روزنامه اعتماد ملی – مورخ 16 خرداد 88 ، صفحه 12 : تصوف به واسطه سلسلههاي صوفيه به شهادت تاريخ، بيشترين سهم را در مسلمانكردن اقوام مختلف در سراسر جهان داشته است و چون اين سلسلهها غالبا يا خود ايراني بوده يا منشأ ايراني داشتهاند از اين حيث قرب خاصي با ايران فرهنگي و به عبارت ديگر اسلام ايراني دارند كه بايد آن را مغتنم دانست.
مقاله فوق در روزنامه اعتماد ملی مورخ 16 خرداد 88 در صفحه 12 چاپ شده است :
اكنون مدت زماني است كه سخن از «اسلام ايراني» گفته شده است. منظور از اسلام ايراني فهم ايرانيان از اسلام است كه به صورت ايران فرهنگي1 در ايران و كشورهايي كه اكنون به لحاظ سياسي جزو ايران نيستند، ظاهر شده است. در واقع ايرانيان با سابقه معنوي خويش، حقيقت معنوي اسلام را پذيرا شدند و مغلوب آن گرديدند.
ايرانيان مغلوب اعراب نشدند، مغلوب اسلامي شدند كه حاصلش اسلام ايراني است. البته اين بدان معنا نيست كه ايرانيان اين اسلام را جعل كردند، بلكه آنان پرده از رخسار اين شأن معنوي اسلام برداشتند. اسلام ايراني در ظرف معنوي تصوف و تشيع رشد كرد و حضرت علي(ع) رمز معنوي اين اسلام است كه همه سلسلههاي تصوف رشته خود را به ايشان ميرسانند.
اينكه مخالفان تصوف در ميان اهل سنت، آن را ساخته تشيع و ايرانيان ميدانند و اينكه مستشرقان هر دو، يعني تصوف و تشيع را ساخته ايرانيان ميدانند و دلايل مشابهي را در رد منشأ اسلامي داشتن اين دو ميآورند، مويد همين نكته عميق است. فهم ارتباط اين سه ركن يعني: ايران باستان، تصوف و تشيع ــ كه به طريقي جداناپذير در هم تنيدهاند ــ فهم وضعيت فعلي ايران اسلامي يا اسلام ايراني را آسان ميكند.
ما بايد مقدم بر هر چيز، تصوف و عرفان و ارتباط آن را با تشيع بشناسيم تا بتوانيم به جايگاه آن در حفظ و اشاعه فرهنگ ايراني ـ اسلامي پي ببريم. در اين باره به ذكر فهرستوار ميپردازم:
1 تصوف، يك مكتب سياسي نيست و اصالتا جنبه ديني و فرهنگي دارد. غفلت از اين امر و خلط ميان اين دو ــ يعني مسالهاي فرهنگي را صرفا از بعد سياسي ديدن، با توجه به اينكه مسائل فرهنگي را بايد ماهيتا ابتدا در حوزه فرهنگ ديد و سنجيد و فهميد ــ منجر به عدم تشخيص درست مسائل ميشود و چهبسا منتهي به قضاوتهايي شود كه مخل مصالح ملي، اعم از فرهنگي و سياسي است. به همين نحو بهرهبرداري از اعتقادات و احساسات ديني و فرهنگي مردم در جهت اغراض سياسي، بسيار خطرناك است و در درازمدت حتي نتيجه معكوس ميدهد. براي مثال از منظر مسوولان سياسي، يك اجتماع صوفيانه و عرفاني ممكن است به عنوان يك حزب سياسي با اهداف سياسي تلقي شود در حالي كه از منظر فرهنگي چنين اجتماع ديني و فرهنگياي ماهيتا فاقد جنبه سياسي است.
2 تكثر فرهنگي و قومي در ايران از قديمالايام وجود داشته و نهتنها مخل وحدت ملي نبوده بلكه مقوم هويت ايراني بوده است. ايران فرهنگي، سرزمين اديان مختلف همچون: زرتشتيان، يهوديان، مسيحيان و بودائيان و… بوده است. پس از اسلام نيز به مصداق آيه شريفه: وجعلناكم شعوبا و قبائلَ لِتعارفوا،1 اقوام كرد و لر و عرب و ترك و… با اختلافات فرهنگي در كنار يكديگر در ذيل عنوان ايران فرهنگي زندگي كردهاند و ملاك تفوق يكي بر ديگري، دنباله آيه قبل ــ انّاكرمكم عنداللّه اتقاكم ــ يعني تقوي بوده است. احترام به اين اقوام و مذاهب مختلف و آنها را جزئي از ايران بزرگ فرهنگي دانستن باعث ميشود كه آنها نيز تصور «غير بودن» را نسبت به خود نكنند. اصولا «غير دانستن» و «غير كردن» اقوام و مذاهب لطمهاي است كه به آساني جبران نميشود. ظرف چينياي كه شكسته شد حتي اگر تكههاي پراكندهاش پيدا شود و با چسب قوي دوباره به هم چسبيده شوند نامش «ظرف چينيبندي» شده است و چهبسا كه به زودي از هم پاشيده شود.
3 يكي از اجزاي اصلي هويت فرهنگي اقوام اقليت مسلمان در ايران صوفيبودن آنهاست. براي مثال نزد اكثريت كردها، صوفي بودن ـ مثلا در طريقه نقشبنديه يا قادريه ـ عين مسلمان بودن آنهاست. در واقع حاكميتهاي كاردان، مسووليت حفظ اين وفاق ملي را برعهده داشتهاند و هرگاه از عهده آن برنيامدند، مضمحل شدند. نمونه برجسته آن حكومت صفويه است كه با جمع تصوف و تشيع با قدرت آغاز به كار كرد و چون از اواسط آن نتوانست براي يك دستكردن و تحت صورت واحد درآوردن كثرات قومي و فرهنگي اين امر بياعتنايي به لباسهاي محلي اقوام مختلف و تحت پوشش واحد درآوردن زنان يا مردان پس از انقلاب اسلامي در ايران بود. حاصل آن شد كه با نفي هويت قومي فرهنگي و جغرافيايي، لباسها و پوشش اصيل اسلامي آنان تغيير كرد و اينك پوششهاي زشت و ناپسند و خلاف عرف اسلامي و ايراني، جاي لباسهاي اصيل قومهاي مختلف را گرفت تا بدانجا كه براي رفع اين مشكل، مسوولان فرهنگي به دنبال طراحي لباس ملي افتادهاند غافل از اينكه مظاهر فرهنگي يك قوم از عمق تفكرشان برميخيزد و اموري سفارشي و تنجيزي نيست.
4 تصوف به واسطه سلسلههاي صوفيه به شهادت تاريخ، بيشترين سهم را در مسلمانكردن اقوام مختلف در سراسر جهان داشته است و چون اين سلسلهها غالبا يا خود ايراني بوده يا منشأ ايراني داشتهاند از اين حيث قرب خاصي با ايران فرهنگي و به عبارت ديگر اسلام ايراني دارند كه بايد آن را مغتنم دانست.
5 تصوف و عرفان، سنتي معنوي در درون اسلام است كه عمدتا به واسطه طريقههاي تصوف گسترش يافته و مانند همه سنتها خوب و بد دارد. حقيقت تصوف عين طريقههاي تصوف و تاييد همه آنها نيست؛ چنانكه تشيع نيز عين همه فرقههاي شيعه – كه انحراف برخي از آنها كاملا واضح است – نيست ولي چون اين سنت بسيار با ارزش است مثل ديگر چيزهاي باارزش، تقلبي آن نيز رواج دارد مانند سكه طلا كه معمولا تقلبي آن با عيار پايين رايج ميشود. پس به صرف وجود احتمالا انحرافات در برخي سلسلهها نميتوان حكم كلي صادر كرد و درباره كل تصوف قضاوت نمود.
6 تصوف در اصل و مبدا خويش، طريق سلوك عملي به سوي خداوند است ولي از حوالي قرن هفتم به بعد با نوعي مباحث نظري كه به صورت فلسفي نيست در آثار ملاصدرا درميآيد، روبهرو ميشويم و تقريبا از آن زمان به بعد چنين رسم شده كه نام عرفان را بر اين مباحث نظري و استدلالي در تصوف نهادهاند؛ چنانكه مرحوم استاد مطهري بر همين مبنا، يعني عملي بودن تصوف و نظري بودن عرفان اين دو را تعريف كرده است. اينكه تصوف را مطلقا مذموم و عرفان را ممدوح بدانيم حاصل، عدم توجه كافي يا در بعضي موارد غرضورزي و مخالفت با كل اين نحوه سلوك در اسلام است. عرفان همواره در متن تصوف بوده است. از طرف ديگر تصوف مانند اسلام در كشورهاي مختلف جهان، رنگ و چهره فرهنگ آن اقوام و ملتها را به خود گرفته است. به هيچوجه اسلام در ايران مانند اسلام در عربستان يا اسلام در چين يا سودان نيست. در واقع ما با طريقههاي مختلف تصوف در ايران و خارج از كشور سروكار داريم و آنچه آنها ميشناسند همين نحوه سلوك است. ولي عرفان نظري حوزوي فقط در ايران مرسوم شده و مشابه غيرايلاني ندارد. طريقههاي موجود در سوريه، سودان و اندونزي چه نسبتي با تصوف و عرفان حوزوي مبتني بر آراي ابن عربي دارد؟ اطلاق لفظ عرفان به اين سبك فكري نظري و جدا كردن آن از جنبه عملياش يعني تصوف و منحصركردن سلوك اليالله به صرف مباحث نظري عرفاني، لااقل خلاف واقعيت تاريخي و عملا منزوي و بيرمق كردن بخش عظيمي از سنت معنوي اسلام در ايران است.
7 اهل تصوف مانند يك اقليت مذهبي در ايران هستند، چرا كه همانطور كه اشاره شد، تصوف از اركان اصلي هويت فرهنگي ايران بوده است. نه خود پيروان تصوف و عرفان تصور يك اقليت مذهبي از خود دارند و نه تاريخ اسلام در ايران چنين چيزي را نشان ميدهد. با اين حال بايد توجه كرد كه اصولا وضعيت اقليتهاي مذهبي اسلامي در ايران با ديگر كشورهاي اسلامي تفاوت دارد. مذهب شيعه در عالم اسلام در اقليت است ولي اقليت سنيمذهب ساكن در ايران در عالم اسلام مقدار اكثريت را دارد. در مورد تصوف نيز وضع چنين است. اكثريت غالب مسلمانان جهان با تصوف آشنا هستند و اجداد آنها از اين طريق مسلمان شدهاند؛ لذا در جهان اسلام به عنوان اكثريت محسوب ميشوند. از اين رو بايد در رفتار با آنان در خارج از كشور دقت كرد كه برخورد با تصوف از منظر اكثريت مسلمانان جهان برخورد با اسلام است و اين امر هم از حيث آبروي ديني براي شيعه ضرر دارد و هم از حيث ملي به منزله رويارويي ايران با ديگر كشورهاي اسلامي است.
8 عمده دولتهاي عرب اگر در مخالفت با اسرائيل به دليل منافع ملي خويش تاكنون متحد نشدهاند در مخالفت با ايران بهخصوص در شرايط فعلي جهان بسيار احتمال ميرود كه متحد شوند. يكي از راههاي اصلي مورد استفاده آنان در اين موضوع تقبيح و تضعيف شيعه در ميان مسلمانان جهان است. به همين دليل تخريب اماكن مذهبي اهل سنت در ايران موجب ميشود كه در واكنش به آن، تخريب اماكن مذهبي شيعه كه جزو اقليت مسلمانان در جهان هستند، با شدت بيشتري متداول شود، همچنان كه تخريب مسجد كوچكي از اهل سنت منجر به بمبگذاري شديد در عتبات عاليات ميشود. به همين منوال تخريب اماكن مذهبي اهل تصوف در ايران- مثل تخريب حسينيه شريعت در قم در سال 1384 يا حسينيه سيدالشهداي فقراي نعمتاللهي گنابادي در بروجرد در سال 1386- ميتواند بهانهاي شود براي مقبوليت يافتن شعيهستيزي افراطيون مسلمان. اين مساله را مرحوم استاد شهابي در اوايل انقلاب به صراحت به مسوولان امر تذكر دادند. (ر.ك: «به كجا ميرويم؟»، اكبر ثبوت، روزنامه اعتماد ملي، 23 بهمن 1386) در سالهاي اخير نيز علماي شجاع و مدافعي مثل حجتالاسلام مهدي كروبي در مقام حقجويي و نهياز منكر اين كار را تخطئه كرده و صراحتا موضع مخالفت گرفتند. از آنجا كه تشيع بيش از همهجا در ايران رونق داشته و دارد و اغلب اهل سنت از قديم شيعه را رافضي به معناي خارج از اسلام (heterodox) و خود را سني (orthodox) معرفي كردهاند، بسياري از اعراب از اين فرصت بهره جسته، سعي ميكنند مسلمانان ايران را به دليل شيعه بودن از جهان اسلام خارج بدانند؛ از طرف ديگر چنانكه گفته شد اكثر مسلمانان جهان در اصل و نسب خويش از طريق سلسلههاي صوفيه مسلمان شدهاند بنابراين مخالفت با تصوف در ايران در واقع ميتواند به عنوان دليل ديگري در جهت نشان دادن اينكه ايران حقيقتا اسلامي نيست، تفسير شده و مورد سوءاستفاده مخالفان قرار گيرد.
9 مطلب مذكور خصوصا در مورد فرقه وهابيه و سلفيه صادق است. اكنون كه بسياري از علماي سلفي و وهابي قولا و فعلا درصدد امحاي تشيع و آثار شيعي برآمدهاند، و با توجه به اينكه مناطق مرزنشين ما عمدتا اهل سنت و غالبا صوفي هستند، از طريق تصوف ميتوان با آنها مقابله كرد. چراكه وهابيت، تصوف و تشيع را دشمن متحد و مشترك خود ميداند- و البته در اين قول صادق است- و چون اكثر مسلمانان جهان، تشيع را اقليتي خارج از اسلام ميدانند، از تصوف ميتوان بهنفع تشيع در جلب قلوب مسلمانان به عنوان پل رابط ميان تشيع و جهان اسلام استفاده كرد و از طرف ديگر موجب تقريب شيعه و سني شد.
10 پس از حوادث 11 سپتامبر، كشورهاي مسلماني كه تفكر قشري مثل وهابيت را در اسلام نپذيرفته و خواهان وجه جهاني براي اسلام هستند، درصدد ارائه و عرضه تعريفي از اسلام هستند غير از اسلام وهابي يا طالباني، بدين منظور تقريبا تمامي آنها رو به مشاهير تصوف آوردهاند كه اكثريت آنان از اعضاي خانواده ايران فرهنگي هستند.
11 تصوف و عرفان اصيل در تاريخ ايران فرهنگي، همواره سهم اساسي در ايجاد و حفظ ايمان ديني و تقيد اخلاقي مردم داشته است. تضعيف تصوف منجر به تضعيف ايمان و اخلاق مردم ميشود. ترويج و توسعه ظاهر اسلام بدون تقويت باطن آن، امري عبث و بيفايده است. اگر سخن از تهاجم فرهنگي، به عنوان مسبب اصلي اين ضعف ايماني ميشود، بايد توجه داشت كه اين وظيفه دفاعي برحسب ماهيت امر، به جنبه معنوي اسلام يعني تصوف و عرفان و حكمت اسلامي محول است و فقه اسلامي بنا بر ماهيتش نميتواند مانع از آن شود. بايد ديد كه در تاريخ ايران فرهنگي چه كساني به احياي علم دين در مواقع مغلوبيت آن پرداختهاند.
12 عدم توجه به سنت اصيل تصوف و عرفان اسلامي منجر ميشود كه در فقدان آن به عرفانهاي به اصطلاح كاذب وارداتي توجه پيدا شود؛ چنانكه هماكنون در ايران توجه به مكاتب مختلف عرفاني از هندي تا سرخپوستي بهخصوص نزد جوانان رو به ازدياد است و اسباب تاسف است كه كساني تصوف اسلامي را همرديف با اين قبيل عرفانها ميكنند در حالي كه دانسته و ندانسته توجه نميكنند كه با اينگونه رفتار چه خلأ معنوي ايجاد ميشود.
13 ارتباط و نزديكي و اتحاد تاريخي علماي مسلمان و مشايخ تصوف در ايران فرهنگي مساله بسيار مهمي است. معمولا در ايران قبل از صفويه و هماكنون در اكثر كشورهاي مسلمان خارج از ايران و در ايران معاصر، بزرگان تصوف يا با فقهاي بصير ارتباط نزديك داشته و مكمل يكديگر بوده يا در بعضي موارد اصولا شيخ صوفي همان عالم ديني بوده است. از حيث بناها نيز مساجد، تكايا، زوايا و خانقاهها در كنار هم بوده است و هيچكدام عملكرد ديگري را نداشته و جاي ديگري را نگرفته است.
14 مقام تصوف در ايران فرهنگي در حفظ تمدن و فرهنگ اسلامي در برابر هجوم بيگانگان- از ترك و ازبك و مغول- بسيار چشمگير است. تصوف از جهت تاكيد آن بر معنويت و فرهنگ اسلامي، همواره حافظ معنوي آن بوده است. مغولان پس از غلبه بر ايران سياسي، با اينكه خود حامل فرهنگ و مذهب خويش بودند پس از مدت زمان كوتاهي به واسطه بزرگان تصوف در ايران مغلوب اسلام شدند، به نحوي كه از حاميان فرهنگ و هنر اسلامي گرديدند؛ در دوره حكومت شوروي (1991-1917) بر جمهوريهاي آسياي مركزي، سلسلههاي صوفيه در برخورد با شرايط سياسي و اجتماعي حاكم، از عضويت در سازمانهاي حزبي و اتحاديههاي كمونيستي كارگري پرهيز ميكردند و مقاومت منفي از خود نشان ميدادند و همين سلسلهها بودند كه اسلام را در دوره حكومت كمونيستي حفظ كردند.
15 ما اكنون در زماني هستيم كه كشورهاي مسلمان، هركدام به نحوي به دنبال احراز هويت فرهنگي و انتساب شخصيتهاي بزرگ مسلمان به خود هستند. اكنون تركها، پس از دهها سال سلطه تفكر سكولاريستي، متوجه احياي اسلام شدهاند و بر همين اساس براي بزرگان تصوف از ترك و غيرترك مراسم بينالمللي ميگيرند. كشورهاي آسيايميانه نيز به دنبال كسب هويت فرهنگي هستند كه روزي از آن ايران فرهنگي بود. بايد متوجه اين ميراث فرهنگي بود و هم آن را حفظ كرد و هم ديگر كشورهاي مسلمان را متوجه سرزمين فرهنگي اين بزرگان، يعني ايران فرهنگي كرد.
16 طرح و بررسي آثار متفكران مسلمان از فقيه و متكلم تا حكيم و عارف و اهل هنر در داخل ايران مغتنم است ولي وقتي سخن از تفكر اسلامي در جهان به ميان ميآيد، فقط اهل نظر كه حكما و عارفان هستند، مطالبي در خور توجه جهانيان دارند. بهعنوان مثال اكثر كشورهاي جهان- از مسلمان و غيرمسلمان- يك صوفي عارف يعني مولانا را بهعنوان يك شخصيت اسلامي بينالمللي پذيرفتند و هشتصدمين سال تولد وي را گرامي داشتند. اسلام، ايران و تصوف عناصر اصلي تفكر مولاناست كه هويت ايراني- اسلامي ما ايرانيان مسلمان را تشكيل ميدهد. فراموش نكنيم كه فقط در ايران و در قلمرو ايران فرهنگي است كه مثنوي مولانا يا ديوان حافظ پس از قرآن مجيد مقام دارد. تضعيف همين عنصر ايراني فرهنگ اسلامي، در دوره پس از انقلاب در ايران مشكلاتي را به وجود آورد كه اكنون شاهد آن هستيم. عدم توجه به مقام تصوف در ايران نيز مشكلاتي را به وجود خواهد آورد كه به آن اشاره ميشود. عدم اعتنا به اين بزرگان- به كساني مثل عطار و مولوي و شاه نعمتالله ولي و ابنعربي- به اتهام اين كه اهل تصوف يا حكمت هستند، موجب ميشود كه خود به خود ايران از صحنه فكري جهان خارج شود. در نامه مرحوم امام خميني به گورباچف، وي را به خواندن و تامل در آثار چه كساني دعوت كرد؟ ابنسينا، سهروردي، ملاصدرا و بيش از همه ابنعربي.
17 هنر و تمدن و ادب اسلامي، در دامان تصوف و بيش از همهجا در قلمرو ايران فرهنگي رشد و از آن تغذيه كرده است. هماكنون هرگاه ميخواهيم مثلا در برابر موسيقي رايج غربي، مثال ايران- اسلامي را بياوريم مجبوريم به موسيقي سنتي ايران كه در بستر تصوف و عرفان اسلامي رشد كرده است، مراجعه كنيم. تضعيف اين بستر موجب تضعيف هنر و ادب ايراني خواهد شد در حالي كه ما اكنون در ايران سخن از هنر اسلامي ميگوييم ولي هرگونه تفكري مثل تفكر وهابي با انحصار اسلام به صرف احكام ظاهري، اصولا عاري از هرگونه جنبه هنري ميداند. زبان فارسي نيز از مهمترين اركان ايران فرهنگي است. اين زبان مدتها پس از عربي زبان مقدس دوم بسياري از ملل مسلمان بوده است. ادبيات فارسي عمدتا ادبيات صوفيانه است كه ادبيات مقدس و ديني بسياري از كشورهاي مسلمان شده مثل كشورهاي شبهقاره قبل از سلطه انگلستان بوده است.
18 اسلامشناسان غربي معمولا علاقهمند به تصوف بوده و از اين طريق مشتاق اسلام شدهاند و بسياري از آنان از همين طريق وارد يكي از طرايق صوفيه مثل: شاذليه، نعمتاللهيه، نقشبنديه گرديدهاند. بعضي از آنان اينك از بزرگترين مبلغان و مروجان و مدافعان اسلام هستند. خصوصا پس از حادثه 11 سپتامبر كه هجوم تبليغات از جانب سياستمداران و مطبوعات غربي آغاز شد، آنان مدافعان اصلي اسلام در غرب بودهاند. هرگونه مخالفت جدي با تصوف يا بياعتنايي نسبت به آن از جانب ايران – كه از منظر آنان سرزمين مقدس تصوف است- موجب روآوردن به ديگر كشورهاي مسلمان مثل تركيه و موجب منزوي شدن ايران فرهنگي بهخصوص در كشورهاي غربي خواهد شد. در جريان تخريب حسينيه شريعت قم در سال 1384 نيز اكثر همين اسلامشناسان علاقهمند به ايران به انحاي مختلف اظهار تعجب و تنفر نسبت به اين عمل كردند و حتي برخي از آنان در كنگره مولانا كه در سال 1386 در ايران برگزار شد- خصوصا پس از ديدن بعضي فتواها در مورد مولانا از جانب تني چند از علماي شيعه شركت نكردند. در حال حاضر تركيه ميكوشد خود را پايتخت و مركز فرهنگي جهان اسلام معرفي كند و مسلمانان جهان خصوصا اقليتهاي مسلمان را به خود جلب كند و البته كشورهاي غربي نيز از آن استقبال و حمايت ميكنند.
19 تصوف با اينكه مبدا اصلياش ايران فرهنگي است اما منحصر به يك قوم و ملت مسلمان نميشود. پيروان سلسلههاي صوفيه منحصر به يك كشور نميشوند. از اين حيث تصوف ميتواند مانند زنجيرهاي، مسلمانان جهان را – خصوصا آنها را كه علاقهمند به ايران فرهنگي هستند- همزبان كند و به واسطه ماهيت معنوي آن، كه بيرون از اختلافات فقهي و كلامي مسلمانان است، موجب تقريب مذاهب اسلامي گردد. هماكنون شاهد هستيم كه در كشورهاي مسلمان مثل كشورهايي كه تحت سيطره شوروي بودند و اسلامي صوفيانه داشتهاند اختلافات شيعه و سني بسيار كمتر از ديگر كشورهاي مسلمان است.
خلاصه كلام آنكه در سير اسلام ايراني يا ايران فرهنگي، تصوف اسلامي همواره مويد تشيع بوده و اين دو، جز لاينفك ايران اسلامي بودهاند. اسلام از سرزمين اعراب برخاست و بعدها دچار عصبيت عربي شد و بنابراين در سير تاريخ اسلام بسيار ديده شد كه مسلمان بودن با عرب بودن، مساوي دانسته شده و در اذهان بسياري از مردم جهان هنوز چنين تصور ميشود. هماكنون از همين حربه بر ضدايران- كه بزرگترين جايگاه فرهنگ و تمدن اسلامي بوده است- استفاده ميشود. راه مقابله با اين تصور، تقويت ايران فرهنگي و اجزاي آن- تصوف، تشيع و مليت ايراني –است. تلاش براي جدا كردن تصوف از ايران فرهنگي خصوصا در وضعيت كنوني ايران به صلاح فرهنگي و سياسي ايران نيست و يكي از اولين نتايج آن اين است كه ما را يا طرفدار نژاد و مليت ايران (ناسيوناليست ايراني) معرفي كنند- چنان كه برخي اعراب چنين ادعا ميكنند- يا تماميتخواه اسلامي (انترناسيوناليست اسلامي) بدانند. برعهده مسوولان فرهنگي و سياسي است كه در فعاليتهاي خويش به اين نكته توجه دقيق كنند، انشاءالله.
پينوشتها:
1.اصطلاح «ايران فرهنگي» در مقايسه با «ايران سياسي» و اهميت تقويت ايران فرهنگي را اولينبار از جناب دكتر حاج نورعلي تابنده شنيدهام، ايشان در اوايل دهه 70 در اينباره مقالاتي نوشتهاند. ر.ك: «ايران فرهنگي و ايران سياسي» همچنين «هويت ملي ـ اسلامي در آسياي ميانه»، مندرج در مجموعه مقالات فقهي و اجتماعي، تهران، 1378 تعبير «اسلام ايراني» در كتابي به همين عنوان از هانري كربن و «ايراني مآب» (Persianate) در كتاب ماجراي اسلام تاليف مارشالهاجسن در همين منظومه فكري جا دارد.
1. سوره حجرات، آيه 13.
* استاد دانشگاه و رئيس گروه اديان و عرفان موسسه حكمت و فلسفه