روایت قربانیان شکنجه در زندانهای ایران در دو دهه اخیر
هر از چندگاهی گزارشهایی از شکنجهی زندانیان در ایران منتشر میشود، گزارشهایی که تاکنون مقامات قضایی حاضر به تأیید آن نشدهاند. براساس اصل ۳۸ قانون اساسی در ایران شکنجه ممنوع است. اما بسیاری از زندانیان اعم از سیاسی، عقیدتی، قومیتی و عادی شکنجه را در زندانها و بازداشتگاههای مختلف ایران چه پیش و چه پس از انقلاب ایران تجربه کردهاند.
اخیراً انتشار روایت اسماعیل بخشی از شکنجهاش در دوران بازداشت، مسألهی شکنجه را مجدداً در مرکز توجه قرار داده است.
آقای بخشی دو روز پیش در اینستاگرام خود نوشت که در دوران بازداشتش آنقدر شکنجه شده که سه روز نمیتوانسته حرکت کند. آقای بخشی، محمود علوی وزیر اطلاعات ایران را به «مناظره زنده تلویزیونی» دعوت کرد تا دربارهی پرونده او پاسخگو باشد.
برخی از فعالان اجتماعی، کارگری، عقیدتی و سیاسی که در دوران بازداشت خود شکنجه شدهاند، روایتهایشان را بازگو کردهاند.
? درویش گنابادی: ما را لخت مادرزاد کردند
روایت یکی از دراویش گنابادی تازه آزادهشده از زندان دربارهی شکنجه که برای بیبیسی فرستاده نیز حاکی است: «پس از بازداشت و ضرب و شتم شدید در حادثهی گلستان هفتم روانهی بیمارستان شدم. به هوش که آمدم متوجه شدم در اتاق عمل هستم. سر و صورتم بهشدت آسیب دیده بود و قادر نبودم چشمانم را باز کنم. با این حال من را با دستبند و پابند به تخت بیمارستان بسته بودند. مأموران امنیتی رکیکترین ناسزاها را میگفتند و حتی روی تخت بیمارستان هم ما را میزدند. از بیمارستان ما را به زندان فشافویه منتقل کردند. در ورودی زندان وقتی از ما عکس میگرفتند از شدت جراحت واردشده میفهمیدند از دراویش هستیم و میگفتند پوستتان را میکنیم. وقتی راهی بندهای زندان شدیم تونلی از سربازان تدارک دیده بودند و با باتوم از ما استقبال کردند.»
این زندانی سابق نوشته است: «در زندان از امکانات اولیهی پزشکی محروم بودیم و هیچ رسیدگی به وضعیت وخیم ما نمیشد. با این حال دوره بازجوییهای سخت از پلیس امنیت و اطلاعات سپاه تا وزارت اطلاعات شروع شد. برای بازجویی به سلولهای انفرادی منتقل میشدیم. یک روز هم در هواخوری نگهم داشتند و با لباس پارهای که به تن داشتم در سرما لرزیدم. بازجوییها همراه با ضرب و شتم، توهین به اعتقادات و تحقیر زندانی بود. در هفتم شهریورماه در اعتراض به ضرب و شتم زنان در زندان قرچک تحصن کردیم. تحصن سه ماه ادامه داشت. با گارد ویژه زندان به ما حملهور شدند. با باتوم و شوکر بهشدت مورد ضرب و جرح قرار گرفتیم به حدی که سرها و دستها شکسته شد و تمام لباسهایمان خونی شد. پس از آن برای تحقیر، ما را لخت مادرزاد کردند و به سلولهای انفرادی منتقل شدیم.
? رضا شهابی ۱۹ ماه انفرادی بود
یکی از بستگان رضا شهابی درباره آنچه بر این فعال کارگری در زندان گذشته به بیبیسی گفت: رضا شهابی زکریا، راننده و عضو هیأت مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد در ۲۲ خرداد ۸۹ در حال رانندگی اتوبوس حامل مسافران بازداشت شد. در طول مسیر انتقال به اوین چند ساعتی او را مورد ضرب و شتم قرار داده و به سر، پهلو و گردنش ضرباتی وارد میکنند که باعث مصدومیت جدی در گردن میشود. آقای شهابی تا مهرماه سال ۹۰ به مدت ۱۹ ماه در سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ اوین زیر نظر وزارت اطلاعات بود و مدام شکنجه و فشار روحی و روانی شده است.
یکی از شکنجهها این بوده که «او را بر صندلی نشانده و دست و پایش را با چسب به صندلی بسته، به سر، پا و گردنش ضربه زدند که به دلیل ضربات در طول دوره بازجویی، گردن و کمر او بهشدت مصدوم شد که سالها بعد، از ناحیهی کمر و گردن تحت عمل جراحی قرار گرفت.
همچنین او را در سلولهایی با بوی بد فاضلاب، صدای بلند هواکش و چراغی که همیشه روشن بود نگهداری میکردند. در طول ۱۹ ماه بازجویی، آقای شهابی در حالی که چشمبند داشته و رو به دیوار نشانده شده بوده بارها مورد ضرب و شتم با دست و پا، باتوم و ابزارهای دیگر قرار میگیرد.»
به گفتهی یکی از بستگان آقای شهابی، این فعال کارگری «در دورهی بازجویی به علت مصدومیت، توان نشستن و ایستادن نداشت و او را درمان نمیکردند، فقط قرصهایی که باعث منگی او شده به او میدادند. وقتی او زیر شکنجه حاضر به پذیرش خواسته بازجویان نشد به او میگویند اعدام میشود و حتی حکم اعدام را به او نشان میدهند و وقتی نمیپذیرد که اعترافات موردنظر بازجویان را تأیید کند ضرب و شتم میشود. بعدها به او میگویند اگر خواسته بازجو را قبول نکند به او حکم ۲۰ سال زندان میدهند. اجازه هواخوری و ملاقات هم به او نمی دادند.
در یک مرحله به آقای شهابی میگویند حکم بازداشت همسر و خواهرش نیز صادر شده و حتی حکمی در این مورد به او نشان میدهند و سپس او را در سلولی میبرند که صدای زنان میآمده تا این تصور ایجاد شود که اعضای خانواده بازداشت شدهاند.»
مادر آقای شهابی بر اثر فشارهای عصبی ناشی از دستگیری فرزندش سکته میکند و فوت میکند اما به آقای شهابی اجازه حضور در خاکسپاری مادرش داده نمیشود. یک بار که در بند ۲۰۹ آقای شهابی را به علت مصدومیت نزد پزشک بند میبرند پزشک میگوید وضع جسمیات خراب است چرا اعتراف نمیکنی که راحت شوی و بروی؟ آقای شهابی نیز میگوید تو پزشکی یا بازجو. پزشک هم به جای دستور اعزام او به بیمارستان فقط مقداری قرص تجویز میکند.
با پیگیری همسرش ربابه رضایی و فشار افکار عمومی، آقای شهابی را به بیمارستان منتقل کردند و مدتی هم به مرخصی پزشکی رفت.
رضا شهابی در اعتراض به شرایطش چند مرحله اعتصاب غذا کرد، از بیست روز تا بیش از پنجاه روز. بعدها هم او را به زندان رجاییشهر تبعید کردند.
قاضی صلواتی در جلسه اول دادرسی به آقای شهابی میگوید: «حکم تو اعدام است، اگر قبلیها را اعدام میکردیم پررو نمیشدید. آقای شهابی اعتراض کرده و به دادستان نامه میدهد که چطور دادگاه برگزار نشده قاضی حکم میدهد؟ در جلسه بعدی نماینده دادستان به قاضی صلواتی میگوید این چیزی در پروندهاش نیست. آقای صلواتی میگوید گردشکار اطلاعات را نگاه کن. شهابی اعتراض میکند.»
بنا به اظهارات همکاران آقای شهابی، تنها محتوای موجود برای محکوم کردن آقای شهابی اعتراف کذب یکی از همکارانش بوده در حالی که اعتراف شخص دیگر علیه متهم، حتی طبق قوانین قضایی ایران، سندیت ندارد. استناد به اعتراف همکار برای محکوم کردن رضا شهابی را دولت ایران در گزارشی رسمی به سازمان جهانی کار نیز بهطور عمومی منتشر و اعلام کرده است.
آقای شهابی ۶ سال حبس گرفت و بعد در زندان اوین بنا بر شکایت سازمان زندانها یک سال دیگر نیز به حکمش اضافه میشود. پس از ۷ سال و همچنین هفت ماه حبس اضافه که منجر به اعتصاب غذای آقای شهابی میشود، در اسفند ۹۶ از زندان رجاییشهر آزاد میشود.
آقای شهابی از کار اخراج و حقوقش قطع شده است و در طول این چند سال خانوادهاش تحت فشار اقتصادی بودهاند. به همین دلیل این فعال کارگری با همسرش ربابه رضایی، رب و محصولات غذایی خانگی درست میکنند. او کماکان از مصدومیتهای دوره زندان رنج میبرد.
? سپیده قلیان تهدید به قتل شده است
یکی از نزدیکان سپیده قلیان درباره آنچه بر این فعال اجتماعی در زندان گذشته نیز به بیبیسی چنین گفت: «سپیده قلیان در ۲۷ آبان در شهر شوش و در جریان تجمعات کارگران هفتتپه بازداشت و از همان ابتدا و در محلی که مربوط به بخش امنیتی نیروی انتظامی است مورد ضرب و شتم شدید قرار میگیرد. محلی که چند تن دیگر از کارگران و ازجمله آقای اسماعیل بخشی در آن بازداشت شده بودند. مأموران و حتی مسئولان امنیتی حاضر، شدیدترین توهینهای جنسی را به او میکنند که این موضوع مورد اعتراض کارگران بازداشتی قرار میگیرد و ازجمله آقای بخشی به ضرب و شتم و فحاشی علیه خانم قلیان اعتراض میکند که او را نیز بهشدت کتک میزنند. در انتقال از شوش به اطلاعات اهواز در ون نیز زندانیان مورد ضرب و جرح قرار میگیرند، آقای بخشی که در جلوی ون بوده بیهوش میشود و خانم قلیان نیز از شدت درد و ضربات وارده فکر کرده گردنش شکسته است.»
بر اساس این روایت در بازداشتگاه اطلاعات به مدت چند روز خانم قلیان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. با کابل به کف پا و دستهایش میزنند و باتوم در کمرش میکوبیدند؛ چشمبند زده او را لگد میزدند و به در و دیوار میکوبندش. بازجوها به او میگویند آنقدر علیه تو شایعه خواهیم ساخت و ماجرا درست میکنیم که به دست بستگان یا کارگران به قتل برسی.»
وقتی خانواده در اولین ملاقات، خانم قلیان را میبینند از شدت شکنجه توانایی راه رفتن نداشته است. او را سپس به بند عمومی امنیتی میفرستند و به بازداشتشدگان با اتهام ارتباط با داعش گفته بودند او کمونیست است و نجس و خدا را قبول ندارد تا بتوانند بدون دخالت خودِ مأموران، برای خانم قلیان مشکلی ایجاد کنند، اما این اقدامشان با شکست مواجه شد و این بازداشتشدگان به سپیده قلیان گفتهاند حاضرند شهادت بدهند که آثار ضرب و شتم و کبودی و زخم را بر بدن او دیدهاند و دیدهاند که چه بر این زندانی گذشته است. خانم قلیان برای مصاحبه تلویزیونی هم تحت فشار روانی بوده که او نپذیرفته است.
خانم قلیان پس از آزادی نیز مدام تهدید به قتل میشود. مقامات امنیتی تاکنون به دستور دادستانی شوش مبنی بر اعزام سپیده قلیان به پزشکی قانونی برای تأیید ضرب و شتم و شکنجه واکنشی نشان ندادهاند و شکایت وکلای سپیده قلیان از مأموران بابت شکنجه و ضرب و شتم تاکنون بینتیجه مانده است.
? بهنام موسیوند: در صندوق عقب به زندان منتقلم کردند
بهنام موسیوند، فعال سیاسی که در اعتراضات دیماه ۹۶ بازداشت شده بود، روایتش از شکنجه را در توییتر خود منتشر کرده است.
«چهارراه ولیعصر جلوی کفش ملی با ضربه زانو در شکم بازداشت شدم. مقابل چشم مردم، شالم رو به دور گردنم بستند، روی زانو نشاندنم. سرم را به دیوار سیمانی کفش ملی میکوبیدند و ضربات مشت و لگد از پشت سر، روی گردن و کمرم مینشست. قبل از بازداشت، آجری به بازوی چپم خورده بود و دستم آویزان و بیحرکت شده بود و به همین علت لباسشخصیها مشکوک شدند. قدرت بلند کردن دستم را نداشتم تا از برخورد ضربات به سرم جلوگیری کنم.
یک لباسشخصی آمد و زیر گوشم گفت که شالت را دور چشمانت میبندم تا کمتر کتک بخوری، واکنشی نشان نده. مشتها کمتر شد. در این ضرب و شتمها سرم شکست. ماشینهای بدون آرم، بازداشتیها را سوار میکردند. یک پژوی مشکیرنگ با شیشه دودی آمد. جا نداشت و من را در صندوق عقب گذاشتند. صندوق پر از گاز اشکآور و اسپری فلفل، قمه و زنجیر بود. وقتی رسیدیم از هر کس پیاده میشد با شوکر و باتوم و مشت و لگد پذیرایی میشد. راننده گفت یکی صندوق عقبه، لباسشخصی بودن و کسایی که لباس بسیج (نظامی) به تن داشتند گفتند این حتماً از اون خرابکارها است که صندوق عقب گذاشتند.»
بهنام موسیوند در ادامه نوشته است: «وحشت کرده بودم، ترس تعرض جنسی داشتم. دستدرازی کردن که با ناله خواهش کردم که هر کاری میکنند این کار رو نکنند. خندیدند و گفتند تازه اولشه، قراره بری کهریزک. در همین حال چشمبند و دستبند زدند. بین انگشتانم شوکر زدند، ناخنهایم کبود شد و انگشتانم بیحس.»
به روایت آقای موسیوند آنها را مجدداً سوار ون کردند و چشمبند زده به جای دیگری منتقل میکنند.
«هفت نفر بودیم. سلول نهایت ظرفیتش گنجایش ۲ نفر بود. کاسه توالت ایرانی با یه پرده مشمایی آویزون و نصفه و یه دیوار به ارتفاع ٣٠ سانت از سلول جدا شده بود. نگهبان پیری آمد و آمار گرفت. وحشتزده پرسیدیم آقا اینجا کجاست؟ با شیطنت خاصی گفت کهریزک. یکی که از همه ما بزرگتر بود گفت نترسید، دروغ میگوید، کهریزک رو بستند. قلاب بگیرید. از پنجره سلول بالا رفتیم به زحمت تونستیم از پنجره بیرون را نگاه کنیم. پسر گفت: دیدید گفتم اینجا اوین است، اتوبان یادگار از اینجا معلوم است؛ همه خوشحال شدیم.»
? مجید توکلی: توهین و تحقیر حد و مرزی ندارد
مجید توکلی فعال دانشجویی که در سال ۸۸ بازداشت شد نیز بهتازگی روایتش از شکنجه را در توییترش نوشته است.
آقای توکلی آورده است: «ضربات معمولاً به پیشانی، فرق سر و پشت وارد میشود که آثاری نداشته باشد. البته وقتی بازجو کم میآورد که به همهجا ضربه میزند. این ضربات بسیار دردآور و سخت است. درد اصلی پس از آن در شب و بعدش تا روزها نیز پابرجاست.
در اتاقهای با دیوارهای آکوستیک ۲۰۹، کوبیدن سر به آن دیوارهای دارای حفاظ بسیار معمول است. کیفیت نامناسب آن دیوارها گاهی موجب جراحت سر با میخ یا لبههای چوبی میشود اما به طور معمول دردی بدون جراحت است.
تا زمانی که شکنجه جسمی برقرار است، شکنجههای روحی، تهدید، فحاشی، توهین و تحقیر اهمیتی ندارد. اما مشاهدهی شکنجهی دیگران و افزایش شمار بازداشتیها و صدای شکنجهی آنها درهمشکننده است. بهویژه خود فرد عامل شکنجه و تهدید دوستان و خانوادهاش معرفی میشود.
شکنجههای دستهجمعی از بدترین شکنجههاست. گذاشتن کف کفش روی صورت وقتی که آدم روی زمین افتاده و بعدش با لگد بلند کردن و بدتر از همه بلند کردن با گرفتن موی سر و زدن ضربات متعدد مشت به سر و بدن در همان هنگام که از مو به سمت بالا میکشند.
توهین و تحقیر حد و مرزی ندارد و بیشتر به بازجو بستگی دارد. اما تهدیدها بسته به پرونده، شرایط سیاسی کشور، تمرکز و نظارت دستگاه قضایی مرتبط است. با ۷ سال زندان و مجموعاً یک سال انفرادی در سه بازداشت و بیش از ۷۰۰ ساعت بازجویی میدانم شکنجه و انفرادی، توهین، تحقیر و تهدید با یک زندانی چه میکند».
این بخشی از روایتها بود. براساس روایتهای رسیده به بیبیسی فارسی شرایط در زندانهای شهرستانها نامناسبتر از مرکز است. اما به دلیل قابل شناسایی بودن افراد و نگرانی از فشار نیروهای امنیتی اکثراً از روایت آنچه بر آنها رفته سر باز میزنند. زندانیان میگویند از اواسط دهه ۸۰ تاکنون به زندانیان قرصهای روانگردان داده میشود. ضرب و شتم زندانی در مراحل مختلف بازجویی و در طول شبانهروز ادامه دارد و بازجو به زندانی میگوید: «او تصمیمگیرندهی اصلی است و کسی نمیتواند و نخواهد توانست برای زندانی کاری انجام دهد.»