Search
Close this search box.

جوی خون در گلستان هفتم؛ گفت‌وگو با علیرضا روشن

علی‏رضا روشن از مدیران وب‌سایت «مجذوبان نور» پایگاه خبری دراویش گنابادی

ابعاد وقایع «گلستان هفتم» خیابان «پاسداران» تهران در روز سی‌ام بهمن و شب اول اسفند سال گذشته با تبلیغات رسانه‌های حکومتی که دراویش گنابادی را با عنوان «دراویش داعشی» معرفی کرده‎اند کاملاً یکطرفه و به منفعت حکومت تعریف شده‎ است. در سالروز این واقعه، «ایران‌وایر» به سراغ شاهدان عینی برخورد مأموران حکومتی با دراویشی رفته است که به نشانه‌ی اعتراض به بازداشت «نورعلی تابنده» قطب درویشان گنابادی، در این محل تجمع کرده بودند. آ‎نچه می‌خوانید گفت‎وگوی «ایران‏‌وایر» با «علی‏رضا روشن»، از مدیران وب‌سایت «مجذوبان نور» پایگاه خبری دراویش گنابادی درباره‌ی وقایع گلستان هفتم در سال گذشته است:
• ماجرای گلستان هفتم و ضرب و شتم دراویش و بازداشت دسته‌جمعی آ‎نها را تقریباً همه می‌دانند. چه عاملی منجر به تجمع دراویش و حمله‌ی نیروهای حکومت به آنها شد؟
در اعتراضات دی‌ماه سال ۹۶، «کسری نوری» دانشجوی فوق‌لیسانس حقوق بشر در مسیر رفتن به «دانشگاه تهران» بازداشت می‌شود. او وقتی فهمید می‌خواهند بازداشتش کنند به من زنگ زد و گفت دنبال من هستند. همان لحظه اطلاع‏‌رسانی کردم. در توییتر نوشتم کسری نوری زنگ زده که بازداشت شده و داخل ون نیروی انتظامی هنوز تلفنش روشن است و با من صحبت می‌کند. کسری بازداشت شد ولی بعد از چند ساعت آزادش کردند.
چند روز بعد، کسری نوری و سه نفر از دراویش دانشجوی دیگر به نام‌های «محمد شریفی مقدم»، «فائزه عبدی‌پور» و «محمدرضا درویشی» وقتی برای ملاقات «حمیدرضا مرادی سروستانی» از مدیران «مجذوبان نور» که سکته مغزی کرده و در بیمارستان «دی» بستری بود به بیمارستان مراجعه می‌کنند لباس‌شخصی‌ها پشت سر آنها وارد بیمارستان می‌شوند تا بازداشتشان کنند. آنها برای بازداشت این دانشجوها، داخل بیمارستان تیرهوایی شلیک کرده و همانجا بچه‏‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بعد آنها را به زندان برده و به سلول انفرادی می‌فرستند. البته کسری نوری و محمدرضا درویشی را به زندان «رجایی‌شهر» منتقل کردند ولی محمد شریفی‌مقدم و فائزه عبدی‎پور را به زندان «اوین» بردند. کادر بیمارستان دی می‌توانند شهادت بدهند که برای بازداشت این بچه‌ها در داخل بیمارستان چه اتفاقی رخ داده است.
درویش‌ها وقتی متوجه بازداشت این چهار نفر می‌شوند در اقدامی دسته‌جمعی مقابل زندان اوین تحصن می‌کنند و می‌گویند: «حالا که اینها را بازداشت کردید ما را هم بازداشت کنید.» درویش‌ها چند روز را جلوی زندان اوین می‌مانند. خواسته‌‌ی آنها هم این بود که زندانی‌های ما را آزاد کنید. این اتفاقات در همان دی‌ماه ۱۳۹۶ رخ داده بود؛ از ۹ تا ۱۹ دی.
• حکومت در مقابل این تحصن چه کرد؟
یکی دو بار تلاش کردند اجتماع درویش‌ها جلوی اوین را جمع کنند. فیلمش موجود است. اما درویش‌ها کنار نرفتند و ۱۰ روز در برف و سرما مقابل اوین ‌ماندند. خب این سرِ دلِ حکومت ماند و در آنجا آن را تلافی‌ کرد. مقدمه‌ی سرکوب درویشان در شب اول اسفند از همین زندان اوین شروع شد. یک تعداد بسیجی را ‌فرستاده بودند سر کوچه‌ی گلستان هفتم. گفته بودند می‌خواهیم اینجا ایست بازرسی بزنیم. آ‎نجا گیت بازرسی می‌گذارند؛ در حالی که بچه‌های ما داخل زندان بودند و دراویش مقابل زندان. این زمزمه پخش شد که در آنجا یک‌چنین کارهایی در جریان است.
جالب است بدانید یکی از این بسیجی‌ها که برای ایست بازرسی آمده بود همین آقای «محمدحسین حدادیان» بود که در آن شب کشته شد و کشته شدن او را گردن دراویش گنابادی انداختند. این بسیجی، وابسته به هیأت رزمندگان «رایت‌العباس» شمیران بود؛ از کسانی که به اسم گیت زدن آنجا آمده بود. آنها مدام مقابل خانه‌ی دکتر نورعلی تابنده قطب دراویش گنابادی می‌رفتند و مانور می‌دادند. می‌دانستند این کارشان با وجود نگرانی‌های درویش‌ها، چه تبعاتی خواهد داشت.
• گیت بازرسی به چه منظور راه افتاد؟
خودشان می‌گفتند برای بازرسی افراد و کنترل رفت‌وآمدها است.
• کنترل رفت‌وآمدهای آن خیابان عمومی یا رفت‌وآمد درویشان؟
دست‌کم این‌طور وانمود می‌کردند که تمام رفت‌وآمدها را می‌خواهند کنترل کنند. ولی در آن کوچه نیازی به این کار نبود. خودشان هم می‌دانستند موقعیت آن کوچه چطور است.
• تجمع دراویش در جلوی زندان چه نتیجه‌ای داشت؟
دراویش که تجمع می‌کنند حکومت آن چهار دانشجوی درویش را آزاد می‌کند. ولی در گلستان هفتم به اسم گیت بازرسی، این‌ها مانور می‌دادند. با موتورهای سنگین و کلاه‌کاسکت و چهره‌های پوشیده در کوچه ویراژ می‌دادند تا دراویش را تحریک کنند. همزمان خبر می‌رسد قرار است قطب دراویش گنابادی را بازداشت کنند. با انتشار این خبر، دراویش نگران می‌شوند. همان‌ها که مقابل زندان اوین بودند به آنجا می‌روند چون فکر می‌کنند که [از حکومت] رکب خورده‌اند. آنها می‌روند مقابل خانه‌ی آقای تابنده. در طول بهمن‌ماه، همه آ‎نجا بودند چون این اتفاقات نشان می‌داد که ممکن است آقای تابنده بازداشت (حصر) شود. حکومت می‌خواست آنجا را ببندد تا کسی نباشد، بعد بروند سراغ آقای تابنده. درویشان که تجمع می‌کنند نیروهای سپاه و لباس‌شخصی‌ها و مأموران اطلاعات به آنجا می‌روند. در کوچه مدام تردد می‌کنند تا آن‏ها را تحریک کنند. می‌دانستند اگر درگیری ایجاد شود چهار تا موتور آن‏ها ممکن است بسوزد ولی به خواسته‌ی خود می‌رسند. برای همین درویشان را در یک جو هیجانی قرار ‌داده بودند.
• در جریان درگیری‌ها، ویدئویی از چند موتورسیکلت سوخته منتشر شد. این موتورها را دراویش سوزاندند؟
فیلم همه‌ی وقایع هست. بی‌جهت که بیمار نیستند بروند موتور بسوزانند. ترسیده بودند. حمله نکردند، در موضع دفاع این کار را کردند. بارها در همان مدت رفته‌ بودند کلانتری و به مسئولان گفته‌ بودند که یک عده لباس‌شخصی قصد ایجاد درگیری دارند و بهتر است جلوی‌ آنها را بگیرند. حتی سند و مدارکی را که از مأمورها می‌گرفتند و یا خود مأمورانی که قصد درگیری داشتند را تحویل کلانتری می‌دادند. می‌گفتند نگذارید اینجا را به آشوب بکشانند.
• یعنی دراویش در مقابل حمله‌ی این افراد از خودشان دفاع کردند؟
بله. باید این اتفاق را از موضع دفاع از خود نگاه کنید. چرا؟ چون بچه‌ها از گلستان هفتم بیرون نرفته و فقط آنجا بودند. به خیابان‌های مجاور هم نرفتند. مقابل خانه‌ی آقای تابنده بودند. حکومت می‌دانست آن‏جا تحصن است. بعد فرمانده نیروی انتظامی می‌گوید همه‌ی اخبار دروغ است و هیچ برخوردی با درویش‌های گنابادی شروع نشده است. بعد از این اتفاق، ماجرای ۳۰ بهمن اتفاق ‌افتاد. صبح ۳۰ بهمن‌ماه ۱۳۹۶ ماشین‌های امنیتی می‌روند داخل این خیابان.
مأموران اگر اشتباه نکنم ۲۸بهمن یک درویش به نام «نعمت ریاحی» را بازداشت ‌کردند. دراویش می‌گویند او را آزاد کنید. روز ۳۰ بهمن فرمانده نیروی انتظامی تهران به اسم بازدید، شخصاً می‌رود به کلانتری ۱۰۲ پاسداران؛ جایی که دو قدم با گلستان هفتم فاصله دارد. دراویش به خیال اینکه او برای آزاد کردن آن درویش رفته است می‌روند مقابل کلانتری و می‌گویند آقای ریاحی را آزاد کنید. پوستری هم از نعمت ریاحی می‌برند. ولی تا عصر هیچ‌کس جواب نمی‌دهد. هوا که گرگ و میش می‌شود نیروی انتظامی به سمت آ‎نها شلیک می‌کند.
• نیروی انتظامی؟
بله! نیروی انتظامی شلیک مستقیم می‌کند. یکی از این گلوله‌ها به گردن «سعید سلطانپور» خورده بود که الان در زندان «فشافویه» است. از اینجا به‌بعد از همه‌طرف نیروی انتظامی و امنیتی سرازیر می‌شود به سمت گلستان هفتم. شاهدان عینی که آن‏جا بوده‌اند می‌توانند شهادت بدهند که با حضور مأموران، تردد خودروها در خیابان پاسداران و بزرگراه‌های «صیاد شیرازی»، «صدر»، «همت» و «رسالت» قفل می‌شود. حکومت برای ۲۰۰ نفری که آن‏جا بودند این حجم از نیرو اعزام کرده بود. دراویشی هم که آن‏جا نبودند خودشان را به جمع حاضران می‌رسانند. اصل حضور دراویش فقط برای این بوده است که مأموران وارد خانه‌ی آقای تابنده نشوند.
هم‏زمان با ورود سپاه و نیروهای لباس‌شخصی، فرمانده کلانتری ۱۰۲ از دست لباس‌شخصی‌ها کتک می‌خورد. گفته بودند تو عرضه‌ی برخورد با اینها را نداری!
• لباس‌شخصی‌ها فرمانده‌ی کلانتری را می‌زنند؟
بله، لباس‌شخصی‌ها دستش را شکستند. در فیلم‌هایی هم که این اواخر از خانواده‌ی جوان درگذشته، «محمدحسین حدادیان» منتشر شده است مادر داغ‎دار این جوان هنگامی که روی جنازه‌ی پسرش گریه می‌کند رو به حاضران می‌گوید دولت روحانی اجازه‌ی حمل اسلحه به نیروی انتظامی نداده و افتخار می‌کند که پلیس را خلع سلاح کرده است. این حرف نشان می‌دهد در آن شب نیروی انتظامی چرا عقب کشیده بود و از حضور در درگیری طفره می‌رفت. لباس‌شخصی‌ها و سپاهی‌ها با تمرد از دستور، دست رئیس کلانتری را می‌شکنند و آن خون‌ریزی را به راه می‌اندازند.
نکته‌ی جالب‌تر در سحرگاه اول اسفند که فیلمش منتشر شده و نشان می‌دهد درویش‌ها چطور به دست لباس‌شخصی‌ها قصابی می‌شوند این است که آنها به خودشان هم حمله می‌کنند. یکی از آنها می‌گوید: «بابا نزن، منم!» این‌قدر بلبشو بوده که قدرت تشخیص همکاران خود را هم نداشته‌اند. هر کس دم دستشان می‌رسید با باتوم و قمه مورد تفقد قرار می‌دادند.
• دراویش چه می‌کنند؟
ساعات پایانی۳۰ بهمن اعلام می‌شود قرار است دو طرف درگیری یعنی درویشان و ناجا مذاکره کنند. چند نفر هم از نیروهای امنیتی می‌روند که با هم صحبت کنند. نیروی انتظامی می‌گوید هیچ‌ کاری قرار نیست اینجا انجام بشود، مذاکره می‌کنیم و بعد از آن شما محل را ترک کنید. به دراویش می‌گویند بروید. ولی لباس‌شخصی‌ها با تمرد، آن شب خونین را درست می‌کنند. زن با بچه‌ی نوزاد در بین دراویش بود. زن باردار یا زن مسن آنجا حضور داشتند. مرد و زن مسن که آن‏جا برای اغتشاش نرفته بودند، از سر نگرانی رفته بودند. آن‌وقت مأموران چپ و راست گاز اشک‎آور توی این کوچه می‎زدند. دراویش همان موقع هم که با رسانه‌ها صحبت می‌کردند می‌گفتند باید بیایید از روی جنازه‌ی ما رد بشوید تا بتوانید داخل خانه‌ی دکتر تابنده شوید.
• درباره‌ی ماجرای اتوبوس مرگ و دادگاه «محمد ثلاث» بگویید.
حکومت اخبار غلط و مغشوش مخابره می‌کرد و فضای مجازی را به‌واسطه‌ی یک حادثه‌ی پر از مناقشه‌ی «اتوبوس مرگ» و متهم کردن دراویش به این اقدام در اختیار ‌گرفته بود. حکومت مگر نمی‌گوید محمد ثلاث قاتل بود؟ چرا او را با آن سر و وضع خونین بردند در تلویزیونی که سابقه‌ی پخش اعترافاتش هم‌اندازه‌ی عمر جمهوری اسلامی است؟ این اعتراف‌گرفتن‌ها که فقط مربوط به دگراندیش‌ها نبوده است؛ از آدم‌های خودشان هم در جریان «جنبش سبز»، مشابه این اعترافات را گرفته‌اند. آ‎نها با این سابقه از یک نفر که روی تخت بیمارستان بود اعتراف ‌گرفتند. او هم به ناچار می‎گوید بله! این آدم‌ها را من کشتم. محمد ثلاث بعد حرفش را انکار ‌کرد و ‌گفت: «من این اقرار را زیر شکنجه کردم. اقرار کردم که دیگر کتکم نزنند.»
چرا وقتی افکار عمومی التماس می‌کرد که مگر این قاتل نیست، خبرنگاران مستقل را ببرید از او سؤال کنند، اجازه‌ی دادرسی بدهید و بگذارید جامعه‌ جریان رسیدگی به یک پرونده‌ی ملی‌شده را کامل ببیند، اجازه ندادند؟!

salas-iranwire-a97j.jpg - 26.01 kB

در سکوت خبری، ساعت ۳ نیمه‌شب آقای ثلاث را اعدام کردند. جنازه‌اش را هم شبانه برداشتند بردند قبرستان «دارالسلام» بروجرد. خبر اعدامش را ۹ صبح به خانواده‌اش دادند. نگفتند جنازه رفته است بروجرد. یکی دو ساعت خانواده‌اش را سر دوانده و بعد گفته بودند کجا رفته است. بر فرض که او سه مأمور نیروی انتظامی را کشته باشد، شما که می‌گویید مدرک و سند داشتید چرا نیامدید اعلام کنید به جامعه؟ چرا با دادگاه علنی و دادرسی محمد ثلاث و حضورش در نزد افکار عمومی مخالفت شد؟ چرا با اینکه در دادگاه رسماً گفت که من آن افراد را نکشتم یک‌دفعه اعدامش کردید؟ این‌ها سؤالاتی‌ست که بی‌جواب مانده‌اند.
• آن شب اخبار رسانه‌های منتقد این بود که محمد ثلاث چند ساعت قبل از این ماجرا و مقابل کلانتری پاسداران بازداشت شده است. شما این روایت را تأیید می‌کنید که او قبلاً بازداشت شده بود؟
ببینید! این احتیاج به جزئیات لحظه‌به‌لحظه دارد. به دلیل اینکه من در بطن وقایع روز حادثه نبوده‌ام، این را نمی‌دانم. باید بررسی بشود. ولی به‌هرحال این از طرف شاهدان محلی گفته شده است؛ از طرف کسانی که خودشان آن‏جا بوده‎اند. همه گفتند که آقا، این آدم قاتل نبوده یا قبل از آن بازداشت شده یا با کتک مجبور به اعتراف شده و… ولی بیاییم اصلاً فرض بد را در نظر بگیریم که آقای ثلاث آن اقدام را انجام داده بود؛ چیزی که جمهوری اسلامی و طر‎فدارانش همراه رسانه‌های حکومتی تأیید می‌کنند. یعنی دلایل و مستندات کافی برای ارتکاب به قتل از سوی محمد ثلاث وجود داشته است. درست؟ وکیل محمد ثلاث، خانم «زینب طاهری» بود. ایشان می‌گفت استدلال روشن و کافی دارم که ثلاث راننده‌ی اتوبوس مرگ نبوده است. ولی وکیل‌ او را هم بازداشت کردند و به زندان بردند.
ما می‌گوییم شهادت وکیل وجود دارد. گزارش کارشناسان معمولاً در روند دادرسی به پرونده‌های این‌مدلی طولانی‌مدت است. به‌خاطر اینکه پرونده، ابعاد ملی دارد. افکار عمومی باید قانع بشود. ولی دادستان تهران برمی‌گردد با خوشحالی می‌گوید ما ۴۸ساعته کیفرخواست صادر کردیم برای آقای ثلاث. این که افتخار دستگاه قضایی نیست. آقای ثلاث را سربه‌نیست کردید، با افکار عمومی و استفاده از تصویرهای اتوبوس که مغشوش است چه می‌کنید؟
• یک اتوبوس مرتبط با دراویش در آنجا بود. محمد ثلاث ارتباطی با آن اتوبوس داشت؟
آن اتوبوس متعلق به محمد ثلاث نبود. بعد از غائله‌ی بهمن‌ماه که هنوز به این ماجرا تبدیل نشده بود دراویش آمدند خیابان را جارو کردند و به همسایه‌ها گل دادند. روی اتوبوس را هم نقاشی کشیدند؛ یک درختی که پر از شکوفه است و شکوفه‌هایش هم دارند می‌ریزند. فیلم آن اتوبوس هم موجود است.
• این اتوبوس مربوط به دراویش بود؟
بله. آن را پارک کرده بودند تا شب‌ها که سرد بود بروند آنجا بخوابند. برای اینکه چهره‌ی خیابان بی‌ریخت نباشد. یک اتوبوس کهنه و فرسوده بود.
• آقای ثلاث گواهینامه رانندگی اتوبوس داشت؟
این را نمی‌دانم. باید پرسیده شود. خودش گفته بود رانندگی بلد بودم. فکر می‌کنم بازپرس پرونده یکی دوماه بعد از این که ثلاث اعدام ‌شد فیلمی منتشر کرد که محمد ثلاث را نشانده بودند روی یک صندلی و زیر پایش میکروفن گذاشته‌ بودند. بازپرس می‌گوید: «من این فیلم را با موبایل خودم ازش گرفتم.» او در این فیلم از آقای ثلاث سؤال می‌کند و محمد می‌گوید: «گذاشتم ترمز پر بشه.»
اظهار دقیق این که ترمز پر بشه، برای چیست؟ برای این که اثبات کنند که ترمز اتوبوس مشکلی نداشته و می‌توانسته است ترمز بگیرد اما عمداً ترمز نگرفته بود. خب این معلوم است زیر فشار انجام شده است. ضمن اینکه «علی ثلاث» پسر او بعد از اینکه پدرش اعدام شد و او را دفن کردند ‌گفته بود: «سر پدرم را از چند جا شکسته بودند. وقتی می‌خواستند او را به دادگاه ببرند سرش را گریم می‌کردند که جای شکستگی‌های روی سرش معلوم نشود.»
ممکن است با این شکل گریم‌شده، او را جلوی دوربین برده باشند. ولی آنجا ثلاث رو به دوربین بازپرس می‌گوید: «من ترمز اتوبوس را گذاشتم باد بشه.»
در نظر بگیرید که آنجا پر از مأمور بود. چرا کسی نرفته بود جلوی ثلاث را بگیرد؟ اینها محل مناقشه است و باید در آن تأمل کرد. این که بیایی جلوی دوربین و بگویی ترمز را باد کردم! جمله‌ای نیست که به درد بخورد! یعنی یک نفر در شرایط عادی این حرف را نمی‌زند. معلوم است چند بار تمرین کرده‌ و بعد ضبط کرده بودند.
حرف‌هایی که من می‌زنم به‌عنوان موضع دراویش نیست. من به‌عنوان یک نفر از جمع افکار عمومی دارم صحبت می‌کنم. برایم سؤال است که چه ضرورتی دارد محمد ثلاث برای بازپرس بگوید من گذاشتم ترمز بادش پر بشه؟ این جمله مگر غیر از این بود که ثلاث از اتوبوس آگاهی دارد و راننده‌ی اتوبوس بوده است؟ می‌خواستند نتواند بگوید ناشی‌گری کرده و اگر قتلی کرده است موضوع را تبدیل کنند به قتل عمد. یعنی تمام حقوق یک آدم را از او سلب می‌کنند که به این نقطه برسند؟
من دوست ندارم خونسرد از مرگ آدم‌ها صحبت کنم. خیلی دلخراش است که سه مأمور هیچ‌کاره و رده‌پایین، آلت دست کسانی بشوند که پشت‌پرده نشسته‌اند و از درگیری سود می‌برند. پشت پرده‌نشین‌ها به «شهید» احتیاج دارند و آن شب خوب توانستند جولان بدهند و مفت و مسلم، نان در خون سه جوان رعنا بزنند و کاسبی کنند. حتماً دیده‌اید بعد از این اتفاق چه واژه‌هایی برای این‎ها درست کردند؛ شهدای مدافع وطن، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع حریم ولایت و… دیگر شهیدبازی باب دست و راست کارشان شده است و هر بار کشته‌سازی می‌کنند.
• این اتفاقات عصر رخ داده بود. در ادامه، دراویش چه ‌کردند؟ توافق کردند که بروند؟
شب باز درگیری می‌شود و درویش‌ها را کتک می‌زنند. به آنها می‌گویند بروید خانه‌هایتان. دراویش آنجا را آب و جارو کرده و جمع می‌کنند که بروند. ولی می‌بینند از دو سر خیابان امیرابراهیمی و خیابان پاسداران، مأموران دارند می‌آیند که آنها را محاصره کنند؛ درست بر خلاف آن چیزی که نیروی انتظامی گفته بود.
نظیر این اتفاق قبلاً در بروجرد، کوار و قم هم سال‎های قبل تکرار شده بود. به دراویش می‌گویند بروید. پشت بلندگو هم می‌گویند چون برای رسانه‌هایشان لازم داشتند. اما در پشت پرده می‌آیند و این‌ها را دستگیر می‌کنند.
به طرف می‌گویند برو ولی تمام درها را می‌بندند. سقف و دیوار و پنجره‌ها را جوش می‌دهند. می‌گویند برو! اما بعد که نمی‌تواند برود می‌گویند خودش نرفت، ما گفتیم برو!
اینجا همه را محاصره می‌کنند. بعد مسئولیت را می‌دهند دست لباس‌شخصی‌های قانون‌مدار محترمی که حالا شده‌اند ضابط قضایی.
دراویش که راهی نداشتند به خانه‌ی همسایگان پناه می‌برند تا مورد حمله قرار نگیرند. ولی لباس‌شخصی‌ها می‌ریزند در خانه‌ی همسایه‌ها. از در ورودی ساختمان‌ها تا پشت‌بام‎ها هرچه دم دستشان می‌آید را می‌شکنند و ویران می‌کنند. دراویش را لت و پار ‌کرده بودند. تونل‌های مرگ درست ‌کرده و با باتوم، چوب، چماق و شمشیر و با هرچه در دست داشتند بچه‌ها را ‌زده بودند.
تا خود صبح جوی خون در آنجا درست کردند. در فیلم‌هایی که بیرون آمده، در و پنجره‌ها و کف خیابان و دیوار ساختمان‎ها از خون درویشان قرمز شده بود. ماشین‌های آب‌پاش شهرداری قبل از اینکه آسمان کامل روشن بشود همه‌جا را تمیز کرده بودند. درحالی‌که بدن‌های زخمی و کوفته و ناتوان درویش‌ها را در ماشین‎های ون انداخته یا سر خیابان روی هم جمعشان کرده بودند به آمبولانس‌ها اجازه‌ی انتقال آنها را نمی‌دادند. به آمبولانس‌ها گفته بودند فقط مأمورانی که آسیب دیده‌اند را باید ببرید.
دراویش را خونین و با سر و دست و پای شکسته و بدن آبکش‌شده با گلوله‎های ساچمه‌ای جمع کرده بودند و بعد شهرداری آمده و کل خیابان را تمیز و آب‌پاشی ‌کرده بود. کوچه را قرق می‌کنند تا خبرنگاران رسانه‌های حکومتی را بیاورند و عکاس‌هایشان عکس بگیرند و بگویند دراویش وسایل عمومی‌ شما را تخریب کرده‎اند. یک خودروی «دنا» را در رسانه‌ها نشان ‌داده بودند که شیشه‌های آنها شکسته بود. می‌گفتند دراویش داعشی این‌ کار را کرده‌اند. ولی فراموش کرده بودند ماشینی که نشان دادند له شده، ماشین «مصطفی عبدی» بوده که آنجا پارک کرده بود! قمه داخل بدنه و چرخ‏های این ماشین فرو کرده و شیشه‌هایش خرد شده بودند. کل ماشین درب و داغان و غارت شده بود.

mashin-dena-abdi-iranwire-a97j.jpg - 96.29 kB

• روزنامه‌ی «وطن امروز» تصویر این ماشین را با تیتر «داعشی‌های گلستان هفتم» منتشر کرد.
این‎ها سند هستند؛ عکس ماشین مصطفی در پارکینگ شهرداری و پلیس و عکس‌هایی که در روزنامه چاپ کردند. درویشانی را که به منازل مردم پناه برده، به قصد مرگ زده بودند. لباس‌شخصی‌ها وقتی ‌ریخته بودند خانه‌ی مردم، رعب و وحشت درست ‌کرده بودند. این اتفاقات جلوی چشم مردمی که امکان صحبت کردن نداشتند رخ داده بود. آنها نه اجازه‌ی صحبت کردن با افکار عمومی را داشتند و نه امکان صحبت کردن با مدافعان حقوق بشر و رسانه‌های آزاد. آنها را تهدید کرده بودند. بعد شروع می‌کنند به سم‎پاشی بی‌وقفه و بی‌امان. تأسف‌آورتر این‌که آدم‌های هوادار حکومت که در خارج از ایران هم ساکن هستند برای دراویش از لفظ داعشی استفاده می‌کنند.
همان شب بین سپاه و لباس‌شخصی‌ها با نیروی انتظامی کشمکش و جدال به وجود آمده بود. لباس‌شخصی‌ها می‌خواستند بروند درون خانه‌ی آقای تابنده تا او را بکشند. خود مسئول عملیات سپاه «ثارالله» شب حادثه از علمک گاز منزل آقای تابنده بالا می‌رود. با یک وانت می‌کوبند به در خانه او تا در را بشکنند. دراویش پشت دربِ خانه ماشین گذاشته بودند که اگر چنین اتفاقی بیفتد نتوانند در را بشکنند و داخل بشوند.
• وضعیت دراویش در طول این سال‎ها چگونه بوده است؟
آنها از سال ۱۳۸۴ تا روز اول اسفند ۱۳۹۷ در تلخ‌ترین شرایط امنیتی، سیاسی و بدترین شرایطی که بشود تصور کرد زندگی کرده‌اند. حرفی نزدند و هیچ نگفتند تا کشته دادند. زخمی دادند. بیکار شدند. اخراج شدند. حسینیه‌شان را آتش زدند. از کار بیکارشان کردند. اذیتشان کردند و… بعد در گلستان هفتم، درِ خانه‌ی قطبشان را بستند. حسینیه‌هایشان در تمام کشور تعطیل شد. صدایشان را بستند. وب‌سایت مجذوبان نور را [موقتاً] تعطیل کردند. زیرمجموعه‌ی سیاسی‌ خود را فعال کردند تا دکتر تابنده را زیر فشار بگذارند برای گرفتن بیانیه‌هایی که معلوم نیست چطور درست شده‎اند.
افکار عمومی امکان دسترسی آزادانه به اطلاعات درویشان گنابادی را ندارد. فرض بگیریم که آنها یک عده قاتل‏ و مخل امنیت ملی هستند، چرا به رسانه‌های آزاد اجازه نمی‌دهند که بروند با این‏ها مصاحبه کنند؟ چرا نمایندگان مجامع حقوق بشر و وکلای بین‎المللی اجازه ندارند بیایند داخل ایران؟ چرا نمی‌توانند بروند نزد آقای نورعلی تابنده و خودشان صدای او را ضبط کنند؟ مگر نمی‌گویند ما حصر نکردیم و درها را نبسته‌ایم؟ ما می‌گوییم آقای تابنده زنده و حاضر است. شما که می‌گویید کاری به درویشان نداریم پس چرا نمی‌گذارید آزادانه بروند نزد آقای تابنده و بیایند حرف بزنند؟ چه احتیاجی به نماینده است وقتی خود آدم زنده است؟ این همان چیزی بود که جمهوری اسلامی دنبال می‌کرد و در حادثه‌ی گلستان هفتم به آن رسید.
• الان که آقای تابنده در حصر است کسانی که نماینده‌ی ایشان معرفی شده‌اند، نماینده‌ی او محسوب می‌شوند؟
آدم زنده احتیاج به نماینده ندارد. در همین اواخر یک بار درِ حسینیه‌ی درویشان گنابادی را باز کردند و آقای تابنده رفت آنجا صحبت کرد. وقتی ایشان حاضر است، نماینده لازم ندارد. فیلم سخنان دکتر تابنده هم منتشر شده است. این رفتن دکتر تابنده به حسینیه و سخنرانی نشانه‌ی چیست؟ نشانه‌ی توانایی عقلی، جسمی و روانی ایشان است. کسی که همه‌چیزش مهیا است و می‌تواند صحبت کند چه نیازی به نماینده دارد؟
• در این جلسه دراویش حضور داشتند؟
بله. ولی در چه شرایطی؟ دور تا دور آنجا ماشین‌های ون نیروی انتظامی و نیروهای امنیتی بوده است. بعد از آنکه دکتر تابنده را از حسینه برگرداندند، دوباره آنجا را بستند. حالا چرا او را به حسینیه بردند؟ می‌خواهند بگویند حصری در کار نیست. این کار برای حکومت دو فایده دارد؛ یکی اینکه به رسانه‌ها بگوید ببینید بزرگ دراویش در حصر نیست! دوم اینکه درویشان را دو دسته کند و یک بخش از آنها را درو‎غگو جلوه بدهد.
باز کردن حسینیه یک نمایش سیاسی است. حصر یعنی چی؟ یعنی اجازه‌ی انتشار گفتار و اندیشه را از یک آدم بگیری؛ آدمی که در جامعه‌ی ایران طر‎فدار و هواخواه دارد؛ کسی که نماینده‌ی بخش تاریخی اندیشه‌ی ایرانی تصوف است. تصوف چیزی نیست که در جمهوری اسلامی مثل قارچ سبز شده باشد. در ادوار تاریخی بوده است.
دوره صفویه، تصوف را حکومتی می‌کنند. «تصوف حکومتی» هیچ فرقی با «دین حکومتی» ندارد. بدنه‌ی درویشان آن زمان هم با تصوف حکومتی مخالفت می‌کرد. چراکه این اصل نیست. تصوف اگر برود دست به قدرت شود، مخالف خودش را هم تولید می‌کند.
در درویشی چیزی به اسم مراسم و سنت مطلقاً وجود ندارد. ولی جمهوری اسلامی می‌خواهد این را مقید به یک سنتی کند و بعد در همان چارچوب خفه‌اش کند. حالا چون آقای تابنده در این ترکیب سنتی نمی‌گنجد می‌خواهند به هر شکلی که شده ایشان را ساکت کنند.
• از دراویش حاضر در گلستان هفتم چند نفر بازداشت شدند؟ همراه آن‏ها چند کودک بود؟ آخرین وضعیت این زندانیان و دراویش در ایران چیست؟
همه ضرب و شتم و بازداشت شده‌اند. آنها را زندانی کرده‌اند. ولی شما بگو یک آدم که نه درویش است، نه مسلمان، فردی که از قضا یک معتاد شش‌دانگ یا دزد کاربلد است، آدم که هست. به همین دلیل باید یک حقوقی داشته باشد. اگر کسی به او ظلم کرد باید دیگران مقابل آن ظلم ایستادگی کنند و نگذارند حق‌خوری شود. دراویش به شکلی تربیت شده‌اند که مقابل درد دیگری سکوت نکنند. حالا یک نفر باشند یا ۱۰۰ نفر، مهم این است که اهل سکوت نبوده‌ و اجازه نداده‌اند کسی به آنها ظلم کند.
از تعداد دقیق کودکان و زنان در آن شب بی‌خبرم. ولی می‌دانم که ۱۱ نفر از زنان در آن شب زندانی شدند که بعضی بچه‌های کوچک هم همراهشان بود. حتی یک پیرزن درویش هم داشتیم که کمرش را با باتوم سیاه و کبود کرده بودند.
وضعیت درویشان زندانی زن و مرد بسیار بد است. زندان‌های فشافویه و قرچک از بدیهی‌ترین امکانات محرومند. زندانیان به دلیل نبود امکانات دارویی و درمانی می‌میرند. اخبار زندان قرچک را این روزها حتماً شنیده‌اید. قرچک را ۱۰۰برابر بدتر تصور کنید، می‌شود زندان فشافویه. چهار درویش را هم بعد از پایان یک سال مدت محکومیت زندان، با اعمال ماده ۲۳ «قانون مجازات اسلامی» به تبعیدگاه‌ها منتقل کرده‌اند تا ۲ سال را هم در تبعید باشند. از مجموع درویشان زندانی، ۵۸ درویش به ۱۱۶ سال تبعید محکوم شده‌اند.
منبع: ایران وایر