تقدیر منظم؛ یادداشت اختصاصی مصطفی عبدی از زندان فشافویه
مصطفی عبدی درویش گنابادی و از مدیران وبسایت مجذوبان نور است. او در یکم اسفند سال ۱۳۹۶ در ماجرای گلستان هفتم بازداشت و زندانی شده است. وی با حکم قاضی صلواتی رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به تحمل ۲۶ سال و سه ماه زندان تعزیری، ۲ سال تبعید به شهرستان سیوسواران در استان سیستان و بلوچستان، ۲ سال محرومیت اجتماعی و ممنوعیت خروج از کشور و ۱۴۸ ضربه شلاق محکوم شده است.
در حکم صادره توسط قاضی صلواتی؛ این درویش گنابادی «به اتهام اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور به تحمل هفت سال و نیم، به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به ۱۸ ماه، به اتهام تحریک مردم (دراویش) به درگیری به هفت سال و نیم، به اتهام نشر اکاذیب به ۳ سال، به اتهام توهین به مأمورین به ۹ ماه، به اتهام تمرد نسبت به مأمورین به ۱۸ ماه، به اتهام اخلال در نظم عمومی به ۱۸ ماه و ۷۴ ضربه شلاق و به اتهام تظاهر و قدرتنمایی با سلاح سرد به تحمل ۳ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق و همچنین با استناد ماده ۲۳ قانون مجازات اسلامی به ۲ سال محرومیت از عضویت در احزاب، گروهها، دستهجات سیاسی و فعالیت در فضای مجازی و رسانهها و مطبوعات و خروج از کشور محروم و ۲ سال اقامت اجباری در شهر «سیوسواران» استان سیستان و بلوچستان» محکوم شده است.
آنچه در ادامه میخوانید یادداشت اختصاصی مصطفی عبدی از درون زندان فشافویه است که برای ایران وایر ارسال شده است:
تقدیر منظم
عرصهی تاریخ ملل همواره شاهد ریخته شدن خون مردان و زنانیست که قهرمانانه در راستای هدف و آرمان خود، جان شیرینشان را عرضه داشتند و بنیان ظلم را با خونشان مستحیل کردند. در این اثنا آنچه بیش از همه نمایان است نمایشی منظم از تقدیر است که گویی ظالمِ سرمست را با قدرتِ آیندهنگریاش ریشخند میکند.
در اثنای اتفاقِ ظلم و سرکوب و به خاک و خون کشیده شدنِ مظلوم، چنان مینماید که گویی هیچ قدرتی توانایی جلوگیری از آن را ندارد. خشونتِ لگامگسیخته با دیدن رنگ خون و صدای ناله جای خود را به جنونی میدهد که در بازنگری آن راهی به جز فراموشی برای مرتکبین باقی نمیگذارد. چرا که وجدان هیچ انسانی تحمل چنین لحظاتی را ندارد.
تاریخ، نمونههای بسیاری از اینگونه موارد را ذکر کرده اما آنچه امروز مورد بحث ماست مربوط به سال ۱۸۵۱ میلادی در کشور فرانسه است. در فاصلهی این سال تا سال ۱۸۷۰ دست روزگار درسی را بیان میکند که شاید کمتر به آن پرداخته شده. در سال ۱۸۵۱ لویی بناپارت یا ناپلئون سوم رئیسجمهور وقت فرانسه در اقدامی خلاف قانون اساسی وقت، دست به کودتایی خونین میزند که از پیش چنان مقدماتش آماده شده بود که غالب رجال سیاسی وقت با ناامیدی انتظار آن را میکشیدند. با اعلام انحلال مجلس، دو جناح اکثریت سلطنتطلبان و اقلیت جمهوریخواهان در اعتراض به این کودتا به مقابله با آنچه که مرگ جمهوری مینامیدند برخاستند و طی حکمی رئیسجمهور را مخلوع اعلام کردند. اما نیروهای ارتش فرمانهایشان را از ژنرالهای سرسپرده به امپراتور جدید دریافت میکردند و از قبول قرائت نمایندگان ملت از قانون اساسی که شاید تنها قرائت حقوقی قابل قبول بود سر باز زدند.
نمایندگان ملت فرمان مقاومت مدنی دادند و ندای «مسلح شوید» سر داده شد و در تبع آن سنگرهای خیابانی برپا شد. سنگرهای خیابانی و شرح استقامت پیر و جوان مردم در آنها قسمت قابل توجهی از تاریخ انقلاب فرانسه را در بر میگیرد. قتلعام سنگر بلوار مونمارته در ۴ دسامبر دو روز بعد از شروع کودتا یادآور ۱۸ برومر ناپلئون بناپارت شد. اما اینبار دیگر خبری از فتح استرلیز نبود بلکه شکست فاحش سدان را در ۲ دسامبر ۱۸۷۰ به دنبال داشت. در بلوار مونمارته بعد از فتح سنگر و کشتن تمامی نفرات آن، سربازان ارتش فرانسه که دیگر صاحب شرافت سربازی نبودند شروع به قتلعام تمامی سکنهی منطقه کردند. بهطوریکه درب تمام منازل را باز کردند و هر انسان اعم از مرد و زن، کودک و پیر و جوان را کشتند. وسعت این جنایت به حدی زیاد بود و چنان قساوتی در آن اعمال شد که مقاومت مردم تماماً فروکش کرد و پاریس این شهر انقلابپرور به خواب رفت و پایههای امپراتوری خونین را در قلب شکستهاش پذیرا شد. اما این پایان کار نبود. سربازانی که خون مردم را ریختند و قانون را زیر پا لگدمال کردند و نمایندگان ملت را به زندان افکندند چنان سرمست بودند که در دورترین کابوسهای شبانهی خود هم نمیدیدند که ۱۹ سال بعد به تعداد کشتههای کودتا در جنگ سدان از آنها کشته خواهد شد و در باران گلولههای توپخانهی آلمان و انبوه سهبرابری سربازان این کشور به خاک خواهند افتاد. و ناپلئون سوم هم گمان نمیبُرد که وقتی برای تسلیم شمشیر خود به امپراتوری ژرمن راهی شود او را در خانهای محقر همنشین سگی خواهند کرد و برای تحقیرش از هیچ حربهای فروگذار نخواهند کرد. آمار زخمیها و کشتگان جنگ سدان در سال هزار و هشتصد و هفتاد، ۱۶۴۰۰ نفر است. و این تعدادی بود که در ۴ دسامبر در بلوار مونمارته به آسیاب مرگ فرستاده شدند.[۱]
در مطالعهی تاریخ شاید بتوان دلایل متفاوتی برای اتفاقات پیدا کرد و از دیدگاههای مختلف، به نتایج مختلف رسید. اما آنچه امروز مد نظر ماست گفتهی «ما تیغ برهنهایم در دست قضا/ خود کُشت هر آنکه خویشتن بر ما زد»[۲] است. شرقشناسانِ اروپایی، ایران را فرانسهی آسیا میدانند. شاید این تشبیه را بهخاطر روحیات مشابه این دو ملت به کار بردهاند. در برهههای مختلف در ایران، زور حکومت کرده، خون ریخته، سرمست از پیروزی پیش رفته و سرنگون گشتهاند. لحظهای تأمل در آنچه انجام دادهاند شاید راهی پرعزت را برای جلب بخشایش ملت به آیندهای روشن فراهم میساخت اما افسوس که درس گرفتن از تاریخ، کار ظالمان نیست. ۱۸ برومر، مونمارته و سدان، صفحاتی از تاریخ خونین ملت فرانسه است. ظلم ظالمان و عاقبتشان در کنار مقاومت ملت ثبت شد. ناپلئون سوم، ناپلئون کوچک لقب گرفت و کشتهشدگان در راه جمهوری، سمبل افتخار یک ملت نامیده شدند. آیندهی ظلم و ظالم مشخص است، تنها مسألهی زمان مطرح است.
بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهی کار خویش گیرم
مصطفی عبدی زندان تهران بزرگ – تیپ ۲، سالن ۵
پینوشتها:
[۱]. تاریخ یک جنایت/ نوشته ویکتور هوگو، چاپ دوم، ص ۵۴۵، انتشارات سمیر، ترجمه شاپور رزمآرا [۲]. منسوب به شاه علیرضا دکنی از اقطاب درویشان گنابادی