گفتوگوي حاضر با دكتر محمدرضا ريختهگران، عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران در تبيين همين معنا و توجه به عرفان اسلامي سامان گرفته است. دكتر ريختهگران كه از تبار استادان فلسفهخوانده گريخته از علمالابدان است بيشتر و پيشتر به فلسفه هنر، پديدارشناسي و هيدگرشناسي نامبردار است اما اين جنبه از تفكر ايشان و نگاه عميقي كه به عرفان اسلامي دارند جدا از فحواي كلام ايشان اهميت موضوع مورد گفتوگو را بازمينماياند؛ با اين تذكر كه اين گفتوگو اصلا قرار نبوده بحثي تخصصي و مورد استفاده خواص باشد بلكه دغدغه عرفانگرايانه يكي از اهالي جدي فلسفه است.
ياسر هدايتي: روزگار كوتاهي نيست كه بسياري از اساتيد و اهل خرد در تبيين حقيقتجويي و باطنخواهي اهل معنا خطابهها ميسازند و از عمق جان خويش اين فرياد را سر ميدهند كه دفتر عقل و آيتعشق دو روي يك سكهاند و در اين ميان اگر احول نباشي خورشيد حقيقت را توأمان دل و خرد ميتوان ديد.
اينكه نه توسن سركش عقل مكفي مسير است و نه شهپر سرخ دل بيچراغ، اين راه را تواند رفت. اما همچنان گويي برخي ناسازواري اين دو بال اصلي حقيقتجويي را ترجيعبند مدام خويش دارند و بر طبل افراط نسبت به هر كدام ميكوبند و حتي آتش در خرمن داشتههاي مخالف خود را نيز روا ميدانند.
گفتوگوي حاضر با دكتر محمدرضا ريختهگران، عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران در تبيين همين معنا و توجه به عرفان اسلامي سامان گرفته است. دكتر ريختهگران كه از تبار استادان فلسفهخوانده گريخته از علمالابدان است بيشتر و پيشتر به فلسفه هنر، پديدارشناسي و هيدگرشناسي نامبردار است اما اين جنبه از تفكر ايشان و نگاه عميقي كه به عرفان اسلامي دارند جدا از فحواي كلام ايشان اهميت موضوع مورد گفتوگو را بازمينماياند؛ با اين تذكر كه اين گفتوگو اصلا قرار نبوده بحثي تخصصي و مورد استفاده خواص باشد بلكه دغدغه عرفانگرايانه يكي از اهالي جدي فلسفه است.
در آغاز سخن بسيار خوب است كه بنيادهاي اصلي عرفان اسلامي را از منظر شما جويا شويم. به نظر ميرسد در زمانه ما سخنگفتن درباره عرفان اسلامي نظر به بعضي سوء تفاهمها و پيشداوريهايي كه صورت ميگيرد دشوار باشد. اما به نظر من اين مسئله آن قدرها هم دشوار و پيچيده نيست. سخن اين است كه شريعت مطهر كه توسط پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) بيان شده، به زبان اهل فلسفه يك بنياد هستي شناختي دارد؛ يعني معنا و حقيقتي دارد و اين حقيقت، حقيقت ولايت است. به بيان ديگر، دفاع از عرفان، دفاع از اين معناست.
فرمود:
اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معني رفت آرام اوفتاد
ما اگر براي دقايقي نام عرفان و تصوف را بر زبان نياوريم و فقط از آن معناي مستفاد از آن سخن بگوييم، ميبينيم كه مشكلي نيست و همه جا مقبول و پذيرفته است. من به يك واقعه تاريخي اشاره ميكنم كه در زمان پيامبر(ص) گروهي از اصحاب به اصحاب صفه معروف شده بودند. اينها بيشتر به تهذيب اخلاق و امارت دل و قلب پرداخته بودند و از لحاظ ظاهر اجتماعي نيز در طبقه بالايي قرار نداشتند. از طرف ديگر در اخبار آمده است كه روزي عدهاي از بزرگان يكي از قبايل به ديدار پيامبر آمده بودند و چون اينها صاحب نفوذ بودند و پيامبر اعتبار آنان را موجب تقويت اسلام ميديدند، قدري به ايشان احترام و تكريم كردند.
در اثناي گفتوگو با ايشان گويي صحبت از اصحاب صفه به ميان آمد. ميهمانان پيامبر اظهار كردند ما چندان مايل نيستيم با ايشان معاشرتي داشته باشيم. اينجا بود كه آيه شريفه28 از سوره كهف نازل شد كه «واصبر نفسك معالذين يدعون ربهم بالغداه و العشي يريدون وجهه و لاتعد عيناك عنهم تريد زينه الحياه الدنيا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا؛ با كساني باش كه پروردگار خود را صبح و عصر ميخوانند و تنها رضاي او را ميطلبند و هرگز به خاطر زيورهاي دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير و از كساني كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن! همانا كه از هواي نفس پيروي كردند و كارهايشان افراطي است».
اين آيه به گواهي مستندات آن در وصف اصحاب صفه نازل شد. سخن در اين معنا كه كساني بودند از مسلمين كه اهتمام خود را تهذيب باطن و كسب مكارم اخلاق و امارت دل قرار داده بودند در تاريخ اسلام وجود دارد و مشهود است.
در واقع اين دسته از مسلمانان صدر اسلام از معصومين(ع) مائدهاي ديگر طلب ميكردند و آن بزرگواران هم به طريق ديگري با ايشان ارتباط داشتند و سخن ميگفتند. اين را در واقع ميتوان بنياد اوليه عرفان اسلامي تلقي كرد.
* آيا حضرات معصومين صلوتالله عليهم اجمعين صراحتا ايـن دو دستگي را در ميان مخاطبان خود ميپذيرفتند؛ اينكه گروهي در جستوجوي باطن و گروهي دلخوشدار ظاهر بيان معصومين باشند؟ و از طرف ديگر آيا اين باطنجويي نزد حضرات معصومين مطلوب بوده و اگر مطلوب يا احيانا ممدوح بوده، چرا صراحت بيشتري از ايشان در تاييد و تاكيد اين نوع نگاه باطنگرا نداريم؟
واقعيت اين است كه از ابتداي اسلام اين گرايش باطني وجود داشته؛ يعني تفاوت بوده است ميان اسلام و ايمان.
ارجاع ميدهم به نص قرآن كريم كه ميفرمايد:« قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم؛ عربهاي باديهنشين گفتند ايمانآوردهايم بگو شما ايمان نياوردهايد ولي بگوييد اسلام آوردهايد اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است…».
تعبيري كه بنده از اين آيه دارم اين است كه وقتي صحبت از اسلام آوردن است يعني پذيرفتن اسلام؛ در واقع بهرهمندي از مزاياي حقوقي و اجتماعي اسلام را به همراه داشته كه جواز تناكح با مسلمين و معافيت از پرداخت جزيه و … از آن جمله است؛ در حالي كه حقيقت معنوي و روحاني دين نكته ديگري بوده است؛ براي آن صرف اداي شهادتين لازم است اما كافي نيست.
بنابراين اين دوگانگي در اسلام بوده است كه عدهاي مسلم بودهاند و عدهاي ديگر علاوه بر مسلم بودن، مومن نيز بودهاند. و اين دو راه بعد از غيبت حضرت حجت(عج) به پيدايش 2 سلسله از اوصيا منتهي شد؛ عدهاي رجال و راويان حديث و عدهاي مامور دعوت به باطن و دستگيري خلايق و تهذيب نفس شدند. و اين دو گروه، به مانند 2 بال يك پرنده (اسلام) شدند و با اين دو بال است كه ميتوان به تكاملي كه مورد نظر اسلام است رسيد؛ بال شريعت و بال طريقت؛ همانطور كه علما و مراجع معمول دارند كه رشته اجازه خود را معنعن كنند و ميرسانند به بزرگان سلف خود. همين در ميان سلسله عرفا نيز جاري است و آنها نيز سلسله خود را به اوليا و ائمه معصومين و نهايتا به شخص پيامبر(ص) ميرسانند. ولي اگر وارد يك بحث عميقتر بشويم، يك بنياد هستي شناختي در اين ميان وجود دارد.
در اينجا اجازه بدهيد تا حديثي را كه حضرت امام(ره) در 40حديث خود (حديث بيستوچهارم) آوردهاند برايتان نقل كنم. در اين حديث كه در ابتدا سلسله رجال آن ذكر شده، آورده شده؛ روزي رسول خدا(ص) به مسجد وارد شد و جماعتي را ديد كه دور مردي حلقه زدهاند. حضرت پرسيدند چه خبر است؟ در جواب حضرت گفتند: اين مرد علامه است. حضرت فرمودند: علامه در چه چيزي است. جواب دادند: اين داناترين مردم است به انساب عرب و وقايع و ايام جاهليه. حضرت(ص) فرمودند: اين علمي است كه هيچ ضرري به آن كه نميداند و هيچ نفعي به كسي كه آن را ميداند نميرساند.
آنگاه حضرت فرمودند: علم 3قسم است:
آيتالمحكمه، فريضه العادله و سنت قائمه و غير از اين هرچه باشد فضل است؛ يعني يك زيادتي است.
در تفسير اين حديث كه بسياري از بزرگان نيز آن را نقل كردهاند، آمده است كه آيت محكمه، عقايد ديني است و آنچه به مشاهده قلبي از اسماء الهي و صفات جلاله ديده ميشود و در واقع مقام روح است. فريضه عادله مربوط به مقام قلب است؛ چون مقام قلب، مرتبه احوال است.
اين عادله بودن با بحث اخلاق تطبيق ميكند. سنت قائمه نيز همان شريعت است. اينجا آن حديث معروف پيامبر به ياد ميآيد كه فرمودند: «الشريعه اقوالي و الطريقه افعالي و الحقيقه احوالي».
* استناد روايي اين حديث چقدر اعتبار دارد؟
اين حديث را در كتب بزرگاني چون ملامحسن فيض كاشاني و سيدحيدر آملي ميتوانيد ملاحظه كنيد.
* اين پرسشم ناظر بر اين انتقاد بود كه برخي، احاديثي كه در كتب عرفا آمده يا استنادات قرآني آنها را بيشتر تاويل و تقرير ميدانند تا نص و تفسير.
اينگونه نيست؛ شما عنايت كنيد به همان آيه 28سوره كهف كه در ابتداي عرايضم متوجه آن شديم؛ آيهاي كه معناي آن صريح است و از محكمات قرآني راجع به حقيقت عرفان است.
* در اين آيه «خواندن» دقيقا به چه معناست؟ آيا قرائت زباني مدنظر است يا خواندن باطني و قلبي؟
عرفا ذكر دارند؛ چون انسان از صبح تا شب پيوسته كه نميتواند دائم در نماز ظاهري باشد. وقتي صحبت از كساني ميشود كه دائم در نمازند، نماز باطن منظور است؛ آنگونه كه در فراز ديگري از قرآن به آن تصريح شده:
«الذين يذكرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات و الارض ربنا ماخلقت هذا باطلا» (191آل عمران).
اين آيهها تصريح دارد و ديگر سخن تاويل نيست؛ تصريح به اينكه يك حقيقت معنوي وجود دارد كه بنياد و باطن شريعت است. در اينجا بازهم تاكيد ميكنم، چه آنها كه از باطن و معناي دين دورند و به صرف ظاهر و شريعت تكيه ميكنند و چه آنها كه تنها به معنا و طريقت ميانديشند و احكام شريعت را فروگذار كردهاند هر دو به يك اندازه از حقيقت اسلام كامل بيبهرهاند؛ يكي خود را مقيد به ديني ميكند كه فاقد شور حيات و زندگي است و ديگري خود را از انجام دستورات و آداب شريعت مطهر دور ميكند و به اباحه ميپيوندد كه هر دو ناپسند است. حقيقت دين جمع ميان شريعت و طريقت است و ايندو در وجود مبارك شخص پيامبر(ص) نيز جمع بوده است؛ يعني رسالت و ولايت؛ چنان كه پيامبر هم رسول است و هم ولي. اسلام حقيقي مجمعي است كه در آن صورت و معنا با هم جمع هستند.
* چرا هنگامي كه برخي جانب صورت دين را فروميگذارند، جامعه بسيار حساستر است تا وقتي كه معنا و به تعبير شما باطن دين فروگذاشته ميشود؟
اين بسيار موضع اشتباهي است؛ چراكه فروگذاشتن جنبه معنا و باطني دين نيز تيشه به ريشه اسلام واقعي ميزند؛ چون اسلام جمع ظاهر و باطن است.
شهيد مطهري در كتاب «تماشاگه راز» خود ميگويد: آن كسي كه ميپرسد مصدر و منبع امور مربوط به معنا و باطن در اسلام از كجا آمده است، درست مثل كسي است كه در كنار اقيانوس ايستاده و سطل آبي در كنارش است و از ديگران ميپرسد اين آب از كجا آمده است. اين شخص از اقيانوس معارف قرآني و علوي غافل است.
من سالها پيش كتابي از مرحوم علامه طباطبايي با عنوان «علي و حكمت الهي» ميخواندم. ايشان با غور در اخبار منقول از حضرت علي(ع) احاديثي كه جنبه معنوي و باطني و روحاني دارد را استخراج كرده و شرح داده بودند. به نظر من با مطالعه همين كتاب و بسياري ديگر از ادعيهاي كه از ائمه اطهار(ع) وارد شده ديگر جاي هيچ تشكيكي براي كساني كه منكر اين جنبه آسماني از شريعت نبوياند، نميماند.
* به نظر شما مبناي حكمي ظهور اختلاف بين اهل شريعت و طريقت چيست؟
زيادهرويهايي كه در هردو نحله فكري بوده است عامل اصلي بروز اختلاف بوده است. بيتوجهي برخي از فقها به بواطن آيات و تفسير اصيل آيات و روايات عرفاني و همينطور افراطهاي باطنيگراي عقلستيزانه برخي از عرفا از اين دست است
اما نكته مهمي كه در اينجا مطرح ميشود اين است كه ما نبايد حكمي را كه به برخي منتسبين يك مكتب راجع است به اصل آن مكتب و همه منتسبين آن تعميم دهيم. مثل اينكه در تحقيقي جامعهشناسانه از حقيقت اسلام، انتساب برخي صفات غيراخلاقي برخي مسلمانان را راجع به ذات و حقيقت اسلام عزيز تلقي كنيم.
از طرفي بايد گفت: گويي بر آفرينش كائنات و انسان اين قلم رفته است.
ميفرمايد:
استن اين عالم اي جان غفلت است
هوشياري اين جهان را آفت است
به يك معنا انگار در تقدير الهي اين جنگ، ظاهر و باطن و صورت و معنا رفته است. اين جنگ يك جنگ تكويني است.
اين جهان بر جنگ قائم ميبود
بازگشت اين تخاصم به تنازع اسمايي برميگردد؛ در مقابل تناكح اسمايي كه در عرفان نظري مطرح ميشود و نميخواهيم بحث را تخصصي كنيم.
* جهان مدرنشده امروز ما، سلطاني به نام عقل خودبنياد را چيرهشده بر خود ميبيند؛ به نظر شما عرفان اسلامي با تعريفي كه از آن بهدست داديد چه كاربستي براي اين جهان نوشده و انساني كه در آن زيست ميكند، ميتواند داشته باشد؟
من اعتقاد دارم تمام مشكلات انسان امروز ناشي از دورافتادن از عرفان يعني همان معنا و باطن حقيقت است؛ البته عرفاني كه شريعت را چونان جسم خود ميبيند. انسان امروز راه خانه خود را گم كرده است و به تعبيري از حقيقت وجود خود دور افتاده و به زعم من تمام مشكلات انسان امروز از مشكلات اقتصاد جهاني گرفته تا سستشدن بنيانهاي خانوادگي و اخلاقي و هجمههاي اعتقادي و فرهنگي و همه و همه معلول اين دورافتادگي است. به تعبير حافظ:
مگر به روي دلاراي يار ما ورني
به هيچ وجه دگر كار برنميآيد
سريان عرفان و جاريشدن آن در رگهاي جامعه بهمعناي روح زندگي و نشاط است.
* آيا اين يك تعبير پارادوكسيكال نيست؟ عرفا يك روح فردگرايانه دارندچون اصولاً گرايشهاي عرفاني و معناگرا فرديتگرايي خاصي را در ذات خود به نمايش ميگذارند. اين فرديتگرايي چگونه بهعنوان بهترين گريزگاه و ملجأ انسان معاصر از چيرگي عقل خودبنياد مدرن ميتواند باشد؟ آيا در ذات اين مسئله تعارض نيست؟ ما از كاربست اجتماعي و درونها صحبت ميكنيم نه از درون.
اگر به فرمايش معصومين(ع) التفاتي عميق داشته باشيم مشكل ما حل ميشود. فرمودند: «كن بينالناس، و لا تكن معه؛ ميان مردم باش اما با آنها مباش».
«من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است»
در عرفان حقيقي، انسان در حالي كه مشتغل به شغل و وظايفش است و به بهتريننحو از پس آن برميآيد دلش نيز جاي ديگر است. خلوت حقيقي در عرفان خلوت دل است. دلي كه پاك و بيغرض به وظايف اجتماعياش قيام ميكند در عين خلوت و سپردگي است.
* معمولاً در آنچه از گزارههاي كلاسيك عرفاني برميآيد اين مقام اختصاص به آنهايي دارد كه از فنا گذاشتهاند و به بقا اتصال دارند؛ مقامي كه در آن در عين حال كه با مردمند دل به خداي مردم دادهاند. اما اين مقام كملين است؛ تكليف ناقصان در اين ميانه چيست؟
ناقصان ذيل نظر كملانند؟
* فكر ميكنم نكته كليدي قسمت متأخر گفتوگويمان همين باشد.
اينجا فرمايش ملكوتي مولاي متقيان را يادآور ميشوم كه فرمودند: «الناس ثلاثه، فعالم رباني و متعلم علي سبيل نجاه و همج رعاع؛ مردمان 3دستهاند: يا عالم ربانياند يا در محضر او تحصيل راه رستگاري ميكنند يا همج رعاعند بنابراين بايد گفت آنها كه كاملند، علماي ربانياند كه رستگارانند. آنها كه ناقصند دو حالت دارند؛ يا در پيشگاه عالم رباني متعلماند يا همج رعاع محسوب ميشوند.
* به عنوان آخرين بحث بهنظر ميآيد بد نباشد اگر از مضار مخالفت با اين معناگرايي و عرفان در جامعه نيز صحبت كنيد.
اول محرومماندن از نفس حضور عالم رباني در جامعه است. از طرف ديگر گويي ما بنياد معنوي و هستيشناختي شريعت مطهر را نفي كردهايم و اين به يك معنا آسيبرساندني جدي به خود شريعت و عقل حقيقي است.
همچنين ظهور و بروز يك چهره غيراشراقي از دين، از ديگر آسيبهاي نفي عرفان است.
روا نيست از ديني كه پيامبرش رحمتللعالمين خوانده ميشود و شاعر حكيماش ميگويد:
« به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست»
يا عارف ديگرش ميگويد:
«هر كه بر در اين خانه بيايد، نانش دهيد و از ايمانش نپرسيد كه آنكه بر درگاه خداي تعالي به جان بيرزد، بر درگاه بوالحسن به ناني ارزد»
چهرهاي خشن، زمخت و ظاهرمدار ارائه شود.ما با توجه به معنا و حقيقت دين روحيه دينداري و شريعتمداري را ميتوانيم عميقاً در جامعه تسري بدهيم و آسيبپذيري ما در مقابل هجمههاي بيگانگان كاهش پيدا ميكند.به تعبير حافظ«ايمن ز شر فتنه آخر زمان» بشويم.
منبع: روزنامه همشهری