از آنطرف ،پس از جنگ جهانى دوم ، افكار پوزيتيويستى در ميان روشنفكران، نفوذ زيادىيافت. برخى نيز تحت تاثير نگرش هاىاگزيستانسياليست هاى الحادى، مثل سارتر وهايدگر و بقيه، نفى مذهب ازسوى فرويد راپذيرفتند. اين گونه نگرشها همراهباپديدههاى اجتماعى فوقالذكر، سبب شدكه شكگرايى بين روشنفكران رشديابد.
البته در حال حاضر، انديشه مذهبىبارديگر، درميان روشنفكران، حيات مجدد يافتهاست. پوزيتيويسم، ماركسيسم،اگزيستانسياليسم و روانشناسى فرويد، مورد انتقاد قرار گرفته و ديگر موردپذيرش اكثرفلاسفه نيستند.درهمين حال،بد جلوهدان شرايط اخلاقى در غرب باعث شده است كه بسيارى از متفكرينبراى نيل به هدايت واقعى، به انديشهمذهبى بازگشت كنند. بسيارى از مردم درتكاپو هستند و اكنون فرصتبسيارخوبى براى معرفى انديشه اسلامى است.
محمد لگنهاوزن ، اگزيستانسياليست ديروز و شيعه امروز ، سالهاست كه در قم زندگي مي كند . او درس فلسفه ی غرب را خوب خوانده و با زير و بم هاي انديشه غربي ، آشناست و اينك سر در متون اسلامي – شيعي كرده تا گم كرده خودش را باز يابد . لگنهاوزن در يك دهه گذشته حق بزرگي بر برخي چهره هاي فلسفي حوزه داشته است . از آن جمله است مصطفي ملكيان كه زبان انگليسي فلسفي را نزد او خوانده و تا مدت ها ، ترجمه هاي خود را با تصحيحات او ، به چاپ مي رساند . لگنهاوزن سال گذشته مقاله اي در مجله Philosophy Now چاپ لندن منشر ساخت و سير احوال خود را از يك اگزيستانسياليست پر و پا قرص به يك شيعه معتقد ، تشريح نمود . لگنهاوزن در نوع گرايش به فلسفه اسلامي ، قایل به تفكر ابن سينايي (سينوي) است و با گرايش هاي سيد حسين نصر ( كه متمايل به جاودان خود و ديدگاههاي ملاصدراست ) مخالفت سر سخت دارد و به دفعات در نشريات انگليسي زبان ، به نقد ديدگاه هاي نصر پرداخته است . مصاحبه لگنهاوزن را پيرامون فلسفه و جايگاه دين در ادامه ميخوانيد .
• لطفا ضمن تعريف فلسفهدين، مسائل اساسى آن را بيانبفرماييد.
لگنهاوزن: هيچ يك از فلاسفه، اعم از كلاسيك و يا جديد، در مورد فلسفه ي دين، به عنوان شاخه ي مستقلى از فلسفه، مثلمنطق و متافيزيك، سخن نگفتهاند. ولذا هيچگونه بحثسنتى در مورد تعريف فلسفهدين وجود ندارد. در واقع بايد بسيارى ازمباحثى را كه امروزه در زمينه فلسفه دينمطرح مىشود از خلال تاريخ فلسفه و سايرزمينهها (مثل متافيزيك و الهيات) پىگيرىكرد. با اين حال، امروزه در دانشگاههاىغربى كليه مباحث فلاسفه را،كه مربوط بهديناست،تحت سرفصلهايى گرد آوردهاند و به عنوان فلسفه دين مورد مطالعه قرار مىگيرد.به همين ترتيب، قرن 20 شاهد ظهور فلسفه ي حقوق، فلسفه ي طب، فلسفه ي زيستشناسى،فلسفه ي فيزيك، فلسفه ي علوم، فلسفه ي رياضيات،فلسفه ي منطق و غيره بوده است.
بحث در زمينههاى فوق را مىتوان در منابع حوزههاى ديگر مثل:فلسفه ي منطق، شناختشناسى ومتافيزيك ريشهيابى كرد. يكىاز دلائل رشد فلسفه هاي مضاف ، اين است كه نقش دپارتمان فلسفه دربسيارى از دانشگاهها صرفا تربيت فيلسوف نيست ،بلكه تامين نيازمنديهاى ساير دپارتمانهانيز هست. در يك دانشگاه، باوجود بسيارىاز بزرگان روانشناسى، احتمالا هركس درمىيابد كه دپارتمان فلسفه ، دوره ي فلسفه روانشناسى را هم ارائه خواهدداد. دانشجويان سايررشتهها اغلب در مورد نقطه نظرات فلاسفهدرباره رشته خود كنجكاو هستند و اغلب به مطالعه فلسفه ي رشته خود تشويق مىشوند تا درك بهترى از آن، نسبتبه آنچه در متوندرسى آنان وجود دارد داشتهباشند.
در چنين نگرشى،تدوين تعريف جامعىازفلسفه دين چندان سودمند نيست;بااينحال،اگر كسى علاقهمند باشد تعريف جامعىاز فلسفه ي دين ارائه نمايد، پيشنهاد مىكنم اول از همه سعى كند فلسفه را به معناى مصطلح فعلى در دانشگاهها بخواند و درك كند و سپس آن را بهموضوعات مربوط به دين محدود سازد. ممكناست كسى از ديدگاه كلاسيك، فلسفه را به«دوستى خرد» و يا از ديدگاه متافيزيك به«مطالعه موجود بماهو موجود» تعريف كند امااين تعريف مصطلح فلسفه در دانشگاههاى امروز ديگر مطرح نيست. فلسفه ي موجود در دانشگاههاىغرب، يك سلسله از مباحث تاريخى ومتدلوژى است. فلسفه، درختى است تاريخى و آشنا كه ريشههاى آن در يونان قديم و باگذر از قرون وسطا و در خلال فلسفه جديد قرنهاى هفده و هجده، سرانجام به شاخههاى متعددى رسيده است، از قبيل: فلسفه ي اسلامى،فلسفه ي فرانسه و آلمان (كه فلسفه قارهاىخوانده مىشود) و فلسفه آمريكايى وانگليسى. قابل توجه است كه شاخه هاىديگرى از قبيل فلسفه چين، هندويى،بودايى و آفريقايى به اين درخت پيوندخوردهاند. تلقى اينها، به عنوان فلسفه،بدين لحاظ است كه نوعى مشابهت درموضوع ها يا روشهاى اين شاخه ها بافلسفه غرب وجود دارد كه ممكن استنقشى را در سنت هاى خاص خود ايفا كنند.من در صحبت از شناخت فلسفه، برحسباين نوع نگرش تاريخى، به هيچ وجهنمىخواهم بر چنين رهيافتى صحهبگذارم بلكه صرفا از شيوهاى كه در موردفلسفه در محافل دانشگاهى امروز توافق برآناست، گزارش مىدهم.امروزه، متد عمدهفلسفه آميختهاى است از بررسىهاى تاريخىو تحليلهاى منطقى، مفهومى و زبان شناختىوتلاش در جهتحمايتاز تئورىهاى رايج،با اين استدلال كه توضيح و تبيين اينتئورىها مفيدتر از طرح تئورىهاى رقيب كهفلاسفه در كتب خود ارائه كردهاند،خواهدبود. همچنين امروزه، متدهاى نقدىديگرى در فلسفه از قبيل روش تفسيرى وپديدار شناختى وجود دارد كه فلاسفه آن را،بهكار مىگيرند.
بنابراين، فلسفه ي دين با مفهومى كه در بالابدان اشاره شد، به مسائل اساسى دين كهفلاسفهبه آن پرداختهاند، اشاره دارد;از قبيل:مباحث مربوط به وجود خدا، ذات وصفاتخدا، مساله شر، مسائل شناختشناسى،مسائلى پيرامون اخلاق وتعليمات مذهبى،سؤالاتى درباره فعاليتهاى مذهبىوصوفىگرى، نظرياتى درباب زبان دينى، تئوريهايى در مورد اصول مذهبى ويژهاىمانند:اصل معاد وتثليت در مسيحيت.
• اهميت و ضرورت طرح مباحث فلسفه دين در عصرحاضر از چهجهت است؟
لگنهاوزن: همان طوركه عرض كردم، فلسفه ي دين، به كارگيرى روشهاىفلسفى است در پاسخگويى به سؤالاتى كهبه موضوعات اساسى در انديشه مذهبىمربوط مىشوند; سؤالاتى نظير، آيا خداوجود دارد؟ آياكسى مىتواند وجود خدارااثبات كند؟ آيا اعتقاد به وجود خدامعقولاست؟ آيا خدا محدود به زمان است؟ چگونهبراى خداممكن است كه جهان را خلقكند؟آيا خدابايد به آنچه خوب است فرماندهد؟دعاوى رقباى اديان مختلف چگونهارزيابى مىشود؟ بعضى ازاين سؤالات، همدرفلسفه دين و هم در الهيات مورد بحثقرارگرفتهاند و در واقع، تفاوت روشنى بينفلسفه دين و الهيات وجود ندارد. به هرحال،درفلسفه دين تلاش مىشود تا به آن سؤالات بىطرفانه و بدون مجذوبيت نسبتبه مبادىدينى به خصوصى پاسخ داده شود. فلاسفهتلاش مىكنند تا پاسخهايى را كه به اين نوع سؤالات داده شدهاست مورد بررسى وبازبينى قراردهند،تا مباحثى را كه براى تاييداين پاسخها مطرح شدهاست، تحليل كنند ونيزنقاط قوت و ضعف اين مباحث را ارزيابىكنند.ازآنجا كه تحليل دقيق و ارزيابى مباحث در فلسفه ي دين و ساير رشتههاى فلسفىبسيارمهم است، فيلسوف نيازمندتسلط كاملبر منطق است. به اين دليل ابن سينا از منطق به عنوان فلسفه ي اولى، ياد مىكند.
اهميت فلسفه ي دين به مكان يا دورهخاصى محدود نمىشود بلكه از اين حقيقتناشى است كه انسان فطرتا مذهبى است ودرعين حال، به او عقل اعطا شده است. اينتركيب، ناگزير به فلسفه دين منتهى مىشود.در بعضى از فرهنگها سنت فلسفى، خود از بهكارگيرىروشهاى منطقىدرپاسخبه پرسشهاىمذهبى، برخاسته است .براى مثال، در هند وچين، منطق مشخصا در پاسخ به نياز تحليلمناقشات در مورد اصول مذهبى رشد يافت. همچنين،رشد فلسفهاسلامى،كهمتكى بر سنتيونانىاست، بهنحو خاصى مراقب ارتباط بينعقايد دينى وتفكر فلسفى بوده است.
در حال حاضر، فلسفه دين، اهميتويژهاى دارد، زيرا علىرغم اين حقيقت كهبعضى از مكاتب فكرى الحادى: مثلماركسيسم و پوزيتيويسم كه مدعىاند بايدمعتقدات مذهبى نابود شوند، بسيارى از مردمجهان در حال روىآورى به عقايد مذهبىهستند. كسانيكه پيرو مكاتب الحادى هستندبابسيارى از عقايد اساسى مذهبى به ستيزبرخاستهاند و فلسفه ي دين، با تامين روشهايىبراى ارزيابى اين اعتراضات به بسط جواب بهآنان پرداخته است.درعصر حاضر، به اقتضاىشيوع گسترده انواع گرايشهاى مذهبى، مردمنيز در معرض انديشههاى مذهبى متضاد قرارگرفتهاند. در اينجانيز ممكن استبراىارزيابى اين ادعاهاى متضاد متدهاى فلسفى بهكارگرفته شوند. غالب اوقات، به كارگيرىمتدهاى فلسفى بىنتيجه است; بدين معنا كهمىتوان ادله قابل قبولى بر آراء متضاد اقامهكرد اما هرچند كه فلسفه بعضا در ارائه نظرقاطع ناتوان است،با اين حال، بهادراككمكمىكند. فلسفهدين، مهم خواهدبود حتى اگر مخالفتهاى اساسى بااصولمذهبى وجود نداشته باشد وحتىاگردرجهان، همه مسلمان باشند مىبايست فلسفهدين به عنوان وسيلهاى مفيد دردرستمسلمين، وجود داشته باشد تا به كمك آن ماقادر باشيم در استدلالبراى موضوعاتدينى،ازخطا بپرهيزيم وگهگاهى،درساختارمنطقى و مفاهيم عقايدخودبهبصيرت بيشترى نائل شويم.
• شما، چهارتباطى ميان خدا شناسى وانسانشناسى قائليد وكدام را پايه و اساس ديگرىمي دانيد؟
لگنهاوزن: من شخصامعتقدم كه هرگز كسى بدون شناختخدا ،حقيقتخود را نخواهد شناخت. قولمعروفى است كه اهل سنتبه پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله و شيعيان به حضرت علىعليهالسلام نسبت مىدهند كه فرمود: «منعرف نفسه فقد عرف ربه»، هركس خود راشناخت ،خداى خود را شناختهاست. اين براستي جمله ي پرمحتوايى است كه در باره آن كتابهابايد نوشت. هرگونه تلاشى براى شناختخود، بدون توجه به خدا، پايان موفقيتآميزى نخواهد داشت. در عين حال، ما ازعرفاى اسلامى آموختهايم كه اگر كسىبخواهد خداى رابشناسد،بهترين راه اين استكه آينه ي قلب خود را جلا دهد وبه آن چه درآن منعكس شده بنگرد. بنابراين در بينشاسلامى نوعى رابطه ي ارگانيك ميان شناختخدا و خود وجود دارد، و ما از طريق تزكيهنفس، كه نياز به خودشناسى دارد، بهخداشناسى مىرسيم; اما خودشناسى هم تنها درسايه خداشناسى مفهوم پيدا خواهد كرد. باديد متافيزيكى مىتوان گفت كه پايه واساس انسان شناسى، خداشناسى است، بدينمعنا كه منشاء همه مخلوقات خداست. اما درمقابل، شناختشناسىابتدااز خودشناسىآغازمىكند وسپس به خداشناسى مىپردازد. دراين مفهوم، خود شناسى پايه واساس معرفتو شناخت الهى است. اما اين تبيين مناسبىنيست زيرابايدبه ياد داشت كه خودشناسىبدون شناختخدا حقيقتا تام نيست.
به هرحال، اگر منظور از سؤال شما ارتباط ميان خداشناسى و انسانشناسى است – آنگونه كه در محافل دانشگاهى غربى مطرح است – پاسخ اين است كه ارتباط ناچيزى بين آنهاوجود دارد. از يك سو، انسانشناسان بهخداشناسى تنها بهعنوان محصول فرهنگىمىنگرند و از سوى ديگر، خداشناسان مسيحى، سخن زيادى درباب ماهيت انسانىبراى گفتن دارند و گاهى آن راانسانشناسى مىنامند به گونهاى كه مثلابهعنوان انسان شناسى «تيليج» – كه يكخداشناس است از آراء او درباب ماهيتانسان بحث مىكنند. اما اين ارتباط ناچيزى بامطالعه تجربى در باب فرهنگ انسانى داردكه انسان شناسان حرفهاى را به خود مشغولداشتهاست.
• فكر مي كنيد بشر چه انتظاري از دين دارد ؟
لگنهاوزن: زمانى كه من دردانشگاه جنوبى تگزاس تدريس مىكردم باكشيش مسيحى آنجا گفتگويى داشتم. او ازمن سؤال كرد: «بهنظر شما دين چه حاصلىبراى انسان در بر دارد.؟» من در پاسخ گفتم:عدالت; و او تصديق نكرد. بر طبق تعاليممسيح ، انسان ذاتا گناهكار است و هيچ چيزىدر هيچ دينى نمىتواند انسان را عادل گرداندو يا در جامعه انسانى عدالتبرقرار كند. البتهدر تعاليم مسيح خدا بخشنده است. بنابراينكشيش به من گفت كه به نظر او، هدف دين، تامين آسايش براى مردم است، آن همآسايش روحى كه از آگاهى به عشق خدا وبخشندگى او نسبتبه كسانىكه با توبه بهدرگاهش باز گردند حاصل مىآيد. منمعتقدم كه نبايد آرامش روحى را كه همهاديان آن را تامين مىكنند و قرآن نيز از آنبه عنوان «سكينه» ياد مىكند كم اهميتجلوه دهيم و آن را جداى از ساير تعاليمدينى به خصوص اهميتاخلاقى كه دينبراى عدالت فردى واجتماعى قائل است،بررسى كنيم.كشيش با نگاهى مغرورانه وترحم آميز از من پرسيد: آيا شما واقعا فكرمىكنيد دين بتواند عدالت را به جهان بهارمغان آورد؟ من در پاسخ گفتم: اين مهمنيست كه به مسائل چگونه نظر شود و ياوظايف تا چه اندازه غير ممكن بهنظر رسند،اين مسؤوليتى است كه خداوند ما را بدانمكلف گردانيدهاست و ما بايد با تمام توان بهوظايف خود عمل نماييم و امر به معروف ونهى از منكر كنيم.
البته روشن كنم كه انسان از دين چيزهاى زيادى انتظار دارداز جمله: هدايت، آسايش، رشد مبانىاخلاقى، خودشناسى، آداب و رسوم و… دريك جمله مىتوان گفت: انسان در مذهب بهجستجوى راهنمايى به سوى حقيقت مطلق، به سوي حقتعالى است.
• شما راجع به ماهيتزبان دين چه نظري داريد؟ آيا فكر مي كنيد زباندينى و قضاياى دينى،توصيفىاند ، يا نه هنجارى اند ؟
لگنهاوزن : منمعتقدم مطالبجالب و فراوانى راجع به اين موضوعمىتوان از قرآن آموخت. وقتى پيامبر اكرمصلى اللهعليهوآله وسلم قرآن را قرائتمىفرمود، مردم آن را به اين دليل كه داستانگذشتگان و يا شعر است ،رد مىكردند. رد ايناتهامات بيانگر اين است كه امروزه تنها روشمفيد براى بحث كردن در مورد زبان دين،مقابله كردن آن با زبان تاريخ و شعر است.زبان دين با زبان شعر و تاريخ مشابهت زيادىدارد و به همين لحاظ مورد اتهام كفار، قرارگرفتهاست. زبان دين مانند زبان تاريخ، وقايعگذشته را توصيف مىكند و همچون شعر ازنمادها و استعارات بهره مىجويد. البته اگركسى فقط كثرت وقايع گذشته و استعارات وغيره را در زبان دين ببيند، مفهوم حقيقى آنرا همانطور كه كفار، پيام قرآن را ناديدهگرفتند از دستخواهدداد.
درغرب تمايلى وجود دارد مبنى براين كهتنها زمانى حقيقت گفتارهاى توصيفى رابپذيرند كه بهوسيله روشهاى علوم تجربىتاييد شدهباشد. براين اساس، عدهاى مذهبرا انكار كردهاند. گروهى ديگر از فلاسفه والهيون، در تلاش به منظور حفظ دين، اظهارداشتهاند كه قضاياى مذهبى توصيفى نيستبلكه هنجارى است. به نظر من اين بحث،مبتنى بر افكار نادرستى راجع به حقيقت توصيف است. بسيارى از ادعاهاى توصيفىحقيقى مانند رياضيات و واقعيات فلسفى، ازطريق تجربه توجيه پذير نيست. بنابراين منادعا مىكنم كه بسيارى از حقيقتهاىمذهبى، توصيفى مىباشد. ولى، اين حقايقغالبا به اين جهان مربوط نمىشوند. بنابراين،تبيين و توجيه چنين حقايقى با همان روشىكه حقايق مربوط به جهان محسوس توجيهمىشود، درست نيست. از سوى ديگر، اينادعا كه زبان دين هنجارى است نبايد به طوركامل مردود شمرده شود، زيرا به نظرمىرسد عنصر هنجارى در قضاياى دينىوجود دارد. تصديق اين حقيقت كه «معبودىجز خدا نيست» (لاالهالاالله)، صرفا مبين يكواقعيت نيست. بلكه، علاوه برآن، اينشخص (تصديق كننده) را در رابطهاىهنجارى با موصوف به اين واقعيت (الله) قرارمىدهد. درك اين كه «معبودى جز خدانيست» بدون اين كه شخص بداند پيش خدا مسؤول است ، ممكن نيست. پى نبردن بهجهت هنجارى، عدم درك كامل معنىشهادت را نشان مىدهد.
شايد آنهايى كه ادعا مىكنند كه قضاياىمذهبى صرفاتوصيفى يا صرفا هنجارى هستند ،مانند آنهايى باشند كه وحىالهى را به عنوانتاريخ محض يا شعر پنداشتهاند. زبان دينى، اگر چه وقايع تاريخى وبدايع ادبى شعر را در بر دارد ولى فراتر ازآنها هست. همين طور، اگر چه زبان دينى ،داراى عناصر توصيفى و هنجارى است،ولى دامنه آن وسيعتر از اين جنبهها است.برخى ازكسانى كه ازافكار ويتگنشتاين (Wittgenstein) متاثر بودهاند، معتقدند كهپذيرش زبان مذهبى به معناى بهكارگيرىزبان در غير كاربردهاى معمولى آن است.اشكال اين ديدگاه اين است كه زبان مذهبىرا از طريق جدا ساختن آن از كاربردهاىديگر زبان، ناچيز جلوه مىدهد. منمىخواهم ادعا نمايم كه اگر چه، اهميت زبانمذهبى با ملاحظه عناصر توصيفى و هنجارىاز بين نمىرود، ولى اين بدان معنى نيست كهزبان دينى از ملاحظات توصيفى و هنجارى ويا از كاربردهاى عادى زبان جدا است. مذهب ،زبان را از محدوده ي معمولىخود فراترمىبردولى اين كار را به گونهاى انجام مىدهد كهتوانايىاش را براى نفوذ در زبان عادى به كارگيرد. بهكارگيرى زبان دينى تنها يك بازىمستقل نيستبلكه يادآور وجود خداست.
• پس حقايقوقضاياى مذهبى چگونه مي توانند بررسى واثبات شوند؟
لگنهاوزن: چندين راه براىشناخت درستى يك مدعاى مذهبى وجوددارد. در فلسفه يامذهب، يك شخص،روشهاى فلسفى را براى اثبات ادعاى مذهبىبهكار مىبرد، يعنى سعى مىكند تا پاسخاشكالهايى را كه برعليه مذهب اقامه شدهاستو همچنين دلايل تقويت آنها را بيابد.استراتژىهاى مختلفى در اين زمينهوجوددارد. برخى در صدد آن هستند، تانشان دهند كه حقايق مذهبى از بديهياتاستنباط مىشوند. در مقابل، برخى ديگرمىكوشند تا حقايق مذهبى را به طريقى كه ادعاهاى قابل درك، توجيه مىشوند، تبيينكنند. علاوه براين سؤال، ممكن است كسى بپرسد كه : «حقيقت چگونه كشف مىشود؟»بايد گفتبراى كشف حقيقت شيوههاى فلسفه و خداشناسى در اين مورد مىتواند به شخص، كمك نمايد و نيز مطالعه كتاب ومجلات مختلف، استماع سخنرانى و…مىتواند در اين زمينه مفيدافتد.
بعضى از افرادمعمولا رشته واحدى از تفكر را دنبالمىكنند تا به درك حقيقتيك ادعاىمذهبى هدايتشوند. بعضى ديگر ادلهموافقين و مخالفين را ارزيابى كرده و سپس،حكم به صحتيكى از آنها مىكنند. شخصدر اين بررسى بايد سعى كند تا ادله قاطعاىداشته باشد والا ممكن است گمراه شود ياصحت عقايدى را بهشيوهاى بپذيرد كه نتوانددرمقابل دقت انتقادى، از خود مقاومت نشاندهد. ولى وقتى كه شخص بادليل، برخىادعاهاى مذهبى را پذيرفتبايد به دنبالتاييد هرچه بيشتر آنها باشد و بصيرت بيشترنسبتبه آنها كسب كند. اگر ريشه حقايق مذهبى، همواره عميقتر نگردند روحيه مذهبى شخص تضعيف شده و در نتيجه نابودخواهد شد.
• فكر مي كنيد در حال حاضر غربيان نسبتبه دين چه جور نگاه مي كنند؟ارزيابى شما از ايننگرشها چي هست؟چرا شك گرايى و بدبينىنسبتبه مبانى عقايد مذهبىدر عصرحاضر رشد كرده؟
لگنهاوزن : از آنجا كه من بانگرش غربيان، عموما آشنا نيستم و چون خودم آمريكايي هستم توضيحخود رابه نگرش آمريكاييان محدود مىكنم.بسيارى از آمريكاييها خود را مذهبى تلقىمىكنند. بر طبق اكثر برآوردها، حدود 85%آمريكاييان مسيحى هستند. چنين چيزىغالبابراى ايرانيان كه تمايل دارند نسبتبهغرب به عنوان جهان الحادى بنگرند تعجبآور است. آنان مىپرسند: اگر آمريكايياناين اندازه مذهبىاند چرا ما بازهم شاهدگزارشهايى مربوط به فراوانى فساد در آمريكامثل:بىبندوبارى جنسى، خشونت، و استعمالمواد مخدر و غيره در جامعه آمريكا هستيم.جواب به اين سؤال مشكل است و پاسخدهنده بهتر است جامعه شناس باشدتافيلسوف،اما موارد زير، ممكن استبهصورت احتمال مطرح شود.
بعد از جنگهاى جهانى، در قرن بيستم،مردم احساس كردند كه امنيت جهانى چنانكهتصور مىرفت نيست. كشتار و شقاوت آنجنگها،به حدى بود كه عقايد بسيارى ازفيلسوفان و روشنفكران متزلزل شد و آنانكه مذهبى باقى ماندند، تعليمات اخلاقىرهبران مذهبى را با اطمينان سابقنمىپذيرفتند، زيرا اين تعليمات نتوانسته بودمانع شقاوتهايى كه خود درطول جنگ شاهدآن بودند بشود. عقايد مذهبى باقى ماندندولىبيشترحالت درونى،شخصى و محرمانه يافت.
در طول جنگ ويتنام،اصول اخلاقى رايج ،بشدت زير سؤال رفت. بسيارى از رهبرانمذهبى از محكوم كردن سياست آمريكاامتناعكردند وبسيارى نيزآن را تاييد كردند . در آن حال، فقط يك اقليت عملگراىمذهبى،آن هم با ترس از كليسا كه به آنتعلقداشتند با جنگ مخالفت كردند. مقاماترسمى تمايل داشتند كه سياست دولتراتائيد كنند و بههمين دليل نارضايتى عامه ازجنگ به يك حركت عمومى تبديل شد.اخلاق جنسى سنتى و ديگرهنجارهاى اجتماعى زير سؤال رفت. برخى بهحدى از كليساهاى مسيحى سنتى رنجيدهخاطر شدند كه مسيحيت را رها كردند و بهفرقه هاى هندى، بودايى و ديگر اديانپيوستند. سياهپوستان آمريكا از اين كهراهشان را به سوى اسلام يافتهاند، خوشوقتبودند. بيشتر مردم ،مسيحى باقى ماندند؛ اماكليساهاى ديرينه رابه فرقه هاى غيرسنتىتر، مثل«بچههاى خدا» واگذار كردند.آمريكاييان از جهات بسيارى هرگز نتوانستنداز پيامدهاى جنگ ويتنام رهايى يابند. در واقع نگرشهاى اخلاقى و مذهبى متلاشى شدند و از اين رو، اكثريت، اخلاق رابيش از پيش، بهعنوان موضوعات شخصى تلقى كردند.
از آنطرف ،پس از جنگ جهانى دوم ، افكار پوزيتيويستى در ميان روشنفكران، نفوذ زيادىيافت. برخى نيز تحت تاثير نگرش هاىاگزيستانسياليست هاى الحادى، مثل سارتر وهايدگر و بقيه، نفى مذهب ازسوى فرويد راپذيرفتند. اين گونه نگرشها همراهباپديدههاى اجتماعى فوقالذكر، سبب شدكه شكگرايى بين روشنفكران رشديابد.
البته در حال حاضر، انديشه مذهبىبارديگر، درميان روشنفكران، حيات مجدد يافتهاست. پوزيتيويسم، ماركسيسم،اگزيستانسياليسم و روانشناسى فرويد، مورد انتقاد قرار گرفته و ديگر موردپذيرش اكثرفلاسفه نيستند.درهمين حال،بد جلوهدان شرايط اخلاقى در غرب باعث شده است كه بسيارى از متفكرينبراى نيل به هدايت واقعى، به انديشهمذهبى بازگشت كنند. بسيارى از مردم درتكاپو هستند و اكنون فرصتبسيارخوبى براى معرفى انديشه اسلامى است.
• به روانشناسي فرويد اشاره كرديد . نظر او درمورد مذهب چيست؟ فكر مي كنيد چه اشكالى بر تئورى او وارد باشد؟
لگنهاوزن: من معتقد نيستمكه نوشتههاى فرويد در مورد مذهب، شايستهآن باشد كه با بحث فلسفى مطرح و بزرگشود! به طور خلاصه، فرويد علل گوناگونروانشناختى را براى ايمان مذهبى ذكر مىكند . در واقع اين ادعا را نمىتوان از استدال روانشناختى وى استنتاج نمود. منطقدانان از اين قسم اشتباهات به عنوان اشتباهاصولى (مبانى) ياد مىكنند. اين اشتباه رامىتوان چنين توضيح داد:فرض كنيد X بادفاع Y از يك طرح سياسى معين،مخالفتمىكند. ولى به جاى اقامه دليل و برهان، براى رد كردن طرح او، شواهدى ارائه مىدهد تانشان دهد كه Y صرفا بهخاطر پول از اينطرح دفاع كردهاست. بنابراين، X نتيجهمىگيرد كه اين طرح بايد رد شود. اين يكاشتباه است. زيرا X براى رد طرح Y كارىانجام ندادهاست تا نشان دهد كه اشتباهى درطرح وجود دارد.حتى ممكناست دراينمورد،اشتباهى در دفاع Y وجود داشتهباشد،ولىايننمىتوانددليلى براى رد طرح او باشد.
بنابراين، حتى اگر تئورى فرويد، دليلروانشناختى قابل قبولى براى توجيه وپذيرش عقايد مذهبى مردم باشد، نمىتوانددليل بر رد آن شمرده شود. دلايلى براىترديد در مورد تئورى روانشناختى فرويدنيز وجود دارد. ولى اين خود يك موضوعوسيعى است كه ما نمىتوانيم فعلا وارد آنشويم. حتى صرف نظر از مسائل نظرى كهدر مورد تئورى فرويد وجود دارد ( چيزىكه بهوسيله ادولف گرانبوم Grunbaum به صورت نقد فلسفى در آمدهاست.)، چه بسا كسى گمان كند كه اگر تئورى روانشناختى فرويد درستبود، مىبايستى خودروانكاوان از اين تئورى منتفع مىشدند، درحالى كه اطلاعات آمارى، عكس اين قضيه رانشان مىدهند! اطلاعات مؤيد اين سخن استكه روانكاوان خود، على رغم اينكه سالها درتجزيه و تحليل اين مسائل عمرى را سپرىنمودهاند، از بيشترين و جدىترين مشكلاتروانشناختى رنج مىبرند و بالاترين آمارخودكشى درميان آنان مشاهده مىشود! مندليلى براى توجه جدى به تئورى فرويدنمىبينم، مگر اينكه اين واقعيت راخاطرنشان كنم كه اين تئورى، تاثير عميقى برفرهنگ غرب داشته است. خداوند مسملينرا از چنين انديشههاى انحرافى حفظ نمايد.
• كدام فيلسوفان معاصر غرب هستند كه ازگرايش مذهبى حمايت مىكنند ؟
لگنهاوزن: هر چندكه جوعمومى در فلسفه حرفه اى غرب، نسبت به عقايد مذهبى، باترديد نظر مىكند، اما به نظرمىرسد كه افكار مذهبى تعداد روزافزونى از فيلسوفان را – به خصوص در آمريكا – به خودجذب مىكند.يك جنبش عمومى،درمحيط هاى مختلف فلسفى در حال ظهور است كهدر آن سنتهاى آموزشگاهى (اسكولاستيك)و ارزشهاى مذهبى مورد انتقاد قرارگرفته است. در متافيزيك، «ماهيت گرايى» بهطور گسترده پذيرفته شدهاست، هر چند كه پوزيتيويستهاى منطقى و نسلهاى بعدى آن ها،«ماهيتگرايى» را موهومات كهنه پنداشتهاند .در فلسفه ي حقوق، نظريات حقوق طبيعى( كههنوز ازسوى ليبرالها ناديده انگاشته مىشود)،در حال تجديد حيات است.در فلسفه سياسى،از سوى بسيارى از فيلسوفان مشهور حمله هاى همه جانبه، عليه كل سنت ليبرالى صورت مىگيرد. اينان مروج اين عقيدهاندكه : «اجتماع وارزشهاى آن،مخصوصا اخلاقيات و ارزشهاىمذهبى، از اهميت اساسى برخوردارند.» از سوي ديگر درعلم اخلاق ، تسلط تئوريهاى كانتى و سودگرا از سوى كسانى كه ادعا دارند كانون افكاراخلاقى بايد تقوى و فضيلتباشد، مورداعتراض واقع شدهاست. سرانجام علاقه به فلسفه ي دين، ( كه تقريباازبيستسال پيش آغاز شده است )، رشد قابل توجهى دارد و هنوزآثارى از افت ، درآن مشاهده نمىشود. برخىاز مهمترين مدافعين نگرش مذهبىدرحركت هاى مذهبى معاصر عبارتند:
1-آلسديرمكنتاير،، (Alasdair Mcintyre) كه كتابش، «درپىتقوى» ترديدى دركل بنيانفلسفىليبرالى ايجاد كرد و هنوز احساسمىشود اين كتاب مهمترين نقد ليبراليسماست كه پس ازجنگ جهانى دوم، ظاهر شدهاست. او معتقد است كه راه حل مشكلاتىاست كه در نگرش ليبرالى پيداشده و در دينقابل دستيابى است.
همچنين بايد از آلوين پلنتينگا،، (Alvin Plantinga) نام ببريد كه همانند «مكنتاير» يك پرفسور در دانشگاه«نوتردام»، (Notre Dame) است و كتابهاىموثرى در حمايت از رهيافت لكونيستى،دكترين مذهبى معاصر، در موضوعات فلسفه ي دين تاليف كردهاست. بايد اينرا اضافه كنم كه
بهمراه «پلنتينگا» ، «ويليامپى.آلستن»، (William P.Alston) ، مجلات«ايمان و فلسفه» و «جامعه فيلسوفان مسيحى»را انتشار داده است. «الستن» رئيس پيشين انجمنفلسفى آمريكا، نويسنده كتاب «كلام آسمانىو كنش بشرى» وكتاب «شهود خدا» است كهدر دانشگاه سيراكيوز(Syracuse) در ايالتنيويورك تدريس مىكند.
يكى ديگر فيلسوفان پرنفوذ در دانشگاهنوتردام «گرى گوئينگ»، (Gary Gutting) است كه هم در زمينه فلسفه علم و هم درزمينه فلسفه دين،كتب و مقالاتى تاليف و منتشر كرده است. هم چهره شاخص است.
در پايان ، از ميان فيلسوفان جديد آمريكا، كسان ديگري را هم بخاطر دارم كه در زمره مدافعين نگرش مذهبى هستند از قبيل :
رابرت آدامز، (Robert Adams) توماس و.موريس، (Thomas V.Morris) جرج شلزينجر، ( Goorge Schlesinger) پتر.وناينويجن، (Peter Van Inwagan) ويليام وين رايت، (William Wainright) رابرت اودى، (Robert Audi) النور استامپ، (Elenore Stump) مرلينآدامز Adams)(Mariluyn استيون كتز، (Stephen Ketz) .
• از اينكه در مصاحبه ما شركت كرديد ، از شما سپاسگذاريم .
منبع : http://www.iptra.ir/vdcjvmyeuqex.html