در طريقه نعمتاللّهى گنابادى مراسم عزادارى امام حسين(ع) از قديم از مراسم مهم مذهبى اين طريقه محسوب مىشده است. بهسبب اهميّت اين موضوع است كه مكان اجتماع فقراى اين سلسله با عنوان حسينيه است.
در اسلام دو عيد مقرّر شده است: يكى عيد فطر و ديگرى عيد قربان.حضرت رسولاكرم(ص) پس از فوت فرزند خود ابراهيم با اينكه بر جنازه او گريست ولى دستور عزادارى به ديگر مسلمانان نداد.[1] و چون در آن هنگام ناگهان كسوف نيز واقع شد و مسلمانان اين واقعه را به علّت مرگ ابراهيم تصوّر كردند، حضرت به آنان فرمود كه خورشيد و ماه دو آيت از آيات الهى هستند كه نه براى مرگ كسى و نه براى زندگى كسى، تيره نمىشوند. از اينرو از برگزارى هرگونه مراسم عزادارى در زمان پيامبر در سيرههاى نبوى چيزى روايت نشده است.
پس از شهادت مولى الموحّدين اميرالمؤمنين على(ع) با اينكه شيعيان و بلكه اكثر مسلمانان عزادار شدند، با اين حال دستور خاصّى در مورد عزادارى آن حضرت از جانب امامان بزرگوار شيعه(ع) نرسيده است. ولى پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) و ياران ايشان در فاجعه كربلا، ذكر مصائب و عزادارى آن امام شهيد و ديگر شهداى كربلا ابتدا توسّط حضرت زينب و امام سجّاد(ع) و سپس ديگر امامان ــ حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام ــ از همان سال 61 هجرى رايج شد. و در اينباب احاديثى از امامان معصوم روايت شده است. به اين ترتيب اين كار در ميان شيعه رواج يافت بهنحوى كه مَقْتَلنويسى در ميان آنان شايع گشت. از قديمىترين اين مقاتل آن است كه ابومِخْنَف (83 ـ 148 قمرى) نوشته است كه البتّه اصل آن از بين رفته است. شاعران شيعى مثل دِعْبَل خزاعى (وفات 246) از مشاهيرى هستند كه مرثيهگو شدند.
بنابر منابع تاريخى مراسم عزادارى امام حسين تا زمان حكومت آلبويه كه شيعى بودند، به صورت خصوصى برگزار مىشد ولى در اين زمان، در دهم محرّم سال 352 قمرى، نخستين بار به دستور معزّالدّوله از امراى آلبويه اين مراسم بهصورت عمومى منعقد گرديد. از اين زمان بود كه آداب و رسوم خاصّ عزادارى محرّم پيدا شد. بعدا در دوره صفويّه مراسم عزادارى بسيار گسترده و متنوّع شد ولى به جهت وضعيّت خاصّى كه شيعه پيدا كرد و نوعى قشريّت دينى در آن پيدا مىشد، خرافات، تحريفات و بدعتها در آن، از جمله در مراسم عزادارى در حكم يكى از شعائر اصلى شيعه، وارد شد.
شهادت امام حسين به عنوان ظهور عشق اعلى به خداوند و ياد شهداى كربلا در ميان اهل تصوّف و عرفان نيز همواره جدّى گرفته شده و عزيز و سوگآور بوده است. از تجلّيات آن در ادبيات صوفيانه مىتوان به اين دو نمونه اشاره كرد:
غزل معروف مولانا با مطلع:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى[2]
ديگرى قصيده مشهور سعدى:
يا ربّ به نسل طاهر اولاد فاطمه
يا ربّ بهخون پاكشهيدان كربلا[3]
يا قصيده سيفالدّين محمّد فرغانى از عرفاى قرن هفتم و هشتم هجرى با مطلع:[4]
اى قوم درين عزا بگرييد
بر كُشته كربلا بگرييد
ذكر مصيبت امام حسين آنقدر نزد بزرگان تصوّف و عرفان اهميّت داشته كه قاضى نوراللّه شوشترى در شرح احوال شيخ شمسالدّين لاهيجى، صاحب كتاب مشهور مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز، نقل مىكند كه وى هميشه لباس سياه مىپوشيد. روزى شاه اسماعيل صفوى كه به قصد زيارت وى رفته بود، از شيخ پرسيد كه چرا لباس سياه اختيار كردهايد. شيخ فرمود كه به جهت تعزيه حضرت امام حسين. شاه اسماعيل گفت كه عزادارى آن حضرت ده روز در سال بيشتر نيست. شيخ گفت: مردم اشتباه كردهاند، عزادارى آن حضرت تا قيامت باقى است.[5]
امّا اين سنّت نيز بهتدريج از دوران صفويّه مانند بسيارى از سنن و تعاليم مذهبى شيعه بهتدريج از معنا تهى شده و مىرود به سمتى كه تبديل به پوستهاى بدون مغز شود. و آنقدر عوامزدگى و مردمفريبى در آن راه يافت كه مقصود اصلى از برگزارى مراسم عزادارى تقريبا فراموش شد. از اين جهت عالمان و عارفان بصير كه متوجّه اصل قضيّه بوده و پيرايههاى اطراف آن و تحريفهاى واقع در آن را مزاحم درك صحيح آن مىدانستند، بهتدريج در مقام تذكّر و تنبّه شيعيان عزادار برآمدند. كتاب تجلّى حقيقت در اسرار فاجعه كربلا تأليف حضرت حاج سلطانحسين تابنده گنابادى (رضاعليشاه)[6] برادر بزرگوار و سَلَف طريقتى اينجانب از اين قبيل آثار و از اوّلين اهتمامها در اينباره است.[7]
مقدّم بر ايشان جدّ بزرگوار حضرت حاج ملاّعلى نورعليشاه گنابادى در كتاب مفصّل دو جلدى خود به نام سلطنة الحسين تمامى احاديثى را كه تا زمان ايشان درباره فاجعه كربلا روايت شده بود، اعمّ از صحيح يا سقيم، جمع كردند كه اگر بعد از ايشان حديث جديدى جعل شود ــ كه متأسّفانه تعداد مجعولات در اينباره كم نيست ــ جعلىبودن آن معلوم شود.
در طريقه نعمتاللّهى گنابادى مراسم عزادارى امام حسين(ع) از قديم از مراسم مهم مذهبى اين طريقه محسوب مىشده است. بهسبب اهميّت اين موضوع است كه مكان اجتماع فقراى اين سلسله با عنوان حسينيه است. بزرگان سلسله از حضرت سلطانعليشاه تاكنون اين سنّت را احيا كردهاند و حتّى خود حضرت صالحعليشاه[8] و بعدا حضرت آقاى رضاعليشاه در سحرهاى عاشورا به منبر رفته و درباره واقعه عاشورا و قيام حسينى(ع) سخنرانى و ذكر مصيبت مىكردند. در زمان جانشينان ايشان نيز تاكنون همين رويّه و جديّت در برگزارى مراسم عزادارى ادامه داشته است.
با همه اهميّتى كه تشكيل مجلس عزادارى واقعه كربلا براى ما دارد بايد متوجّه اسرار، مقاصد، جوانب و نكات مهم پيدا و پنهان آن باشيم كه مبادا اصل موضوع مخدوش شود. يكى از مهمترين نكات در عزادارى شهيدان كربلا توجّه به اين واقعيّت است كه عزادارى در هر دورهاى متناسب با آن دوره است. هر دورهاى اقتضاى خاصّ خود دارد. خود آيات شريفه قرآن كريم به مناسبت موردى خاص نازل شده، و به اصطلاح شأن نزول خود را دارد، و لذا در تشخيص موضوع بايد بدانيم شأن نزول آن چيست. مثلاً در آيهاى مىفرمايد: وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةً وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّه،[9] آنها را بكشيد تا فتنهاى در زمين باقى نباشد و دين فقط الهى باشد. امّا در آيه ديگر مىگويد: إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ،[10] اموال و اولاد شما فتنهاى هستند. پس آيا ما براساس آيه اخير بايد جنگ كنيم كه اموال و اولاد ما از بين برود؟
يا اينكه در يكجا مىفرمايد: لَكُمْ دينُكُمْ وَلِىّ دين،[11] دين شما مال خودتان، دين من مال من. يا در جاى ديگر مىگويد: لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ،[12] در دين اكراه نيست؛ پس نمىتوان به كسى اجبار كرد و حال آنكه در آيه ديگر مىفرمايد: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً،[13] يعنى اگر مشركان ايمان نياوردند، همه آنها را بكشيد.
هر آيهاى به اقتضاى زمان و مكان و موقعيّت خاصّ خويش نازل شده است. احاديث نيز شأن نزول دارند كه دانستن آنها به ما در فهم مقصود كمك مىكند. اخبارى منتسب به ائمّه، عمدتا حضرت صادق و حضرت رضا(ع)، است ــ البتّه جا دارد كه اين روايات هم از نظر سند و هم از نظر محتوايى تحقيق شود كه آيا قطعا امام اين مطلب را گفتهاند يا نه ــ كه فرمودهاند: مَنْ بَكى او اَبْكى او تَباكى وَجَبَتْ لَه الجنّة، كسى كه در عزاى امام حسين گريه كند يا خود را به گريه بزند، به اصطلاح حالت گريه به خود بگيرد، يا ديگران را بگرياند بهشت بر او واجب است.[14]صورت ظاهر عبارات همان است كه اكنون در مجالس عزادارى مىبينيم، ولى اگر هم امام فرمود، ابتدا بايد تحقيق كرد كه در چه زمانى چنين چيزى را فرمودهاند؟ و چرا گفتهاند؟
در دورانى كه بعد از كشتن امامحسين(ع) بنىاميّه به زعمّ خود مىگفتند خيالمان آسوده شد و شايع كرده بودند كه ديگر شيعهاى وجود ندارد و آنها همه منحرف از اسلام و جهنّمى بودند. اين مسأله شيعيان را مىترساند و آنها را ناراحت مىكرد كه ما كسى نيستيم يا جهنّمى هستيم. در مقابله با آنها بود كه امامان گفتند كه هركس اين كار را بكند، بهشتى است. يعنى به مردم نشان بدهيد كه گريهكردن بر امامحسين چنين فايدهاى دارد.
درواقع خيلىها بر شهادت امامحسين گريه مىكردند چون اينكار نشانه مخالفت با بنىاميّه بود. وقتى وقايع عاشورا را ذكر مىكردند، طرفدارى از امامحسين با گريهكردن و يا نكردن و حتّى شادىكردن مخالفان شيعه كه در روز عاشورا جشن هم مىگرفتند، معلوم مىشد. شادىكردن در روز عاشورا بهمعناى طرفدارى حكومت آن وقت بود. چنانكه در زيارت عاشورا هم آمده است: اللّهُمَّ اِنّ هذا يومٌ تَبَرَّكتْ فيه بَنُواُميّه، پروردگارا امروز روزى است كه بنىاميّه آن را مبارك مىدارند.
در مقابل اين مسأله بود كه چنين چيزى را فرمودند. چون اگر كسى جرأت مىكرد بر امامحسين گريه كند و يا جرأت مىكرد حالت گريه بگيرد (چون گريه هم به اختيار آدم نيست خيلىها اصولاً كم گريه مىكنند) يا آن جريان را توضيح بدهد بهنحوى كه در مردم مؤثّر باشد و آنها را بگرياند، چنين شخصى دشمن حكومت، دشمن بنىاميّه، دشمن خلفاى جور، بود. ولى اين خبر مىگويد كسى كه جرأت كند اين كار را بكند، بهشت براى اوست. درواقع مىگفتند شيعه پرجرأت و نترس از حكومت ظلم بنىاميّه به بهشت وارد مىشود. ولى بهجاى اينكه اينطور بگويند، آنطور مىگفتند.[15]
نمونه ديگر اظهار تشيّع در دوران خفقان، آن خبرى است منتسب به امام حسن عسكرى(ع) كه من درباره صحّتش قضاوت قطعى نمىتوانم بكنم. در اين خبر مىفرمايد: علائم مؤمنين پنج چيز است. در آن روزگار شيعيان تقيّه مىكردند و براى اينكه همديگر را بشناسند پنج چيز را نشان قرار داده بودند كه عبارتند از: 1 ـ صَلوةُ اِحدى والخمسين، يعنى نماز 51 ركعتى، كه البتّه هفده ركعت آن واجب و بقيّه مستحبّ است. 2 ـ زيارة الاربعين، يعنى زيارت حضرت حسين(ع) در روز اربعين. 3 ـ التَّخَتَّمُ بِالْيَمين، انگشتر به دست راستكردن. 4 ـ تَعفيرُ الجبين، يعنى پيشانى را به خاك ماليدن كه در موقع سجده، مثل سجده ابتهال، انجام شود. 5 ـ اَلجَهرُ بِبسم اللّه الرّحمن الرّحيم، يعنى بلندگفتن بسماللّه الرّحمن الرّحيم، كه اهل سنّت غالبا يا نمىگويند يا اگر بگويند به آهستگى مىگويند.[16] چنانكه مىبينيم از اين پنج علامت شيعهبودن دو تاى آنها (نماز 51 ركعتى و پيشانى را به خاك ماليدن) جنبه معنوى بيشترى دارد، ولى سه تاى ديگر جنبه شعار و تظاهر به تشيّع است، از همه بارزتر تختّم باليمين است. يكى از علائم مؤمنان، شيعيان، اين است كه انگشتر را در دست راست مىكنند. اين كار هيچ اثر ذاتى ندارد. مثلاً در عرف سياسى، در گذشته كمونيستها زدن كراوات قرمز را رسم كردند، امّا مرام كمونيستى ارتباطى با كراوات قرمز ندارد ولى اين كار رسم شد و تا مدّتى هركس كراوات به رنگ قرمز بهكار مىبرد، مىگفتند كمونيست است. در مورد آن روايت هم هركس انگشتر در دست راست مىكرد مىگفتند شيعه است. براى اينكه شيعيان همديگر را بشناسند. بهقدرى اينكار موردتوجّه قرار گرفت كه بعدها بابى تحت عنوان”استحباب التَّخَتُّم باليمين” در برخى منابع روايى شيعه وضع شد.[17]
صحّت اين قبيل اخبار را بايد از اهل فنّ و خبره آن تحقيق كرد. در مواقع عادى مردم اين كارها را معمولاً خلاف اخلاق و نوعى تظاهر مىدانند. حقّ هم دارند، براى اينكه الآن امرى روشن و واضح است كه امامحسين(ع) را به ظلم و ستم كشتند ولى همين مطلب را كه امروز به راحتى مىگوييم، آن وقت، اصلاً جرأت گفتنش را نداشتند. حتّى وقتى نام حسين را مىآوردند، جرأت عليهالسّلام گفتن پس از آن را نداشتند. در اينباره داستانهاى زيادى نقل شده كه ذكرشان طول مىكشد. مثلاً آنوقتها كه نظام غلامى و كنيزى كاملاً رايج بود و كنيز، كسى بود كه اختيارش به هر جهت دست اربابش بود، يكى از شيعيان آمد خدمت امام و عرض كرد كه ما كنيزى داريم كه مثلاً وقتى ظرفى مىشكند و مىخواهيم با او دعوا كنيم، مىگويد شما را قسم مىدهم به آن كسى كه وقتى آب مىخوريد آهسته زير لب به او سلام مىفرستيد. اينقدر محيط خفقان بود كه شيعيان مىترسيدند بلند بگويند: سلاماللّه على الحسين. امّا حالا كه گفتن «سلاماللّه على الحسين» آنقدر عادى شده كه حتّى براى برخى محلّ درآمد شده و ذكر «لعنهاللّه على قاتل الحسين» كار و پيشه آنان شده، ديگر اين كار اجرى ندارد مگر اينكه از ته دل و از صميم قلب باشد. امّا در آنوقتها اگر به دل هم نمىگفتند چون در ديگران اثر مىكرد از آن جهت ثوابى داشت. ولى اكنون طورى شده است كه عدّهاى گرياندن را هدف خويش ساختهاند گويى قيام حسينى فقط براى اين بوده كه فرصتى فراهم شود كه شيعيان اشك بريزند.[18][19] تحريفهايى كه هم در خود مطالب و الفاظ و عبارات است و هم در معنى كه منظور گوينده و معناى موردنظر وى را عوض مىكنند. و چون گريه هدف شد، ذاكران مصائب شهيدان كربلا براى اينكه مجلس خود را گرمتر كنند، مطالبى جعلى و تحريفى و دون شأن مقام امامت را سرهم كردند تا اشك شنوندگان بيشتر درآيد.
اين است كه بايد توجّه كنيد اين كار صرف ظاهرسازى نيست و مثالهاى زيادى در موردش همواره در تاريخ وجود داشته است. چنانكه در دنياى امروز هم رسم است در جنگها وقتى مىخواهند طرف را بترسانند عدّه خود را زياد نشان مىدهند.
اوّلين جنگ مسلمين جنگ بدر بود كه در آن تعداد مسلمانان سيصد و سيزده نفر بود كه نهتنها اسلحه متداول را نداشتند بلكه برخى پابرهنه و غالبا هم پياده بودند. تعداد كمى شتر و اسب داشتند. آن طرف دو تا قشون بود: يكى كاروان تجارتى ثروتمند كه محافظ هم چند نفر بيشتر نداشت، قشون ديگر هم نهصد نفر سوار جنگديده كه تمرين كرده و همه آداب جنگى را بلد بودند. مسلمين دلشان مىخواست به كاروانى حمله كنند كه عدّهشان كمتر و ثروتشان بيشتر است ولى خداوند مىخواست قدرت خودش و قدرت اسلام را نشان بدهد و گفت: به همان قشون با تعداد زياد حمله كنيد. مسلمانان سيصد و سيزده نفرند و آنها قريب نهصد نفر مسلّح و كاركشته. خداوند مىگويد: ما در نظر شما آنها را قليل نشان داديم كه نترسيد براى اينكه اگر غير از اين مىكرديم سست مىشديد. خدا ما را آفريده، خودش هم از دل ما آگاه است و مىداند از چه جنسى هستيم و چه جَنَمى داريم. خداوند مىگويد شما را هم در نظر آنها اندك نشان داديم كه آنها به خود مغرور شده و بر جنگيدن تشويق شوند تا كشته شوند. همانطور هم شد و در آن جنگ از ميان مسلمين از سيصد و سيزده نفر پابرهنه، شش نفر كشته شدند، رحمهاللّه عليهم.
منظور اين است كه نشان دادن قدرت، خودش امر مهمى است. خدا هم اين كار را كرده و به ما هم ياد داده است. اخبارى كه در اين زمينه هست بيشتر براى اين موضوع است.
بنابراين توجّه كنيد كه وقتى فرمايش منتسب به امام كه «مَنْ بَكَى وَ أَبْكَى فِينَا… فَلَهُ الْجَنَّة»،[20] كسى كه براى ما گريه كرد و گرياند، بهشت بر او واجب مىشود را به صورت ظاهرى آن در نظر مىگيريم، اين كار موجب مىشود عدّهاى از راه گرياندن نان بخورند. درحالى كه آن گريهاى موردنظر امام بوده است كه مصداق آن حديث باشد كه ما را به بهشت ببرد يعنى گريهاى كه از روى معرفت و دانايى و پيداشدن حال توبه است كه محرّ ك است نه مخدّر و نه گريهاى كه براى ما نان فراهم كند، بلكه گريهاى كه ما را از درون آتش بزند[21] كه اگر اينطور اين حديث را قشرى معنى كنيم، ترويج رياكارى مىشود. وقتى كسى رياكار بود، در همه كار رياكار است.
وقتى آيات و دستورات الهى را در جاى خود بهكار نبريم، اينكار موجب مىشود كه مثلاً غيرمسلمانان بگويند: مسلمانها تروريست هستند و اسلام يعنى تروريسم. چرا؟ چون قرآن مىگويد: وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً. آنوقت بعضىها هم به عكس مىگويند: لا إِكْراهَ فِى الدِّينِ، اكراهى در دين نيست، هركس هر كار مىخواهد بكند. آن عدّه از آن طرف بام افتاده، اين عدّه از اين طرف. هر كدام به علّت اينكه دو آيه را در جاى خود استفاده نكرده است. درواقع از دو سو به اسلام ضرر زدهايم.
اگر هم متوجّه حقيقت عزادارى و گريستن نشويم كار بهجايى مىكشد كه پيروان مذهب شيعه مورد تمسّخر ديگر مسلمانان واقع مىشوند هم به اتّهام تظاهر خالى از حقيقت و رياكارى و هم به اتّهام انحراف از سنّت نبوى.[22] اگر از نفس عزادارى غافل شويم و به آداب رسومى كه بهتدريج به عنوان مصاديق عزادارى مرسوم شده است به خيال اينكه عزادارى مطلوب و پسنديده منحصر به همين صورتها است، آنگاه بايد امورى از قبيل قمهزدن و قفلزنى و تيغزنى را كه موجب وهن اسلام است بخصوص در زمانهاى كه اسلام را دين خشونت مىدانند، تأييد كنيم. و كار بهجايى مىرسد كه مصيبتخوانان و مدّاحان جاى واعظان را مىگيرند و از حماسه حسينى، نمايش حسينى را مىسازند.
اين است كه در تفسير آيات دستور دادهاند كه دقّت شود و شأن نزول هر آيهاى را بفهمند. مسأله شأن نزول بسيار مهم است. مثال مشهورش آيهاى است در قرآن كه اكثر محقّقين اسلامى مىگويند در حقّ على(ع) است مربوط به ليلهالمبيت، يعنى وقتى كه پيغمبر على را خواست و فرمود: من مىخواهم هجرت كنم و اينها مىخواهند مرا شبانه بكشند. (البتّه عربها آنقدر غيرت داشتند كه شبانه در خانه كسى وارد نشوند چون مىگفتند هنگام شب، خانه محلّ امن است. اين است كه گفتند خانه پيامبر را محاصره مىكنيم كه فرار نكند و صبح مىرويم.) على(ع) به پيغمبر اعتقاد كامل داشت. ما اگر بوديم از او مىپرسيديم تو ما را حفظ مىكنى؟ على اين را نپرسيد. فقط گفت: اگر من بخوابم تو نجات پيدا مىكنى؟ پيغمبر فرمود: بله و على در جاى پيامبر خوابيد. آن شب قرار بود چند نفر از هر قبيله يك نفر بيايد. آنها وقتى يك مرتبه روكش را كنار مىكشيدند كاملاً محتمل بود كه على كشته شود، ولى حضرت براى جلب رضاى پيغمبر كه همان رضاى خداوند است، جان خود را تقديم كرد. در اينباره آيهاى در حقّ نازل شد كه مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ،[23] از ميان مردم كسى هست كه براى رضاى خدا جان خود را در معرض فروش قرار مىدهد. حالا معاويه چه كرد؟ او عدّهاى را مثل اَبُوهُرَيْرَه مشهور به تاجر پياز را كه از صحابهاى بود كه پيغمبر از آنها بدشان مىآمد، دور خود جمع كرده بود و آنها از پيغمبر نقل قول دروغ در مذمّت على و در اهميّت بنىاميّه مىكردند. آنها شايع كرده بودند كه اين آيه در شأن ابنملجم است كه با وجودى كه مىدانست او را مىگيرند و اعدام مىكنند، فداكارى كرد و على را در راه رضاى خدا كشت! ببينيد تفسير غلط و عدم دانستن شأن نزول يا تحريف آن چه كار مىكند.
اين است كه در مورد آيات قرآن بايد شأن نزول، يعنى حادثهاى را كه منجر به نزول اين امر شد، بدانيم. بيشتر اخبار و احاديث مروى از معصومين نيز اينطور است. حال اگر كسى اين خبر را كه اگر كسى گريه كند يا بگرياند، مطلق بداند، متوجّه نيست كه هدف، صرفِ گريهكردن نيست و گريه وسيله است نه هدف و به اصطلاح علما جنبه طريقيت دارد نه موضوعيت چراكه اگر خود گريهكردن موضوعيت داشت كه ديگر تظاهر به گريهكردن معنى نداشت. مضافا بر اين، چهبسا گريهكردن بدون توجّه قلبى روحيّه ترس و انظلام را در انسان ايجاد كند. كسى هم كه اين قبيل روايات را بهصورتى قشرى و فقط براى جلب منافع و به اصطلاح گرمى مجلس خود تفسير كند، عملاً اجازه رياكارى داده است. مىگويند يكى از حكّام قديم وقتى دستور مىداد فلانكس را بگيريد و اعدام كنيد، گاهى اوقات كه مأمورين متّهم را مىگرفتند و به او خبر مىدادند، او سر نماز بود. وقتى اطّلاع مىدانند فلانى را گرفتيم، چون نمىخواست نمازش را با حرفزدن باطل كند، با دست اشاره مىكرد كه اينطور كنيد، يعنى طرف را بكشيد. انتقاد از عزادارى به سبك رايج به معناى انتقاد از اصل عزادارى نيست. هيچ صاحبدلى نيست كه در عزاى امام حسين(ع) و ديگر شهداى كربلا، دلش به درد نيايد و غمگين نشود و هيچ چشمى نيست كه با ذكر نام حسين بىاختيار اشك از آن جارى نشود. حزن و گريه اصولاً از امور اختيارى نيست كه بتوان كسى را امر به گريه يا نهى از آن كرد. ائمّه اطهار دستور دادند كه وقتى مصيبتى، عزايى برايتان پيدا شد، عزاى ما را به ياد بياوريد به اين جهت كه همين واقعه عاشورا الگو و نمونهاى براى همه ما باشد و اين دستورى جاودانه براى همه ما شيعيان است. ولى اگر گرياندن يا تظاهر به گريه در زمانه مظلوميت شيعه از شعائر شيعه بود، اكنون وضع عوض شده است و بيشتر علامت و نشانه و بهانهاى براى انتقاد بر شيعه شده است. بايد روح عزادارى را حفظ كرد ولى علامت و نشانههاى آن را اصلاح كرد كه منطبق با حقيقت آن باشد. چراكه در اصل، عزادارى براى احياى امر آن بزرگواران است ولى بعضى مصداقهاى آن در طول تاريخ شيعه خارج از مقصود اصلى شده است. اين مصاديق را عُرف پديد آورده است و لذا در ميان شيعيان كشورهاى گوناگون بهتناسب تفاوتهاى فرهنگى ميان آنها، متفاوت است.اكنون نيز عُرف عقلاء بنا بر تشخيص زمان و مكان بايد آنها را اصلاح كند.
بىترديد عزادارى شهيدان كربلا از شعائر شيعه است كه بايد بر اساس آيه شريفه: و مَنْ يُعَظِّم شعائِرَ اللّهِ فَاِنّها من تَقَوى القلوب،[24] در تعظيم آن كوشيد. در قرآن، اعمال صفا و مروه در مراسم حجّ از شعائر الهى دانسته شده است. كلمه شعائر جمع شعيره به معناى علامت و نشانه است. ولى اگر علامت و نشانه (شعيره) دلالت بر مدلول پيدا نكند و حتّى خلاف آن را نشان دهد، ديگر از زمره شعائر نخواهد بود. اگر به اقتضاى زمان و مكان، ايّامى كه شيعه مظلوم و گمنام بود، گريهكردن به تكلّف يا تظاهر به آن يكى از شعائر بود، اكنون كه به اقتضاى زمان جديد نه شيعه مظلوم است و نه گمنام، اين شعار كه متأسّفانه صورت زشتى به خود گرفته بهنحوى كه موجب وَهن شيعه شده، بايد اصلاح گردد بايد آنچه را كه موافق حيثيّت و شأن ائمّه اطهار است انجام داد و آنچه خلاف و دون شأن ايشان است، ترك كرد.
در مثنوى مولوى داستانى است درباره شيعه اهل حَلَب كه در ايّام عاشورا در ماتم اهل بيت، ناله و گريه مىكردند و ظلمهايى را كه يزيد و شمر بر اهل بيت وارد كرده بودند يادآور مىشدند. يك بار، شاعر غريبى در اين روز به حلب مىرسد و وقتى آن فغان را مىشنود به جستجو برآمده كه چه شده است و عزاى چه كسى را گرفتهاند كه او هم مرثيهاى بسرايد و از اين خوان بهرهاى ببرد. يكى از شيعيان به وى مىگويد كه ما عزاى شهداى كربلا را گرفتهايم. آن غريبه مىگويد: ولى دوران يزيد كه خيلى پيش بود، چه شد كه خبر اين مصيبت اكنون به اينجا رسيد؟ آيا شما تا به حال خواب بودهايد؟ پس بر خودتان اى خفتگان عزا بگيريد كه اين خواب گران بدمرگى است. وگرنه آن خسرو دين، امام حسين، از زندان تن رها شد و براى شهداى كربلا اين رهايى عين شادى و شادمانى است.[25]
مولانا اين داستان را به عنوان تشبيه آدم غفلتزدهاى (مُغَفَّل) كه عمرش را ضايع مىكند و در تنگاتنگ مرگ، به ياد توبه و استغفار مىافتد، مىآورد و مىگويد شيعيان حلب حكايت چنين آدمى را دارند. او در طعنه به شيعيان حلب مىگويد كه اگر واقعا شيعه هستند بايد متوجّه حكمت قيام حسينى باشند، متوجّه اين باشند كه چرا حسين و يارانش شهيد شدند و چگونه روح آنان به وصال رسيد.[26]
مولوى در همان غزل مشهور خويش “كجاييد اى شهيدان خدايى” مهمترين صفت “بلاجويان دشت كربلايى” را سبك روحى و عشق آنان مىداند كه از مرغان هوايى، پرندهتر بودند و درِ زندان تن را شكسته و پرواز كردند. ولى اگر شيعيان حلب متوجّه نيستند و ذرّهاى از حال آنان آگاهى ندارند، بهتر است بهجاى گريه به حال آنان به حال خود بگريند كه دل و دينى خراب دارند و از اوصاف ديندارى كه استوارى و جانسپارى و چشمسيرى است، همان اوصافى كه شهيدان كربلا داشتهاند، بويى نبردهاند.
حالا اگر كسى ما را ببيند و از ما بپرسد، بايد بگوييم هنوز خبرش به ما هم نرسيده كه اگر رسيده بود اينطور نبوديم و بهتر از اين رفتار مىكرديم.
پانوشت ها:
***- اين مقاله براساس بيانات اظهار شده در صبح جمعه 29 آبان 1388 و سحر عاشوراى 1431 6 دى 1388 تنظيم شده است.
[1]. بنابر آنچه در بعضى تذكرهها آمده است پيامبر به مناسبت درگذشت عمّ بزرگوارش ابوطالب و شهادت عمّ ديگرش حمزه نيز بسيار گريست.
[2]. كلّيات شمس تبريزى، تصحيح بديعالزّمان فروزانفر، چاپ سوم، 1363، ج 6، ص 56، غزل 2707.
مولانا در غزل ديگرى شماره 230 كلّيات، ج 1، ص 144 با مطلع:ز سوز شوق دل همى زند عللا كه بوك در رسدش از جناب وصل بلا
درباره تمنّاى امام حسين(ع) به وصال اشعارى را سروده است.
[3]. متن كامل ديوان شيخ اجل سعدى شيرازى، به كوشش مظاهر مصفّا، تهران، 1383، ص 629.
[4]. ديوان سيف فرغانى، با تصحيح و مقدّمه دكتر ذبيحاللّه صفا، چاپ دوم، انتشارات فردوسى، تهران، 1364، صص 177 ـ 176.
[5]. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، كتابفروشى اسلاميّه، تهران، 1365 شمسى، صص 153 ـ 152.
[6]. چاپ سوم، تهران، انتشارات حقيقت، 13.
[7]. كتاب مهم ديگرى كه در اينباره نوشته شده است تأليف مرحوم استاد مرتضى مطهّرى است باعنوان حماسه حسينى، 3 جلد، چاپ چهارم، انتشارات صدرا، تهران، 1364.
[8]. پدر و پير بزرگوارم حضرت صالحعليشاه براى نشر قيام حسينى بسيار علاقهمند بودند كه شرح فاجعه كربلا به زبانهاى خارجى ترجمه شود تا ديگران نيز از آن مطّلع شوند و از طرف ديگر براى اصلاح مجالس روضهخوانى و براى اينكه ذاكران فاجعه كربلا به سبك مرسوم زمان امورى موهوم و خلاف را در مجالس تذكّر نقل نكنند، برنامه و دستورى را براى برگزارى مراسم سوگوارى برحسب وقايع دهه اوّل محرّم از حركت امام تا واقعه روز عاشورا تنظيم كرده بودند كه در انتهاى كتاب تجلّى حقيقت به چاپ رسيده و معمولاً در مراسم عزادارى اين سلسله رعايت مىشود.
[9]. سوره بقره، آيه 193.
[10]. سوره تغابن، آيه 15.
[11]. سوره كافرون، آيه 6.
[12]. سوره بقره، آيه 256.
[13]. سوره توبه، آيه 36.
[14]. روايت ديگرى است از على بن موسى الرّضاع كه «مَنْ تَذَكرَ مُصابَنا فَبَكى و اَبْكى لمّا ارتكتب منّا كان
معنا فى درجتنا يوم القيامه، و من ذكر بمُصابنا فبكى و ابكى لم تبك عينه يوم تبكى العيون، من جلس مجلسا يحيى فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب.» امالى، شيخ صدوق، دارالكتب الاسلاميّه، تهران، 1362 ش، ص 73 قسمت اعظم اين قبيل روايات در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده است.
[15]. به اين نكته مصحّح فاضل جلد 44 بحارالانوار انتشارات اسلاميّه، تهران، 1369 ش.، ص 293،
[16]. روضة الواعظين، محمّد بن حسن فتّال نيشابورى، قم، 1386 ه . ق.، ج 1، ص 195.
[17]. مثلاً در مستدرك الوسائل، محدّث نورى، قم، 1408 ه . ق.، ج 3، صص 293 ـ 285.
[18]. اگر به عناوين كتابهايى كه درباره عاشورا نوشته شده دقّت كنيم مىبينيم كه تأكيد اصلى آنها، گريهكردن و اشك از چشم باريدن شده است. كتابهايى با عناوينِ طريق البُكاء، مفتاح البُكاء، مخزن البُكاء كه همه از ريشه “بُكاء” به معناى گريستن است و كتابهايى مثل فيض الدموع، بحر الدموع، عين الدموع كه همه از ريشه “دمع” به معناى اشك است.
[19]. به قول مرحوم آيتاللّه مطهّرى به نقل از محدّث نورى: «اگر كسى بخواهد امروز بگريد، اگر كسى بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديده اباعبداللّه بگريد، بر اين دروغهايى كه به اباعبداللّهع نسبت داده مىشود، گريه كند». (حماسه حسينى، ج 1، ص 30)
[20]. بحارالانوار، ج 44، ص 288.
[21]. بر اثر همين دكاندارى از راه مراسم عزادارى در سالهاى اخير كار مجالس عزادارى به آنجا رسيده كه حتّى گريهكنندگان حرفهاى وجود دارند كه براى شركت در اين مجالس دعوت شده و به آنها مزد مىدهند.
[22]. از اوّلين كتابهايى كه در نقد روضهخوانى به سبك مرسوم نوشته شده است در سال 1319 قمرى و روضهخوانان زمان خود را به تندى عتاب كرده است، كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پلّه اوّل و دوم منبر روضهخوانان است. نويسنده كتاب، مرحوم محدّث نورى، در مقدّمه كتاب گويد كه چگونه برخى ذاكرين و روضهخوانان در گفتنِ دروغ حريص و بىباك شدهاند و از علماى زمان ايراد مىگيرد و مىگويد اگر اهل علم مسامحه نمىكردند و مراقب گفتار اين طايفه مىشدند كار به اين خرابى نمىرسيد و مذهب حقّه اماميه و اهلش به اين درجه مورد سخريه و استهزاء واقع نمىشد. حدود سه دهه بعد، در سال 1346 قمرى، مرحوم سيّد محسن امين عاملى مؤلّف كتاب مشهور اعيان الشّيعه كه بهنحوى دغدغه احياى معاريف شيعه را داشت كتاب التّنزيه فى اعمال الشبيه را نوشت و همان هدف محدّث نورى را در اين كتاب دنبال كرد. اين كتاب در زمان خود آماج تير مخالفان خود قرار گرفت.
اين كتابها تقريبا در قرن پيش نوشته شده است. اگر آن زمان اينگونه مذهب شيعه بهواسطه اين قبيل كارها مورد طعن بود، اكنون كه وضع بدتر شده و مخالفانش بيشتر گرديدهاند و علنا پيروان اين مذهب را طرد مىكنند، بايد بيشتر به اصلاح اين امور پرداخت.
[23]. سوره بقره، آيه 207.
[24]. سوره حجّ، آيه 32.
[25]. مثنوى معنوى، دفتر ششم، تصحيح توفيق سبحانى، ابيات 780 ـ 808 .
[26]. به اين امر كه شهادت شهيدان كربلا براى آنها وصل و شادمانى بوده است، علماى شيعه كه اهل
عرفان بودهاند، تصريح كردهاند. شايد اوّلين فرد سيّد بن طاووس باشد كه در كتاب اللهوف مىگويد كسانى هستند كه خداوند توفيق به آنها داده كه دل از غير او ببرند و فقط مشتاق خداوند باشند. شهيدان كربلا چنين بودند و اگر نبود امتثال امر سنّت و كتاب درباره جزع در مورد از دستدادن بزرگان هدايت و تأسّف بر سعادتى كه ما از دست دادهايم، براى اين نعمت بزرگ، لباسهاى شادى و بشارت مىپوشيديم. از عالمان اخير در شرح احوال مرحوم آقاى حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد نقل شده است كه در غفلت عامّه مردم از عاشورا، اشعار مولوى را با صوت مىخواند و در تمام دهه عزادارى، حال وى بسيار منقلب بود ولى حزن و اندوه در آن ديده نمىشد و سراسر ابتهاج و مسرّت بود و مىفرمود كه چقدر مردم غافلند كه براى اين شهيد جان باخته غصّه مىخورند و ماتم و اندوه بهپا مىدارند. صحنه عاشورا عالىترين مناظر عشقبازى است روز وصل است. روح مجرّد، يادنامه حاج سيّدهاشم موسوى حدّاد، تأليف آيتاللّه حاج سيّد محمّدحسين حسينى طهرانى، انتشارات حكمت، تهران، 1418 قمرى، صص 79 ـ 87.