Search
Close this search box.

دو مصاحبه و یک مقاله

کسانی که مسئول خشونت‌ها و سرکوب خشونت‌آمیز مردم‌اند، همان کسانی هستند که مسئول برگزاری انتخابات هم بوده‌اند. وقتی میلیون‌ها نفر از مردم مخالفت خود با نتایج انتخابات را اعلام کردند، آقای احمدی‌نژاد آنها را «خس و خاشاک» خواند

 

 

 

کروبی: با تمامیت خواهی حاکمیت مخالفم

جرس: مهدی کروبی در گفت و گویی با نیوزویک به وضعیت فعلی حاکمیت پرداخت و گفت: من با تمامیت‌ گرایی گروهی که اکنون در مسند قدرت است مخالفم؛ گروهی که فجایع و مصیبت‌های بسیاری برای کشور به بار آورده است.
وی با اشاره به این مساله که عاملان خشونت‌ها و سرکوب مردم‌، مسئولان برگزاری انتخابات هم بوده‌اند، بار دیگر تاکید کرد که ما می‌خواهیم با بهره‌ گیری از روش‌های غیرخشونت‌ آمیز، حکومت را اصلاح کنیم.

مهدی کروبی در رابطه با درخواست مجوز برای برگزاری راه پیمایی اظهار داشت: پس از تقلب گسترده در انتخابات، مردم به خیابان‌ها آمدند و به شیوه‌ای کاملا صلح‌آمیز و مدنی به نتایج اعلام‌شده اعتراض کردند. امسال ما از وزارت کشور درخواست کردیم که مجوز راه‌پیمایی معترضان را صادر کند تا از وقوع هرگونه خشونتی جلوگیری شود. اگر آنها چنین مجوزی صادر نکنند، ما باید راه‌حل‌های دیگری بیابیم.

متن کامل این گفت و گو که در سایت ایران در جهان منتشر شده، به شرح زیر است:
مهدی کروبی که اکنون ۷۳ سال سن دارد، در ایران به‌عنوان شیخ اصلاحات شناخته می‌شود. از ژوئن سال گذشته و در پی انتخابات جنجال‌برانگیز و پرشبهه ریاست‌جمهوری، او و میرحسین موسوی، دیگر کاندیدای اصلاح ‌طلب، علیه آن‌چه «کودتای انتخاباتی» توسط محمود احمدی‌نژاد می‌خوانند، دست به اعتراضات گسترده زدند.

از آن زمان تاکنون بسیاری از نزدیکان و بستگان کروبی دست‌گیر و زندانی شده‌اند و تندروهای طرفدار دولت هم چندین بار به صراحت بر ضرورت بازداشت شخص وی تاکید کرده‌اند. مقامات ایران به او هشدار داده‌اند که نباید با رسانه‌های خارجی گفت‌وگو کند و بسیاری از روزنامه‌نگاران نزدیک به او هم یا دست‌گیر شده‌اند و یا همواره در معرض خطر بازداشت و زندانی‌شدن بوده‌اند، اما آقای کروبی هفته گذشته پذیرفت که به سوال‌هایی که از طریق ایمیل توسط مازیار بهاری، از گزارشگران نیوزویک و مسیح علی‌نژاد، روزنامه‌نگار مستقل برایش ارسال شد، پاسخ دهد. این از معدود مصاحبه‌های مهدی کروبی با رسانه‌های خارجی است.

گفته می‌شود که شما خائن به کشورید و خطری برای امنیت ملی محسوب می‌شوید. فکر می‌کنید چرا تاکنون دستگیر نشده‌اید؟

آنها تا به حال دو بار به خانه من حمله کردند و همه شیشه‌ها را شکستند. دفتر کارم را پلمب کردند، روزنامه‌ام را توقیف کردند و حزبم را به تعطیلی کشاندند. یکی از فرزندانم را مجروح کردند. از خروج دو تن از فرزندانم از مرزهای کشور جلوگیری کردند. بسیاری از افرادی که به من نزدیک بودند را بازداشت و زندانی کردند. هر یک از نمایندگان مجلس که به دیدار من می‌آیند، تحت تعقیب و مورد حمله قرار می‌گیرند. من واقعا نمی‌دانم که آنها برنامه‌ای برای دست‌گیری من دارند یا نه، اما خودم و خانواده‌ام در راه نبرد برای تحقق خواسته‌های مردم ایران، خود را برای پرداخت هر هزینه‌ای آماده کرده‌ایم.

آیا شما خود را یکی از رهبران جنبش سبز می‌دانید؟ اگر قرار بود جنبش سبز توسط افراد مشخصی هدایت و رهبری شود، حکومت بلافاصله با بازداشت و زندانی کردن آنها به قائله خاتمه می‌داد. وقتی من و آقای موسوی در جریان اعتراضات پس از انتخابات کمیته‌ای چهارنفره را مسئول رسیدگی به وضعیت خانواده‌های آسیب‌دیدگان پس از انتخابات کردیم، هر چهار عضو این کمیته دستگیر شدند.

آیا به اعتقاد شما آنچه در انتخابات ایران رخ داده را می‌توان کودتا نامید؟
بله، قطعا! یک گروه نظامی که در سال ۲۰۰۵ (تیر ۸۳ و دور اول ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد) به قدرت رسید، بلافاصله همه مقامات و شخصیت‌های با کفایت را از حکومت کنار زد. حالا نظامیان کاملا کنترل عرصه‌های سیاسی و اقتصادی را به دست گرفته‌اند.

آیا شما با جمهوری اسلامی به‌عنوان شکلی از حکومت‌گری مخالفید؟ یا معتقدید باید اصلاحاتی در آن صورت گیرد؟

من چندین دهه پیش از انقلاب اسلامی، برای تاسیس جمهوری اسلامی مبارزه کرده‌ام و پس از انقلاب هم پست‌های بسیار مهمی در حکومت داشته‌ام. من با تمامیت‌گرایی گروهی که اکنون در مسند قدرت است مخالفم؛ گروهی که فجایع و مصیبت‌های بسیاری برای کشور به بار آورده است.

به نظر می‌رسد در سالگرد انتخابات جنجال‌برانگیز ریاست‌جمهوری، اعتراضاتی صورت خواهد گرفت، شاید بتوان گفت وقوع این اعتراضات اجتناب‌ناپذیر است. آیا شما نگران به خشونت کشیده شدن اعتراضات هستید؟

پس از تقلب گسترده در انتخابات، مردم به خیابان‌ها آمدند و به شیوه‌ای کاملا صلح‌آمیز و مدنی به نتایج اعلام‌شده اعتراض کردند. امسال ما از وزارت کشور درخواست کردیم که مجوز راه‌پیمایی معترضان را صادر کند تا از وقوع هرگونه خشونتی جلوگیری شود. اگر آنها چنین مجوزی صادر نکنند، ما باید راه‌حل‌های دیگری بیابیم.

به نظر شما چه کسی مسئول سرکوب خشونت‌آمیز تظاهرات معترضان در سال گذشته است؟

کسانی که مسئول خشونت‌ها و سرکوب خشونت‌آمیز مردم‌اند، همان کسانی هستند که مسئول برگزاری انتخابات هم بوده‌اند. وقتی میلیون‌ها نفر از مردم مخالفت خود با نتایج انتخابات را اعلام کردند، آقای احمدی‌نژاد آنها را «خس و خاشاک» خواند. روحانیون وابسته به دولت، معترضان و مخالفان را «احمق» خواندند. این دولت بود که برای مقابله با معترضان به خشونت متوسل شد. من سال‌های بسیاری در زندان‌های رژیم شاه محبوس بوده‌ام. در برخی موارد شکنجه‌ها و آزارهای صورت گرفته در زندان، حتی از زمان شاه هم بدتر بوده است.

فکر می‌کنید جامعه جهانی، به‌خصوص آمریکا، باید از مبارزات مردم ایران حمایت کند؟

دولت‌های خارجی نباید از ما حمایت کنند، چون در این صورت حکومت ما را به جاسوسی برای آنها و تلاش برای تحقق اهداف دولت‌های خارجی متهم خواهد کرد. اما من از مردم سراسر جهان و به‌خصوص ایرانیانی که در خارج از مرزهای کشور زندگی می‌کنند می‌خواهم که از جنبش مردم ایران حمایت کنند.

ارزیابی شما از آینده ایران چیست؟

به اعتقاد من تنها راه خروج از بحران کنونی، بازگشت به قانون اساسی است و این مستلزم آزادی همه زندانیان سیاسی، آزادی رسانه‌ها، احترام به حقوق دانشجویان و شخصیت‌های دانشگاهی و اصلاح شیوه‌های مدیریت کشور است. ما نمی‌خواهیم انقلاب دیگری را تجربه کنیم. ما می‌خواهیم با بهره‌گیری از روش‌های غیرخشونت‌ آمیز، حکومت را اصلاح کنیم.

*******

 

سعید مدنی: اصل دعوا بر سر میلیاردها دلار نفتی است
ناظران تحولات ایران یک حکم کلی درباره کارنامه جنبش سبز طی یک سال گذشته ندارند. گروهی از آنها با استناد به خواست اصلی هواداران جنبش سبز یعنی ” تجدید نظر در نتیجه انتخابات ریاست جمهوری” برآورده نشدن این خواست را نشانه ناکامی جنبش در به کرسی نشاندن کلیدی ترین مطالبه اش می دانند. گروهی دیگر اما با این استدلال که خواسته های جنبش سبز خواسته هایی نیست که یک شبه امکان برآورده شدن آن وجود داشته باشد از مجموعه تحولاتی که این جنبش طی یکسال گذشته در ایران به وجود آورده ابراز رضایت می کنند و اعتقاد دارند که به رغم همه محدودیت ها، فشارها و تهدید ها جنبش به پیش می رود و به تدریج به اهداف مرحله ای خود می رسد. “سعید مدنی” پژوهشگر مسایل اجتماعی یکی از تحلیل گرانی است که کارنامه جنبش سبز را طی فرآیند یکساله اش موفق ارزیابی می کند و مقاومت حکومت در برابر درخواست های معترضان را دلیل بر ناکامی جنبش سبز نمی داند. مدنی که عضو گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران و عضو گروه پژوهشی رفاه اجتماعی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی است در ماه های پس از انتخابات یادداشت های متعددی درباره سیر تحول جنبش سبز نوشته و پیرامون این موضوع گفتگوهایی را انجام داده است. او در گفتگو با جرس نیز از خواست “تغییر به عنوان دستور کار اصلی و اجتناب ناپدیز جنبش سبز سبز سخن می گوید و معتقد است که نیروهای ضد جنبش گرچه می توانند فرآیند تغییر را طولانی یا پر هزینه کند اما نمی توانند مانع از تحقق آن شوند.” با سعید مدنی درباره ارزیابی اش از کامیابی ها و ناکامی های جنبش سبز طی یک سال گذشته گفتگو کردیم.

آقای مدنی ، كارنامه جنبش سبز در فرآيند تكوين يك سال گذشته توام با كاميابي و ناكامي هايي بوده است. شما در مجموع اين جنبش را دارای كارنامه قابل قبولي مي دانيد؟
معمولا جنبش هاي اجتماعي سه كاركرد مهم دارند:‌ ميانجي گري، آگاهي بخشي و فشار. كاركرد اول (ميانجي گري)‌ آن است كه انتظار مي رود جنبش ها پيوندهاي اجتماعي را گسترش دهند، روابط را تقويت كنند و به نوعي هميابي و انسجام اجتماعي منجر شوند. شكي نيست كه كارنامه جنبش سبز در اين زمينه بسيار مثبت است. اين يكي از ابتكارات و نو آوري هاي مهندس موسوي در سال گذشته بود. در هفته هاي اول جنبش فشارهاي زيادي بر ايشان بود كه اقدام به تشكيل يك حزب يا جبهه كند، حتي عده اي ايشان را دعوت مي كردند كه يك سازمان مردم نهاد ايجاد كند، گويا آن زمان تصوري از ابعاد و گستره جنبش نداشتند ، يا به دنبال بازسازي الگوهاي گذشته بودند و يا تقليل جنبش. اينها به دليل نداشتن ارزيابي استراتژيك از جنبش، فكر مي كردند ميزان كشش مهندس موسوي و جنبش سبز در فضاي جامعه ايران در حد و حدود يك سازمان غير دولتي با كاركرد هاي به شدت محدود است. در ميان همه اين توصيه ها و پيشنهادات مهندس موسوي الگوي شبكه هاي اجتماعي را مطرح كرد و با الهام از يكي از آيات قران دعوت كرد تا خانه هاي يكديگر را قبله قرار دهيم و بنابراين انتخاب كاملا درست مهندس موسوي طي يك سال اخير موجب شده تا كاركرد جنبش به عنوان ميانجي گري جامعه مدني به سرعت شبكه پايداري از روابط اجتماعي را سازمان دهد.
كاركرد دوم جنبش هاي اجتماعي آگاهي بخشي است. بعيد مي دانم هيچ ناظر منصفي اين دستاورد خارق العاده جنبش را بتواند ناديده بگيرد. فرآيند طي شده طي يك سال گذشته حوزه هاي آگاهي جديدي را در جامعه ايران گشود. سرعت اين فرآيند گاه اعجاب آور است. جنبش توانست سطوح آگاهي را ارتقا بدهد. چگونه مي شد موارد نقض حقوق بشر را در نظام امنيتي-قضايي اين چنين نزد افكار عمومي افشا كرد. چه كسي قادر بود اگاهي عمومي نسبت به ماهيت نظام سياسي موجود و تعارضات و تناقض هاي آن را اين چنين گسترده شفاف سازد. چگونه ممكن بود قدرت حوزه عمومي و اهميت آن را اينچنين گسترده براي افكار عمومي روشن ساخت. اين انسجام اجتماعي، تعاون و همكاري كه در يك سال گذشته به شدت تقويت شده محصول آگاهي بخشي عمومي است.
كاركرد سوم جنبش هاي اجتماعي فشار به ساخت قدرت براي عقب نشيني و پذيرش اصلاحات و تغيير است.معمولا اين كاركرد به دو شكل مستقيم و غير مستقيم خود را نشان مي دهد. در شكل مستقيم نظام حاكم صداي جنبش را مي شنود و در برابر قدرت آن تسليم مي شود. بنابراين فرآيند اصلاح آغاز مي شود، پر واضح است كه جنبش در اين زمينه موفقيتي كسب نكرده است. علت آن هم اين است كه نتيجه منازعه جنبش و ضد جنبش به قدرت طرفين بستگي دارد. شكي نيست كه نظام سياسي با همه طيف بندي هاي درون آن، با حداكثر نيرو در برابر فشار جنبش براي تغيير ايستاده و از تسليم در برابر اراده و خواست مردم سر باز زده است.
اما همان طور كه اشاره كردم فشار جنبش آثار غير مستقيمي بر رفتار ضدجنبش دارد. به عنوان مثال طي يك سال اخير بسياري از مراسم ها و برنامه هاي نظام كه 20-30 سال سابقه برگزاري هر ساله داشتند لغو شدند، علت آن هم تنها و تنها قدرت جنبش و فشار آن بود. رئيس جمهور هر ساله به مناسبت هاي مختلف به مجامع متعدد داخلي و خارجي مي رفت ما هرگز پس از جنبش سبز جرات نكرد در فضاهاي عمومي كه كنترل آن دشوار است، حضور يابد. مگر منع خواندن نماز جمعه توسط آقاي هاشمي رفسنجاني دليل ديگري جز قدرت جنبش بود؟
مثال در اين زمينه بسيار زياد است. حاكميت ناچار شد زندانيان جنبش سبز را به تدريج مرخص كند، ناچار شد بسياري از ادعاها عليه سبزها را در متن كيفر خواست يا در دادگاه به فراموشي سپارد. همه اين ها محصول فشار و مقاومت جنبش بودند. بنابراين جنبش در كاركرد سوم يعني به عنوان نيروي فشار نيز موفقيت نسبي داشت. پس پاسخ بنده به سوال شما آن است كه بله، جنبش يكساله سبز بي شك كارنامه بسيار خوبي داشته است، موفقيتي بسيار بيش از انتظار همه ما.

به عقيده شما شاخص ترين دستاورد هاي جنبش سبز طي يك سال گذشته چه بوده است؟
در سوال قبلی پاسخ دادم. جنبش در سه شاخص مهم یعنی میانجی گری در حوزه عمومی و ایجاد و گسترش شبکه های اجتماعی پایدار، در آگاهی بخشی عمومی و در اعمال فشار برای تغییر موفق بوده است.

به هرحال هواداران جنبش سبز اعتراض های پس از انتخابات ریاست جمهوری را با مطالبه پس گرفتن رای خود آغاز کردند اما حکومت به این مطالبه بی اعتنایی کامل نشان داده است. آیا مقاومت حکومت در برابر درخواست تجدید نظر در انتخابات را می توان یک ناکامی برای جنبش یه حساب آورد؟
هرگز. تنها کسانی باید مقاومت حکومت را به معنی ناکامی جنبش قلمداد کنند که انتظار داشتند حاکمیت به سادگی در برابر فشارها عقب نشینی کند. این برداشت بیشتر ناشی از درک ساده انگارانه از ماهیت نظام سیاسی ایران از یک سو و منافع حاصل از ادامه وضعيت موجود برای جناح های مسلط است. ببینید اصل دعوا بر سر در آمد ساليانه 80-90 میلیارد دلاری نفت است، اصل دعوا بر سر واردات 70 میلیارد دلاری و انحصارات اقتصادی حاصل از آن است. برخی برای یک دلار آدم می کشند. حالا آقایان برای چنین درآمد هنگفتی و ثروت های باد آورده ناشی از آن چرا خون نزدیک به یکصد نفر را بر کف خیابان ها نریزند؟ چرا حداقل ده هزار نفر را راهی زندان ها نکنند؟ فقط یک لحظه در ذهن خود تصور کنید که نیروهای مقابل جنبش به سادگی عقب نشینی می کردند و مصادر قدرت در اختیار نیروهای جنبش قرار می گرفت، خوب اولین اقدامی که صورت می گرفت حسابرسی دولت احمدی نژاد بود و ارجاع آن به مقامات قضایی مستقل، مگر شک دارید که در غیر این صورت پای خیلی ها وسط می آمد که با ادعای عدالت محوری بر مردم مسلط شده اند؟
به علاوه در صورت عقب نشینی دولت، با قدرتی که جنبش و جامعه مدنی کسب کرده بود، دیگر امکان بازگشت به گذشته ممکن نبود و نیست. تعدیل و توزیع ناعادلانه قدرت از تبعات و آثار اجتناب ناپذیر این عقب نشینی بود که با ایده خلافت و موروثی شدت قدرت تضاد و تعارض جدی داشت و دارد. در هر حال مسئله کاملا پیچیده و منازعه کاملا جدی است و ساده انگاری محض است اگر تصور شود کار به این سرعت به سر انجام می رسد.

آقای مدنی ، رهبران جنبش سبز اعتقاد دارند که این جنبش طی یک سال اخیر رشد کیفی قابل ملاحظه ای پیدا کرده است. با این حال از آنجا که محدودیت های شدید حکومتی اجازه تشکل یابی را به مخالفان نمی دهد از چه طریقی می توان نسبت به کامیابی جنبش سبز در رشد کیفی هوادارن خود مطمئن شد؟
بقا، استمرار و ارتقای جنبش ها در گرو سه عامل مهم است: سازمان، هویت و مشی. جنبش سبز از حمایت سازمان شبکه ای گسترده و قدرتمندی برخوردار است که به رغم همه ضربات ، به سرعت دوباره ترمیم شده و هم در فضای حقیقي و هم در فضای مجازی حضور موثر و قدرتمندی دارد. در واقع جنبش در فاز اول حرکت خود سازمان اعتراضی ناپایداری داشت که با هوشمندی از آن عبور کرد و با وارد شدن به فاز سوم سازمان شبکه ای پایداری را به وجود آورد. در این سازمان شبکه ای، تبادل اخبار و اطلاعات و نظر و تحلیل در قالبی کاملا دموکراتیک جریان دارد. همین عامل سبب شده تا بدنه جنبش با مشارکت در این مباحث رشد کیفی کند. اگرچه باید در انتظار ورود به فاز سوم سازمانی جنبش سبز بود که در آن رهبر نقش موثرتری ایفا می کند و به پر رنگ تر کردن هویت جنبش و تبیین مواضع و دیدگاه های جنبش می پردازد. در واقع به این ترتیب مولفه سوم جنبش یعنی هویت ارتقا می یابد. تبیین و تحلیل دقیق تر هویت جنبش نیز اثرات کاملا موثری بر رشد کیفی بدنه جنبش دارد. اگر روند یک ساله اخیر را باز بینی کنیم، اهمیت هویت جنبش را در این زمینه بهتر فهم می کنیم. هویت جنبش در آغاز وجه سلبی داشت. یعنی اعتراض به تقلب و تخلف در انتخابات و نفی آن. اما به سرعت وجوه ایجابی جنبش مطرح و از سوی بدنه جنبش تایید و تبلیغ و ترویج شد. پر رنگ ترین وجه این هویت را در شعار مهندس موسوی «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» می توان یافت. این شعار سبز ها را از غیر سبز ها تفکیک کرد. اما با تاکید بر ضرورت اجرای تمام اصول قانون اساسی. به نظرم در طول یک سال اخیر شناخت عمومی از قانون اساسی و ظرفیت های آن بسیار افزایش یافت، در کنار آن شناخت نسبت به عدم وفاداری حاکمان به میثاق مشترک ملت نیز تعمیق یافت. البته باید منتظر تقویت هویت جنبش سبز از طریق انتشار موازین و اصول هویتی جنبش شد، وظیفه ای که بی تردید بر عهده رهبران جنبش خصوصا مهندس موسوی است.
اما همان طور که قبلا توضیح دادم مولفه سوم جنبش ها مشی آن هاست. اغلب تصور می شود تنها کارکرد مشی جنبش تعیین چارچوب و اصول حرکت جمعی و نحوه مواجهه با ضد جنبش است. درست است که این بارزترین و مهمترین کارکرد مشی جنبش است اما این امر نباید به غفلت ما از اثرات انتخاب مشی مناسب در ارتقا و رشد کیفی جنبش و حامیان آن منجر شود.
آیا جامعه ایران و فعالان جنبش طی این یک سال نقش، اهمیت و ضرورت مشی پرهیز از خشونت را به رغم خشونت ورزی حاکمان نشناختند و به آن وفادار نبوده اند؟ آیا ضرورت انتخاب اهداف مرحله ای، دست یافتنی و عینی و پرهیز از مطلق انگاری و كنار گزاردن ايده همه چیز یا هیچ چیز، دستاورد کمی است؟ در همین فاجعه اخیر اعدام غیرقانونی پنج نفر فعال سیاسی و اجتماعی شما آثار هوشیاری ناشی از این خط مشی را حتي در مناطق كرد نشين به خوبی ملاحظه می کنید؟
در اعتراضات کردستان علیه اعدام ها کمتر نمود هایی از خشونت گزارش شده است، اعتراضات همه مدنی و با پرهیز از خشونت بوده اند. این ها دستاورد های بزرگی ست، اتفاقا نیروهای ضد جنبش را نیز به انفعال دچار کرده، چون آن ها تنها در فضای ملتهب و خشونت آمیز می توانند اهداف خود را دنبال کنند.

آقای مدنی ،میرحسین موسوی در بیانیه هفدهم خود مطالباتی پنج گانه را خطاب به حاکمیت مطرح کرد که تاکنون نه تنها هیچ کدام از آنها برآورده نشده بلکه امیدی هم به برآورده شدنشان در آینده نزدیک وجود ندارد.با این حال رهبران جنبش سبز از هواداران جنبش خواسته اند که صبر و استقامت پیشه کنند. آیا دعوت به صبر و استقامت از سوی رهبران جنبش انگیزه کامیابی را میان هواداران کاهش نمی دهد؟
بنده در سوال های قبل کامیابی ها و موفقیت های جنبش را بر شمردم. بیانیه 17 مهندس موسوی مدیریت بحران بود. راجع به آن بیانیه و تیز بینی مهندس موسوی در انتشار آن صدها مقاله نوشته شد. یکی از شخصیت های برجسته سیاسی نیم قرن اخیر ایران که سابقه حضور سیاسی او از نهضت ملی تا به امروز در تاریخ معاصر به ثبت رسیده به بنده گفت چنین هوشیاری و تیزبینی سیاسی را تنها از مرحوم دکتر مصدق دیده بودم. همه سیاسیون ایران باید به دلیل آن بیانیه به احترام مهندس موسوی کلاه از سر بردارند. مفاد پنج گانه بیانیه شماره 17 تعيين مشی و هدف گذاری میان مدت جنبش بود که دو کارکرد مهم داشت: اول آن که راه جنبش سبز را به سوی آینده گسترد و دوم آن که تلاش عده ای برای ترمیم شکاف درون نظام سیاسی ایران را که به دلیل جنبش عمیق و عمیق تر می شده ناکام گذاشت و پروژه خشونت همه جانبه علیه جنبش را عقیم کرد.

رهبران جنبش سبز به استراتژی همراه کردن اقشار حاشیه ای مانند کارگران،کشاورزان و معلمان با مطالبات جنبش نیز تاکید زیادی دارد. به نظر شما این استراتژی تا چه اندازه موفق بوده است؟
به نظر بنده جنبش فرایند گسترش و تحول خود را طی می کند و متناسب با تقویت هویت آن اقشار اجتماعی به تدریج به آن خواهند پیوست، بدیهی است به دلیل ویژگی های تکیه گاه اصلی جنبش یعنی طبقه متوسط انتظار می رود این فرآیند از مرکز به پیرامون و از شهر به روستا حرکت کند. به همین دلیل معلمان و پس از آن ها کارگران به چنبش پیوسته اند. بررسی اجمالی ترکیب بازداشت شدگان هم نشان می دهد معلمان حضور جدی در کنش های جنبش داشته اند. در هر حال جنبش سبز صبر و مقاومت بسیار دارد و این فرآیند را طی خواهد کرد، عجله نباید کرد ،زمان به سود جنبش در حركت است.

با توجه به محدودیت های بی سابقه ای که حکومت طی یک سال گذشته علیه فعالیت احزاب،رسانه ها و نهادهای غیرولتی ایجاد کرده است تا چه حد می توان به کامیابی جنبش در برآورده کردن مطالبات خود در آینده امیدوار بود؟
جنبش های اجتماعی محصول تغییرات اجتماعی هستند. تغییراتی که طی سال های گذشته جامعه ایران را دگرگون کرده، ضرورت تغییر را در دستور کار جامعه قرار داده است. بنابراین خواست تغییر نه از بیرون تزریق شده و نه ناگهانی و بدون مقدمه مورد توجه مردم قرار گرفته است. لذا تغییر به عنوان دستور کار اصلی جنبش سبز امری اجتناب ناپذیر است. ضد جنبش می تواند این فرآیند را طولانی یا پر هزینه کند اما مانع از تحقق آن نمی شود. ضد جنبش خود نیز مشمول تغییر است. مگر بارها در قرآن نخوانده ایم: «ان الله لا یغییر قوما الا یغییروا بانفسهم». پس چرا حکومت فعلی و جمهوری اسلامی مشمول این سنت خدایی نباشند؟
بر این اساس بنده معتقدم به رغم همه محدودیت ها، فشارها و تهدید ها جنبش به پیش می رود و به تدریج به اهداف مرحله ای خود می رسد. عوامل تغییر مدت هاست کار خود را آغاز کرده اند. رشد فضای مجازی (تغییر تکنولوژیک)، بحران های اقتصادی و ضرورت تحول در آن، تغییرات جمعیتی، تغییر در نگرش ها و ارزش های ایرانیان همراه با جماعت های فعال در حوزه عمومی و رهبری شجاع و آگاه نتیجه ای جز کامیابی و موفقیت مردم به بار نخواهد آورد، البته تهدیدات و خشونت ورزی ضد جنبش هزینه های ملت را افزایش می دهد که تا حدی اجتناب ناپذیر است. به نظرم جامعه ایران به لحاظ روحی-روانی آمادگی پرداخت این هزینه ها را دارد، اگرچه بنده هم مثل تمام علاقمندان به منافع ملی و توسعه ایران امیدوارم قدرت مسلط در ایران عاقلانه تر از گذشته رفتار کند ، این هزینه ها را به مردم تحمیل نکند و در برابر خواست براي تغيير تسليم شود.
منبع:جرس/نیلوفر زارع

**********

 

نااهلان انقلاب!
حسن یوسفی اشکوری:

آیت الله خمینی در اواخر عمر خود نگران «نااهلان انقلاب» بود و چند بار (از جمله در بیانیه مهم اسفند 67 خطاب به روحانیون و علما مشهور به “منشور روحانیت”) هشدار داد که مبادا پس از او سرنوشت انقلاب و نظام به دست این نااهلان بیفتد و انقلاب را از مضمون و محتوای خود تهی کنند و انقلاب اسلامی را به انحراف بکشانند.
چنانکه از سخنان تصریحی و تلویحی بنیانگذار جمهوری اسلامی استنباط می شود منظور ایشان از نا اهلان انقلاب به طور کلی عناصر یا جریانهای غیر انقلابی و نا باور به « اسلام انقلابی » و به طور خاص غیر معتقد به تأسیس نظام یا حکومت دینی بر بنیاد ولایت فقیهان در عصر غیبت بود که طبق تحلیل و تشخیص ایشان در دهه نخست انقلاب در دو جریان مشخص یعنی فقیهان و روحانیان نا باور به تز ولایت فقیه و نیز عناصر یا جریان غیر روحانی نا باور به اندیشه حکومت مذهبی و یا سست اعتقاد به نظام به نظام ولایت فقیه متجلی بودند و ایشان بار ها و بارها این دو طایفه را به شدت مورد انتقاد قرار داده اند. به ویژه جریان دوم، که در آن زمان در دو جریان اصلی «لیبرالها» (با محوریت نهضت آزادی) و نیز انجمن حجتیه خود را نشان می دادند، در زبان و بیان و ادبیات آیت الله خمینی به سختی و با تعابیری چون « لیبرالهای خود فروخته » که می خواهند مملکت را تحویل آمریکا بدهند مورد انتقاد و حمله قرار گرفته اند. البته جریان حوزوی نیز در همان منشور افزون بر غیر سیاسی و غیر انقلابی بودن به حمایت از کاخ نشینان و «سرمایه داران زالو صفت » متهم شده اند. شاید اتهام اصلی و مشترک هر دو جریان ظاهرا نه همگن این است که هر دو اولا به حکومت مذهبی (حداقل به روایت رهبر انقلاب) باور ندارند و ثانیا برای تحقق نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه کار شکنی می کنند و مانع می تراشند.
اما اکنون پس از بیش از دو دهه از درگذشت ایشان چه می بینیم؟ انقلابیون مورد تأیید ایشان نظام را رهبری می کنند یا همان نا اهلان انقلاب زمام امور را به دست گرفته و نظام مطلوب او را به انحراف کشانده یا می کشند؟ روشن است که اکنون دو گروه مورد خشم و انتقاد آیت الله خمینی یعنی همان نا اهلان مورد بحث نه تنها در حاکمیت نیستند بلکه به شدت مطرود و منزوی اند و حتی هیچ کاری از آنها در تغییر اوضاع بر نمی آید، اما آیا این بدان معنا است که اهلان انقلاب دست اندرکار تدبیر امورند و به سکانداری کشتی نظام اهتمام می کنند؟
داستان شگفتی است و مسائل بسیار پیچیده و بغرنج است و داوری سخت مشکل! به نظر می رسد که نظام مطلوب و محبوب آیت الله درست از همان جایی که ایشان پیش بینی نکرده بود در معرض خطر و تهدید قرار گرفته است: از ناحیه جریانی افراطی و بی ریشه و به شدت قدرت طلب و احیانا متوهم نسبت به خود و جهان و مردم ایران! گرچه نمی توان جناح حاکم کنونی واز جمله احمدی نژاد و احمدی نژادیسم را در خارج از نظام فکری و میراث آیت الله خمینی دانست و قطعا این جریان بی ریشه بخشی از آن میراث را نمایندگی می کند، اما در یک سطح کلان و در یک تحلیل عمیق تر و محتوایی تر به نظر می رسد که این جریان نمی تواند از جهات مختلف مطلوب آیت الله باشد و حداقل نمی تواند در مجموع بویژه با دستاوردهای عملی حاکمیت نمادین این جریان در پنج سال اخیر مصداق همان اهلان انقلاب مورد نظر قلمداد شود. چرا که امروز پس از بیست سال و پس از پنج سال حاکمیت این جناح افراطی بی ریشه و قدرت پرست کدام تحلیل گر و ناظر بی طرفی از داخل نظام و خارج از آن تردید دارد که میراث بنیادگذار جمهوری اسلامی، که آن همه مورد علاقه و حمایت وی بود و ایشان حفظ آن را از اوجب واجبات می دانست، در خطر جدی قرار گرفته و می رود تا به فروپاشی نزدیک شود؟
در توضیح بیشتر این تحلیل می توان گفت که درست است در برخی از گفتارها و رفتارهای آیت الله خمینی احمدی نژادیسم نیز استنباط می شود و حتی می توان گفت از آن سنت و میراث چنین تفکری و رفتاری نیز قابل استخراج است، اما انصاف آن است که ایشان در طول ده سال فرمانروایی اش گفتارها و رفتارهای دیگری نیز دارد که نه تنها با گفتارها و رفتارهای نابخردانه و حداقل خلاف «مصالح نظام» جناح حاکم منطبق نیست بلکه آشکارا در تعارض بنیادین با آن است. از باب نمونه می توان گفت:
موعودگرایی و خرافه گرایی رایج و ویژه احمدی نژادی و مشائیسم نسبتی با مهدویت گرایی سنتی آیت الله خمینی و دیگر علمای سنتی ندارد.
بی اعتنایی ایدئولوژیک و معنادار رئیس دولت و دولتیان به فقه و فقاهت و فقیهان و طبعا اصل تئوری ولایت فقیه، که فقط بر اساس آن میراث قابل طرح و تثبیت است، با نگاه و نگرش و سنت آیت الله خمینی بیگانه است.
حاکمیت نظامیان و نظامی گری ( به تعبیر درست زنده یاد آیت الله منتظری « ولایت نظامیان » ) به کلی در تعارض با افکار و آموزه های صریح آیت الله است. این ولایت نظامیان از پس از درگذشت آیت الله آغاز شد و در یک سال اخیر در تمامیت خود آشکار شده است.
ماجراجویی در روابط بین الملل و بحران آفرینی های مداوم برای کشور و نظام با افکار و سنت آیت الله و دولت های مورد حمایت ایشان در دهه نخست انقلاب ناسارگار است و هرگز ایشان از چنین حرکات و رفتارهای نامتعارف موافق نبود.
اینها چند نمونه است و می توان بر آنها افزود اما چرا به امور کلی و انتزاعی استدلال کنیم، برای اثبات تعارض بنیادین حاکمیت کنونی با آموزه ها و مجموعه میراث مؤسس جمهوری اسلامی، چه دلیلی روشن تر از این که اکنون تقریبا تمام نزدیکان و یاران ویژه آیت الله و حتی اعضای بیت ایشان در سطوح مختلف حاکمیت موجود و نوع مدیریت کنونی را بر نمی تابند و آن را با سنت و میراث مؤسس ناسازگار می دانند و شیوه های مدیریت از سطح رهبری و نهادهای تحت فرمان و نظارت رهبری گرفته تا رئیس دولت و دولتیان را نه با قانون اساسی موافق می بینند و نه با سنت و میراث بنیانگذار سازگار می دانند و نه با مصالح عالی نظام، که عنصر « مصلحت نظام » در آموزه های مؤسس بسیار برجسته بود، منطبق می شمارند. این که این استدلالها چه اندازه درست و جامع است اکنون مورد نظر نیست، آنچه من روی آن تأکید دارم این است که خط امامی های اصیل و مدعی در طول این 31 سال اکنون جناح حاکم و بویژه گروه بی بنیاد احمدی نژاد را به کلی با خط امام بیگانه و در تعارض با آن می بینند و این مدعا را می توان پذیرفت. این که چنین انشعاب عظیمی در ارکان نظام رخ داده و جناحی که به استناد دلایل غیر قابل انکاری بیشتر مورد تأیید آیت الله خمینی و پس از آن فرزندش احمد بوده و از موضع میراثداری بیانگذار به نقد و نفی جناح حاکم پرداخته اند، خود معنایی جز این ندارد که به هرحال اینان نیز بر جای استواری تکیه زده اند و نمی توان آن را نادیده گرفت. از این رو تکیه رهبران خط امامی جنبش سبز ( خاتمی و کروبی و موسوی ) و احزاب اصلاح طلب بر بخشی از میراث آیت الله خمینی چندان بی وجه نیست و قابل درک است و حداقل در این شرایط، که جناح حاکم بر آن است اینان را به خروج از خط امام و انقلاب و نظام متهم و در نتیجه سرکوب کند، راهی معقول برای تأمین امنیت خود و مردم معترض است.
واقعیت این است که جناح حاکم در این پنج سال برآمده از یک جریان افراطی و بی ریشه است که در زمان آیت الله خمینی چندان در عرصه نبودند و ایشان نیز چندان به آنان میدان ترکتازی و عمل نمی دادند. اگر شخیت نمادین روحانی این جریان را آقای مصباح یزدی بدانیم و نماد غیر روحانی را محمود احمدی نژاد، این هر دو نماد مطلوب آیت الله خمینی نبودند و ایشان و یاران نزدیک ترش ( از هاشمی بگیرید تا احمد خمینی و بیت ایشان و مجمع روحانیون و . . . ) اینان و عقبه های فکری و سیاسی شان را آگاهانه در انزوا نگهد اشته بودند. حتی اصولگراهای میانه رو نیز با این جریان همدل و همراه نبوده و نیستند. اما شگفت این که پس از درگذشت مؤسس، این جریان با شتاب اما خزنده جلو خزید و در چند سال اخیر تقریبا تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفته و اکنون چنان احساس قدرت می کند که می خواهد ساختار قدرت را به کلی از وفاداران شناخته شده و از شخصیت های اصیل صدر انقلاب از هر دو جریان اصولگرا و خط امامی تهی کند و اگر بتواند آنها را با یک جراحی خونین از حیات ساقط کند. حادثه مهم روز 14 خرداد 89 و مضامین سخنان رئیس دولت و طرح شعارهای معنادار احمدی نژادی ها در مرقد آیت الله خمینی مبنی بر مرگ خواهی صریح برای هاشمی و موسوی و حتی طرد نوة مؤسس (نوه روح الله / سید حسن نصرالله) در حضور رهبر نظام و عدم اعتراض ایشان و تهدید تلویحی ایشان به اعدام خارج شدگان از کشتی نظام و خط امام (با تلمیح به جریان اعدام صادق قطب زاده)، تهدیدهای برنامه ریزی شدة افراطیون بی ریشه را به اوج خود نزدیک می کند و می رود که میراث مؤسس را به فروپاشی بکشاند. « خمینی زدایی » به روشنی در دستور کار است. حمله در شب عاشورا به حسینیه جماران ( که کعبه ولایتمداران دانسته می شود ) و بیت آیت الله خمینی، که علی القاعده باید در حریم امن و احترام باشد، با چه انگیزه صورت می گیرد و حامل چه پیامی است؟ اگر اینان نا اهلان انقلاب نیستند، پس نا اهلان چه کسانی هستند؟ بنا بود اهلان بیایند و نظام را از خطرات حفظ کنند اما اینان چه کسانی اند که آگانه یا نا آگانه کمر به نابودی نظام بسته اند و در این راه از هیچ عملی ابایی ندارند؟ آیا همان لیبرالها، که آیت الله این همه از آنها بیم داشت و حتی از آنها بیزار بود، مدیریت نظام و کشور را بر عهده گرفته بودند، کار نظام امروز به اینجا می کشید و نظام در چنین گردابی فرو غلطیده بود؟ به نظر می رسد آیت الله خمینی تصور نمی کرد که روزی از ناحیه افراطیون حزب اللهی، که گاه مورد حمایت خود او نیز قرار می گرفتند، نظام و انقلاب دچار بحران و تهدید شود.
کسی که در این سالها بیش از همه و عمیق تر از همه به این خطر و انحراف توجه کرد و پیوسته هشدار داده آقای هاشمی رفسنجانی است. او از آغاز دولت نهم پوشیده و اخیرا آشکارتر از خطر به قدرت رسیدگان « بی ریشه »که با نظام همراه نیستند و روحانیت و نهاد علم و فقاهت را بر نمی تابند سخن گفته است. چند روز پیش نیز باز از خطر انحراف به دست نا اهلان یاد کرده است. صریح ترین و صریح اللهجه ترین سخن هاشمی در همان نامه مشهور سال گذشته ایشان به آیت الله خامنه ای انعکاس یافته است و به گمان من این نامه در آینده دلیل روشنی بر هوشمندی نویسنده آن و در عین حال اتمام حجتی به دوست دیرین خود و رهبر کنونی نظام خواهد بود. گرچه مخاطب نامه نه تنها بدان بی اعتنا ماند که پس از کمتر از ده روز در نماز جمعه تهران ( 29 خرداد 88 ) آشکارا نماد و رئیس همان افراطیون بی ریشه را به رخش کشید و او را به خود نزدیکتر شمرد و عملا نگرانی هاشمی را بی وجه دانست. این نامه قطعا به عنوان سند استواری برای درک و تحلیل بی ریشگان آفت انقلاب و نظام قابل توجه است و می توان به جمله جمله آن ارجاع داد و اتخاذ سند کرد. هرچند جناب هاشمی رفسنجانی خود در دهه 60 و در اوج اقتدار خود زمینه های قدرت یافتن افراطیون را فراهم آورده بود اما او مانند مقتدایش آیت الله خمینی و دیگر وفاداران نظام هر گز نمی خواست انقلاب و نظام گرفتار چنین گردابی و چنین مصیبتی بشود و شگفت اکنون خود آماج قدرت پرستان بی ریشه و افراطی مهار نا پذیر شده است و ظاهرا راهی به جایی نیز نمی برد. به خاطر می آورم که در مجلس اول بارها به مناسبت در گفتگوهای حضوری و یا کتبی به هاشمی ( و نیز آقای خامنه ای ) تذکر داده ام که خلیفه کشی را باب نکنید و گرنه روزی دامن شما را هم خواهد گرفت. برخی از آن نامه ها موجود است و یکی از آنها در یازده سال پیش در روزنامه نشاط چاپ شد و در کتاب « یاد ایام » نیز تجدید چاپ شده است. یکبار وقتی در گفتگویی با مرحوم سید رضا زاوره ای از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نماینده مجلس از سخن آیت الله منتظری اتخاذ سند کردم، ایشان گفت: منتظری هم لیبرال شده است. این سخن هم حزبی را به آقای هاشمی نقل کردم و گفتم: آقای هاشمی! فردا شما هم لیبرال خواهید شد! لبخندی تحویلم داد و با نگاه عاقل اندر سفیه حالی ام کرد که اشتباه می کنم. سال گذشته پس از انتشار نامه هاشمی به رهبری، نامه سرگشاده ای به ایشان نوشتم و بر این خاطرات شخصی با ایشان مروری کردم اما به دلیل رخ دادهای بعدی مصلحت ندیدم آن را انتشار دهم و به موقع منتشر خواهد شد.
اکنون تا حدودی راز کینه و نفرت افراطیون بی ریشه و به قدرت مطلقه رسیده و انگیزه آنان برای حذف حتی فیزیکی هاشمی آشکار می شود. هاشمی از یک سو به خوبی از عمق فاجعه برای نظام آگاه است و از سوی دیگر تا کنون استوار در برابر آن ایستاده و اگر نتوانسته مانع اقتدارشان شود حداقل فاجعه و خطر را فریاد کرده و بر مقامات اصلی و تصمیم گیرنده اتمام کرده است. واقعیت این است که در حال حاضر در ساختار حاکمیت جمهوری اسلامی هاشمی تنها شخصیتی است که با توجه به سوابق پر افتخارش در دوران مبارزه و نقشش در تثبیت نظام و در جنگ و انبوه حامیانی که بالفعل و بالقوه در نظام و در میان روحانیون دارد، می تواند پلی بین جاح ها باشد و اصولگرایان میانه رو و قدیمی و اصلاح طلبان را با هم متحد کند و تعادلی ایجاد نماید و در نهایت نظام را از خطر افراطی گری بی ریشگان برهاند. افراطیون، که ناگهان ظهور کرده و خود را ورای هر دو جناح حاکمیت تعریف کرده اند، در حال در نوردیدن تومار اصلاح طلبان خط امامی اند و پس از آن نوبت هاشمی خواهد بود و در نهایت مانع اصولگرایان مخالف و منتقد و معتدل را از سر راه بر خواهند داشت و اگر تا آنجا پیش بروند احتمالا رهبری را نیز پشت سرخواهند گذاشت و البته آن سو تر دیگر چیزی به نام «جمهوری اسلامی ایران» بر جای نخواهد ماند. اما «گر فلک شان بگذارد که قراری گیرند»!