Search
Close this search box.

کتاب علم اعلاء تألیف مهرداد مصوری – قسمت نهم

تصوف و عرفان یک مفهوم کلی و عام است که بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. بنا براین در تعریف عرفان و همچنین در رد و قبول آن نباید از خصوصیات مصادیق غفلت کرده و مبنای کار را این مفهوم کلی و عام قرار

 

آیت‌الله عبد الله جوادی آملی 

«اینان [عرفا] بیش از دیگران درباره‌ی خلافت و هماهنگی آن با انسان کامل و تبیین کمال انسانی در خلافت الهی قدم برداشته و قیام کردند… سعی بلیغ اینان درباره‌ی اثاره‌ی دفاین نصوص منقول در تدوین تألیفات قیم ستودنی است، زیرا انسان‌شناسی عارفانه، معرفت اهل نظر و بصر است.»

(کتاب تنسیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۳، ص ۱۳۸)

جايگاه عرفان در قرآن چيست؟‏

در عرفان چند مطلب اساسي داريم. اول اينكه عرفان علم حصولي (كه از راه ‏تحصيل به دست آيد) نيست بلكه قسمت عمده‎ ‎آن از راه تهذيب و تزكيه نفس به دست ‏مي‌آيد. آنجا كه ذات اقدس اله فرمود ”يُعَلّمُهُمُ الكِتابَ والْحِكْمَةَ ويُزكّيهِمْ“(١) بخش اول ‏مربوط به فقه، اصول، حكمت و امثال اينها است و بخش دوم يعني يُزكّيهمْ مربوط به ‏عرفان است. اگر كسي آينه جان را شفاف كند و بفهمد اين آينه را به كدام سمت ‏بچرخاند، اسرار عالم در آينه وجودش مي‌تابد و به آنها پي‌مي‌برد.‏ حارثه بن مالك كه درسي نخوانده بود آمد حضور پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و ‏سلم) و عرض كرد: من شب را صبح كرده‌ام در حالي كه به مقام يقين رسيده‌ام. حضرت ‏فرمود: هر چيز نشانه‌اي دارد، علامت يقين تو چيست؟ گفت گويا عرش خدا را مي‌بينم، ‏بهشت را مي‌بينم، جهنم و زوزه اهل جهنم را مي‌بينم و مي‌شنوم، حضرت فرمود: «عَبْدٌ ‏نَوّرَ اللّه قَلْبَهُ» بنده‌اي است كه خداوند قلب او را نوراني كرده است.‏ بحث‌هاي قرآني نشان مي‌دهد كه اگر كسي جان خود را شفاف كرد، يعني اهل ‏دغل و شبهه و خيانت نبود، سليم الفطره بود و فهميد آينه جان را به كدام سمت ‏بچرخاند، اسرار عالم را مي‌يابد. گاه انسان آينه جانش را به طرف مار و گرگ و عقرب ‏نگه مي‌دارد. خوب، اين آينه به جز گرگ و عقرب چيز ديگري نشان نمي‌دهد. اين‌كه ‏تقصير آينه نيست بالاخره بايد كسي باشد تا به انسان بگويد آينه را درست نگه‌دار.‏ خداوند در قرآن فرمود: ”كلاّ لَوْ تَعْلَمُون عِلْمَ اليَقينِ لَتَرَوُنّ الجَحيم“(٢) اگر اهل علم ‏اليقين باشيد و صفاي ضمير داشته باشيد هم اكنون جهنم را مي‌بينيد. والاّ بعد از مرگ، ‏كافر هم جهنم را مي‌بيند و مي‌گويد: ”رَبّنا اَبْصَرْنا وَسَمِعْنا“(٣).‏ زماني در عمره مفرده در حرم مطهر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) ‏روبروي حرم نشسته بوديم، جواني نزد من آمد و گفت حاج‌آقا قصه‌اي دارم‎ ‎مي‌خواهم با ‏شما در ميان بگذارم، اجازه مي‌دهيد اين قصه را بگويم. گفتم: بفرماييد. گفت: من اهل ‏فلان شهر ايران و آبميوه‌فروش هستم.براي اين‌كه آب ميوه خنك و گوارا باشد ما يك تكه ‏يخ داخل ليوان مي‌اندازيم، بعد آبميوه روي آن مي‌ريزيم تا ليوان پر شود و به قيمت ‏معمول مي‌فروشيم. آن تكه يخ كه قيمتي ندارد، ما تعهد كرده‌ايم يك ليوان آب ميوه ‏بدهيم صد ريال، مقداري از اين ليوان را آن تكه يخ اشغال مي‌كند و قاعدتاً از حجم آبميوه ‏كاسته مي‌شود‎.‎ بعد گفت: من يك روز صبح كه آمدم مغازه در را باز كنم، ديدم قالب‌هاي يخي كه ‏معمولاً صبح قبل از آفتاب مي‌آورند جلوي در مي‌گذارند شعله‌ور شده و آتش از اين يخ‌ها ‏بلند است. فهميدم كه مشكل كجاست. و اين ناشي از غلّ و غش ما در فروش آب ‏ميوه‌هاست. بعد از آن رفتم ليوان‌هاي بزرگتري تهيه كردم و يخ داخل آن مي‌اندازم و يك ‏ليوان آب ميوه كامل را داخل ليوان بزرگتر مي‌ريزم و به مشتري مي‌دهم. اين جوان در ‏كنار قبر مطهر پيامبر‌اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از اين جريان همين آيه را ‏قرائت كرد: ”كلاّ لَوْ تَعْلَمُون عِلْمَ اليَقينِ لَتَروُنَّ الجَحْيم“(٤).خلاصه لقمه حرام آتش است. ‏در سوره نساء فرمود: ”إنّ الذينَ يأكْلُونَ اَمْوالَ اليَتامي ظُلْماً إنّما يَأكْلُونَ في بُطُونِهِم ‏ناراً“(٥)كساني كه اموال يتيمان را به ظلم مي‌خورند، همانا در حال خوردن آتشند.‏ ما درسي مي‌خواهيم كه فارغ التحصيلي نداشته باشد چون دشمن اصلي ما ‏شيطان، فارغ التحصيل نمي‌شود. تا زنده‌ايم ما را رها نمي‌كند ما هم تا زنده‌ايم بايد ‏درس بخوانيم. درس‌هاي حوزه و دانشگاه هم كه بالاخره بعد از ٢٠ ـ ٣٠ سال ملال آور ‏است. درسي بايد خواند كه ملال را از بين ببرد و اين همان راه تهذيب نفس يا عرفان ‏حقيقي است. پالايش‎ ‎كردن درون و مراقبت دائم داشتن راه عرفان است‎.‎ مرحوم كليني روايتي نقل مي‌كند به اين مضمون كه انسان‌هاي اولي خواب ‏نمي‌ديدند. انبيا به آنها مي‌گفتند: حساب و كتابي هست و هركسي در برابر اعمالش ‏مسؤول است ولي مردم باور نمي‌كردند. كم كم رؤيا نصيب افراد بشر شد، پس از آن ‏افرادي كه خواب مي‌ديدند، بامداد حضور پيامبرشان مي‌رسيدند و مي‌گفتند: اين‌ها ‏چيست كه ما در خواب مي‌بينيم؟ پيامبرشان فرمود: اين‌ها نمونه‌هايي از آن چيزهايي ‏است كه ما درباره‎ ‎بعد از مرگ مي‌گوييم. به هر حال راه تهذيب نفس بهترين راه عرفان ‏حقيقي است و اختصاصي هم به درس خوانده‌ها يا حوزه يا دانشگاه ندارد و ملال‌آور هم ‏نيست.‏ ‏

‏(١) سوره بقره، آيه ١٢٩‏.‏ ‏(٢) سوره‎ ‎تكاثر، آيات ٥ ـ ٦.‏ ‏(٣) سوره‎ ‎نساء، آيه ١٠.‎ ‏(٤) سوره تكاثر، آيات ٥ ـ ٦.‏ ‏(٥) سوره نساء، آيه ١٠‏.‏

بين عرفان تشيع و ديگر مكتبهاي عرفاني و تصوف اعم از مسلمان و غير مسلمان چه فرق اساسي وجود دارد؟

پاسخ: معمولاً در عرفان شيعي راهي كه بسوي ولايت الهي ختم مي‌شود از راه ولايت اهل بيت است گذشته از اينكه همة احكام و حكم بايد عمل شود به صورت شريعت، طريقتش اين است كه از ولاي اين خاندان بگذرد از اينجا تجاوز نكند و همين را مسير قرار بدهد لذا وقتي از بعضي از ائمه سوال كردند كه صراط مستقيم چيست مي‌فرمايد صراط مستقيم امام است يعني انسان هم بايد به احكام ظاهري عمل بكند عباداتش و معاملاتش بر اساس شريعت باشد واجبها را عمل بكند و از محرمات بپرهيزد و هم در مسئلة رهبري از ولايت خاندان پيغمبر صلوات الله وسلامه عليه تجاوز نكند و اين را مسير قرار بدهد چون اين حصن ولايت كه «ولاية علي بن ابي طالب حصني»(1) اين دالان ورودي آن حصن مهم است كه «كلمة لا إله إلاّ الله حصني»(2) بنابراين عرفان شيعي در مسير دين و ولايت حركت مي‌كند. يعني در مرحلة شريعت هم آنچه را كه «ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»(3) برابر حديث شريف ثقلين آنچه را كه قرآن و عترت بيان كرده اند شريعت مي‌شود.

(1) بحارالأنوار، ج 39، ص 246. (2) بحارالأنوار، ج 49، ص 127. (3) سوره حشر، آيه 7. (مصاحبه آیت الله جوادی آملی با روزنامه دي مسلم چاپ پاكستان، 15/11/1375)

آيا صرف خواندن عرفان نظري براي دانشجويان مفيد است يا خير؟

آنچه مهم‌تر است اين است كه دانشجويان در كنار مطالعات رشته خود، يكسري ‏مباحث اخلاقي را هم مطالعه كنند. عقايد انسان بايد به وسيله مواعظ اخلاقي تقويت ‏شود. دعاها، زيارت‌ها، شعرهاي آموزنده و امثال اينها هركدام به نوعي سودمند است و ‏هركس از هركدام از اين راه‌ها بتواند در جهت بهبود اخلاق خود استفاده كند بايد از ‏همان طريق عمل كند.‏ بزرگاني مثل مرحوم فيض كاشاني، صدر المتألهين شيرازي و حكيم سبزواري از ‏كساني بودند كه به خواندن غزل‌هاي حافظ اهتمام داشتند. انسان وقتي غزلي ‏مي‌خواند، احساس الهي پيدا مي‌كند و شورش و تبهكاري را كنار مي‌گذارد. بعضي با ‏شعر و غزل مأنوسند، بعضي با دعا و مناجات، بعضي با قرآن. البته دعا و قرآن را همه ‏مي‌توانند استفاده كنند اما آثار ديگر عموميت ندارند.‏ ببينيد در اين سن چه چيزي شما را بيشتر به سمت خدا جذب مي‌كند، همان را ‏مغتنم شماريد. مرحوم بوعلي در نمط نهم اشارات مي‌نويسد: گاهي عارف احتياج به ‏نغمه‎ ‎رخم، يعني آهنگ ملايم دارد كه انسان را متعظ كند. وقتي ما در درس مرحوم ‏الهي قمشه‌اي به اين قسمت نمط نهم اشارات رسيديم (سه نفر در آن درس بوديم) در ‏اثناي درس به ذهنمان رسيد كه وقتي درس تمام شد از استاد اجازه بگيريم كه جناب ‏آقاي رباني خراساني كه از علماي بزرگ تهران است (يكي از آن سه نفر) هر شب بعد ‏از درس يكي از غزل‌هاي استاد را براي ما بخوانند و ايشان هم اجازه دادند.‏ گاه مناجات يك جوان را اداره مي‌كند، گاه يك غزل يا قصيده كمبودهاي دروني را ‏ترميم مي‌كند. لذتي كه انسان از يك غزل خوب مي‌برد هرگز از ترانه نمي‌برد، ترانه ‏سمّي است كه لذت كاذب ايجاد مي‌كند اما غزل شهد است كه لذت صادق ايجاد ‏مي‌كند و تا آخر پيري با انسان هست. غزل حافظ و سعدي از اين قبيل است. مرحوم ‏آقا علي حكيم كه تقريباً مربوط به يك قرن قبل است و از حكماي اسلامي است در كتاب ‏‏«سبيل الرشاد في علم المعاد» مي‌گويد: من ديدم در تهران خبر تازه‌اي منتشر شده و ‏مي‌گويند در اثر بارندگي شديد سيلي در ابن‌بابويه جاري و بعضي از قبرها ويران شده و ‏قبري درآمده كه بدن صاحب آن تازه است و اين قبر مربوط به مرحوم ابن بابويه است ‏‏(١).‏ عده‌اي زيادي از مردم شريف تهران رفتند و زيارت نمودند، بعد از چند روز كه اوضاع ‏آرام شد، من خودم شخصاً رفتم، ديدم اين بدن مطهر تازه است. چه رمزي در كار است ‏كه بدن يك انسان ٨٠٠ ـ ٩٠٠ سال زير خاك باشد و نپوسد؟ اين‌گونه اشخاص خود را با ‏ترانه و ساير گناهان مسموم نكرده‌اند و در حال حيات و بعد از آن بركات الهي شامل حال ‏آنها شده است.‏ به هر حال اگر كسي خود را با ترانه سرگرم كند، همين كه سن يك قدري بالا آمد، ‏افت مي‌كند و مي‌بيند با ذائقه او جور در نمي‌آيد، در حالي كه با مناجات و غزل انس ‏ديگري دارد. غزل حافظ هميشه مي‌ماند و حتي هرچه سن افزايش يابد انسان بيشتر با ‏آن مأنوس مي‌شود. بنابراين اگر شما اين راه را طي كنيد مطلوب است‎.‎ همه مي‌دانيم آهنگ‌هايي كه طرب‌انگيز است و خوي حيواني را در ما زنده مي‌كند ‏كدام است، هم‌چنين آن آهنگ‌هايي كه فرشته منش بودن را در آدم احيا مي‌كند، ‏سبكباري به انسان مي‌دهد، انسان را از شهوت و غضب دور مي‌كند، اين‌ها را هم كاملاً ‏تشخيص مي‌دهيم. آهنگي هم كه مشكوك است انسان گوش نمي‌دهد.‏ آهنگ سه قسم است‎:‎ ‎١‏ ـ آن‌هايي كه پيام خوبي دارد و حالت روحي و پاكي در انسان ايجاد مي‌كند كه ‏مشخص است و اشكال ندارد‎.‎ ‎٢‏ ـ آهنگي كه ريتم خاصي دارد و پيداست مربوط به مجلس لهو و لعب است و ‏خوي شهوت را تحريك مي‌كند اين نامشروع است‎.‎ ‎٣‏ ـ برخي هم كه مشكوك است انسان گوش نمي‌كند. عمده آن است كه ما ‏بخواهيم كِيف بكنيم، اگر يك راه صحيح داشته باشيم به دنبال مشكوك نمي‌رويم، همين ‏غزل‌ها و مناجات‌ها را با صداي خوب خواندن كه خصيصه ما شيعيان است و به خواندن ‏بيش از نواختن علاقه‌منديم خيلي به انسان حال مي‌دهد و چيز بسيار خوبي است و ‏بيش از آن هم نياز ما نيست.‏ به ما گفته‌اند كسي كه اذان مي‌گويد مستحب است صيّتْ يعني خوش صوت ‏باشد تا نياز قوه‎ ‎سامعه تأمين بشود. اشعار خوبي هست كه با صداي خوش اگر خوانده ‏شود نياز انسان را تأمين مي‌كند‎.‎ اگر كسي اين راه را برود مي‌بيند كمبودي ندارد، هرگز خود را به ترانه آلوده ‏نمي‌كند. از طرف ديگر اشعاري را فرا‎ ‎گرفته كه تا دم پيري براي او گواراست و هرچه ‏سن بالاتر مي‌رود بهره‎ ‎او از اين اشعار پيام‌دار بيشتر مي‌شود‎.‎ سعي كنيد منزوي نباشيد. يك انزواي ممدوح داريم و يك انزواي مذموم؛ انزواي ‏ممدوح اين است كه انسان دنيا را كنار بگذارد. اين من و ما دنيا است، اين چيز مال من ‏است، اين مقام مال من است، چرا حرف من را نگفتند، چرا اسم مرا نبردند و… همه ‏حرف‌هاي كودكانه است و براي كسي سودي ندارد و بالاخره آدم را رسوا مي‌كند. ‏انزواي مذموم انزواي از جامعه است كه بسيار بد و مذموم است. انسان تا زنده است ‏بايد در جامعه باشد و خدمت كند و از خلق خدا جدا نشود.‏

‏(١) ابن بابويه همان مرحوم صدوق بزرگ يعني صاحب كتاب «من لايحضره الفقيه» است ‏كه در شهر ري و پدر بزرگوارش در قم مدفون است و اين پدر به خدمت حضرت صاحب ‏الزمان(عليه السّلام) رسيده و به دعاي حضرت خداوند آن پسر را به او عطا نموده است.‏

تصوف و عرفان یک مفهوم کلی و عام است که بر مصادیق گوناگونی اطلاق شده است. بنا براین در تعریف عرفان و همچنین در رد و قبول آن نباید از خصوصیات مصادیق غفلت کرده و مبنای کار را این مفهوم کلی و عام قرار داد.


تعاریف عرفا نیز از عرفان متعدد است. زیرا عرفا در تعریف عرفان و مسائل مربوط به آن همانند توحید،فنا،عشق ومحبت،فقر، اخلاص و رضا، در مواردی موقعیت خاص مخاطب را در نظر گرفته اند_ مثلا˝در برابر جاه طلبان،بر ذم جاه تأکید کرده اند و در برابر مال دوستان،بر ذم مال .

گاه با اسیران لذایذ حسی سخن داشته اند و زمانی با گرفتاران علایق خیالی و نفسانی_ لذا ممکن است در پاسخ یک سؤال بیانات گوناگونی داشته باشند.

در مواردی بر اساس موقعیت معرفتی و سلوکی خود سخن گفته اند که طبعا˝سخنان مقام رضا فرق خواهد داشت. حتی یک نفر در حال سکر چیزی می گوید که در حال صحو انکار می کند.

نکته ی دیگر اینکه عرفای دوره های اوّ لیه با اصلاحات رسمی و عناوین اساسی و فن و روش تعریف که بعدها در مراحل مختلف سیر و عرفان پدید آمد آشنایی چندانی نداشتند.

همچنین اظهارات افراد بر اساس اینکه در چه مرحله ای از مراحل سیر تکاملی تصوف قرار دارند،در همه ی زمانها مختلف خواهد بود
اینک نمونه هایی از این تعاریف:

ذوالنون مصری درباره ی صوفیان می گوید :«مردمانی که خدای را بر

همه چیز بگزینند و خدای، ایشان را بر همه بگزیند»


و جنید می گوید:«تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشریت و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شدن به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الأبدو خیر خواهی به همه ی امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت»


از ابو محمد جریری پرسیدندتصوف چیست؟ گفت:

«الدخول فی کل خلق سنّی، و الخروج عن کل خلق دنّی


و ابئ السعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داندکه :
«
آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی. »


از ابن عطا پرسیدند که ابتد و انتهای تصوف چیست؟ گفت:

«ابتدایش معرفت است و انتهایش توحید. »


ابو محمد رویم گوید:«توحید حقیقی(که هدف تصوف است)آن است که فانی شوی در ولای او،از وفای خود و در وفای او از جفای خود ،تا فانی شوی کل به کل. »


سهروردی می گوید:«اقوال مشایخ _ قدس الله ارواحهم_در معنی تصوف، افزون آید بر هزار قول، که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ باشد و نه در معنی.» و سپس می افزاید که «صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه ی نفس و تصفیه ی دل و تجله ی روح. »


ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مشایی، در نمط نهم اثر معروفش «الاشارات والتنبیهات» در مورد عرفان چنین می گوید: «العرفان مبتدی من تفریق،وترک،ورفض معین فی جمع،هو جمع صفات الحق للذات المریده بالصدق، منته الی الواحد،ثم وقوف». به این معنی که عرفان با جدا سازی ذات از شواغل آغاز شده و با دست افشاندن به ماسوی، ادامه یافته با دست شستن از خویش و سرانجام با فدا و فنا کردن خویش و رسیدن به مقام جمع که جمع صفات حق است برای ذاتی که با صدق ارادت همراه پیش رفته آنگاه با تخلّق به اخلاق ربوبی، رسیدن به حقیقت واحد و سپس با «وقوف» به کمال می رسد.


خواجه نصیر طوسی می گوید:

«در این مرحله همه اوست و غیر او نیست…. نه واصفی نه موصوفی، نه سالکی نه مسلوکی، نه عارفی نه معروفی و این است مقام وقوف بر آستان حق. »


اینک پس از توجه به نمونه هایی از صدها قول در تعریف تصوف، به نمونه ای از تعاریف مربوط به پس از قرن ششم، که دوران اوج انتظام تعالیم عرفانی است، توجه کنیم:


عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از نتگناهای جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت.

این نمونه ها با هم فرق و فاصله ای دارندکه چنانکه گذشت ناشی از اختلاف حال ومقام گویندگان یا جویندگان این معارف بوده، ونیز مربوط به ادوار مختلف عرفان وسیر تکاملی آن است.


ما نخست به تعریف وتحدید عرفان پرداخته، آن گاه بر اساس اصول ومشخصات شناخته شده ی عرفان،سیر تکاملی آن را در فصل دیگر دنبال خواهیم کرد.

در تعریف وتشخیص عرفان، باید به دو جنبه توجه داشته باشیم :یکی مذهب واعمال مذهبی ودیگر فلسفه ومکاتب فکری. به این معنی که عرفا رابه لحاظی از عابدان وزاهدان دینی تشخیص دهیم واز جهت دیگر آنان را از گروه های مختلف فکری جدا سازیم.اینک این دو موضوع را به اختصار مورد بحث وبررسی قرار می دهیم.

تعریف شریعت و طریقت :

شریعت در لغت به معنای عمل نوشیدن آب و در اصطلاح متشرعه عبارتند از : امور دینی و احکام ظاهری که خداوند متعال از طریق رسول خودش نبی مکرم اسلام و کتاب شریف قرآن کریم برای بندگانش معین فرموده است .

طریقت در لغت به معنای مذهب و محل سیر است و در اصطلاح سیریست مخصوص به سالکان طریق الی الله .

رابطه شریعت و طریقت :

بزرگان از علما در تشبیه رابطه این دو گفته اند : شریعت به مثابه پوست و طریقت به مثابه مغز است ، بدون پوست مغز به کمال نمی رسد .

و گفته اند : طریقت بی شریعت هوا و هوس و وسوسه است .

و نیز گفته اند : شریعت و طریقت به منزله صغری و کبرای قضیه حقیقت هستند .نتیجه ایندو رهیافت و وصول به حقیقت الهیه است .

http://www.askdin.com

پایگاه اطلاع رسانی اسرا (آیت الله جوادی آملی)

 

با تقدیم احترام خدمت تمامی عزیزان دست اندرکار سایت گرانسنگ مجذوبان نور

خاکپای فقراء مهرداد مصوری