محمد شریفیمقدم درویش محبوس در سالن امن زندان فشافویه با انتشار یک فایل صوتی خطاب به همسرش فائزه عبدیپور از او خواسته است که از درویشان زندانی بازداشتشده در حادثهی گلستان هفتم بنویسد.
محمد شریفیمقدم که از بازداشتشدگان حادثهی گلستان هفتم در یکم اسفندماه سال گذشته است از همسرش که در توییتر، روزشمار دوری از درویشان زندانی را مینوشته است خواسته است با ادامهی این نوشتار، یاد درویشانی را که در آن حادثه بازداشت و زندانی شدند زنده نگهدارد.
آقای شریفیمقدم درویش گنابادی، فعال دانشجویی و از مدافعان حقوق کودکان کار و دانشآموخته متالورژی از دانشگاه شریف است. او با رأی غیابی دادگاه انقلاب به تحمل ۱۲ سال حبس، ۲ سال تبعید، ۷۴ ضربه شلاق و ۲ سال محرومیت از فعالیتهای سیاسی و رسانهای محکوم شده است.
متن نامه و فایل صوتی محمد شریفیمقدم را در ادامه بخوانید و بشنوید:
۳۶۵مین روز
عزیزم فائزه
۳۶۵ روز گذشت
بنویس
از جمیل و صالح بنویس.
از عباس دهقان پدرشان که هنوز در انفرادیست.
از رضا رضایی بنویس. شاعر جوانی که ۱۳ سال و نیم حکم گرفت.
از شکوفه یداللهی نازنین بنویس، همان که مدتها ملاقاتی نداشت زیرا که همهی اعضای خانوادهاش در زندان بودند.
از برادرم مهدی فاطمینسب بنویس. تصویرگری که بابت نقاشیهایش در وزارت اطلاعات بازجویی شد، و اولین سالگرد ازدواجش را در زندان جشن گرفت.
از رفیقمان رضا یاوری بنویس. دانشجوی ارشد علوم سیاسی ۱۰ سال حکم گرفته است. او که استاد آواز ایرانیست آن زمان در گلستان برایمان میخواند و اکنون در زندان.
از سپیده مرادی بنویس. خاطرت هست که سال گذشته از دانشگاه به دلیل عقیدهاش اخراج شد؟ اکنون ۳۶۵ روز است که در زندان قرچک محبوس است.
از برادرم حسن فیضی بنویس. ادیب و رماننویسی که افتخار همسلولی بودن با او را داشتم. از شمال آمده بود و نرسیده به پاسداران از روی چهره و سبیل بلندش بازداشتش کردند.
از شعیب بنویس. از پدرش آقای اسماعیلی معلم بازنشستهی آموزش و پرورش. از شهامتشان، از معرفتشان، از خندههای باصلابت این پدر و پسر. کوه هم تکاننشان نمیدهد.
راستی از احمد ایرانیخواه نوشتهای؟ یادت هست پارسال برای دیدن تئاترش به تئاتر شهر رفتیم؟ بنویس. بنویس اکنون با سعید دوراندیش همان رفیق شفیق خودمان در تیپ ۱ زندان حبس هستند.
از مجید ضمیری بنویس، از امید برادرش که معماری میخواند، از محمد الهیاری بنویس، دانشجوی مکانیک دانشگاه تهران. از خشایار دهقان که همانجا دکترای برق میخواند. اکنون هر دو مجرم امنیتی هستند.
میدانم از محمدرضا درویشی حتماً یاد میکنی. از کارهایش در زلزله کرمانشاه بنویس. خاطرت هست با دکتر، همهی روستاهای ازگله را زیر پا گذاشته بود و از روز دوم به فکر مصالح و ساخت حمام بود؟ یک سال است که حبس است. او اولین درویشی بود که دادگاه نرفت.
از سیما انتصاری و خواهرش شیما که دکترای اقتصاد میخواند بنویس. ۳۶۵ روز است بهجای رفتن به کلاس و تکمیل تز دکترا، در بند زندان زنان قرچک روزها را شب میکند.
از مهرداد عینی، بیژن سلطانی، سجاد رزمی، عباس برغمدی بنویس. پدر شدن و به دنیا آمدن کودکانشان را در سلول ۳ بند ویژه جشن گرفتیم.
از کودکان زندانی هم که مینویسی از هانا و هودات فرزندان هادی شاهرضا هم بنویس. ۳۶۵ روز را دور از پدر سپری کردند. مطمئنم که روزی به ایستادگی پدرشان خواهند بالید. آنگونه که ما به بودن در کنارش افتخار میکنیم.
از میرصادق حسینی بنویس. استاد هنرهای رزمی شرقی. او مثل دریا آرام است.
از رفیق و برادرمان رسول هویدا بنویس. نمیدانی چه لطفی بود که دو پزشک؛ او و دکتر احسان علوی از ساعات ابتدایی بعد از آن همه جراحات، برای درمان بین ما بودند.
از رفقای در تبعید بنویس. دکتر مهدی مردانی استاد دانشگاه را به سراوان تبعید کردند. ۳۶۵ روز است که دانشجویان دانشکده عمران سراغش را از خانواده میگیرند.
از الهام احمدی بنویس، که بهخاطر اطلاعرسانی از وضعیت زندان به شلاق محکومش کردند.
بنویس از چشمان برادرانم احمد براکوهی، مهدی مهدوی، نیما عزیزی، برزو موسوی، محسن نوروزی و سخاوت سلیمی که هنوز ساچمه در آنهاست.
و بنویس از عزیزانمان کسری، امیر، رضا، سینا، صالح و مصطفی و کیانوش، و بسیاری دیگر که باید نوشت، حکایت ضرب و شتم، بازداشت، شکنجه و حبس و شلاق و تبعید ۴۰۰ درویش گنابادی در ۳۶۵ روز گذشته.
و بنویس.
و بنویس از محمد راجی پدر تیام (طیبه). او را زدند و کشتند. تصویرش را در اولین بازجوییها نشانم میدادند.
و بنویس.
و بنویس از محمد ثلاث، پدر علی، میگویم ثلاث را چگونه به خاطر داری؟ ثلاث برای من صدای قهقهههایش است، صدای خشخش جارویی که در دست داشت، ثلاث تلخی قهوهایست که از دستش خوردم، تلخیای که هنوز توی زبانم و بیشتر در گلویم حضور دارد. تلخیای که روایتگر این روزهای زندانم دور از توست. و این دوری و نزدیکی قلب و بستگی جانم به تو که امانم را گرفته.
از من اگر خواستی بنویسی بگو محمد ۳۶۵ روز است که خاطراتش را مرور میکند و این نوار یکساعته از قدم زدن با تو را مدام در ذهنش بازپخش میکند. یکوقت ننویسی دلش تنگ شده است، بهمان میخندند. این را هم ننویس که هر بار پس از تلفن با تو یک ساعت در راهرو جستوخیز میکند و تا چند ساعت خنده از لبهایش نمیافتد. اینجا که مسخرهام میکنند.
فائزه بنویس، اما روزنوشت امروز را از زبان من بنویس.
فائزه بنویس.
بنویس که ۳۶۵ روز است که آفتاب از خانهاش بیرون نیامده و شهر به دست تاریکی سلاخی میشود و اقمار این منظومه در هجر نور به دور خود میپیچند.
من اما در این سیصد و شصت و پنجمین روز بر این باورم که این ستارههای سرگردان هم (همدیگر) را خواهند یافت و پایان شب سیه را رقم خواهند زد.
محمد
فایل صوتی صدای زندانی را در اینجا بشنوید:
{https://soundcloud.com/majzooban/qm55xcqsmaof}