درنصوص مذهبی هم، عدالت والاترین ارزشهاست؛ چه درمقام قضاوت و چه درمقام زندگی اجتماعی . درقرآن، سخن از این نیست كه خسارت را چگونه بپردازیم، یا تلف مبیع قبل از قبض از مال كیست؟ صلح چه اثر دارد؟ ازدواج چگونه انجام میشود؟ نخستین خطاب این است كه به عدل حكم كنید (اعدلوا و هو اقرب بالتقوی )، زیرا كه عدالت به تقوی نزدیكتر است . اگر این آیه را با نص (ان اكرمكم عندالله اتقیكم ) بیامیزیم، نتیجه این میشود كه عدالت، باعث نزدیكی و قرب به حق میشود واین والاترین ارزش مذهبی واخلاقی است.
دكتر ناصر كاتوزیان
حقوقدان ، استاد دانشگاه و وكيل پايه يك دادگستري
ارزش عدالت، چنان والاست كه كانت هم كه به گرمی از آزادی دفاع میكند، میگوید: «اگر عدالتی نباشد، زندگی كردن به زحمتش نمیارزد» درطول تاریخ نیز، میبینیم كه همه حكمرانان، اگر ستمگری هم پیشه كردهاند؛ به نام عدالت حكومت میكرده اند؛ یعنی فكر میكردند كه باید از این
شعار پیروی كنند و به خود اجازه نمیدادند كه ادعا كنند ما عدالت را هم زیر پا میگذاریم .ممكن است دركشوری بگویند كه برابری درحال حاضر قابلیت تحقق ندارد، اما درهیچ كشوری نیست كه ادعا شود ما به عدالت نیاز نداریم.
درنصوص مذهبی هم، عدالت والاترین ارزشهاست؛ چه درمقام قضاوت و چه درمقام زندگی اجتماعی . درقرآن، سخن از این نیست كه خسارت را چگونه بپردازیم، یا تلف مبیع قبل از قبض از مال كیست؟ صلح چه اثر دارد؟ ازدواج چگونه انجام میشود؟ نخستین خطاب این است كه به عدل حكم كنید (اعدلوا و هو اقرب بالتقوی )، زیرا كه عدالت به تقوی نزدیكتر است . اگر این آیه را با نص (ان اكرمكم عندالله اتقیكم ) بیامیزیم، نتیجه این میشود كه عدالت، باعث نزدیكی و قرب به حق میشود واین والاترین ارزش مذهبی واخلاقی است.
با وجود این، با تأسف باید پذیرفت كه حقوقدانهای ما كمتر به فكر این گونه مباحث هستند. یعنی برای استناد در دادگاه یا استناد در داوری، چنین بحثهایی مطرح نمیشود. اما، آنهایی كه اهل اندیشه هستند و مباحث حقوق را به همان سطح عبارتها محدود نمیكنند، به پاسخهای فلسفی علاقه نشان میدهند. حقوق به ما میگوید كه چه كاری بكنید و از چه كاری ممنوع هستید؛ اما از لحاظ فلسفی، این پرسش مطرح است كه ما چرا باید از قوانین اطاعت كنیم. جواب چراها پاسخهای فلسفی میخواهد وجواب چگونهها با رجوع به قواعد حقوقی میسر است. دربرابر این پرسش كه چرا باید از قوانین اطاعت كنیم؟ دوپاسخ مختلف گفته شده است:
1- پاسخی كه واقعگراها یا حقوق تحققی دنباله رو آن هستند، میگویند این پرسش كه چرا باید از حقوق اطاعت كنیم؟ یك پاسخ بسیار ساده دارد: به این دلیل كه «قدرت» از آن حمایت میكند؛ برای اینكه از مقام قدرتمندی صادرشده و آن را به ما تحمیل میكنند. اینان، دربرابر این ایراد كه قانون هفت تیربند هم قانون قدرت است، میافزایند كه باید آن قدرت فائقه، قدرت صالح باشد. دولتی كه از بطن مردم و با رأی مردم انتخاب میشود، قدرت صالح است ؛ و قوانین دولتی كه خودكامه است و رأی مردم را با خود ندارد، مانند همان قوانین هفت تیربند است.
2- پاسخ دیگری كه بیشتر چهره آرمانی دارد، چنین خلاصه میشود كه حقوق، مطابق با عدالت است. نتیجه مهم تحلیل آرمانی این میشود كه اگر حقوق مطابق با عدالت نباشد، در وجدان ما الزامی ایجاد نمیكند، واگر دولتی ستمگری پیشه كند، اطاعت از آن هم برما واجب نیست. ما دربرابر «عدالت» زانو میزنیم و خضوع میكنیم، نه در مقابل دولت. درواقع، ما بنده آرمانهایمان هستیم نه مطیع قدرتها. از نتایج مهم مشروط كردن اطاعت از قانونی كه با عدالت همگام است، این است كه مقاومت دربرابر قوانین نادرست، مشروع است.
اهمیت مقاومت
دربرابر قانون غیرعادلانه
مقاومت دربرابر قوانین غیرعادلانه، درجاتی دارد: پایینترین درجهها مقاومت منفی است، كه شخص تصمیم میگیرد دراجرای قوانین همكاری نكند. اینگونه از مقاومت، جزو طبیعت انسان است كه دراجرای آنچه میپسندد وعادلانه میبیند، میكوشد واز ناملایم پرهیز میكند. باآوردن مثالی از زندگی عادی و واكنشهای طبیعی مردم، این واقعیت را به روشنی در مییابیم: منظم ترین مردم وقتی به خارج سفر میكنند وكالایی میخرند، به این فكر هستند كه چگونه باید آن را از گمرك رد كنند تا عوارض گمركی ندهند؟ برای اینكه اعتقاد ندارند این پولی كه به عنوان عوارض یا مالیات میدهند، درست به مصرف میرسد. اما توده مردم، با اینكه ازدواج بین زن و مرد به هیچ واژه و تشریفات و خطبه و سندی نیاز ندارد، برای احترام به سنتها، حتی دردورترین نقاط كشور، سعی میكنند آن را به صورت یك مجلس روحانی درآورند. مجلس مقدس پیوند بین زن و شوهر را با آیهای از قرآن و خبری از رسول، زینت میبخشند. دست عروس را به نشانه تحكیم وحدت و همدلی، برقرآن مینهند و سعی میكنند خطبه عقد را هم به زبان عربی بخوانند كه از نظر قانون هیچ لزومی ندارد. دو واكنش را با هم مقایسه كنید: آنچه را كه الزام قانونی نیست، به صرافت طبع و با رغبت اجرامی كنند و آن را كه الزام قانونی است، اجرا نمیكنند! چرا؟ برای این است كه فرض دوم مورد اقبال ومطبوع طبعشان است و به فرض نخست (الزام به پرداخت عوارض گمركی ) اعتقاد ندارند. بنابراین، مقاومت منفی هم واكنشی طبیعی و احترازناپذیر است وهم بسیار مهم ومؤثر است. همین مقاومت منفی، دولت امپراتوری انگلستان را به زانو درآورد وضامن استقلال هند شد.
سادهترین چهره مقاومت منفی، زمانی است كه مردم از وضع موجود ناراضی هستند یا قانونی را غیرعادلانه مییابند و آن را تفسیر مضیق میكنند و به این وسیله ازقلمرو آن میكاهند و برگستره قوانینی كه عادلانه میبینند، میافزایند. برخلاف آنچه كه فرض میشود، حقوقدان، بنده مطیع قانونگذار نیست. ما به عنوان انسانهای متفكر، در زندگی حقوقی واجتماعی نقش داریم. به همین جهت، این همه به رویه قضایی اهمیت میدهند؛ و آن را مظهر حقوق واقعی كشور میدانند و عقاید دانشمندان را در زمره منابع حقوق میآورند، زیرا اندیشه های حقوقی و قضایی، آزمایشگاههای جست وجوی عدالت است. درآنجاست كه هنر دادگستری جلوه میكند. هنر جست وجوی عدالت و قضاوت، از قدیم با واژه <Justice> بیان میشده، كه دو معنی میدهد، هم عدالت است و هم قضاوت.
گروهی هم كه به حقوق اثباتی یاحقوق تحققی اعتقاد دارند و میگویند آنچه كه درجامعه وجود دارد همان حقوق است و ارزش در داخل همین قواعد اجتماعی است، یا میگویند كه ارزیابی قوانین از مسائل حقوقی نیست، دست كم قبول دارند كه معیار ارزیابی و تمیز بین خوب و بدقوانین، عدالت است و نظام اخلاقی است كه میتواند تشخیص دهد كدام قانون خوب است و كدام قانون بد. درهمین جامعه خودمان، ملاحظه كنید كه تصمیم های مقامهای رسمی و دولتی، چگونه موردانتقاد واقع میشود. همه اینها به نام نظام بالاتر است. گاه منتقدان میگویند كه مخالف با قانون اساسی است و گاه مخالف با تمدن ملی، امنیت ملی، یا حقوق بشراست. اما، نقطه اشتراك همه انتقادها، با هر واژهای كه بیان شود، این است كه ارزشی والاتر از قوانین دولتی وجود دارد و به نام همین ارزش برتر، از قوانین انتقاد میشود. این ارزشها، جنبه اخلاقی دارند و با قوانین از حیث ماهیت، متفاوتند. ارزشهای اخلاقی كه عدالت را به ما تلقین میكنند، درواقع معیار ارزیابی قوانین قرار میگیرند. قاعده اخلاقی، اگر درشمار خمیرمایه قوانین نباشد، دست كم <معیار ارزش> قوانین است.
سهم عدالت در تعریف حقوق
آوردن واژه عدالت درتعریف حقوق، به اندیشههای قضایی جهت میدهد، تا درمقام تفسیر قوانین. اگر قاضی برسردوراهی قرار گیرد كه راهی او را به سوی عدالت میبرد و راه دیگر به سوی ظلم، باید راهی را انتخاب كند كه او را به عدالت رهبری میكند.
عدالت چیست؟ چگونه میتوانیم تعریفش كنیم؟ چون تمام اشكالی كه به عدالت میگیرند و تا اندازهای هم وارد است، در این مسأله خلاصه میشود كه عدالت یك تعریف روشن ندارد. ممكن است من یك چیز را عادلانه بدانم و شما آن را عادلانه ندانید؛ این باعث هرج ومرج میشود اما این استدلال، در عین حال كه رنگی از حقیقت دارد، سفسطه آمیز است. زیرا، این ابهام در معنای بسیاری از قوانین نوشته هم وجود دارد و ویژه تمیز عدالت نیست. بسیاری از موارد است كه من میگویم قانون این است، شما میگویید آن است.
پس، باید همانگونه كه عدالت را طرد میكنیم، اجرای قوانین را هم ترك گوییم، تا از هر مشكلی بپرهیزیم!
نتیجهای كه هیچ خردمندی آن را نمیپذیرد. عقل فرمان میدهد كه به استقبال مشكلات رویم و از آنها نهراسیم، تا به مطلوب رسیم. فرار از مشكل، هنر نیست. دشواری اصلی، در تعریف موضوعی است كه مصداق مادی خارجی ندارد. حتی آنهایی هم كه ما به ازای خارجی دارند، تعریفشان مشكل است.
در مثنوی، داستانی هست به این مضمون: كسی از هندوستان فیلی آورد و آن را در تاریكی گذاشت.یكی دست به خرطوم فیل زد و گفت: فیل چیز درازی است كه قابلیت انعطاف هم دارد. دیگری به زانوی فیل دست زد و گفت: فیل یك ستون است كه از زمین به آسمان رفته. یكی آمد به پشتش دست كشید، دیگری به دمش دست زد و هر كدام حقیقت را از دید خودشان نگاه كردند و تصورشان را به تصویر كشیدند. این تفاوت ها، در مورد مسائل معنوی و اعتباری، صدچندان میشود. شما زیبایی را چگونه تعریف میكنید؟ ممكن است در تعریفش دچار مشكل شوید،اما آیا زیبایی وجود ندارد؟! شما عشق را چگونه تعریف میكنید؟ شما نیكی را با چه بیانی تعریف میكنید؟ بد و خوب را چگونه در كنار هم میگذارید؟ اگر بنا باشد كه هر امر مشكلی ما را از پژوهش و تحقیق بازدارد و تسلیم كند، همه ارزشها زیرپا گذاشته میشود.
معیارها، در تشخیص عدالت مختلفند: گروهی میگویند كه به حكم دل باید عدالت را شناخت. گروه دیگر میگویند عدالت همان چیزی است كه در قوانین آمده است. هگل حتی میگوید: عدالت عبارت است از اطاعت از دولت. یعنی هر چه دولت میگوید ما هم بگوییم، عین عدالت است. اما در مجموع، این راباید بدانیم كه ارزشهای اخلاقی، مذهب، شرایط اقتصادی، و حتی شرایط تاریخی و جغرافیایی در هر قوم، اخلاق و تمدنی را به وجود میآورد، كه رفته رفته اصلهایی میشوند و پایه های آن تمدن را تشكیل میدهند؛ و هر اقدام كه با آن اصول پا گرفته تعارض داشته باشد، غیرعادلانه محسوب میشود.
درباره معیار شناخت این اصول اجتماعی و والا، بحثهای مفصلی است كه خلاصه اش این است: بسیاری از متفكران اعتقاد دارند كه عدالت، منش عادلان است. برای شناخت هنر موسیقی و هنر نقاشی، باید به متخصصان و هنرمندان و كسانی كه در آن رشته كار كرده اند مراجعه كرد. در عدالت هم، معیار مشترك است، یعنی قضاوت توده مردم كافی نیست. منتها، بعضی اعتقاد دارند كه قشر قضات، قشر برگزیده یی است و عدالت چیزی است كه آنها تشخیص میدهند، اما منحصر كردن وجدان اخلاقی جامعه به آنچه قضات میاندیشند، قابل انتقاد است. زیرا ممكن است گاهی قضات تصمیمهایی بگیرند كه با وجدان عمومی مخالفت دارد. وجدان عمومی در نظریات دانشمندانی كه تخصص دارند تجلی میكند. ممكن است ایراد شود كه اگر برای تمیز عدالت باید به عادل رجوع كرد، دشواری به گونه دیگر ظاهر میشود. به این معنی كه عادل را چگونه باید شناخت؟ پاسخ این است كه مردم، اشخاص عادل را خیلی ساده تر از اصل عدالت تشخیص میدهند. چنان كه در مورد دموكراسی هم مردم شخصیتهای صالح را برای حكمرانی، سادهتر از اصول حكومت تشخیص میدهند. در برابر این ایراد كه مردمانی كه خود قدرت حكومت كردن ندارند، چگونه میتوانند كسانی را انتخاب كنند كه برآنها حكومت نمایند؟ گفته شده است وجدان عمومی یا مردم، میتوانند تشخیص دهند كه چه كسانی قدرت اجرای عدالت، یا اجرای قوانین یا حكومت را دارند، اما خودشان ممكن است نتوانند حكومت كنند. ما همه میدانیم كه پزشك خوب در این كشور كیست. میدانیم كه كدام سیاستمدار مطابق با آرمانهای ما عمل میكند و كدام سیاستمدار مزاحم است. اما ممكن است خود قدرت اعمال آن قواعد را نداشته باشیم. میگویند، اخلاق حسنه را باید از روش محسنان انتخاب كرد؛ یعنی شیوهای كه محسنان هر قوم، در هر زمان، منش و رفتار خود را مطابق آن قواعد انجام میدهند. اكنون برای نمونه چند تعریف معروف را یادآوری میكنم: نخستین تعریف كه خیلی هم معروف است و در جامعه ما و نزد حكمای ما هم نفوذ زیادی داشته، تعریفی است كه افلاطون كرده است. افلاطون در كتاب جمهور، وقتی قشرهای مختلف مردم را معین میكند و سپاهیان را در برابر بازرگانان، عقلا، حكما و فیلسوفان قرارمی دهد، میگوید: عدالت آن گاه اجرا میشود كه هر چیزی به جای خودش قرارگیرد. یعنی بازاری رابه قضاوت ننشانند، و هر كدام كار خودشان را انجام دهند (وضع شیئی در ماوضع له) امروز، هنوز هم ما فلسفه این ضابطه حكیمانه را درنیافتهایم. در مثنوی شعری داریم كه در همین زمینه است.
عدل چه بود، وضع اندر موضع اش
ظلم چه بود، وضع در ناموضع اش
هر چیزی كه در جای خود باشد، عدالت است؛ مثلاً خشم اگر بموقع باشد، عادلانه است. در قوای بدنی نیز، زمانی تعادل برقرار میشود كه خشم و مهر به جای خود باشد و برای رسیدن به این هدف، افلاطون میگوید: «همه قوا باید تحت سیطره و حكومت عقل قرارگیرند، تا آن تعادل مطلوب برقرار شود.
یادم میآید در جریان انقلاب، روزی كه مردم به دانشگاه آمدند و روز انقلاب و دانشگاه بود، برای نخستین سخنرانی آن روز و در آن محیط پرآشوب و خطرناك، به عنوان نماینده دانشگاه قرعه فال را به نام من زده بودند. در آن روز، حكومت نظامی بود و من به استناد همین تعریف افلاطون، گفتم: از قدیم گفته اند كه هر قشری باید به كار خود بپردازد، و در حال حاضر، حكومت به دست نظامیان است، كه این خود بی عدالتی است.
ارسطو تعریف دیگری دارد، میگوید: «عدالت دو معنا دارد، عام و خاص. به معنای عام، همه فضیلتها را دربرمیگیرد و تقریباً واژهای است مرادف با تقوا، مرادف با مروت، و آدم با تقوا كسی است كه همه فضیلتها را داشته باشد. بنابراین، عادل كسی است كه با فضیلت باشد و فضیلت در میانه روی است. اما به معنای خاص میگوید: عدالت وقتی است كه به هر كس چیزی را بدهیم كه شایسته آن است؛ یعنی با تأكید بر برابری نسبی، برابری مطلق را نفی كرده است. برابری نسبی، زمانی تأمین میشود كه به هر كس، از امتیازها، از منصب ها، از مشاغل و از ثروتها، آن اندازه بدهیم كه شایسته آن است.
در روم، قیدی به این مطلب اضافه كرده اند؛ سیسرون میگوید: به هر كس چیزی را بدهیم كه شایسته آن است؛ به شرط اینكه با منافع عمومی مخالفت نداشته باشد. یعنی همیشه منافع عمومی را باید بر منافع فردی ترجیح داد.
این سه تعریف، یعنی تعریف افلاطون، تعریف ارسطو و تعریف سیسرون، تقریباً منبع تمام تعریفهایی است كه تا حال از عدالت شده است.
مفهوم تمام این تعریفها هم درست است اگر در جامعه یی به هر كس آنچه داده شود كه شایسته است، عدالت اجرا شده و اگر هر كس به كاری بپردازد كه شایستگی اش را دارد، عدالت اجرا شده است. این كه اندیشمندان گاهی به صورت انتقاد و گاه به شكل دلسوزی و به عنوان راهنمایی، میگویند كه قضات ما باید از شایسته ترین افراد باشند و قشرگرایی ممدوح نیست، الهام گرفته از همین تعریف حكیمان است.
در قضاوت، باید هر كه شایسته تر است به كار قضاوت بپردازد، زیرا كه قاضی، درواقع زبان عدالت، و بزرگترین مقامی است كه میتواند برای اجرای عدالت دریك كشور، گامهای مؤثر بردارد. اگر قاضی به خطا برود، عدالت به خطا رفته و همه چیز به خطا میرود؛ به این جهت است كه هم در اسلام و هم در سایر نظامها، در انتخاب قاضی، دقت میشود. حتی در برخی از كشورها، میگویند كه اینها باید از سنتهای جامعه پیروی كنند و باید تحصیلات عالیه داشته باشند. در انگلستان، وكلایی كه داوطلب قضاوت میشوند، میگویند چندبار بایدبا قضات غذا بخورند كه حتی منش آنها را پیروی كنند.
بنابراین، كسی كه حقوق نخوانده، دانشكده حقوق را ندیده، معنای عدالت را اصلاً نشنیده و تحصیلات دیگری دارد، همیشه در قضاوت در معرض خطا و لغزش است؛ و وجود دانشكده های حقوق، برای همین است. ما دانشجوهایمان را بهویژه آنهایی كه دكتر میشوند، حدود ده سال، با این تلقینها، پرورش میدهیم و تازه تردید داریم كه آیا شایستگانی را برای این مقام مهم تربیت كردهایم یا نه؟ چه رسد به انسانی كه هر چند در مقام خود با تقوا و عالم است، از فنون قضا و هنر دادگستری، اطلاعی ندارد و تربیت قضایی ندیده است. امیدوارم كه تمایل به عدالتخواهی، در همه ما تقویت شود. آرزوی ما این است كه روزی همه چیز بر پایه عدالت قرارگیرد.