چگونه میشود که به «نام» خیر، شر به پا کرد و یا به «نیت» خیر، شر ورزید؟ چگونه فضیلت ره به رذیلت میبرد؟ سالگشت گردن زدن روبسپیر، آن مرد موسوم به «فسادناپذیر» انقلاب فرانسه (انقلابی برای و با شعار «آزادی، برابری، برادری») میتواند بار دیگر این سوال بزرگ تاریخ بشری را فرارویمان قرار دهد. مسیح میگفت آن که
رضا عليجاني:
چگونه میشود که به «نام» خیر، شر به پا کرد و یا به «نیت» خیر، شر ورزید؟ چگونه فضیلت ره به رذیلت میبرد؟ سالگشت گردن زدن روبسپیر، آن مرد موسوم به «فسادناپذیر» انقلاب فرانسه (انقلابی برای و با شعار «آزادی، برابری، برادری») میتواند بار دیگر این سوال بزرگ تاریخ بشری را فرارویمان قرار دهد. مسیح میگفت آن که شمشیر میکشد، با همان شمشیر کشته خواهد شد. روبسپیر خود در جمعی 40 نفره با همان گیوتینی که دیگران (ابرتیستها، دانتونیستها و…) را بدان میسپرد، گردن زده شد. انقلاب فرانسه مرحله به مرحله و فاز به فاز تندتر و خشنتر شد از سقوط باستیل و تشکیل مجلس و تدوین اعلامیه حقوق بشر و به قدرت رسیدن فویانها (در یک وضعیت متکثر که دیگر نیروها و جناحها نیز حضور داشته و فعال بودند) تا سقوط شاه و سلطنت و تشکیل کنوانسیون و به قدرت رسیدن ژیروندنها و تا 1793 و سقوط ژیروندنها و حاکمیت ژاکوپنها و تا 1799 کودتا و سقوط جمهوریت و در ادامه حتی تشکیل امپراطوری در 1804. یک نگاه اجمالی به این فرایند به سادگی بیانگر دو مولفه است: حذف و خشونت. و این سرنوشتی است که بسیاری از انقلابات عصر نوین تاریخ بشری دچارش شدهاند. خواست و شعار این انقلابات، اما، چیز دیگری بوده است. (مثلا انقلاب فرانسه اهداف آزادی، برادری و برابری را دنبال میکرده است.) اما همه آنها در «مشی» و «روش» انقلابی بودهاند. عمدتا هم در واکنش و عکسالعمل به انسداد و خشونت ساخت قدرت سیاسی – طبقاتی – فکری (مذهبی) حاکم به این مشی رسیدهاند. آیا میتوان گفت از فضیلت به رذیلت رسیدن نه ناشی از اهداف (البته بلندپروازانه و به شدت تغییرطلبانه این انقلابات) بلکه نشأت گرفته از روش و مشی تند و خشن آنها (که حتی به یکی از مولفههای کلاسیک تعریفکننده «انقلاب» تبدیل شده) بوده است؟ آیا از فضیلت به رذیلت ره بردن ناشی از غلبه مشی بر هدف است؟ پاسخ این سوال هم آری است و هم نه.
من از منظر «وجودی – اجتماعی» به پدیدههای انسانی و تاریخی مینگرم. از این منظر «هر» عامل معرفتی (فکری و فرهنگی و دینی و…)، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و… که در وضعیت و ساخت اجتماعی دربرگیرنده آدمیان و نیز به ویژه در وضعیت فردی، اخلاقی و درونی آنها و در مجموع هر عاملی که بر حالت وجودی انسانها اثرگذار باشد، عامل مهم و تعیینکنندهای در تبیین زندگی فردی و جمعی آنهاست. پس الزاما عوامل معرفتی و فرهنگی و یا ساختی و سیاسی و طبقاتی نیست که بر آنها موثر است بلکه «شیوهها» و «مشی»ی «رفتاری» آدمیان نیز بر معرفت و ساخت اجتماعی آنها موثر خواهد بود. از این منظر مشی عجولانه، تند و خشن و انقلابی به تدریج بر شخصیت و حالت وجودی آدمیان اثر خواهد گذارد و نقش و تاثیر اهداف و ایدهآلهای معرفتی جدی آزادی و برابری را به حاشیه رانده و تحتالشعاع قرار خواهند داد. در انقلابات، اهداف بلندپروازانه (هر چند والا و انسانی و مردمی)، که قطعا در دوردست قرار دارند و تنها با «تغییر» بنیادی و ساختارشکنانه وضع موجود قابل دسترسیاند، در تأثیر متقابل و دیالکتیکی با مشی تند و حذفی و خشن انقلابات (که البته عمدتا عکسالعمل انحصارطلبی اقتدارمآبانه و خشونت حذفی جناح مقابل حاکم است) میتواند به نوعی شتابزدگی و کمتحملی وجودی بیانجامد که به سادگی ره به خشونت و حذف میبرد. خشونت جهت تعجیل برای رسیدن به اهدافی که به لحاظ معرفتی و وجودی به سادگی و با بداهت کامل، حقی مطلق انگاشته میشود. پس هر گونه تعجیل برای رسیدن به آن نیز، سرعت و شتاب برای رسیدن به کعبه مقصود است که بالطبع به لحاظ درونی مانعی اخلاقی برای آنها وجود نخواهد داشت.
از منظر وجودی، در این جا یک «استحاله شخصیتی» در عنصر تغییرطلب انقلابی رخ خواهد داد. حقانیت «اهداف» و یا حقانیت «عکسالعمل مشابه» به کنش تند و خشن جناح مقابل به تغییر و استحاله آرام و تدریجی و پنهان درونمایه اخلاقی نهفته در مشیها و روشها خواهد رسید. هدف وسیله را توجیه میکند. حال در این میان اگر قدرتطلبی، ثروتخواهی، منزلت و جاهطلبیهای فردی هم مخلوط شود معجون «استحاله» درونی تند و تیزتر و شتابناکتر خواهد شد. در این راستاست که فرد انقلابی قبل از انقلاب به مستبد و دیکتاتور بعد از انقلاب، زندانی و شکنجه شده قبل از انقلاب به زندانبان و شکنجهگر بعد از انقلاب استحاله میشود و یا شکنجهشده همین شکنجهگر، در سازمان و اردوگاه درونی به اصطلاح مبارزان و انقلابیون جدید به شکنجهگر ناراضیان داخل جریان و اردوگاه مبارزان تبدیل خواهد شد و این چرخه تراژیک ادامه خواهد یافت و روند «استحاله وجودی» غمناک و فاجعه هدف وسیله را توجیه میکند و «غلبه» سرعت، تندی و خشونت «مشی» و روش بر انسانی و مردمی بودن اهداف و آرمان تکرار خواهد شد.
اما در بالا در پاسخ به این پرسش که آیا از فضیلت ره به رذیلت بردن ناشی از غلبه مشی بر هدف است پاسخ دادیم هم آری و هم نه. به چرایی پاسخ آری به اجمال و فشرده پرداختیم. اما چرا نه؟
در طول تاریخ تنها در انقلابات و به نام انقلاب نبوده که دار و خنجر و گیوتین به میان آمده است، بلکه به نام صلح و آرامش و معنویت نیز خشونت و شکنجه و … صورت گرفته است. به نظر من این مهمتر و درسآموزتر است. در تاریخ نمونههای مهمی هم داشتهایم که از قضا مشی و روش نیز عجولانه و تند و خشن و به اصطلاح انقلابی نبوده است. از قضا مشی و روش نیز در ابتدا بسیار انسانی، اصلاحی و اخلاقی و مهربانانه بوده است. اما همین فضیلت (هم در هدف و هم در روش)، باز در عمل ره به رذیلت برده است. و این حالت اینک برای ما درسآموزتر است. بزرگترین و مهمترین نمونه تاریخی این امر تاریخ مسیحیت است. گفته میشود در متن مقدس اسلام (و یهود) بحث جنگ و جهاد مقدس و احکام تند مرتبط با آنها آمده است. بنابراین خشونت نهفته در تاریخ امپراطوری اسلامی میتواند جنبههای معرفتی نیز – در کنار دیگر عوامل – داشته باشد. اما نمونه مورد توجه ما، یعنی مسیحیت، میتواند کلاسیکترین و بهترین مثال برای بررسی ره بردن از فضیلت به رذیلت باشد. کتاب مقدس مسیحیان و به ویژه اناجیل اربعه و آموزههای عیسی مسیح، حاوی مهربانانهترین و صلحآمیزترین آموزهها در میان مجموعه ادیان و کتب مقدس است. خدا همان محبت است، همسایهات را همچون خود دوست بدار. ببخش تا بخشوده شوی، هفتاد بار هفت بار ببخش و… اصلا رمز و راز بسط شگفتانگیز دین مسیحیت که امروزه نخستین و پرشمارترین دین جهان است، در همین درونمایهها و پیامها نهفته است. اما اگر تاریخ را نه از آخر به اول، بلکه از اول به آخر بخوانیم خواهیم دید پس از دوران نخستین رشد مسیحیت که مسیحیان و مومنان اولیه به شدت تحت فشار و شکنجهاند اما به ناگاه تاریخ مسیحیت و در واقع تاریخ کلیسای مسیحی مملو از جنگ و خشونت و شکنجه و انگیزاسیون و تفتیش عقاید میشود. (البته در کنار خدمات و فواید فراوانی که کلیسا در حوزههای مختلف فکری، اجتماعی، اخلاقی و… داشته است که در این مقال مورد بحث ما نیست). همه کسانی که آشنایی اجمالی درباره تاریخ قرون وسطی و عملکرد کلیسا در این دوران و به ویژه در دو مقطع جنگهای صلیبی و انگیزاسیون و تفتیش عقاید دارند از شدت و سهولت اعمال خشونت و شکنجه و سبعیت در این عملکرد تاریخی به غایت متأثر و مشمئز میشوند. راستی چگونه از مهربانترین کتاب و آموزهها خشنترین اعمال بیرون آمده است؟ چگونه مسیحیتی که میخواست شبان آدمیان تنها و خسته و رمیده باشد به بزرگترین انگیزاتور و شکنجهگر تاریخ بشری تبدیل شد؟ چگونه شبان به قصاب مبدل میشود و فرزندان پدر، به «سگهای شکاری خدا» (تعبیری که برخی مورخان در رابطه با انگیزاتورها به کار بردهاند)؟
ریشهیابی این امر خطیر در این مختصر امکانپذیر نیست. دوستان میتوانند تفصیل این بحث را در مجموعه مباحث زن در متون مقدس، بخش مربوط به مسیحیت (در وبلاگ www.zdmm.blogfa.com) دنبال کنند و بنده را از نظر انتقادی و اصلاحیشان بهرهمند سازند. اما به اجمال میتوان گفت در «استحاله وجودی» در این جا، که دیگر نه پای انقلاب، بلکه پای صلح و عشق و معنویت در میان است، دلایل متعدد و متکثر معرفتی، تربیتی و اجتماعی، همگی وجود دارند. بنده در آن مجموعه مباحث تحت عناوین «کلیسای مسیحی جایگزین قوم برگزیده یهودی»، «تاریخ کلیسا، تبدیل تشرع احکام یهودی به تشرع عقیدتی مسیحی» و «تاریخ کلیسا تبدیل خشونت رومی به خشونت کلیسایی» به ریشهیابی معرفتی و اجتماعی و پسزمینههای یهودی و رومی، خشونتی که بعدا در کلیسا متبلور و متجلی شد اشاره کردهام. در آن جا آوردهام که انسان و تاریخ انسانی، به ناگهان و مثلا با یک دین جدید (و یا انقلاب نوین) نمیتواند «به کلی چیزی دیگر» شود. بدین ترتیب انحصارطلبی و خودمرکزبینی یهودیت که خود را «قوم برگزیده خدا» میدید (و برگزیدگان و سوگلیها میتوانند نسبت به دیگران نگاه و رفتار از بالا به پایین و حق به باطل داشته باشند) در مسیحیت با اندکی جابهجایی و تغییر به برگزیدگی «کلیسا» تبدیل میشود. حال «کلیسا» قوم برگزیده خداست و میتواند از همه مواهب و امکانات و بالطبع روشها و مشیهای مرتبط با این برگزیدگی نسبت به دیگران بهرهمند شود. به همین ترتیب فرمالیسم و شریعتمآبی شدید یهودیت که خود عامل «سختگیری» نسبت به دیگران و به کارگیری اجبار برای هدایت آنها بود، در مسیحیت نه در احکام شریعت بلکه در حوزه عقاید کلامی اتفاق میافتد و جدلها و تکفیرهای کلامی و عقیدتی (درباره جنبه بشری و الوهی مسیح، فیض الهی یا اراده انسانی، حضور معنوی مسیح در عشای ربانی، عصمت پاپ و…)، جنگ و جدالها و حذف و خشونتها و شکنجههای پیامد آن را برمیانگیزد. هم چنین خشونت اجتماعی و رایج حکومت و جامعه رومی، در قدرت کلیسا و رفتارهای آن بازتولید میشود.
همچنین در این مباحث تحت عنوان «چرا شبان قصاب میشود؟» به این مسئله پرداختهام که آیا این استحاله همگی ناشی از انحراف و توطئه و تقلیدها و تأثیرهای اجتماعی بوده است و یا این که بذرهای فاسد و قابل رویش برای خشونت و شکنجه و تنبیه و تمشیت و تفتیش عقاید نیز در جعبه بذرها وجود داشته است و این بذرهای آلوده و فاسد عمدتا معرفتی نیز در لابه لای پیام صلح و عشق و معنویت، اندکاندک رشد کرده و هم چون علفهای هرز دور جوانههای سالم پیچیدهاند و گاه علفهای هرز خودرو چنان انبوه شدهاند که بر جوانهها و گیاهان اصلی و مفید نیز غلبه کردهاند. بنده در لابهلای آموزههای انسانی و معنوی عهد جدید، برخی از این نوع بذرها را مشاهده کردهام، همچون: شخصگرایی اغراقآمیز (و غلوی که در اناجیل و عهد جدید درباره شخص مسیح وجود دارد)، انحصارگرایی شدید دینی (پیام مسیحی بسیار شدید انحصارطلبانه است و هیچ نجاتی را خارج از خود به رسمیت نمیشناسد)، تهدیدات مذهبی (و زبان شدید و تند علیه مخالفان و حتی دگراندیشان داخلی، که در لعنتنامههای کلیساهای مختلف مسیحی تداوم داشته است، این زبان تنها با زبان به اصطلاح مبارزات ایدئولوژیک و جدلهای پلمیک تند و خشن درونی مارکسیستهای معاصر قابل مقایسه است)، رسمیت نهاد دینی (و سختگیری شدید بر آن تا آنجا که هر فرد مسیحی موظف است الزاما عضو یک کلیسا باشد و…) و بستر فرهنگی و اجتماعی یونانی – رومی (که به شدت خود برتربین و نظامی و میلیتاریست است). بر این اساس است که میبینیم، به قول یک کشیش مسیحی ایرانی، حکومت کالون در ژنو شبیه حکومت ملا عمر و بن لادن در افغانستان میشود و حتی خشونت بیشتری به کار میبرد.
در پایان این بحث نیز چنین نتیجهگیری کردهام که «اما برای پاسخ به این سوال که «چرا شبان تبديل به قصاب ميشود» بايد ازشخصيت و نيت مؤلف خارج شويم، يعني يك مبارز، يك روشنفكر انقلابي، يك مصلح همانطور كه در عيسي ميبينيم كه لطيفترين گفتار و رفتار را دارد؛ و در آيين زرتشت هم زرتشت ميآيد در فرهنگ زمانهاش اصلاح و رفرم ايجاد ميكند، ولي انجام همین رفرم اجباراً معنايش اين است كه بخشي از سامانة فكري و بخشي از مناسبات اجتماعي – اقتصادي – سياسي زمانه را ميپذيرد؛ اما همين پنجره، پنجرهاي است كه بعداً ضدرفرم از آن وارد ميشود. اگر در اوستا فصل گاهان را با يشتها مقايسه كنيم، اين موضوع را به طور واضح ميبينيم. اينها پنجرههايي است كه باز ميشود و ارتجاع برميگردد. من ميخواهم اين نتيجه را بگيرم كه صرف اين كه يك دستگاه فكري و نظري، «سمت و سوي» مردمي يا انساني و اخلاقي داشته باشد، كافي نيست. هر چند كه ما به آن دل داده باشيم و برايش فداكاري كنيم. اما اين نبايد چشم ما را بر ديگر عناصر و مؤلفههايي كه در آن وجود دارد و ميتواند پنجرة ورود ارتجاع فكري و اخلاقي شود، ببندد. در ميان جعبه بذرهاي زيبا و دوستداشتني و اميدبستني خود بايد مراقب بذرهاي آلوده نيز باشيم، به دقت و با وسواس. اين تجربه تاريخ و زندگي است. اين امر ميتواند براي مصلحين، روشنفكران و مكتبهاي فكري امروزي هم مورد توجه و درسآموز باشد تا عشق كورشان نكند و چشمانشان را نبندد و در مكاتب و افراد ايدهالشان نيز عيب و نقصهاي خطرناك و خطرساز را مشاهده كنند و براي آينده چارهانديشي نمايند».
اما این تجربه قابل تعمیم به همه فرهنگها، ادیان و تمدنهاست. در فرهنگ ما نیز نگاه ثنوی ایرانی استعداد فراوانی برای خشونت ورزی دارد. نگاه سیاه و سفیدی به جهان و جامعه و اهورا – اهریمنی دیدن آن، همراه با این اعتقاد مکمل که باید به نفع اهورا به جنگ اهریمن رفت، هم به لحاظ معرفتی و هم به لحاظ آثار تربیتی و وجودی تمام عیار «میتواند» (نه الزاما) به خشونت شدید علیه هر آنچه و هر آن کس که اهریمنی تلقی میشود، منجر شود. اهورا –اهریمنی دیدن پدیدهها و موجودات در تاریخ ما حتی به حوزه حیوانات نیز دامن گسترانده است. مورچهها، موجوداتی اهریمنی تلقی میشوند که کشتن آنها دارای ثواب بوده و فدیه برخی خطاها و گناهان تلقی میشده است. در این جاست که شاعر بزرگ ما میگوید:
میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است
پس ما نیز نیاز به اصلاح بذرهای خود در میان انبوه بذرهای پاک و سالممان داریم. برعکس تلقی اهورا – اهریمنی و شرک – توحیدی در منطقه ما، در قاره هندوستان تلقی بسیار پرتسامح و ژلهای در حوزه تفکر و عقاید مذهبی وجود داشته و در مجموعه ادیان هندو از وحدت وجود (و خدای غیرمتشخص) تا تمثالگرایی (و به تعبیر مذهبی ما، بتپرستی) در قالب حتی یک دین تحمل میشده است. و میبینیم که چگونه دموکراسی هندی میتواند بر این بستر استوار شود (همان گونه که توسعه هندی توانسته از فرهنگ «ریاضت» هندی، برای کم مصرف کردن و انباشت سرمایه بهره بگیرد). (شرح این مبحث نیز در همان سلسله مباحث در بخش زن در آیین هندو، آمده است).
آنچه در پایان میتوان بر آن تأکید کرد این است که ره بردن از فضیلت به رذیلت برخلاف آنچه در ابتدا و در نگاه صرفا معرفتی، دشوار مینماید، اما در عمل بسیار کوتاه و ساده است، هم بذرهای آلوده در میان مجموعه بذرهای پاک و سالم میتواند آنها را بیالاید و هم خود مرکزبینی، خودحقپنداری مطلق، تکخطی دیدن حق، شتاب وعجله برای برپایی آنچه حق پنداشته میشود، اجبارگرایی در اجرای حقیقت، همگی میتوند از فضیلت به رذیلت برسد.
در میان سنتیها «ممنوع دانستن هر امر مردود» میتواند به سرعت راه بر اجبارگرایی و حذف و خشونت بگشاید. پل زدن و یکسانانگاری ممنوعیت اجتماعی هر امری که به لحاظ فکری مردود تلقی میشود مانند اجبار بر به کارگیری نوعی خاص از پوشش در برخی جوامع شرقی و اجبار بر عدم به کارگیری نوع خاصی از پوشش (مثلا در فرانسه)، هر دو از این کوتاهترین راه حرکت کردهاند.
در میان روشنفکران نیز «محتوم دانستن هر امر مطلوب» راه گشای حرکت از فضیلت به رذیلت حذف و خشونت بوده است. هر ایدهآل انسانی و اجتماعی (همچون تمدن، دموکراسی، لیبرالیسم، سوسیالیسم و…) را امری تاریخا جبری و محتوم تلقی کردن، که انسانها، بشریت و جوامع به جبر تاریخ به سوی آن حرکت میکنند، میتواند به لحاظ معرفتی و اخلاقی و وجودی بسترساز این تلقی باشد که پس هر کس و هر نیرویی که مقابل این حرکت جبری به سوی آرمانها میایستد، فرد و نیرویی غیرتاریخی است که «باید حذف و نابود شود».
بدین ترتیب میبینیم به نیت بهشت فراوان راه جهنم کوفته شده است. انقلاب فرانسه و گیوتین معروفاش نیز ناشی از ره بردن از همین میانبرها بوده است. در مقاطعی از این انقلاب، شاید در عکسالعمل به سختگیریها و مقاومتهای ارتجاع کلیسا که در صف مقابل مردم و آرمانهای بزرگشان همچون آزادی، برابری و برادری ایستاده بود، زنگ ناقوسهای فراوانی ذوب شد تا در ساختن توپ جنگی به کار رود و ذهنگرایی روشنفکران فرانسوی فراوانی باعث شد که بخواهند به جای دین مسیح، دینی طبیعی، ابداع و اختراع و به اجبار جایگزین دین مسیحی کنند که ارتجاعیاش میپنداشتند. اما همه این خشم و غضبها و زور و اجبارها، دامنگیر طراحان و عاملاناش شد و آن که شمشیر کشید با همان شمشیر کشته شد و آن که دیگران به زیر گیوتین برد خود قربانی گیوتین شد.
به کارگیری گیوتین نه تنها توسط انسانهای فاسد و خودخواه و دورو و فریبکار که در آن فضا بسیار هم رشد کرده بودند، بلکه از سوی «روبسپیر فسادناپذیر» شدت یافته بود. در قرون وسطا نیز کسانی که در دوران انگیزاسیون، مردمان را آزار و شکنجه میکردند، همگی انسانهای فاسدی نبودند. شکنجهکردن، قطعهقطعه کردن با تبر و شقه کردن آدمیان و تأیید رسمی شکنجه توسط پاپ (در سال 1252) و به کارگیری ابزارهای متنوع شکنجه که امروز شرحشان در تاریخ ثبت شده (مانند انگشت شکن، منگنه، ساقشکن، میز کشش، چرخ کشش، صندلی و نردبان شکنجه، وزنه و…) تنها توسط انسانهای پست و فاسد به کار نمیرفت. یکی از معروفترین و سختگیرترین انگیزاتورهای شکنجهگر تورک ماداست که مسئول این جنایات در اسپانیاست. او را خطرناکترین و هولناکترین انگیزاتور کل تاریخ خواندهاند. وی راهب بود. گوشت نمیخورد. لباس پشمی میپوشید. خودش را خواجه کرده و لاغر و زرد چهره بود و پیشنهاد اسقف اعظمی را برای این که مخالف زهد بود، رد کرده بود. چنین فردی قتل عام میکرد.
اینک و در جهان جدید نیز در مقابله با برخی جنبشهای اجتماعی و مردمی، نیروها و افراد سرکوبگری که مردم را به شدت مورد ضرب و شتم و… قرار میدهند تماما فاسد نیستند و یا به خاطر غذا و پول و امکانات دست به چنین اعمال سفاکانه و قساوتآمیزی نمیزنند. عشق و علاقه به فضیلت، با کوتاهبینی، فریبخوردگی، اجبارگرایی، محتوم دانستن هر امر مطلوب، ممنوع تلقی کردن هر امر مردود و بسیاری عوامل میانجی و کاتالیزور دیگر، توانسته است آنها را به لحاظ وجودی (وجودی به معنای عام آن که هم شامل جنبههای معرفتی و هم جنبههای شخصیتی و روانی و… میشود) آن چنان استحاله کند که متوجه روش رذیلتآمیز خود نشوند و هدف وسیلهشان را توجیه کند. و هیچ ارتباطی با فرهنگ «بیا، بنشین، بگو، بشنو» برقرار نکنند.
بر این اساس است که میبینیم در طول تاریخ چه انقلابی کوتهفکر، سختگیر و عجول، چه مذهبی و چه غیرمذهبی کوتهفکر، سختگیر و عجول یک عمل مشابه انجام دادهاند.
اما فراموش نکنیم که انقلاب فرانسه، در فراز و نشیبی صد و ده ساله، علیرغم همه این دشواریها و تباهیها؛ هم در درون خود به تثبیت آزادی و دموکراسی میرسد و هم این انقلاب سرفصل جدیدی در تاریخ بشریت میگشاید و باعث بسط اندیشه، انگیزه و آرمان آزادی و برابری در دیگر جوامع بشری میشود. مقاومت و دشمنی حکومتهای پادشاهی و امپراطوری هم زمان با این انقلاب با آن و نفرت آنان از جامعه فرانسه، با همه رنج و شکنجی که متحمل میشد، خود بیانگر اثرگذاری تدریجی و نهایی آن انقلاب و آرمانهایش در مرزهای داخلی و جهانی بود. مهم کمحوصله نبودن و مداومت و مقاومت آرام و استوار و تدریجی بر آرمانهای بزرگ و انسانی و مردمی، علیرغم همه سوءاستفادهها، خطاها، و فراز و نشیبهاست. همین صبر و مقاومت و مداومت فرانسویان بود که در نهایت «گیوتین» را در جامعه فرانسه از صحنه خیابانها و از گردن بیگناهان و باگناهان به موزه تاریخ فرستاد.
منبع: ملی مذهبی