاً خود حافظ نیز بر عرفان نمایی نقد دارد، اما اگر در جامعه عارفنما و صوفینما داریم، عارفان و صوفیان حقیقی نیز داریم. حافظ در مکتبی تربیت شده که ارادت و عشق واقعی به پیر و مراد خودش داشته و علم را سینه به سینه و به صورت ذوقی و کشفی از استاد خودش فراگرفته است. عرفان اگر عرفان باشد کاذب نیست و اگر عرفان نباشد دیگر عرفان نیست. انرژیدرمانی، عرفان به حساب نمیآید.
در مقابل این قبیل جریانات، حافظ جزو مکتب عرفان و تصوفی است که خیر و زیبایی حقیقی را جستجو میکند. او دنبال خدایی است که تجلیش را در وجود خود دیده است و این مسأله همان جنبه معنوی اسلام است، یعنی هر دین الهی ازجمله اسلام، ظاهری دارد، اگر این باطن نباشد انسان به حقیقت نائل نمیشود. حافظ طالب حقیقت است. فروعیات دین برای او لازم است ولی کافی نیست. در نتیجه باید با اهل معرفت و محبت باشد. او از عشق و معرفت در دین بهره برده و معتقد است که اگر عنایت الهی نباشد هرگز انسان به جایگاهی که باید نمیرسد، چنانچه میفرماید:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
بنابراین دین و عرفانی که نزد حافظ تعریف شده است موجب انس و شوق در دل سالک است. از نظر حافظ، دل و قلب عارف باید کعبه عشق شود تا بتواند به طواف کعبه دل برود. حافظ در دین به عمر باکیفیت هم توجه میکند. به عقیده او نباید سرگشته و حیران باشیم و به آیین ظاهری اکتفا کنیم.
س: اگر بخواهیم از آنچه که حافظ در ابیاتش مطرح میکند درسی برای امروزِ زندگیمان داشته باشیم چه چیز به دست میآید؟
ج: او سه راه شریعت، محبت و معرفت را معرفی میکند. راه معرفت که بر اساس آن باید مبتنی بر عقل در جستوجوی حقیقت باشیم. راه دیگر محبت و عشق است که به واسطه آن عشق و جذبه الهی مطرح میشود که طی آن انسان، نظرکرده خدا شود و راه دیگر شریعت است که باید به درستی در زندگی اجرا شود. اتکا بر این سه مؤلفه برای انسان سعادتمندی را به همراه میآورد.
منبع: شبستان