Search
Close this search box.

عزادارى شهداى كربلا

majzob2در طريقه نعمت‏اللّهى گنابادى مراسم عزادارى امام حسين(ع) از قديم از مراسم مهم مذهبى اين طريقه محسوب مى‏شده است. به‏سبب اهميّت اين موضوع است كه مكان اجتماع فقراى اين سلسله با عنوان حسينيه است.

 

 

 

حضرت آقای مجذوب علیشاهدر اسلام دو عيد مقرّر شده است: يكى عيد فطر و ديگرى عيد قربان.حضرت رسول‏اكرم(ص) پس از فوت فرزند خود ابراهيم با اينكه بر جنازه او گريست ولى دستور عزادارى به ديگر مسلمانان نداد.[1] و چون در آن هنگام ناگهان كسوف نيز واقع شد و مسلمانان اين واقعه را به علّت مرگ ابراهيم تصوّر كردند، حضرت به آنان فرمود كه خورشيد و ماه دو آيت از آيات الهى هستند كه نه براى مرگ كسى و نه براى زندگى كسى، تيره نمى‏شوند. از اين‏رو از برگزارى هرگونه مراسم عزادارى در زمان پيامبر در سيره‏هاى نبوى چيزى روايت نشده است.

 

پس از شهادت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين على(ع) با اينكه شيعيان و بلكه اكثر مسلمانان عزادار شدند، با اين حال دستور خاصّى در مورد عزادارى آن حضرت از جانب امامان بزرگوار شيعه(ع) نرسيده است. ولى پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) و ياران ايشان در فاجعه كربلا، ذكر مصائب و عزادارى آن امام شهيد و ديگر شهداى كربلا ابتدا توسّط حضرت زينب و امام سجّاد(ع) و سپس ديگر امامان ــ حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام ــ از همان سال 61 هجرى رايج شد. و در اين‏باب احاديثى از امامان معصوم روايت شده است. به اين ترتيب اين كار در ميان شيعه رواج يافت به‏نحوى كه مَقْتَل‏نويسى در ميان آنان شايع گشت. از قديمى‏ترين اين مقاتل آن است كه ابومِخْنَف (83 ـ 148 قمرى) نوشته است كه البتّه اصل آن از بين رفته است. شاعران شيعى مثل دِعْبَل خزاعى (وفات 246) از مشاهيرى هستند كه مرثيه‏گو شدند.

 

بنابر منابع تاريخى مراسم عزادارى امام حسين تا زمان حكومت آل‏بويه كه شيعى بودند، به صورت خصوصى برگزار مى‏شد ولى در اين زمان، در دهم محرّم سال 352 قمرى، نخستين بار به دستور معزّالدّوله از امراى آل‏بويه اين مراسم به‏صورت عمومى منعقد گرديد. از اين زمان بود كه آداب و رسوم خاصّ عزادارى محرّم پيدا شد. بعدا در دوره صفويّه مراسم عزادارى بسيار گسترده و متنوّع شد ولى به جهت وضعيّت خاصّى كه شيعه پيدا كرد و نوعى قشريّت دينى در آن پيدا مى‏شد، خرافات، تحريفات و بدعت‏ها در آن، از جمله در مراسم عزادارى در حكم يكى از شعائر اصلى شيعه، وارد شد.

 

شهادت امام حسين به عنوان ظهور عشق اعلى به خداوند و ياد شهداى كربلا در ميان اهل تصوّف و عرفان نيز همواره جدّى گرفته شده و عزيز و سوگ‏آور بوده است. از تجلّيات آن در ادبيات صوفيانه مى‏توان به اين دو نمونه اشاره كرد:

 

غزل معروف مولانا با مطلع:

 

كجاييد اى شهيدان خدايى

 

بلاجويان دشت كربلايى[2]

 

ديگرى قصيده مشهور سعدى:

 

يا ربّ به نسل طاهر اولاد فاطمه

 

يا ربّ‏ به‏خون پاك‏شهيدان كربلا[3]

 
 

يا قصيده سيف‏الدّين محمّد فرغانى از عرفاى قرن هفتم و هشتم هجرى با مطلع:[4]

 
 

اى قوم درين عزا بگرييد

 

بر كُشته كربلا بگرييد

 
كم‏كم ذكر مصيبت اباعبداللّه‏ الحسين و ياران ايشان در مجالس وعظ كه خود اين مجالس ابتدا به ابتكار بزرگان مشايخ تصوّف و عرفان تشكيل شد، متداول گشت. اصطلاح روضه‏خوانى كه امروزه كاملاً رايج شده از آثار همين تأثير تصوّف در اين مراسم است به اين طريق كه ملاّحسين واعظ كاشفى سبزوارى (وفات در 910) كه خود از مشايخ طريقه نقشبنديه و از منسوبين عبدالرّحمن جامى بود و در عين‏حال اهل وعظ و خطابه بود، كتاب روضة الشهداء را نوشت كه در ذكر بلايا و مصائب انبيا از آدم تا خاتم(ص) است و پس از آن در ذكر احوال و مصائب اهل بيت و دوازده امام عليهم‏السّلام. در اين كتاب كه اوّلين كتاب به زبان فارسى در اين موضوع است بخش سيّدالشّهدا و كربلا مفصّل‏ترين بخش‏ها است كه البتّه خالى از مطالب تحريفى و جعلى و موهومات نيست. پس از تأليف اين كتاب، ذاكران مصيبت كربلا آن را در مجالس ذكر مصيبت خود ابتدا از روى كتاب و سپس از حفظ مى‏خواندند و به‏تدريج اصطلاح روضه‏خوانى، كه همان روضه الشهداء خوانى است، مترادف ذكر مصيبت شد.
 

ذكر مصيبت امام حسين آن‏قدر نزد بزرگان تصوّف و عرفان اهميّت داشته كه قاضى نوراللّه‏ شوشترى در شرح احوال شيخ شمس‏الدّين لاهيجى، صاحب كتاب مشهور مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، نقل مى‏كند كه وى هميشه لباس سياه مى‏پوشيد. روزى شاه اسماعيل صفوى كه به قصد زيارت وى رفته بود، از شيخ پرسيد كه چرا لباس سياه اختيار كرده‏ايد. شيخ فرمود كه به جهت تعزيه حضرت امام حسين. شاه اسماعيل گفت كه عزادارى آن حضرت ده روز در سال بيشتر نيست. شيخ گفت: مردم اشتباه كرده‏اند، عزادارى آن حضرت تا قيامت باقى است.[5]

 

امّا اين سنّت نيز به‏تدريج از دوران صفويّه مانند بسيارى از سنن و تعاليم مذهبى شيعه به‏تدريج از معنا تهى شده و مى‏رود به سمتى كه تبديل به پوسته‏اى بدون مغز شود. و آن‏قدر عوام‏زدگى و مردم‏فريبى در آن راه يافت كه مقصود اصلى از برگزارى مراسم عزادارى تقريبا فراموش شد. از اين جهت عالمان و عارفان بصير كه متوجّه اصل قضيّه بوده و پيرايه‏هاى اطراف آن و تحريف‏هاى واقع در آن را مزاحم درك صحيح آن مى‏دانستند، به‏تدريج در مقام تذكّر و تنبّه شيعيان عزادار برآمدند. كتاب تجلّى حقيقت در اسرار فاجعه كربلا تأليف حضرت حاج سلطان‏حسين تابنده گنابادى (رضاعليشاه)[6] برادر بزرگوار و سَلَف طريقتى اين‏جانب از اين قبيل آثار و از اوّلين اهتمام‏ها در اين‏باره است.[7]

 

مقدّم بر ايشان جدّ بزرگوار حضرت حاج ملاّعلى نورعليشاه گنابادى در كتاب مفصّل دو جلدى خود به نام سلطنة الحسين تمامى احاديثى را كه تا زمان ايشان درباره فاجعه كربلا روايت شده بود، اعمّ از صحيح يا سقيم، جمع كردند كه اگر بعد از ايشان حديث جديدى جعل شود ــ كه متأسّفانه تعداد مجعولات در اين‏باره كم نيست ــ جعلى‏بودن آن معلوم شود.

 

در طريقه نعمت‏اللّهى گنابادى مراسم عزادارى امام حسين(ع) از قديم از مراسم مهم مذهبى اين طريقه محسوب مى‏شده است. به‏سبب اهميّت اين موضوع است كه مكان اجتماع فقراى اين سلسله با عنوان حسينيه است. بزرگان سلسله از حضرت سلطان‏عليشاه تاكنون اين سنّت را احيا كرده‏اند و حتّى خود حضرت صالح‏عليشاه[8] و بعدا حضرت آقاى رضاعليشاه در سحرهاى عاشورا به منبر رفته و درباره واقعه عاشورا و قيام حسينى(ع) سخنرانى و ذكر مصيبت مى‏كردند. در زمان جانشينان ايشان نيز تاكنون همين رويّه و جديّت در برگزارى مراسم عزادارى ادامه داشته است.

 

با همه اهميّتى كه تشكيل مجلس عزادارى واقعه كربلا براى ما دارد بايد متوجّه اسرار، مقاصد، جوانب و نكات مهم پيدا و پنهان آن باشيم كه مبادا اصل موضوع مخدوش شود. يكى از مهم‏ترين نكات در عزادارى شهيدان كربلا توجّه به اين واقعيّت است كه عزادارى در هر دوره‏اى متناسب با آن دوره است. هر دوره‏اى اقتضاى خاصّ خود دارد. خود آيات شريفه قرآن كريم به مناسبت موردى خاص نازل شده، و به اصطلاح شأن نزول خود را دارد، و لذا در تشخيص موضوع بايد بدانيم شأن نزول آن چيست. مثلاً در آيه‏اى مى‏فرمايد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةً وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّه،[9] آنها را بكشيد تا فتنه‏اى در زمين باقى نباشد و دين فقط الهى باشد. امّا در آيه ديگر مى‏گويد: إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ،[10] اموال و اولاد شما فتنه‏اى هستند. پس آيا ما براساس آيه اخير بايد جنگ كنيم كه اموال و اولاد ما از بين برود؟

 

يا اينكه در يك‏جا مى‏فرمايد: لَكُمْ دينُكُمْ وَلِىّ دين،[11] دين شما مال خودتان، دين من مال من. يا در جاى ديگر مى‏گويد: لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ،[12] در دين اكراه نيست؛ پس نمى‏توان به كسى اجبار كرد و حال آنكه در آيه ديگر مى‏فرمايد: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً،[13] يعنى اگر مشركان ايمان نياوردند، همه آنها را بكشيد.

 

هر آيه‏اى به اقتضاى زمان و مكان و موقعيّت خاصّ خويش نازل شده است. احاديث نيز شأن نزول دارند كه دانستن آنها به ما در فهم مقصود كمك مى‏كند. اخبارى منتسب به ائمّه، عمدتا حضرت صادق و حضرت رضا(ع)، است ــ البتّه جا دارد كه اين روايات هم از نظر سند و هم از نظر محتوايى تحقيق شود كه آيا قطعا امام اين مطلب را گفته‏اند يا نه ــ كه فرموده‏اند: مَنْ بَكى او اَبْكى او تَباكى وَجَبَتْ لَه الجنّة، كسى كه در عزاى امام حسين گريه كند يا خود را به گريه بزند، به اصطلاح حالت گريه به خود بگيرد، يا ديگران را بگرياند بهشت بر او واجب است.[14]صورت ظاهر عبارات همان است كه اكنون در مجالس عزادارى مى‏بينيم، ولى اگر هم امام فرمود، ابتدا بايد تحقيق كرد كه در چه زمانى چنين چيزى را فرموده‏اند؟ و چرا گفته‏اند؟

 

در دورانى كه بعد از كشتن امام‏حسين(ع) بنى‏اميّه به زعمّ خود مى‏گفتند خيالمان آسوده شد و شايع كرده بودند كه ديگر شيعه‏اى وجود ندارد و آنها همه منحرف از اسلام و جهنّمى بودند. اين مسأله شيعيان را مى‏ترساند و آنها را ناراحت مى‏كرد كه ما كسى نيستيم يا جهنّمى هستيم. در مقابله با آنها بود كه امامان گفتند كه هركس اين كار را بكند، بهشتى است. يعنى به مردم نشان بدهيد كه گريه‏كردن بر امام‏حسين چنين فايده‏اى دارد.

 

درواقع خيلى‏ها بر شهادت امام‏حسين گريه مى‏كردند چون اين‏كار نشانه مخالفت با بنى‏اميّه بود. وقتى وقايع عاشورا را ذكر مى‏كردند، طرفدارى از امام‏حسين با گريه‏كردن و يا نكردن و حتّى شادى‏كردن مخالفان شيعه كه در روز عاشورا جشن هم مى‏گرفتند، معلوم مى‏شد. شادى‏كردن در روز عاشورا به‏معناى طرفدارى حكومت آن وقت بود. چنان‏كه در زيارت عاشورا هم آمده است: اللّهُمَّ اِنّ هذا يومٌ تَبَرَّكتْ فيه بَنُواُميّه، پروردگارا امروز روزى است كه بنى‏اميّه آن را مبارك مى‏دارند.

 

در مقابل اين مسأله بود كه چنين چيزى را فرمودند. چون اگر كسى جرأت مى‏كرد بر امام‏حسين گريه كند و يا جرأت مى‏كرد حالت گريه بگيرد (چون گريه هم به اختيار آدم نيست خيلى‏ها اصولاً كم گريه مى‏كنند) يا آن جريان را توضيح بدهد به‏نحوى كه در مردم مؤثّر باشد و آنها را بگرياند، چنين شخصى دشمن حكومت، دشمن بنى‏اميّه، دشمن خلفاى جور، بود. ولى اين خبر مى‏گويد كسى كه جرأت كند اين كار را بكند، بهشت براى اوست. درواقع مى‏گفتند شيعه پرجرأت و نترس از حكومت ظلم بنى‏اميّه به بهشت وارد مى‏شود. ولى به‏جاى اينكه اين‏طور بگويند، آن‏طور مى‏گفتند.[15]

 

نمونه ديگر اظهار تشيّع در دوران خفقان، آن خبرى است منتسب به امام حسن عسكرى(ع) كه من درباره صحّتش قضاوت قطعى نمى‏توانم بكنم. در اين خبر مى‏فرمايد: علائم مؤمنين پنج چيز است. در آن روزگار شيعيان تقيّه مى‏كردند و براى اينكه همديگر را بشناسند پنج چيز را نشان قرار داده بودند كه عبارتند از: 1 ـ صَلوةُ اِحدى والخمسين، يعنى نماز 51 ركعتى، كه البتّه هفده ركعت آن واجب و بقيّه مستحبّ است. 2 ـ زيارة الاربعين، يعنى زيارت حضرت حسين(ع) در روز اربعين. 3 ـ التَّخَتَّمُ بِالْيَمين، انگشتر به دست راست‏كردن. 4 ـ تَعفيرُ الجبين، يعنى پيشانى را به خاك ماليدن كه در موقع سجده، مثل سجده ابتهال، انجام شود. 5 ـ اَلجَهرُ بِبسم اللّه‏ الرّحمن الرّحيم، يعنى بلندگفتن بسم‏اللّه‏ الرّحمن الرّحيم، كه اهل سنّت غالبا يا نمى‏گويند يا اگر بگويند به آهستگى مى‏گويند.[16] چنان‏كه مى‏بينيم از اين پنج علامت شيعه‏بودن دو تاى آنها (نماز 51 ركعتى و پيشانى را به خاك ماليدن) جنبه معنوى بيشترى دارد، ولى سه تاى ديگر جنبه شعار و تظاهر به تشيّع است، از همه بارزتر تختّم باليمين است. يكى از علائم مؤمنان، شيعيان، اين است كه انگشتر را در دست راست مى‏كنند. اين كار هيچ اثر ذاتى ندارد. مثلاً در عرف سياسى، در گذشته كمونيست‏ها زدن كراوات قرمز را رسم كردند، امّا مرام كمونيستى ارتباطى با كراوات قرمز ندارد ولى اين كار رسم شد و تا مدّتى هركس كراوات به رنگ قرمز به‏كار مى‏برد، مى‏گفتند كمونيست است. در مورد آن روايت هم هركس انگشتر در دست راست مى‏كرد مى‏گفتند شيعه است. براى اينكه شيعيان همديگر را بشناسند. به‏قدرى اين‏كار موردتوجّه قرار گرفت كه بعدها بابى تحت عنوان”استحباب التَّخَتُّم باليمين” در برخى منابع روايى شيعه وضع شد.[17]

 

صحّت اين قبيل اخبار را بايد از اهل فنّ و خبره آن تحقيق كرد. در مواقع عادى مردم اين كارها را معمولاً خلاف اخلاق و نوعى تظاهر مى‏دانند. حقّ هم دارند، براى اينكه الآن امرى روشن و واضح است كه امام‏حسين(ع) را به ظلم و ستم كشتند ولى همين مطلب را كه امروز به راحتى مى‏گوييم، آن وقت، اصلاً جرأت گفتنش را نداشتند. حتّى وقتى نام حسين را مى‏آوردند، جرأت عليه‏السّلام گفتن پس از آن را نداشتند. در اين‏باره داستان‏هاى زيادى نقل شده كه ذكرشان طول مى‏كشد. مثلاً آن‏وقت‏ها كه نظام غلامى و كنيزى كاملاً رايج بود و كنيز، كسى بود كه اختيارش به هر جهت دست اربابش بود، يكى از شيعيان آمد خدمت امام و عرض كرد كه ما كنيزى داريم كه مثلاً وقتى ظرفى مى‏شكند و مى‏خواهيم با او دعوا كنيم، مى‏گويد شما را قسم مى‏دهم به آن كسى كه وقتى آب مى‏خوريد آهسته زير لب به او سلام مى‏فرستيد. اين‏قدر محيط خفقان بود كه شيعيان مى‏ترسيدند بلند بگويند: سلام‏اللّه‏ على الحسين. امّا حالا كه گفتن «سلام‏اللّه‏ على الحسين» آن‏قدر عادى شده كه حتّى براى برخى محلّ درآمد شده و ذكر «لعنه‏اللّه‏ على قاتل الحسين» كار و پيشه آنان شده، ديگر اين كار اجرى ندارد مگر اينكه از ته دل و از صميم قلب باشد. امّا در آن‏وقت‏ها اگر به دل هم نمى‏گفتند چون در ديگران اثر مى‏كرد از آن جهت ثوابى داشت. ولى اكنون طورى شده است كه عدّه‏اى گرياندن را هدف خويش ساخته‏اند گويى قيام حسينى فقط براى اين بوده كه فرصتى فراهم شود كه شيعيان اشك بريزند.[18][19] تحريف‏هايى كه هم در خود مطالب و الفاظ و عبارات است و هم در معنى كه منظور گوينده و معناى موردنظر وى را عوض مى‏كنند. و چون گريه هدف شد، ذاكران مصائب شهيدان كربلا براى اينكه مجلس خود را گرم‏تر كنند، مطالبى جعلى و تحريفى و دون شأن مقام امامت را سرهم كردند تا اشك شنوندگان بيشتر درآيد.

 

اين است كه بايد توجّه كنيد اين كار صرف ظاهرسازى نيست و مثال‏هاى زيادى در موردش همواره در تاريخ وجود داشته است. چنان‏كه در دنياى امروز هم رسم است در جنگ‏ها وقتى مى‏خواهند طرف را بترسانند عدّه خود را زياد نشان مى‏دهند.

 

اوّلين جنگ مسلمين جنگ بدر بود كه در آن تعداد مسلمانان سيصد و سيزده نفر بود كه نه‏تنها اسلحه متداول را نداشتند بلكه برخى پابرهنه و غالبا هم پياده بودند. تعداد كمى شتر و اسب داشتند. آن طرف دو تا قشون بود: يكى كاروان تجارتى ثروتمند كه محافظ هم چند نفر بيشتر نداشت، قشون ديگر هم نهصد نفر سوار جنگ‏ديده كه تمرين كرده و همه آداب جنگى را بلد بودند. مسلمين دلشان مى‏خواست به كاروانى حمله كنند كه عدّه‏شان كمتر و ثروتشان بيشتر است ولى خداوند مى‏خواست قدرت خودش و قدرت اسلام را نشان بدهد و گفت: به همان قشون با تعداد زياد حمله كنيد. مسلمانان سيصد و سيزده نفرند و آنها قريب نهصد نفر مسلّح و كاركشته. خداوند مى‏گويد: ما در نظر شما آنها را قليل نشان داديم كه نترسيد براى اينكه اگر غير از اين مى‏كرديم سست مى‏شديد. خدا ما را آفريده، خودش هم از دل ما آگاه است و مى‏داند از چه جنسى هستيم و چه جَنَمى داريم. خداوند مى‏گويد شما را هم در نظر آنها اندك نشان داديم كه آنها به خود مغرور شده و بر جنگيدن تشويق شوند تا كشته شوند. همان‏طور هم شد و در آن جنگ از ميان مسلمين از سيصد و سيزده نفر پابرهنه، شش نفر كشته شدند، رحمه‏اللّه‏ عليهم.

 

منظور اين است كه نشان دادن قدرت، خودش امر مهمى است. خدا هم اين كار را كرده و به ما هم ياد داده است. اخبارى كه در اين زمينه هست بيشتر براى اين موضوع است.

 

بنابراين توجّه كنيد كه وقتى فرمايش منتسب به امام كه «مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى فِينَا… فَلَهُ الْجَنَّة»،[20] كسى كه براى ما گريه كرد و گرياند، بهشت بر او واجب مى‏شود را به صورت ظاهرى آن در نظر مى‏گيريم، اين كار موجب مى‏شود عدّه‏اى از راه گرياندن نان بخورند. درحالى كه آن گريه‏اى موردنظر امام بوده است كه مصداق آن حديث باشد كه ما را به بهشت ببرد يعنى گريه‏اى كه از روى معرفت و دانايى و پيداشدن حال توبه است كه محرّ ك است نه مخدّر و نه گريه‏اى كه براى ما نان فراهم كند، بلكه گريه‏اى كه ما را از درون آتش بزند[21] كه اگر اين‏طور اين حديث را قشرى معنى كنيم، ترويج رياكارى مى‏شود. وقتى كسى رياكار بود، در همه كار رياكار است.

 

وقتى آيات و دستورات الهى را در جاى خود به‏كار نبريم، اين‏كار موجب مى‏شود كه مثلاً غيرمسلمانان بگويند: مسلمان‏ها تروريست هستند و اسلام يعنى تروريسم. چرا؟ چون قرآن مى‏گويد: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً. آن‏وقت بعضى‏ها هم به عكس مى‏گويند: لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ، اكراهى در دين نيست، هركس هر كار مى‏خواهد بكند. آن عدّه از آن طرف بام افتاده، اين عدّه از اين طرف. هر كدام به علّت اينكه دو آيه را در جاى خود استفاده نكرده است. درواقع از دو سو به اسلام ضرر زده‏ايم.

 

اگر هم متوجّه حقيقت عزادارى و گريستن نشويم كار به‏جايى مى‏كشد كه پيروان مذهب شيعه مورد تمسّخر ديگر مسلمانان واقع مى‏شوند هم به اتّهام تظاهر خالى از حقيقت و رياكارى و هم به اتّهام انحراف از سنّت نبوى.[22] اگر از نفس عزادارى غافل شويم و به آداب رسومى كه به‏تدريج به عنوان مصاديق عزادارى مرسوم شده است به خيال اينكه عزادارى مطلوب و پسنديده منحصر به همين صورت‏ها است، آن‏گاه بايد امورى از قبيل قمه‏زدن و قفل‏زنى و تيغ‏زنى را كه موجب وهن اسلام است بخصوص در زمانه‏اى كه اسلام را دين خشونت مى‏دانند، تأييد كنيم. و كار به‏جايى مى‏رسد كه مصيبت‏خوانان و مدّاحان جاى واعظان را مى‏گيرند و از حماسه حسينى، نمايش حسينى را مى‏سازند.

 

اين است كه در تفسير آيات دستور داده‏اند كه دقّت شود و شأن نزول هر آيه‏اى را بفهمند. مسأله شأن نزول بسيار مهم است. مثال مشهورش آيه‏اى است در قرآن كه اكثر محقّقين اسلامى مى‏گويند در حقّ على(ع) است مربوط به ليله‏المبيت، يعنى وقتى كه پيغمبر على را خواست و فرمود: من مى‏خواهم هجرت كنم و اينها مى‏خواهند مرا شبانه بكشند. (البتّه عرب‏ها آن‏قدر غيرت داشتند كه شبانه در خانه كسى وارد نشوند چون مى‏گفتند هنگام شب، خانه محلّ امن است. اين است كه گفتند خانه پيامبر را محاصره مى‏كنيم كه فرار نكند و صبح مى‏رويم.) على(ع) به پيغمبر اعتقاد كامل داشت. ما اگر بوديم از او مى‏پرسيديم تو ما را حفظ مى‏كنى؟ على اين را نپرسيد. فقط گفت: اگر من بخوابم تو نجات پيدا مى‏كنى؟ پيغمبر فرمود: بله و على در جاى پيامبر خوابيد. آن شب قرار بود چند نفر از هر قبيله يك نفر بيايد. آنها وقتى يك مرتبه روكش را كنار مى‏كشيدند كاملاً محتمل بود كه على كشته شود، ولى حضرت براى جلب رضاى پيغمبر كه همان رضاى خداوند است، جان خود را تقديم كرد. در اين‏باره آيه‏اى در حقّ نازل شد كه مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّه‏ِ،[23] از ميان مردم كسى هست كه براى رضاى خدا جان خود را در معرض فروش قرار مى‏دهد. حالا معاويه چه كرد؟ او عدّه‏اى را مثل اَبُوهُرَيْرَه مشهور به تاجر پياز را كه از صحابه‏اى بود كه پيغمبر از آنها بدشان مى‏آمد، دور خود جمع كرده بود و آنها از پيغمبر نقل قول دروغ در مذمّت على و در اهميّت بنى‏اميّه مى‏كردند. آنها شايع كرده بودند كه اين آيه در شأن ابن‏ملجم است كه با وجودى كه مى‏دانست او را مى‏گيرند و اعدام مى‏كنند، فداكارى كرد و على را در راه رضاى خدا كشت! ببينيد تفسير غلط و عدم دانستن شأن نزول يا تحريف آن چه كار مى‏كند.

 

اين است كه در مورد آيات قرآن بايد شأن نزول، يعنى حادثه‏اى را كه منجر به نزول اين امر شد، بدانيم. بيشتر اخبار و احاديث مروى از معصومين نيز اين‏طور است. حال اگر كسى اين خبر را كه اگر كسى گريه كند يا بگرياند، مطلق بداند، متوجّه نيست كه هدف، صرفِ گريه‏كردن نيست و گريه وسيله است نه هدف و به اصطلاح علما جنبه طريقيت دارد نه موضوعيت چراكه اگر خود گريه‏كردن موضوعيت داشت كه ديگر تظاهر به گريه‏كردن معنى نداشت. مضافا بر اين، چه‏بسا گريه‏كردن بدون توجّه قلبى روحيّه ترس و انظلام را در انسان ايجاد كند. كسى هم كه اين قبيل روايات را به‏صورتى قشرى و فقط براى جلب منافع و به اصطلاح گرمى مجلس خود تفسير كند، عملاً اجازه رياكارى داده است. مى‏گويند يكى از حكّام قديم وقتى دستور مى‏داد فلان‏كس را بگيريد و اعدام كنيد، گاهى اوقات كه مأمورين متّهم را مى‏گرفتند و به او خبر مى‏دادند، او سر نماز بود. وقتى اطّلاع مى‏دانند فلانى را گرفتيم، چون نمى‏خواست نمازش را با حرف‏زدن باطل كند، با دست اشاره مى‏كرد كه اين‏طور كنيد، يعنى طرف را بكشيد. انتقاد از عزادارى به سبك رايج به معناى انتقاد از اصل عزادارى نيست. هيچ صاحب‏دلى نيست كه در عزاى امام حسين(ع) و ديگر شهداى كربلا، دلش به درد نيايد و غمگين نشود و هيچ چشمى نيست كه با ذكر نام حسين بى‏اختيار اشك از آن جارى نشود. حزن و گريه اصولاً از امور اختيارى نيست كه بتوان كسى را امر به گريه يا نهى از آن كرد. ائمّه اطهار دستور دادند كه وقتى مصيبتى، عزايى برايتان پيدا شد، عزاى ما را به ياد بياوريد به اين جهت كه همين واقعه عاشورا الگو و نمونه‏اى براى همه ما باشد و اين دستورى جاودانه براى همه ما شيعيان است. ولى اگر گرياندن يا تظاهر به گريه در زمانه مظلوميت شيعه از شعائر شيعه بود، اكنون وضع عوض شده است و بيشتر علامت و نشانه و بهانه‏اى براى انتقاد بر شيعه شده است. بايد روح عزادارى را حفظ كرد ولى علامت و نشانه‏هاى آن را اصلاح كرد كه منطبق با حقيقت آن باشد. چراكه در اصل، عزادارى براى احياى امر آن بزرگواران است ولى بعضى مصداق‏هاى آن در طول تاريخ شيعه خارج از مقصود اصلى شده است. اين مصاديق را عُرف پديد آورده است و لذا در ميان شيعيان كشورهاى گوناگون به‏تناسب تفاوت‏هاى فرهنگى ميان آنها، متفاوت است.اكنون نيز عُرف عقلاء بنا بر تشخيص زمان و مكان بايد آنها را اصلاح كند.

 

بى‏ترديد عزادارى شهيدان كربلا از شعائر شيعه است كه بايد بر اساس آيه شريفه: و مَنْ يُعَظِّم شعائِرَ اللّه‏ِ فَاِنّها من تَقَوى القلوب،[24] در تعظيم آن كوشيد. در قرآن، اعمال صفا و مروه در مراسم حجّ از شعائر الهى دانسته شده است. كلمه شعائر جمع شعيره به معناى علامت و نشانه است. ولى اگر علامت و نشانه (شعيره) دلالت بر مدلول پيدا نكند و حتّى خلاف آن را نشان دهد، ديگر از زمره شعائر نخواهد بود. اگر به اقتضاى زمان و مكان، ايّامى كه شيعه مظلوم و گمنام بود، گريه‏كردن به تكلّف يا تظاهر به آن يكى از شعائر بود، اكنون كه به اقتضاى زمان جديد نه شيعه مظلوم است و نه گمنام، اين شعار كه متأسّفانه صورت زشتى به خود گرفته به‏نحوى كه موجب وَهن شيعه شده، بايد اصلاح گردد بايد آنچه را كه موافق حيثيّت و شأن ائمّه اطهار است انجام داد و آنچه خلاف و دون شأن ايشان است، ترك كرد.

 

در مثنوى مولوى داستانى است درباره شيعه اهل حَلَب كه در ايّام عاشورا در ماتم اهل بيت، ناله و گريه مى‏كردند و ظلم‏هايى را كه يزيد و شمر بر اهل بيت وارد كرده بودند يادآور مى‏شدند. يك بار، شاعر غريبى در اين روز به حلب مى‏رسد و وقتى آن فغان را مى‏شنود به جستجو برآمده كه چه شده است و عزاى چه كسى را گرفته‏اند كه او هم مرثيه‏اى بسرايد و از اين خوان بهره‏اى ببرد. يكى از شيعيان به وى مى‏گويد كه ما عزاى شهداى كربلا را گرفته‏ايم. آن غريبه مى‏گويد: ولى دوران يزيد كه خيلى پيش بود، چه شد كه خبر اين مصيبت اكنون به اينجا رسيد؟ آيا شما تا به حال خواب بوده‏ايد؟ پس بر خودتان اى خفتگان عزا بگيريد كه اين خواب گران بدمرگى است. وگرنه آن خسرو دين، امام حسين، از زندان تن رها شد و براى شهداى كربلا اين رهايى عين شادى و شادمانى است.[25]

 

مولانا اين داستان را به عنوان تشبيه آدم غفلت‏زده‏اى (مُغَفَّل) كه عمرش را ضايع مى‏كند و در تنگاتنگ مرگ، به ياد توبه و استغفار مى‏افتد، مى‏آورد و مى‏گويد شيعيان حلب حكايت چنين آدمى را دارند. او در طعنه به شيعيان حلب مى‏گويد كه اگر واقعا شيعه هستند بايد متوجّه حكمت قيام حسينى باشند، متوجّه اين باشند كه چرا حسين و يارانش شهيد شدند و چگونه روح آنان به وصال رسيد.[26]

 

مولوى در همان غزل مشهور خويش “كجاييد اى شهيدان خدايى” مهم‏ترين صفت “بلاجويان دشت كربلايى” را سبك روحى و عشق آنان مى‏داند كه از مرغان هوايى، پرنده‏تر بودند و درِ زندان تن را شكسته و پرواز كردند. ولى اگر شيعيان حلب متوجّه نيستند و ذرّه‏اى از حال آنان آگاهى ندارند، بهتر است به‏جاى گريه به حال آنان به حال خود بگريند كه دل و دينى خراب دارند و از اوصاف ديندارى كه استوارى و جان‏سپارى و چشم‏سيرى است، همان اوصافى كه شهيدان كربلا داشته‏اند، بويى نبرده‏اند.

 

حالا اگر كسى ما را ببيند و از ما بپرسد، بايد بگوييم هنوز خبرش به ما هم نرسيده كه اگر رسيده بود اين‏طور نبوديم و بهتر از اين رفتار مى‏كرديم.

 

پانوشت ها:


***- اين مقاله براساس بيانات اظهار شده در صبح جمعه 29 آبان 1388 و سحر عاشوراى 1431 6 دى 1388 تنظيم شده است.

[1]. بنابر آنچه در بعضى تذكره‏ها آمده است پيامبر به مناسبت درگذشت عمّ بزرگوارش ابوطالب و شهادت عمّ ديگرش حمزه نيز بسيار گريست.

 [2]. كلّيات شمس تبريزى، تصحيح بديع‏الزّمان فروزانفر، چاپ سوم، 1363، ج 6، ص 56، غزل 2707.
مولانا در غزل ديگرى شماره 230 كلّيات، ج 1، ص 144 با مطلع:ز سوز شوق دل همى زند عللا    كه بوك در رسدش از جناب وصل بلا
درباره تمنّاى امام حسين(ع) به وصال اشعارى را سروده است.

 [3]. متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، به كوشش مظاهر مصفّا، تهران، 1383، ص 629.

[4]. ديوان سيف فرغانى، با تصحيح و مقدّمه دكتر ذبيح‏اللّه‏ صفا، چاپ دوم، انتشارات فردوسى، تهران، 1364، صص 177 ـ 176.

 [5]. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه‏ شوشترى، كتاب‏فروشى اسلاميّه، تهران، 1365 شمسى، صص 153 ـ 152.

 [6]. چاپ سوم، تهران، انتشارات حقيقت،    13.

[7]. كتاب مهم ديگرى كه در اين‏باره نوشته شده است تأليف مرحوم استاد مرتضى مطهّرى است باعنوان حماسه حسينى، 3 جلد، چاپ چهارم، انتشارات صدرا، تهران، 1364.

 [8]. پدر و پير بزرگوارم حضرت صالح‏عليشاه براى نشر قيام حسينى بسيار علاقه‏مند بودند كه شرح فاجعه كربلا به زبان‏هاى خارجى ترجمه شود تا ديگران نيز از آن مطّلع شوند و از طرف ديگر براى اصلاح مجالس روضه‏خوانى و براى اين‏كه ذاكران فاجعه كربلا به سبك مرسوم زمان امورى موهوم و خلاف را در مجالس تذكّر نقل نكنند، برنامه و دستورى را براى برگزارى مراسم سوگوارى برحسب وقايع دهه اوّل محرّم از حركت امام تا واقعه روز عاشورا تنظيم كرده بودند كه در انتهاى كتاب تجلّى حقيقت به چاپ رسيده و معمولاً در مراسم عزادارى اين سلسله رعايت مى‏شود.

 [9]. سوره بقره، آيه 193.

 [10]. سوره تغابن، آيه 15.

 [11]. سوره كافرون، آيه 6.

 [12]. سوره بقره، آيه 256.

 [13]. سوره توبه، آيه 36.

 [14]. روايت ديگرى است از على بن موسى الرّضاع كه «مَنْ تَذَكرَ مُصابَنا فَبَكى و اَبْكى لمّا ارتكتب منّا كان

معنا فى درجتنا يوم القيامه، و من ذكر بمُصابنا فبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون، من جلس مجلسا يحيى فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب.» امالى، شيخ صدوق، دارالكتب الاسلاميّه، تهران، 1362 ش، ص 73 قسمت اعظم اين قبيل روايات در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده است.

 [15]. به اين نكته مصحّح فاضل جلد 44 بحارالانوار انتشارات اسلاميّه، تهران، 1369 ش.، ص 293،

پاورقى، آقاى محمّدباقر بهبودى، كه احاديث مربوط به گريه در عزاى امام‏حسين(ع) در آن‏جا ذكر شده، تصريح كرده، چنين مى‏گويد: «اين احاديث زمانى صادر شده است كه ذكر حسين و گريستن بر وى و زيارت و سرودن شعر بر وى، به‏منزله انكار يك كار زشت و مجاهده براى خدا و جنگيدن با دشمنان خدا يعنى بنى‏اميّه ستمگرِ غاصب بوده است و اين‏كار باعث ويران‏كردن بنياد آنها و موجب زشت‏دانستن و اظهار نفرت‏كردن نسبت به سيرتشان مى‏شد كه كفر به قرآن و رسول بود و به اين دليل امامان، شيعه را به اين جهاد مقدّس براى بالابردن نام حسين و احياء امر وى به هر نحو كه ممكن بود، چه با مرثيه‏سرايى و مديحه‏گويى و چه زيارت و گريستن بر آنها، ترغيب مى‏كردند».

 [16]. روضة الواعظين، محمّد بن حسن فتّال نيشابورى، قم، 1386 ه . ق.، ج 1، ص 195.

 [17]. مثلاً در مستدرك الوسائل، محدّث نورى، قم، 1408 ه . ق.، ج 3، صص 293 ـ 285.

 [18]. اگر به عناوين كتاب‏هايى كه درباره عاشورا نوشته شده دقّت كنيم مى‏بينيم كه تأكيد اصلى آنها، گريه‏كردن و اشك از چشم باريدن شده است. كتاب‏هايى با عناوينِ طريق البُكاء، مفتاح البُكاء، مخزن البُكاء كه همه از ريشه “بُكاء” به معناى گريستن است و كتاب‏هايى مثل فيض الدموع، بحر الدموع، عين الدموع كه همه از ريشه “دمع” به معناى اشك است.

 [19]. به قول مرحوم آيت‏اللّه‏ مطهّرى به نقل از محدّث نورى: «اگر كسى بخواهد امروز بگريد، اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديده اباعبداللّه‏ بگريد، بر اين دروغ‏هايى كه به اباعبداللّه‏ع نسبت داده مى‏شود، گريه كند». (حماسه حسينى، ج 1، ص 30)

 [20]. بحارالانوار، ج 44، ص 288.

 [21]. بر اثر همين دكان‏دارى از راه مراسم عزادارى در سال‏هاى اخير كار مجالس عزادارى به آنجا رسيده كه حتّى گريه‏كنندگان حرفه‏اى وجود دارند كه براى شركت در اين مجالس دعوت شده و به آنها مزد مى‏دهند.

 [22]. از اوّلين كتاب‏هايى كه در نقد روضه‏خوانى به سبك مرسوم نوشته شده است در سال 1319 قمرى و روضه‏خوانان زمان خود را به تندى عتاب كرده است، كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پلّه اوّل و دوم منبر روضه‏خوانان است. نويسنده كتاب، مرحوم محدّث نورى، در مقدّمه كتاب گويد كه چگونه برخى ذاكرين و روضه‏خوانان در گفتنِ دروغ حريص و بى‏باك شده‏اند و از علماى زمان ايراد مى‏گيرد و مى‏گويد اگر اهل علم مسامحه نمى‏كردند و مراقب گفتار اين طايفه مى‏شدند كار به اين خرابى نمى‏رسيد و مذهب حقّه اماميه و اهلش به اين درجه مورد سخريه و استهزاء واقع نمى‏شد. حدود سه دهه بعد، در سال 1346 قمرى، مرحوم سيّد محسن امين عاملى مؤلّف كتاب مشهور اعيان الشّيعه كه به‏نحوى دغدغه احياى معاريف شيعه را داشت كتاب التّنزيه فى اعمال الشبيه را نوشت و همان هدف محدّث نورى را در اين كتاب دنبال كرد. اين كتاب در زمان خود آماج تير مخالفان خود قرار گرفت.

اين كتاب‏ها تقريبا در قرن پيش نوشته شده است. اگر آن زمان اين‏گونه مذهب شيعه به‏واسطه اين قبيل كارها مورد طعن بود، اكنون كه وضع بدتر شده و مخالفانش بيشتر گرديده‏اند و علنا پيروان اين مذهب را طرد مى‏كنند، بايد بيشتر به اصلاح اين امور پرداخت.

 [23]. سوره بقره، آيه 207.

 [24]. سوره حجّ، آيه 32.

 [25]. مثنوى معنوى، دفتر ششم، تصحيح توفيق سبحانى، ابيات 780 ـ 808 .

 [26]. به اين امر كه شهادت شهيدان كربلا براى آنها وصل و شادمانى بوده است، علماى شيعه كه اهل

عرفان بوده‏اند، تصريح كرده‏اند. شايد اوّلين فرد سيّد بن طاووس باشد كه در كتاب اللهوف مى‏گويد كسانى هستند كه خداوند توفيق به آنها داده كه دل از غير او ببرند و فقط مشتاق خداوند باشند. شهيدان كربلا چنين بودند و اگر نبود امتثال امر سنّت و كتاب درباره جزع در مورد از دست‏دادن بزرگان هدايت و تأسّف بر سعادتى كه ما از دست داده‏ايم، براى اين نعمت بزرگ، لباس‏هاى شادى و بشارت مى‏پوشيديم. از عالمان اخير در شرح احوال مرحوم آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد نقل شده است كه در غفلت عامّه مردم از عاشورا، اشعار مولوى را با صوت مى‏خواند و در تمام دهه عزادارى، حال وى بسيار منقلب بود ولى حزن و اندوه در آن ديده نمى‏شد و سراسر ابتهاج و مسرّت بود و مى‏فرمود كه چقدر مردم غافلند كه براى اين شهيد جان باخته غصّه مى‏خورند و ماتم و اندوه به‏پا مى‏دارند. صحنه عاشورا عالى‏ترين مناظر عشق‏بازى است روز وصل است. روح مجرّد، يادنامه حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد، تأليف آيت‏اللّه‏ حاج سيّد محمّدحسين حسينى طهرانى، انتشارات حكمت، تهران، 1418 قمرى، صص 79 ـ 87.