نفیسه مرادی درویش گنابادی: زنده ماندن خیلی از دوستانم معجزه بود
از راست: نفیسه مرادی و صالحالدین مرادی
ابعاد وقایع «گلستان هفتم» خیابان «پاسداران» در روز سیام بهمن و شب اول اسفند سال گذشته با تبلیغات رسانههای حکومتی که دراویش گنابادی را با عنوان «دراویش داعشی» معرفی کردهاند کاملاً یکطرفه و به منفعت حکومت تعریف شدهاند. در سالروز این واقعه، «ایرانوایر» به سراغ شاهدان عینی برخورد مأموران حکومتی با دراویشی رفته است که به نشانهی اعتراض به بازداشت «نورعلی تابنده» قطب درويشان گنابادی، در این محل تجمع کرده بودند.
****
نفیسه مرادی یکی از زنان درویش حاضر در شب حادثه است که همان شب بازداشت شده و پدرش صالحالدین مرادی هنوز در زندان روزگار میگذراند.
برای نفیسه مرادی حکمی صادر نشده اما نام او در دو پروندهی سپیده مرادی دخترعمویش و صالحالدین مرادی پدرش بارها تکرار شده است.
نفیسه مرادی یکی از زنان درویش حاضر در شب حادثه است که همان شب بازداشت شده و پدرش صالحالدین مرادی هنوز در زندان روزگار میگذراند. او ساعت ۳ صبح روز حادثه به خیابان پاسداران رسیده بود: «ابتدا و انتهای کوچهی گلستان هفتم و اطرافش توسط نیروها و ماشینهای ون پلیس و اتوبوس نیروی انتظامی بسته شده بودند. به هر سختی که بود از چند کوچه پایینتر توانستم خودم را به نزدیکی کوچهی گلستان هفتم برسانم ولی همانجا بازداشت شدم و مدارک شناسایی مرا گرفتند.»
او از همانجا صدای اللهاکبر و داد و فریاد را میشنیده و به چشم خودش دیده است چطور دراویش را با ضرب و شتم فراوان به سمت ماشینها میبرند: «چند پیرمرد درویش را دیدم که بهشدت مجروح شده بودند. هیچکس از شدت ضربههای واردشده توسط مأموران و لباسشخصیها نمیتوانست روی پاهای خودش حرکت کند. آنها توسط مأموران روی زمین به سمت ونها کشیده میشدند. من آنجا کتک نخوردم ولی دستهای من و دو خانم دیگر که آنها هم تازه رسیده بودند را به هم دستبند زدند و به کلانتری فرستادند. تا روشن شدن هوا در آنجا بازداشت بودیم.»
او هنوز هم به زنده ماندن خیلی از دوستانش به چشم معجزه نگاه میکند و میگوید: «آن شب صحنههای وحشتناکی از کتک خوردن آنها دیدم. واقعاً احساسم این بود که با این وضعیت، عدهی کمی میتوانند از مرگ نجات پیدا کنند. برای حملهکنندگان، پیر و جوان فرقی نمیکرد، همه را بهشدت میزدند. به ازای هر درویش، حداقل چهار لباسشخصی، بسیجی یا حزبالهی بود. تمام کف خیابان خون بود و آتش. مرا سوار مینیبوسی کردند که از شدت تراکم بازداشتشدگان، جای نشستن و ایستادن نداشت و همه روی هم افتاده بودند.»
در لحظهی اول بهخاطر خونی که صورت همه را پوشانده بوده نتوانسته است افراد حاضر در مینیبوس را بشناسد و چند دقیقه طول میکشد تا متوجه میشود چه کسانی در مینیبوس هستند: «شکوفه یدالهی، نازیلا نوری، الهام احمدی، محمد شریفیمقدم، فرامرز مانگری و بسیاری دیگر از درویشان در آن مینیبوس بودند. مردها را به وحشیانهترین شکلی که تصور کنید در آگاهی خیابان شاپور پیاده و زنان را به ساختمان وزرا منتقل کردند.»
تمام آنچه در ساختمان پلیس امنیت اخلاقی خیابان وزرا بر سرشان آمده را یکبهیک به یاد دارد: «آنجا پر بود از زنان درویشی که بهشدت آسیب دیده بودند. بین ما یک زن حامله همسر عباس دهقان و تعدادی کودک هم بود. به ما کاغذی دادند که روی آن جلوی اتهام نوشته بود «اغتشاشگر». گفتند باید با آن عکس بگیریم ولی هیچکس زیر بار نرفت. بعد از جنگ و دعوای فراوان در نهایت با اتهام «درویش» جلوی دوربین حاضر شدیم! بعد کاغذی را به ما دادند که مجبور به امضای آن بودیم. محتوای آن این بود که بعد از امضای کاغذ، ما میتوانیم از خدمات درمانی و دارویی و تماس با خانواده برخوردار بشویم. ولی این اتفاق نیفتاد. بعد فرم مشخصات را پر کردیم و پس از بازرسی کامل بدنی، راهی سلولهای بدبو و تاریک وزرا شدیم.»
اضافه میکند: «یادم هست که تمام لباس خانمها بهخاطر پاشیدن آب با ماشین آبپاش در گلستان هفتم خیس بود و چون در اسفندماه هوا سرد است همه از سرما میلرزیدند. خانم شکوفه یدالهی از شدت درد و خونریزی به حالت نیمهبیهوش افتاده بود. بعد از حدود دو ساعت سپیده مرادی که دختر عموی خودم است را از بیمارستان به آنجا آوردند. پای سپیده به خاطر برخورد با گاز اشکآور بهشدت کبود شده بود و بهخاطر ضربهی پوتینِ مأموران نمیتوانست دستش را تکان بدهد. عینکش را هم گم کرده بود. این وضعیت وحشتناک تا ساعت ۱۲ شب ادامه داشت و گرسنگی و مشکل استفاده از سرویس بهداشتی هم همه را بهویژه کودکانی که در میان بازداشتشدگان بودند کلافه کرده بود. بعد از آن گفتند قرار است همهی خانمها آزاد شوند. عدهای را صدا زدند که همراه با ون به بیمارستان بروند اما بعد متوجه شدیم به زندان منتقل شدهاند.»
میافزاید: «بازجوها در وزرا بر سر ما فریاد میکشیدند و ضمن توهین به دکتر تابنده، به ما لقب داعشی میدادند. از ما میخواستند منبع اطلاع از اخبار گلستان هفتم را ذکر و افرادی که مسبب این کار بودند را معرفی و توبه کنیم و بنویسیم که پشیمانیم. با توجه به سابقهی خانوادهام و تجربهی این اتفاقات به شکلهای دیگر، وقتی بازجو به من گفت به جای این که به سراغ مراجع قانونی بروید توی خیابان آشوب میکنید؟ برای او تمام سالهایی که برای گرفتن حقمان به دادگاه و قاضی مراجعه کرده بودیم را توضیح دادم؛ این که هیچوقت هیچ جوابی جز تخریب حسینیهها، اخراج از کار و دانشگاه و فشار بیشتر بر دراویش و حصر دکتر تابنده نگرفتیم. جواب حکومت به ما بایکوت کردنمان بود.»
او در مورد آزادی خود و وضعیت کودکان دراویش بازداشتشده میگوید: «من یک روز را همراه حدود ۶۰ زن دیگر در بازداشتگاه وزرا بودم و بعد از آن آزاد شدم. ندیدم کودکی ضرب و شتم شده باشد ولی دستکم سه کودک چهار یا پنجساله از خانوادهی دراویش در بازداشتگاه بودند.»
برای نفیسه مرادی حکمی صادر نشده اما نام او در دو پروندهی سپیده مرادی دخترعمویش و صالحالدین مرادی پدرش بارها تکرار شده است: «در این دو پرونده اسم من را بهعنوان اغتشاشگر و عامل فتنه و همدست چندین بار آوردهاند.»
از راست: سپیده مرادی و نفیسه مرادی
نفیسه دربارهی بازداشت پدرش میگوید: «پدرم را همان روز در گلستان هفتم همراه با صدها درویش دیگر پس از ضرب و شتم زیاد بازداشت کردند. در اولین ملاقاتی که بعد از دو ماه داشتیم دیدم سر پدرم از هفت جا به دلیل ضربات باتوم، جای شکستگی مشهود داشت. دندههایش به دلیل ضربات متعدد باتوم شکسته بودند. همان روز آقای بهنود رستمی را دیدم که دست و سرش شکسته و بسیاری از دراویش دیگر هم بهشدت آسیب دیده بودند. بعد از این که بابا و بقیهی دراویش را بازداشت کرده، به دلیل وضعیت جسمی وخیمشان، به بیمارستان سجاد برده بودند ولی آنجا هم بهجای درمان، بیشتر مورد ضرب و شتم قرار میگیرند. پدرم میگفت آنقدر مرا در آنجا زدند که بیحس شده بودم و چیزی حس نمیکردم و درنهایت تعدادی از درویشان که حال و روز بهتر از من هم نداشتند جلو آمدند و خودشان را سپر من کردند. آقای رستمی و مابقی درویشان هم وضعیت مشابهی را تجربه کرده بودند. آنها تعریف میکردند که چطور در آنجا به دکتر نورعلی تابنده قطب درویشان گنابادی توهین و به خانوادهها فحاشی میکردند. بعد از آنجا پدرم را به آگاهی شاپور و زندان اوین منتقل کرده و پس از بازجوییهای طولانی و سخت، به زندان تهران بزرگ برده بودند.»
به گفتهی وی زندان فشافویه ( تهران بزرگ) برای نگهداری مجرمان مواد مخدر و سایر جرائم مثل سرقت آماده شده اما در حال حاضر این تقسیمبندی رعایت نمیشود؛ یعنی متهمان سیاسی یا امنیتی به آنجا فرستاده و در بندهایی که مخدریها و سرقتیها هستند نگهداری میشوند.
با گذشت یک سال از ماجرای حمله به دراویش در گلستان هفتم پاسداران، همچنان آنها از حقوق اولیهی زندانی هم برخوردار نیستند؛ شرایط بهداشتی و درمانی نامناسب است، دارو در اختیارشان نیست و جای خواب و سرما و گرما در فصول مختلف. این نبود امکانات، شرایط را برای همهی زندانیان سختتر میکند. بسیاری از زندانیان جرائم عادی و دراویش اصطلاحاً «کفخواب» هستند. تمام سلولها دو تا سهبرابر ظرفیت خود زندانی دارند. آب گرم در زندانهای فشافویه و «قرچک» ورامین وجود ندارد، مواد خوراکی با قیمت بالایی به فروش میرسند، برای صحبت تلفنی باید به دیگر زندانیان پول پرداخت شود، پتو را باید از سایر زندانیان خریداری کنند و کیفیت غذا اصلاً معنایی ندارد. دراویش گنابادی زندانی در گزارشهای صوتی خود، بهطور مفصل به شرح وضعیت زندان تهران بزرگ پرداختهاند.
نفیسه مرادی دربارهی آخرین وضعیت پدرش میگوید: «پدرم ۸۴ روز به دلیل تفکیک درویشان از همدیگر و بیخبری از هشت درویش دیگر و ظلم و جور رفته بر درویشان، دست به اعتصاب غذا زد که سه روز از این مدت را در اعتصاب خشک بوده است. در این زمان، به دلیل سرگیجه و ضعف شدید بدنی، چند بار به بهداری منتقل میشود ولی رسیدگی نمیشود چرا که در بهداری زندان هیچ سرمی وجود نداشته است. یک بار هم به زمین برخورد کرده که منجر به شکستگی کتف او شده است. اما همچنان به دلیل نداشتن امکانات و نبود پزشک در بهداری، دچار درد شدید از ناحیهی کتف و دست است و متأسفانه هیچ اقدامی برای مداوای او انجام نشده است. ولی خوشبختانه در نهایت توانسته است با هشت درویش دیگر ملاقات حضوری داشته باشد و از وضعیت آنها مطلع شود. مدتی را هم به همراه تعداد بسیاری از زندانیان دیگر در اعتراض به رفتارهای خشونتآمیز و ضرب و شتم زنان درویش در زندان قرچک، اعتصاب ملاقات کردهاند.»
او از عدم رسیدگی پزشکی به وضعیت پدرش گلایه میکند: «پدرم به دلیل عدم رسیدگی درمانی و دارویی در زندان تهران بزرگ دچار دستدرد شدید است. البته اعتصاب غذا کل سیستم دفاعی و حواس آدمی را دچار اختلال میکند و من بهخاطر تجربهی قبلی بابا در اعتصاب غذا، شاهد عینی این مشکلات بودهام؛ بهویژه روی شنوایی، بینایی و سیستم گوارش تأثیر شدیدی دارد.»
نفیسه دربارهی اتهامات واردشده به صالحالدین مرادی و حکم دادگاه برای او میگوید: «اتهام پدرم اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی، اخلال در نظم و آسایش عمومی و تمرد در برابر امر پلیس عنوان شده است. حکم غیابی ۷ سال حبس، ۷۴ ضربه شلاق و ۲ سال تبعید به برازجان توسط قاضی ابوالقاسم صلواتی رئیس شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب برای پدرم صادر شده است.»
بنابر گزارش وبسایت مجذوبان نور؛ در دادنامهی صالحالدین مرادی، او را با عبارت «از عناصر و اعضای اصلی سایت مجذوبان نور» معرفی کردهاند.
صالحالدین مرادی پیش از این در جریان حملهی لباسشخصیها به دراویش گنابادی در شهرستان کوار واقع در استان فارس، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به بازداشتگاه وزارت اطلاعات شیراز مشهور به «پلاک ۱۰۰» منتقل شده بود و سپس با حکم دادگاه بیش از ۲ سال را در زندان «عادلآباد» شیراز گذراند. دادگاه تجدیدنظر استان فارس به ریاست قاضی ذاکرنیا این فعال حقوق دراویش را به ۲ سال حبس تعزیری، ۳ سال حبس تعلیقی، ۲ سال تبعید به بندر لنگه و ۳۰ ضربه شلاق محکوم کرده بود. صالحالدین مرادی در سال ۹۰ به بازجویان گفته بود بر اساس تکلیف شخصی خود در تجمعات درویشان در شهر کوار شرکت کرده است.