Search
Close this search box.

گفت وگو با دكتر محمدرضا ريخته گران

دكتر محمدرضا ريخته گران، استاديار گروه فلسفه دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران و مدير گروه فلسفه هنر دانشگاه هنر است. وى تحصيلات دانشگاهى خود را تا سطح دكترا در رشته فلسفه گذرانده است.
از جمله آثار منتشر شده از اين استاديار دانشگاه مى توان به «پديدارشناسى چيست؟»، «كارن بارت و الهيات ديالكتيكى»، «آلبرت كبير»، «هوسرل و مسأله شناسى»، «منطق و علم هرمنوتيك» و «هنر، زيبايى و تفكر» اشاره كرد.
با وى درباره عرفان و جامعه به گفت وگو نشستيم كه آن را تقديم علاقه مندان مى كنيم.

برای مطالعه این موضوع بر روی لینک ادامه مطلب کلیک کنید. دكتر محمدرضا ريخته گران، استاديار گروه فلسفه دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران و مدير گروه فلسفه هنر دانشگاه هنر است. وى تحصيلات دانشگاهى خود را تا سطح دكترا در رشته فلسفه گذرانده است.
از جمله آثار منتشر شده از اين استاديار دانشگاه مى توان به «پديدارشناسى چيست؟»، «كارن بارت و الهيات ديالكتيكى»، «آلبرت كبير»، «هوسرل و مسأله شناسى»، «منطق و علم هرمنوتيك» و «هنر، زيبايى و تفكر» اشاره كرد.
با وى درباره عرفان و جامعه به گفت وگو نشستيم كه آن را تقديم علاقه مندان مى كنيم.

* آقاى دكتر، با توجه به اين كه چندى است در دانشگاه درس عرفان نظرى تدريس كرده ايد، لطفاً بفرماييد عرفان در يك جامعه چگونه و چرا به وجود مى آيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم. بنده معتقدم اگر در ميان قومى عرفان به ظهور نرسد، محل سؤال است. اگر شما در ميان اقوام بشر دينى را پيدا كرديد كه صرف مناسك ظاهر باشد و هيچ وجهه عرفانى نداشته باشد آن وقت جاى سؤال است كه چرا چنين است؟ و چگونه اين قوم به عرفان دست پيدا نكرده اند؟ قوام دين آنها اگر بر تجربه عرفانى نيست پس بر چيست؟ به طور كلى نزد همه اديان و جوامع ديندار عرفان وجود دارد؛ حتى نزد سرخپوست ها و ديگر اديان ابتدايى صورتى از عرفان هست. حتماً بايد نحوى سلوك عرفانى به عنوان مقدمه و مبنا براى شارع هر دينى وجود داشته باشد.
هر عملى از شريعت و هر يك از مناسك و عباداتى كه انجام مى دهيم حيثيت ايصال به غيب دارند؛ يعنى كسى كه اين عبادت را با نيت خالص و از روى صدق انجام دهد راهى به عوالم غيبى پيدا مى كند. حال پرسش اين است كه در عبادات چه چيز تضمين كننده اين حيثيت ايصال به غيب است؟ بالاخره شارع مطهر كه اين عبادات را از جانب خداوند وضع كرده مى ديده و شهود داشته كه اين عمل رساننده به غيب است. اگر اين شهود ـ كه بر سير و سلوك عرفانى مبتنى است ـ نبود چگونه شارع مكرم آن مى توانست مفيد بودن و حيثيت ايصال به غيب را در آن تضمين كند؟ شريعت از تجربه معنوى نبى نشأت مى گيرد و بنابراين وجود طريقت اصلاً امرى بديهى و مسلم و طبيعى است و هيچ جاى سؤال نيست. هر جا كه دين است لامحاله عرفان، يعنى حضور و تجربه معنوى هم هست. علاقه به عرفان كاملاً طبيعى است و نياز به تبيين عقلى ندارد. كسى كه با عرفان و تصوف مخالف است مثل اين است كه بگويد من با آفتاب و باد و باران مخالفم.

* يعنى شما اعتقاد داريد شريعت زير مجموعه طريقت است؟
در كتب عرفان نظرى آمده است كه: «مبدأ ولايت غير نبى نبوت است و مبدأ نبوت نبى(ص) ولايت» يعنى در مورد شخص نبى ابتدا ولايت، يعنى قيام العبد بالرب و احوال حضور و تجربه عرفانى است كه خود موجب ظهور شريعت مى شود. اما براى ما شريعت اول است. چنانچه در قرآن كريم خداوند مى فرمايد: «[اى محمد] بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد.» حال اگر خيال و نيت خود را در اعمال شرعى تصحيح كنيم به طريقت مى رسيم كه باطن شريعت است. اين تصحيح خيال و نيت از اركان عرفان است تا آنجا كه عارف بزرگ جنيد بغدادى آن را حقيقت تصوف دانسته است. بنابراين، از آنجا كه مبدأ نبوت نبى(ص) ولايت و سير و سلوك معنوى اوست و همين تجربه معنوى است كه چون احكام آن بر پيكر مبارك او سريان پيدا مى كند، احكام شرعى و عبادات و معاملات پديد مى آيد؛ مى توانيم بگوييم كه شريعت ظهور احكام مربوط به تن و مناسبات اجتماعى افراد است، از ناحيه روح و قلب و صدر مبارك نبى(ص)، بنابر سلوك معنوى و طى مدارجى كه قبلاً داشته. در واقع شريعت ضامن رابطه ميان بنده و خدا و حافظ مناسبات اجتماعى ميان افراد است و اين فرع بر حضور و سلوك معنوى است كه نبى(ص) داشته است؛ چون اگر اين سلوك معنوى نبود، آداب ظاهر نيز به وجود نمى آمد و مبناى لازم را نداشت. بنابراين وجود شريعت نيز، همانند طريقت، يك امر كاملاً طبيعى است و مخالفت با طريقت عين مخالفت با شريعت است؛ زيرا اين هردو در واقع دو صفت و دو حالت يك چيز هستند و هر دو طبيعى و مسلم اند.

* پس آن تفاوتى كه بين شريعت و طريقت است چه طور موجه مى شود؟
طريقت راه بنده به سوى خداست و شريعت ظهور احكام و مناسك و عبادات مناسب با اين راه. يعنى دو چيز نيست، يك چيز است. تفكيك ميان شريعت و طريقت و حقيقت به تفكيك ميان اسلام، ايمان و احسان باز مى گردد.

* توسط چه كسانى چنين تفكيكى صورت گرفته است؟
اصل اين تفكيك در همان صدر اسلام در فرمايشات نبوى آمده است. اگر به اين روايت معروف توجه كنيم كه پيامبر(ص) فرموده است: «الشريعه اقوالى و الطريقه افعالى والحقيقه احوالى» مطلب قدرى روشن مى شود. سخن اينجاست كه در ميان مسلمين از همان صدر اسلام كسانى بودند كه علاوه بر اين كه به ادب شرعى مؤدب بودند مشكلات و دغدغه هاى ديگرى هم داشتند. اولاً مى ديدند كه عمل به شريعت براى آدمى در مواردى به نحوى مكر و غرور پيش مى آورد. آنها با وجود عبادات و تدين تمام مى فهميدند كه دلشان صاف نيست و از اخلاص و تقوا به دورند و با اين كه مى دانستند كمال نماز به حضور قلب است كه (لا صلوه الا بحضور القلب) مى ديدند كه در نماز حضور قلب ندارند، مى پرسيدند پاكى وتقوا و حضور قلب را چگونه بايد به دست آورد؟ اين دسته به خصوص مى ديدند كه خود پيامبر اكرم(ص)مقصود از بعثت خود را تتميم و تكميل مكارم اخلاق دانسته است. اين ها مى پرسيدند چگونه مى توان به اخلاق نيكو، به صدق و اخلاص و پاكى نيت و درستى خيال دست يافت؟براى عد ه اى دغدغه ها و پرسش هاى ديگرى نيز در كار بود. پرسش از اين كه من كه هستم؟ از كجا آمده ام و به كجا مى روم؟ اينها حديث پيامبر(ص) را در نظر داشتند كه «خدا رحمت كند آن كه بداند از كجاست، در كجاست و به سوى كجاست؟» با خود مى گفتند: چيست اين سقف بلند ساده بسيار نقش؟ از طرفى ديگر بعضى مسلمين به دنبال اين بودند كه زهد پيشه كنند، اما چگونه؟ كسانى نيز در وجود معصومين(ع) وجه ديگرى يافته بودند كه كار دينداريشان به عشق و عاشقى كشيده شده بود. همچنين به مردانى برخورد كرده بودند كه راهيابى به ساحت معنوى معصومين را نشان مى دادند و به حكم طبيعت بشرى مهر و علاقه و حتى عشقى ميان آنها پديد آمده بود. اينها مى خواستند عاشقانه دين ورزى كنند، اما چگونه؟ اينها در طلب «جنه اللقاء» بودند؛ اما لقاء رب چگونه حاصل مى شود؟ كسانى نيز به دنبال اين بودند كه حقيقت آيات قرآنى را بفهمند. خود قرآن كريم آنها را توصيه به تفكر و انديشه در خلقت آسمانها و زمين كرده بود.
تصديق مى فرماييد كه هيچ يك از اين مسائل جزو آداب ظاهر و مناسك دين نيست. به هر حال كسانى كه در خود اين صفا و پاكى را نمى ديدند و در صدد تهذيب قلب و درست كردن نيت وخيال برآمده بودند، كسانى كه مى خواستند از طريق تفكر در آفاق و انفس به بيرون اين پرده رفته و رو به جانب حق بياورند. كسانى كه مردى نورانى را يافته بودند و كار دينداريشان به عشق و عاشقى و مريدى و مرادى كشيده شده بود، جملگى چيزى مى طلبيدند كه فراتر از صرف عمل به احكام بود و فقه تنها نمى توانست متكفل حل و رفع آنها باشد. زيرا در تاريخ اسلام فقه صرفاً بيان احكام شريعت مطهر را بر عهده گرفته است و مسائل اعتقادى و مباحث فكرى و يا آنچه به سلوك معنوى مربوط مى شود، مقتدا و ملجأ ديگرى را هم مى طلبيده است. مجموعه اين دغدغه ها و پرسش ها افراد را به طرف مباحث معنوى كشاند و موجب شد اين افراد علاوه بر عمل به شريعت و تدين كامل چيزى ديگر نيز بجويند. آنها چون به دنبال بواطن آيات و راه معنوى و اكسيرى براى زدودن آلودگى هاى نفس و در يك كلام علم بالله كه عين نورانيت قلب است كه «العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء» و نه فقط علم به احكام الله برآمدند، ديدند كه در اين قبيل مباحث كه جملگى به علم بالله و نورانيت دل مربوط مى شود، پيامبر(ص) مى فرمايد كه بايد از باب معنويت على(ع) وارد شويد. «انا مدينه العلم و على بابها». يعنى بايد به وجهه ولايت من كه در على(ع) ظهور و بروز يافته است، متمسك شويد. اين در عين حال مشخص كننده طريق آينده شيعيان -كه از همان ابتدا در طلب ولايت و نورانيت دل بودند- نيز بود. اينجاست كه دست هايى از اصحاب به جانب اين مباحث رفتند و بدين گونه طايفه اى از اصحاب پديد آمدند كه در عين تشرع و تدين كامل پرواى مسائل قلبى و تهذيب دل داشته و در آيات الهى تفكر مى كردند و خداوند را نه از روى طمع بهشت يا ترس از دوزخ، بلكه براى رسيدن به لقاى او عاشقانه مى پرستيدند. اين طايفه در ابتدا به صورت زهاد اوليه جلوه گر شدند.

* مبحث بعدى رهبانيت است. آيا آن رهبانيتى كه پيامبر(ص) منع مى كند در عرفان ما وجود ندارد؟
رهبانيت درعرفان بعضى اديان چون مسيحيت هست اما در عرفان ما نه. البته بعضى ها حالشان اقتضا مى كرده كه براى مدتى محدود طبق دستور به اين كار دست مى زده اند. اما موقت بوده است. خود پيامبر(ص) هم در احوال بعثت اين شيوه را به كار مى گرفته وليكن هميشگى و دائمى نبوده است. بنابراين، فقط به صورت كوتاه و به دستور و برطبق احوال شخص عزلت و دورى پيش مى آيد. اما از اين موارد خاص و نادر كه بگذريم رهروان عرفان در طريق حق بيشتر اوقات خود را به عنوان يك شهروند به وظايف اجتماعى و خانوادگى و شغلى قيام مى كردند. به طور كلى ترك دنيا در عرفان ترك غفلت از خداست و نه ترك وظايف اجتماعى.
«چيست دنيا از خدا غافل شدن
نى قماش و نقره و فرزند و زن»
يعنى سالك درعين حال كه بر وظايف شهروندى و اجتماعى اش قيام مى كند، از خدا غافل نمى شود.

* پس فرق تصوف و عرفان چيست؟
تمايز تصوف از عرفان، تمايز جديدى در تاريخ اسلام است. قبلاً عارف همان صوفى بود و صوفى همان عارف. مرحوم مطهرى دركتاب «تماشاگه راز» مى فرمايند: نبايد بين صوفى و عارف تفكيك كنيم، بلكه وقتى نظر معطوف به نقش و نظام معرفت است، تعبير عارف رساتر است. اما وقتى نظر بر نظام اجتماعى رايج ميان عرفاست ازجمله حلقه هاى ذكر و آداب و رسوم طريق، بهتر است تعبير تصوف به كار رود. به طور كلى، يكى بودن عرفان و تصوف يك امر صرفاً اعتقادى و نظرى نيست، بلكه يك مسأله تاريخى نيز هست. تاريخ گواهى مى دهدكه طايفه اى از مسلمين كه گرد اين گونه معرفت قلبى گشته اند و درصدد تهذيب قلب برآمده اند صوفيه بوده اند. متكلمين، فلاسفه و حكماى مشاع و اشراق اين راه را نرفته اند. تنها گروه به گواهى تاريخ صوفيه بوده اند. معرفت قلبى و تهذيب قلب به تصديق هر عاقلى اساس دين و ديندارى است و به طور طبيعى و فارغ از ميل و اراده ما در تاريخ اسلام عد ه اى را به خود جلب كرده است. درست همان گونه كه روشنى شمع ، پروانه را به سوى خود كشانيده است.
* درطول تقريباً ۱۴۰۰ سال عرفان در ايران، امروزه اين گفتمان عرفانى پرقدمت چه حاصلى براى ما داشته است؟
همه آن چه داريم از عرفان است. در طول تاريخ هرچيزى كه به دست آورده ايم در جنب عرفان بوده است. پيوندى محكم ميان هنر هاى ايران و عرفان هست. موسيقى، نقاشى، ادب و معمارى ما با عرفان رابطه اى عميق داشته است. همينطور است علم تفسير و فلسفه ما. زبان فارسى در آثار عرفايى چون سنايى و عطار و سعدى و مولوى و حافظ و جامى به اوج قدرت و شكوفايى خود رسيده است. در هيچ زبانى معانى عرفانى آن گونه كه در زبان فارسى به ظهور رسيد، به ظهور نرسيده است. ما از غنى ترين اقوام معنوى عالم هستيم. اگر به عز و رفعت مقام عرفانى خود واقف شويم آن گاه مى بينيم كه از جنبه معنوى از هيچ قومى كمتر نيستيم؛ بلكه در صدر مراتب معنويت هستيم.

* چگونه عرفان اسلامى به اين درجه از قوت رسيد؟
اديان از حيث مظهريت حقيقت تفاوت دارند. وجهه عرفانى دين موسى (ع) از دين عيسى (ع) كمتر است. دين يهود بيشتر متوجه ظاهر است و دين عيسى(ع)متوجه باطن. اما اسلام جامع هر دو است. خداوند مى فرمايد: «هو الاول والآخر والظاهر والباطن» در اسلام دو استوانه بزرگ و قوى پديد مى آيد و بين دو جنبه موسوى و عيسوى جمع مى شود. از يك طرف عرفان و معنويت كه عرفاى اسلام آن را بسط و نضج دادند و از طرف ديگر فقه و شريعت اسلام كه فقيهان آن را رشد داده و ترويج كردند و بازگشت هر دو به كتاب و سنت است.

* پس عرفان حاصل سرخوردگى و خلأ و شكاف در اجتماع نيست؟
هرگز! عرفان بنياد تكوينى و اصل هستى شناختى يك قوم است. اساس هستى يك قوم است. البته در زمان هايى كه اوضاع دگرگون مى شود و عسرت زمانه و مضيقه ها پيدا مى شود طبيعى است كه از لحاظ اجتماعى گرايش مردم به عرفان بيشتر بشود؛ اما اين جنبه علت و معلولى ندارد كه بگوييم علت رويكرد هاى عرفانى عسرت و فتورى است كه در جامعه پديد مى آيد. عرفان اساسى تر و بنيادى تر از اينهاست و مبناى هستى شناختى و تكوينى دارد.

* نظر شما در خصوص جنبه اپيدمى يافتن عرفان در جامعه چيست؟
آنچه كه فعلاً در همه عالم از متون و مباحث عرفانى آموزش داده مى شود علاوه بر جهات دينى جهات اجتماعى نيز دارد و مى تواند موضوع يك تحقيق جامعه شناسانه باشد. از مسائل اساسى امروز اقبال جوانان به صورت هاى مختلف عرفان است. اما خوشبختانه در عين حال روزگار ما روزگار اقبال جوانان به عرفان حقيقى اسلامى هم هست. عرفان حقيقى اسلامى، عرفان شيعى است و جوانان به اين نكته وقوف پيدا كرده اند. آنها به تدريج متوجه هويت خودى شده اند و تشنه معنويت اند. آنها غالباً از شريعت رويگردان نيستند. در يك كلام، هر كس از شريعت رو بر مى گرداند طالب عرفان و مرد طريقت نيست. شريعت و طريقت با هم، هم عنان اند.

* چرا جنبه هاى شهودى و شطحى عرفان اين همه در ادبيات امروز رواج پيدا كرده است؟
در بعضى از آثار عرفانى جنبه هاى سكر معنوى و غلبه احوال بيشتر است. اما بعضى ديگر متوجه صحو و تعليم سالكين و علم عرفان است. از دسته اول ديوان شمس را مى توان مثال زد و از دسته دوم مثنوى معنوى را. امروزه آثار مسجع موزون سكرآميز و آهنگين چون تناسب بيشترى با موسيقى دارد بيشتر مطرح مى شود.

* رابطه عرفان و لذت را چطور مى بينيد؟
عرفان طريق التذاذ روحى و بهره مندى و تمتع معنوى است. اين البته با التذاذ و تمتع متعارف فرق دارد. مسرت و بهجت حقيقى است. سرور و ابتهاج عرفانى همه لذت ها و آمال دنيوى را از چشم مى اندازد. اگر كسى با عرفان آشنا نباشد از سرور و ابتهاج به كلى بى بهره و از خوشى حقيقى كاملاً به دور است.

* تعبير و تعريف خود شما از عرفان چيست؟
عرفان از ريشه عرف و به معنى شناخت است و در واقع، طريق رسيدن به معرفت الله جل جلاله و اسما و صفات اوست. البته نه با روش استدلال عقلى، بلكه با سلوك قلبى. اما اين بدين معنا نيست كه عرفا با عقل مخالفند. تعريض هايى كه در سخن بعضى عرفا درباره عقل هست به فراگذاشتن عقل از حدود خود برمى گردد و نه به عقل در ذات و ماهيت آن.

* چگونه است كه بسيارى از روشنفكرها دليل عقب ماندگى جوامع شرقى را عرفان مى دانند؟
روشنفكر هاى ما معمولاً نه عرفان را مى شناسند و نه فلسفه غرب و نه حكمت شرق را. معلوم نيست متعلق به كدام سرزمين و سنت اند.
عرفان بازشدن و انفتاح طريق تفكر است. عرفان با توانمندى و نشاط همراه است و شخص را پويا و فعال مى كند. اگر قومى به عرفان الهى التفات كند و علاقه بورزد انبساط پيدا مى كند. البته در طول تاريخ صورت هاى منحط عرفان هم ظهور كرده است. صورت منحط يك فكر يا مكتب فقط يك بحث دينى نيست و جهات جامعه شناسانه نيز دارد. در واقع علماى جامعه شناس هستند كه بايد علل و چگونگى انحطاط يك عقيده و فكرى كه در اصل صحيح بوده را روشن كنند.

* نسبت عرفان با عقل چيست؟
قبلاً عرض كرديم كه عرفان حقيقى با عقل مخالف نيست. عرفا معتقدندكه عقل وديعه اى است الهى براى پى بردن به حقايق و براى تنظيم مناسبات دنيوى آدمى. همه مشكل اينجاست كه عقل پا را از حيطه خود فراتر مى گذارد و مى خواهد وارد ساحات ديگرى شود كه از بنيان عقلى نيستند.
«عقل مى خواست كزان شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد»
عقل در مرتبه خود خوب است؛ زيرا چيزى است كه خدا با آن عبادت مى شود و بهشت با آن به دست مى آيد. تعريض هاى عرفا به عقل به تجاوز عقل از حدود خود باز مى گردد؛ نه اين كه صرف عقل را بد بدانند.

* منظورتان از تجاوز عقل از حدود خود چيست؟
عقل در معارف اسلام معانى مختلف دارد. از عقل كل بگيريد كه اول ما خلق الله است تا عقل جزو دنيا بين ما. آنچه درباره تجاوز عقل از حدود خود گفتيم مربوط به همين عقل جزو است. فرض كنيد مى خواهيم، شهروند خوبى باشيم؛ عقل به ما مى گويد چگونه. مى خواهيم پدر خوبى باشيم عقل به ما مى گويد چگونه. همه چيز را عقل به ما نشان مى دهد. عقل چراغى است كه با آن راه را از چاه تشخيص مى دهيم. اما اگر بخواهيم اسرار نخستين و آخرين را نيز با عقل بفهميم، آن جا ديگر عقل نمى تواند سر اين سراپرده را به ما بگويد. عرفا حرفشان اين است نه اين كه از بنياد با عقل مخالف باشند. تمام مثنوى مولوى بحث عقل است. در عرفان اصيل عقل در مرتبه خود معتبر است. اما عقل وقتى مى خواهد حقايق عاشقانه و اسرار و رموز ميان عاشق و معشوق را دريابد ديگر كم مى آورد.
«دل چو از پير خرد نقل معانى مى كرد
عشق مى گفت به شرح آنچه بر او مشكل بود»
مرتبه و حوزه هركدام را بايد در نظر گرفت. امروزه اين مسائل به شيوه نادرستى در جامعه مطرح مى شود و صورت اپيدمى نيز پيدا كرده است. اما نظر اصلى عرفا چيز ديگرى است.
بار ديگر تكرار و خلاصه كنم. همه عرفان عمل و شكوفايى و نشاط است.
«به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست»
عرفان دميده شدن روح سرور و عشق و بهجت در قلوب آدميان است و در شرايط عادى، معمولاً هيچ مناسبتى با عزلت و گوشه نشينى و عقل ستيزى ندارد.

* اگر عرفان بسط و شكوفايى و نشاط است پس چرا ما كه بالاترين عرفان را داريم از قافله تمدن عقب مانده ايم؟
نيك اگر بنگريم، علت عقب ماندگى ما اين است كه در طول تاريخ عرفا را گوشه اى نشانده و خود را از بينش و بصيرت آنها محروم كرده و از آنهادر رفع مشكلات كمك نگرفته ايم.

* وضعيت امروزين عرفان را در ايران چطور مى بينيد؟
فيض الهى هيچگاه تعطيل نمى شود. «پس به هر دورى وليى قائم است‎/ آزمايش تا قيامت دائم است». گفتيم كه هم عرفان اصيل داريم و هم غيراصيل. به همين جهت فرموده اند:
«اى بسا ابليس آدم رو كه هست پس به هر دستى نبايد داد دست».
اما اين نبايد مبناى يك شبه استدلال ناجوانمردانه قرار بگيرد و بگويند راه را از چاه نمى شود تشخيص داد و بايد از اصل عرفان صرف نظر كرد. امروزه انتخاب يك كتاب خوب هم بسيار مشكل است؛ بايد تحقيق كرد. اگر يك مدرسه خوب را بخواهيم پيدا كنيم بايد بپرسيم و تحقيق كنيم تا معلوم شود. البته در مثل مناقشه نيست. شما تصور مى كنيد امروز عسل كاملاً خالص كه شهد طبيعى گل ها و گياهان است ريشه كن شده و ديگر پيدا نمى شود؟ چرا هست. بايد بگرديم و بجوييم تا بيابيم. منتهى چنين نيست كه سر هر كوى و برزن ريخته باشند. عرفان هم بلاتشبيه همين طور است. در اينجا آوردن نقل قولى از مرحوم آقاى حاج ملا سلطانمحمد سلطان عليشاه صاحب تفسير جليل بيان السعاده بسيار مفيد فايده است- تفسير معروف بيان السعاده، همان تفسيرى است كه بسيار مورد علاقه امام خمينى قدس سره بود و گهگاه در مباحث شان بدان اشاره مى فرمودند ـ حضرت آقاى سلطان عليشاه رحمة الله عليه در اوايل كتاب سعادت نامه فرموده اند:
« و ادعا كنندگان بسيار كه هر يك به روشى گرفتار و طريقه ديگران را انكار دارند و تمامى حق نباشند، زيرا كه لازم آيد كه تمامى باطل باشند و باطل نباشند كه لازم آيد حقى نباشد. پس حق هست و باطل نيز هست و حق يكى است و باقى باطل كه امت مرحومه هفتاد و سه فرقه شدند و يك فرقه ناجى و باقى هالك اند». و اصلاً سِرّ اين كه باطل هست اين است كه حقى در ميان است. سر اين كه دروغ هست اين است كه راست وجود دارد والا باطل و دروغ معنى نمى داشت. بنابراين شخص بايد بجويد و تحقيق كند و از خدا بخواهد تا طريق به سوى خود را بر او معلوم كند.

* كاش راهش را واضح تر توضيح مى داديد؟
طريقه عرفان حقيقى مخالفتى با شريعت مقدس ندارد. در عرفان، عمل به شريعت و تشرع از اركان اصلى است. ركن ديگر موافقت با قرآن مجيد و روايات صحيح است. ركن ديگر اين است كه بايستى سلسله نص صحيح جارى باشد. نص صحيح ما را رجوع مى دهد به نص صحيح سابق؛ و همين طور مى رود تا به شخص پيامبر اكرم(ص) برسد. پس يكى تشرع و پايبندى به احكام دين و ديگر موافقت با آيات قرآنى و روايات صحيح و ديگر نص صحيح ما را در شناخت طريقه حقيقى عرفان كمك مى كند. البته بعداً شخص، آثار معنوى نيز در وجود خود مى يابد و مطمئن مى شود.

* دورى از عرفان براى يك جامعه چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
دورى از عرفان شبيه دورى ماهى از آب است و نتيجه آن مردگى خواهد بود. درواقع همه سرمايه يك قوم، اصل حيات يك قوم، عرفان آن قوم است.

* گرايش امروز بشر به عرفان را چگونه مى توان توجيه كرد؟
واقعيت اين است كه امروزه در كل عالم يك گرايش عميق به مسائل معنوى و عرفانى پيدا شده است، اميدواريم اين واقعيت بسط و تداوم پيدا كند و آدمى به شرافت دين و ديندارى و تهذيب دل و به منزلت تفكر معنوى بيشتر التفات پيدا بكند.

در پايان همه سخن را در يك جمله خلاصه كنم و آن اين كه:
«مگر به روى دلاراى يار ما ور نى به هيچ وجه دگر كار بر نمى آيد»
به نقل از روزنامه ایران به تاریخ 15/7/1386