با عرض سلام و تشکر از اینکه وقت شریفتان را در اختیار ما گذاشتید، پس از رحلت آیت الله منتظری حضرت عالی در پیامی فقدان ایشان را تسلیت گفته اید. در این پیام به نکات و موارد مهمی اشاره فرموده اید که اجازه می خواهیم در این خصوص از محضر مبارکتان پرسشهایی را مطرح نماییم ؟
- فرموده اید که آیت الله منتظری بهترین مدرس در شریعت و احکام آن بوده اند. در این مورد توضیح بفرمایید ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
در عرفان یک تقسیم بندی داریم که می گویند اسلام دارای سه جنبة شریعت و طریقت و حقیقت است. شاه نعمت الله می گوید که :
« دانستن علم دین شریعت باشد ،
چون در عمل آوری طریقت باشد.
گر علم و عمل جمع کنی با اخلاص ،
از بهر رضای حق حقیقت باشد. »
شریعت آموختنی است، مثلاً استاد ما در حقوق اسلام در پاریس برژه واشون بود که ما با همدیگر آشنا و رفیق شده بودیم. می گفت: من مجتهد هستم. راست هم می گفت. اگر به اصطلاح از لحاظ علمی امتحان می کردند مجتهد بود ولی طریقت نداشت، شریعت داشت. همة احکام شریعت اسلام را بلد بود. شریعت چون آموختنی است، درس خواندن می خواهد، مدرّس می خواهد. این است که من معتقدم آقای منتظری در مرحلة شریعت، بهترین مدرّس بود. یعنی در مرحله ای بود که می توانست علم خودش را به دیگران منتقل کند. امّا علم من، یعنی آنچه مثلاً من دارم به عقیده ی آنهایی که من را راستگو می دانند یا راستگو نمی دانند، فرق نمی کند، می گویند این قابل انتقال نیست. طریقت خود به خود قابل انتقال نیست، بلکه با عمل به دست می آید.«چون در عمل آوری طریقت باشد». در مورد آقای منتظری باید بگوییم بهترین فقیه و بهترین دانشمند حقوق معاصر بودند. و ضمناً چون درس هم می دانند بهترین مدرّس هم بودند. اما در سلوک عرفانی عادی بودند. در سلوک، در راه بودند، ولی به جایی نرسیده بودند. به این جهت من گفتم که بهترین مدرّس بودند. شما می گویید چه بگویم؟ بهترین در چی بودند؟
مثلاً در عرفان، اگر از زنده ها مثال نزنم، مثلاً مرحوم آشیخ حسین دشتی، درویش قلندری بود. او خیلی مقامش در طریقت، از آقای منتظری بالاتر بود، ولی شاید سواد هم نداشت. خود پیغمبر بلاتشبیه، سوادی نداشتند، ولی عباس عمویشان سواد داشت. به هر جهت بهترین مدرّس بود. در بین آقایان اهل شریعت و اهل درس، بهترینشان بود. چون آنها نقش عمدة کارشان تدریس است، گفتم بهترین مدرس. اما ایشان در راه سلوک هم بودند و خوب واقعاً شجاعتی داشت، که این راه را طی کند، همان جوری که در نامه تسلیت خود نوشتم، من چهار پنج تا از این سایتها را دیدم، عکسهای بدون عبا و عمامه ایشان را دیدم. عبا و عمامه هم احتیاج نداشت. این در عرفان و در راه سلوک بالاترین خصلت است که هر سالک چه غیر از خدا باشد باید بیندازد و هر چه مانع سلوک باشد باید رد کند . این است که من در آقای منتظری عملاً دیدم که این صفت را دارد.
- در قسمتی از پیام تسلیت فرموده اید که باید از عزاداری پند گرفت . منظورتان چیست ؟
بالاترین عزایی که در تشیع هست و اگر خالصانه بپرسند می شود گفت مهمترین عزا و تجربه ای است که در دین اسلام است، همین عزای عاشوراست. منتها در یک طرف از روی تعصب اصلاً به آن اعتنا نمی کنند. در عوض، در طرف دیگر خیی خرافات زیادی به آن اضافه کرده اند ولی واقعاً آن را به عنوان عزای همة مسلمین، می شود انتخاب کرد. از ائمه ما هم اخباری هست که هر وقت عزایی، ناراحتی ای داشتید عزایتان را تبدیل کنید به عزای حسین، یعنی همان جوری که ما در آن زمان ناراحت و عزادار بودیم، شما هم یادتان بیاید که ما هم این جوری بودیم. بله، این یک اثرش هست، یعنی ما همدرد آنها هستیم. ولی این اثر مطلوب نیست. اسلام که نمی خواهد همدردها را با هم جمع کند، می خواهد درد را جبران کند. برای این که معنی دقیق این قول را بدانیم باید مراجعه کنیم به دوران نزدیک گوینده آن. اوّل حضرت زینب و رقیه و بعد هم ائمه فرمودند. در واقع حضرت سجاد حق دارند گریه کنند. یعنی وقتی حضرت سجاد (ع) میببیند پدرش، همة قوم و خویش هایش، را به این طریق از بین بردند و خودش تنها ماند. آب خواستند، آب ندادند. حضرت واقعاً متأثر شدند. هر وقت آب می خوردند گریه می کردند. امّا اگر به ما گفتند: بگویید سلام بر لب تشنة حسین! این اثر برای همان دوران حکومت بنی امیه بود. یعنی یادتان نرود اینها بودند که این کار را کردند. حسین تشنه بود، سلام بر لب تشنة حسین! امّا ما وقتی این را حالا می گوییم، مثلاً در مهمانیها، شربت سرد پر یخ است، تابستان سکنجبین و این ها است، می خوریم و می گوییم سلام بر لب تشنة حسین! آیا این آن اثر را دارد؟ نه! پس معنای دیگری هم از این حرف هست. معنای دیگرش همان است که ما از عزاداری حسین عبرت گرفتیم، تجربه کردیم و آن را تبدیل به مجالس وعظ کردیم، نه مجالس روضه خوانی، و هر یک از 72 نفر شهداء که در شرح حالشان دقت کردیم از آن درس گرفتیم. درس شجاعت، درس علم، درس وفا، درس گذشت، درس قدرت. شما از هر مرده ای که دارید براساس اُذکرو موتاکُم بِالخیر، ببینید اگر کار خوبی دارد، آن را بزرگ کنید، اگر کار بدی دارد آن کار را لعنت کنید، یعنی ضدش را بزرگ کنید. این درسی است که عزاداری به ما می دهد. درس گریه و زاری نمی دهد. این هم که گفته اند هر کسی یک قطره اشک در عزای امام حسین بریزد، مثلاً به بهشت می رود یا گناهانش بخشیده می شود، اینها اخباری برای دوران مخصوصی است نه برای این دوران. امروز، بعضی ها اشک در شیشه می کنند و آن را نگه می دارند. این خیلی عوام فریبی است. خدا را هم می خواهند گول بزنند که بعد می گویند شیشه اشک را در قبر ما بگذارید. این برای آن دوران بوده است که واقعاً اگر کسی نام امام حسین می برد، خیلی اذیتش می کردند در واقع حکم اعدام اش را صادر می کردند.
در یکی از اخبار هست که شخصی نزد یکی ائمه آمد و گفت کنیزی داریم (در آن روز کنیز هم مثل اموال بود، حتّی مثل گوسفندی)، او هر وقت بی توجهی می کند و مثلاً ظرفی را می شکند و ما با او دعوا می کنیم، می گوید: قسم به آن کسی که شما بعد از آب خوردن به او صلوات می فرستید(یعنی امام حسین) قسم به او که من این کار را نکردم. کنیزک نمی دانست که او کیست؟ این قدر قضایا مخفی بود. در این ایّام خفا و خفقان، بله کسی که اشک بریزد به امام حسین آن آثار را دارد. اما حالا اشک ریختن فایده ندارد. این اشک برای آن دوران بود. یعنی اعلام این که زیر این پرچم هستیم که برای حسین گریه می کنیم که یعقوب لیث به لشگرش گفت ما انتقام خون حسین بن علی (ع) را می گیریم. این است که باید عبرت بگیریم.
- با توجه به سوابق سیاسی حضرتعالی در پیروزی انقلاب در صورتی که خاطراتی یا نکاتی از زندگی آیت الله منتظری دارید، بیان بفرمایید ؟
امّا خاطرات. من از جدّ خودم و جدّ پدرم، از جدّ اعلای خودم خیلی چیزها نقل می کنم. آیا این را می شود گفت خاطره یا نه؟ برای اینکه من که خودم هیچ کدام آنها را ندیده ام. ولی از پدرم دیده ام. پدرم تعریف از آنها کرده است. مثل اینکه خودم آن زمان بوده ام. آقای منتظری را من خیلی ندیده بودم که مثلاً با هم برویم کوهنوردی ولی چیزهایی که از حالاتش دیدم اولاً با مرحوم آقای طالقانی خیلی دوست بودند. مشهور است که می گویند به من بگو دوستانت چه کسانی اند که من بگویم تو چه جور آدمی هستی؟ مرحوم طالقانی واقعاً مرد خیلی بزرگی بود. منتها شمشیر دستش نبود. شاید هم خودش نمی خواست. من اولین بار که با آقای منتظری مواجه شدم، روزی بود که من در قم برای تدریس در دانشکده بودم. گفتند زندانی ها آزاد شدند. اواخر زمان شاه بود و آقای منتظری آمدند. همه به دیدنشان می رفتند، در دانشگاه هم همه گفتند ما هم برویم. مرحوم ضیایی بیگدلی بود، آقای مصفا رئیس دانشکده بود، همه رفتیم. روبوسی می کردیم. مصافحه ای می کردیم و هر کس اسم خودش را می گفت و معرفی می کرد. من هم جلو رفتم و گفتم: «تابنده». گفت : همان تابنده ای که وکالت می کند، شما وکیل همین ها بودی؟ گفتم: بله. من را بغل کرد. گفت: من که شما را تا حالا ندیده بودم ولی تعریفتان را از آقای طالقانی خیلی شنیده ام و احسنت. از کارهایی از من تعریف کرد که خودش معلوم می کرد این کارها را می پسندد. بهر حال خیلی احترام و محبت کرد. بعداً که انقلاب شد، ایشان یک بار به من تلفن زد. من معاون دادگستری بودم. تلفن زد و گفت: آقای تابنده، ما می خواهیم – آخر آن روز، اعتقاد آنها این جور بود، اعتقاد من هم این جور بود، اعتقاد شما هم حتماً همین بود که اینهایی که درس فقه خوانده اند لابد قاضی های خوبی هستند، من خودم هم در این اشتباه بودم – که عده ای که به آنها مطمئن هستیم برای قضاوت بفرستیم. منتهی آداب و رسوم اولیه ای را این ها لازم است بدانند، بیا این ها را آماده کن. گفتم: این کار چند جلسه می خواهد. گفت: نه! خیلی نمی خواهد. همان دروسی که خوانده اند، کافی است. فقط آداب قضاوت یادشان بده. گفتم: خیلی خوب. یک روز رفتم پیش ایشان، خیلی هم به من احترام کرد. برایشان چایی گل گاوزبان آورده بودند، همان را گذاشت جلوی من گفت: حتماً بخور ! گفتم: این برای شماست. گفت نه برای شماست. هر چه اصرار کردم قبول نکردند. گفت: نه!
بعداً مکالماتی با آقای کاشانی داشت. آقای کاشانی از طرف من به آنجا می رفتند. هم من این را گفته بودم و هم خود ایشان که در شرایط فعلی شاید مصلحت نباشد که من خدمتشان بیایم، ولی خیلی میل دارم که بیایم. این فکر را تأیید کرده بود. دستوراتی به آقای کاشانی می داد. صفت خوب دیگر ایشان اقرار به خطاها بود. شما از آقایان اقرار به خطا ندیده اید. در فکرشان اقرار به خطا می کنند که فرضاً ما در آنجا استدلال کردیم که چنین است، بعد فهمیدم که آن استدلال غلط است، این استدلال صحیح است. چون می گویند با گفتن گاو و گوسفند به کسی بر نمی خورد. چه این باشد چه آن باشد. ولی در عمل من از هیچ کدام از آقایان مراجع اقرار به اشتباه ندیده ام. ممکن است دفعة دیگر نکنند ولی اینکه اقرار کنند به اینکه من اشتباه کردم، ندیده ام. مثلاً ایشان در مسئلة سفارت امریکا گفت: اول خیال می کردیم که مفید است، حالا فهمیدیم که خیلی مضر بود، خطا کردیم. البته من هم از همان اوّل با این نظر فعلی ایشان موافق بودم. نه اینکه من جلوتر از ایشان هستم. ولی منظور! بیان اتفاق نظر است.
از این نوع خاطرات کم و بیش زیاد داریم. آن صفاتی هم که در پیام تسلیت برایشان نوشتم، برای من محرز است. مثلاً می گویند ایشان خیلی ادیب و دانشمند و نویسنده هم بودند. من نمی دانم. من چون خودم نویسنده نیستم این را نگفتم ولی شجاع بودند. مهمترین شجاعت همین اقرار به اعتراف است. چون شجاعت انواع دارد و در هر صورت فرق می کند. ولی وقتی دادگستری که بودم حالا داستان اولیه اش را کار نداریم این هم که من به شما می گویم مدعی شجاعت هستم، نگویید الان اگر در اتاق، در را باز کنند و مثلاً شعبان جعفری(آن وقت ها شعبان جعفری مشهور بود) بیاید داخل با چاقو بخواهد مرا تهدید کند، شجاعت من چیست؟ آیا این است که بگویم بیا بزن؟ خوب می آید چاقو می زند. در آنجا شجاعت من این است که کمی او را معطّل کنم، پنجره را باز کنم و از پنجره بیرون بروم. شجاعتِ قبول فرار یا قبول ترس یا قبول خطا از همه مهمتر است و ایشان این شجاعت را داشت. چون در دوران شاه چقدر زندان رفت. شما در آن دوران فکر کنید که مثلاً خود محمدرضا شاه را بگویند که شاهی را از تو می گیریم ولی بیا اینجا بنشین! مگر می شود؟ شبیه این کار را با آقای منتظری کردند. با ایشان خیلی بحث شد که شما چرا اعتراض نکردید؟ مصلحت اسلام را در این می دید که خودش هیچ چیزی نگوید که بر موقعیت و سلطة آقای خمینی خللی وارد نشود. این شجاعت را داشت. یعنی شجاعت قبول شکست. به موقع هم شجاعت جبران. که این اواخر نشان داد شجاعت جبران خطاهایش را هم دارد و حتی شجاعت عدم جاه طلبی در اخبار آمده که آخرین وسوسه ای که از دل مؤمن خارج می شود، حب جاه است که ایشان نشان داد که حب جاه هم ندارد. تغییر لباس را هم کم نگیرید. در چند جا که عکس های اخیر آقای منتظری را زده اند همه یک جور است. نه عبا دارد، نه عمامه .