شعر دشت کربلا سروده ای از فقیر تازه درگذشته شادروان استاد ابوالحسن پروین- پریشان زاده(رحمة الله علیه) است. این شعر به مناسبت عاشورای حسینی سال 1423 هجری قمری سروده شده و در مجله عرفان شماره 12 به چاپ رسیده است. یا رسول الله نظر کن محشر کبراستی/ یا که دشت کربلا و ظهر عاشوراستی، نینوا نیزار گشت از نیزه و تیغ و سنان/ شیر این نیزار پور شیر حق مولاستی، هست جاری یک جهان جیحون درین دشت بلا/ و آبش از خون شهیدان سهی بالاستی.
شعر دشت کربلا سروده ای از فقیر تازه درگذشته شادروان استاد ابوالحسن پروین- پریشان زاده(رحمة الله علیه) است. این شعر به مناسبت عاشورای حسینی سال 1423 هجری قمری سروده شده و در مجله عرفان شماره 12 به چاپ رسیده است.
یا رسول الله نظر کن محشر کبراستی
یا که دشت کربلا و ظهر عاشوراستی
نینوا نیزار گشت از نیزه و تیغ و سنان
شیر این نیزار پور شیر حق مولاستی
هست جاری یک جهان جیحون درین دشت بلا
و آبش از خون شهیدان سهی بالاستی
نخل صد شوریدگی در کربلا بنشاندهاند
سلسله جنبانش آری زینب کبراستی
تیغ میبارد به گرمی همچو تیغ آفتاب
کافتاب محشر است و نیزهای بالاستی
جلوه اندر جلوه و آئینه در آئینه است
زین میان یک جلوة او جنّت المأواستی
کافران هم جلوهها بینند از غیب و شهود
چون به هر سو بنگری اِلّاستی و لاستی
آینه شد سینهها و سینهها شد آینه
روشن از نور تجلّی سینة سیناستی
گشت مندک چون که یاران تو را کوه وجود
کی دگر یادی ز طوراستی و از موساستی
ساقی اینجا خم خم از پیمانة وحدت دهد
آری آری ساحت وحدت هلا اینجاستی
تشنه اینجا از دم شمشیر سیراب است و بس
موج هر شمشیر آب است و اجل سقّاستی
شاه دین چون خلوتی با خویش سامان دیده بود
لاجرم بی یار و یاور اندرین صحراستی
کی بُوَد اصغر کم از اکبر درین صحرا از آنک
در حقیقت نیست افزونی چنانکه کاستی
ای که احیا و اماته هر دو اندر دست تو است
دین حق از خون تو احیاست گر احیاستی
ای سر و سامان برانداز و سر و سامان نگار
خود ز شمشیر کج تو راست این کجهاستی
ای همه عشق و همه شیدایی و شوریدگی
تا ابد هر شور و شیدایی ز تو بر پاستی
چون قضا جنبان تویی و چون قدر گردان تویی
این منایا خواستی و آن بلایا خواستی
ای ظهور عشق اعلی خامس آل عبا
که مقامت قاب قوسین است و اَو ادناستی
ای که با قهر تو جنّت جان ما را دوزخ است
وی که با مهر تو دوزخ جنّت علیاستی
یک شرر گر ز آتش عشق تو بر جان اوفتد
طور سینا جلوه گاهی زآن شرار ماستی
آن قدر نم در جگر جانا«پریشان» تو را
نیست تا یک قطره ریزد در غم تو راستی