Search
Close this search box.

پاسخ به نامه یک محقق

درویشی در واقع مکتبی اخلاقی است،مکتب اخلاقی الهی،مذهبی وبه هیچ وجه درویشی در مسائل اجتماعی و سیاست دخالت نمی کند ولی درویش ها آزادند و بلکه بنابر وظیفه ی الهی موظفند که فعالیت داشته باشند و از لحاظ شخصی می توانند و بلکه باید در مسائل اجتماعی اظهار نظر کنند و در فعالیت های اجتماعیی شرکت داشته باشند ولی به هیچ وجه عقیده یک درویش را به عنان عقیده ی درویشی نباید تلقی کرد

 

پاسخ به سؤالات يك نفر پژوهشگر كه درباره‌ي تصوّف تحقيق مي‌كرد و سؤالاتي را به صورت كتبي نوشته بود:

15خرداد1380

1-   وضعيت تصوّف در دوره قبل از انقلاب را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

سؤال خيلي كلّي است ولي به نظر مي‌رسد كه منظور از آن ، بخصوص در داخل ايران و بالاخص سلسه‌ي نعمت الهي گنابادي باشد و اِلّا بطور كلّي نمي‌شود بحث كرد. البته اخيراً، شايد از زمان بعد از جنگ دوّم جهاني، مردم به مسأله‌ي تصوّف و عرفان علاقمندي بيشتري نشان داده‌اند. بطوري كه مي‌گويند اكنون پانصد كلاس درس راجع به مولوي در آمريكا داير است.و امّا در داخله‌ي ايران با توجّه به اينكه درويشي، عرفان متوجّه تربيت همه‌ي مردم و افراد است و در واقع توجّه به اين فرمايش پيغمبر اكرم دارد كه فرمود:بُعِثْتُ لاتُمِّمَ مَكَارِمَ الاَخْلَاق، بنابراين تغييرات اجتماعي در وضع آن تغيير نمي‌دهد، جز آنكه مربوط به وضعيت زمان باشد. ولي اساس، همان تربيت افراد است كه وقتي تربيت بشوند فعاليت‌هايشان را بنابر تشخيص خودشان انجام مي‌دهند. بنابراين قبل از انقلاب با توجّه به اينكه حكومت وقت كاري نداشت و كمتر مزاحمت فراهم مي‌كرد، مردم امكان توجّه داشتند ولي از سوي ديگر امكانات بررسي كمتري را در اختيار داشتند. از اين رو خود درويش‌ها هيچ نوعي نگراني و گرفتاري خاصّي نداشتند مگر در بعضي موارد كه گرفتاريهاي عارضي پيدا مي‌شد. مثلاً به خاطر دارم چند دهه قبل در بروجرد واعظي به منبر رفته و در تمام صحبت‌هايش از درويشي بد گفته بود. از اين رو بعضي از فقرا خدمت مرحوم پدرم نامه نوشتند و خواهش كردند كه اقدامي در اين باره شود و آن شخص را تعقيب قانوني كنند. ايشان نظر مخلص را پرسيدند و آن را پسنديدند به اين شرح كه به آنان دستور دادند كه شما به كار خودتان مشغول باشيد و به انجام دستورات مكلّفه مذهبي بپردازيد و دقت كنيد اگر انتقاداتي كه آن شخص مي‌كند وارد است خود را اصلاح كنيد و اگر وارد نيست به تدريج، يقين بدانيد كه مردم متوجّه مي‌شوند و جبران گذشته را خواهند كرد. در غير اين صورت اگر فشاري بر آن شخص وارد شود بيشتر مورد توجّه مردم قرار خواهد گرفت. بنابراين مي‌توان گفت وضعيت خاصّي در دوران قبل از انقلاب بود. البته كتب و مسائل مورد بحث و بررسي هم فراوان موجود بود ولي روي هم رفته از اين حيث اشكالي براي تصوّف، براي رشته‌ي ما، فراهم نمي‌شد.

2- وضعيت تصوّف را در دوره‌ي 20 ساله‌ي انقلاب چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

با توجّه به اينكه اوّلين شرط و تعهدي كه درويش موظف به آن است تعهد به رعايت احكام شرع است، بنابراين از اوّل هم فقرا، يعني درويش‌ها، علاقمند بوده‌اند كه حكومت، حكومت اسلامي باشد. بنابراين انقلابي كه به عنوان  انقلاب اسلامي تعرفه شده و نام برده مي شود، اين انقلاب مورد علاقه و آرزوي مسلمانان و از جمله فقرا بود  وهمه توقع داشتند كه تمام احكام اسلامي در آن رعايت شود ولي متأسفانه اين آرزوها كاملاً برآورده نشد و مهم ترين اصلي كه مردم توقع داشتند و هنوز هم متوقع هستند اين است كه يك زندگي مسالمت آميز براي تمام افراد ايراني و لااقل مسلمان در داخل يك كشور فراهم شود. فقرا اميدوار بودند با توجّه به روش بيني مرحوم آيت الله خميني و اينكه ايشان علاقمند به تقريب بين مذاهب اسلامي بودند، لااقل در داخل شيعه،اختلاف و تفرقه نيندازند و يا تفرقه ها و اختلاف ايجاد شده را دامن نزنند. ولي متأسفانه در دستهايي در داخله وجود داشت كه بنا به انگيزه ي تعصبّات خاصّي كه تلقين مي شد اين اختلافات را بيشتر دامن مي زند بطوريكه جدايي بين درويش و غير درويش، صوفي و غير صوفي،را زياد مي كردند.

از طرفي با توجّه به اينكه رهبر انقلاب به عرفان توجّه كاملي داشت و حتي از تفاسير مشهوري كه ذكر مي فرمود، تفسير بيان السعادة، تأليف جدّ نگارنده،مرحوم آقاي سلطان عليشاه بود و همچنين مرحوم مطهري در كتاب هاي خودش از تصوّف و درويشي تعريف مي كرد، بنابراين نمي شد كه بگويند عرفان بد است. از اين رو نقشه ي اديبانه اي كشيدند مبني بر اينكه گفتند عرفان از تصوّف جداست. عرفان خوب است ولي تصوّف بد است و حال آنكه به معناي عرفان توجّه نكردند؛ در اين زمينه من مقاله اي نوشته ام كه چاپ شده است. تصوّف راه تكامل عرفان است. چون عرفان امر مطلقي نيست و درجات دارد و هر سالكي به اندازه ي خود اين درجات را طي مي كند. اين راه رفتن و جلو رفتن همان چيزي است كه در تصوّف آن را سلوك مي نامند. اين راه هم، راه تصوّف است. بنابراين بعد از انقلاب از اين جهت مشكلاتي ايجاد شد.

مسأله ديگر بعضي حسادت ها است كه عملاً ديده شده است كه از اينكه مردم توجّه به عرفان و تصوّف داشته و پيشوايان تصوّف و عرفان را محترم مي دانند، ديگران دچار حسادت هايي مي شوند و حال آنكه حسادت آنقدر مضر و خطرناك است كه خداوند در سوره ي فلق خطاب به پيامبر مي فرمايد كه از شَرِّ حاسِد إِذا حَسَد به خدا پناه ببرد.

مسأله ديگر كه در تاريخ ايران هم ديده مي شود اين است كه به محض اينكه انقلاب با تغييراتي ايجاد مي شد، اختلافات محلي را هم يك از طرفين سعي مي كند به يكي متّصل كندو اختلافات خود را تبديل به يك اختلاف ايدئولوژي يا يك اختلاف ملّي نمايد؛كما اينكه بعد از جريان مشروطه در ايران گروههاي مختلف مشروطه و مستبد پيدا شدند و چه بسا افراد مستبد كه معني استبداد را نمي دانستند ولي اگر مشروطه خواه مي پرسيديم كه تو علاقه مندي كه هر چه بگويي انجام شود و رأي مردم ملاك است يا علاقه مندي كه هرچه دستور شاه باشد عمل شود؟ ممكن بود كه بگويد دستور شاه واجب تر است؛ و بالعكس چه بسا به يك مستبد مي گفتيم و مي پرسيديم آيا تو حاضري كه هر چه تصميمات مردم باشد اجرا كنند، يا هرچه شاه بگويد اجرا شود؟ ممكن بود او جواب بدهد كه:نه،تصميمات مردم مهم تر است. منظور اينكه خيلي از اشخاص و افراد بودند- البته نه همه- كه بدون توجّه به معناي كلمه، خود را مشروطه خواه يا مستبد تلقي مي كردند. اين امر هم موجب شد كه بسياري جاها اختلافات،عميق ت گرديد. چه بسا اشخاصي مثلاً در خود گناباد كه در دو قدمي بيدخت بودند كه اينقدر زحمت نمي كشيدند بروند بيدخت و ببينند اينها چه مي گويند و چه بسا آن واعظي كه به اصطلاح پا منبري پدرش بوده و پدرش در بيدخت منبر مي رفته و بارها سخنان موافق او را شنيده است، مع ذلك به احتمال قوي با علم و عامداً تهمت هشت امامي بودن بر ما مي زند و حال آنكه مردم توجّه ندارند بر فرض هشت امامي بودن،اگر آن چهار امام ديگر را تو قبول داري و قدرت داري بقبولان. حال آنكه اصولاً بر طبق روايات معتبر شيعه و تاريخ تشيّع، هشت امامي وجود ندارد و فرموده اند هر كه به امامت حضرت رضا معتقد باشد به دوازده امام معتقد است. متأسفانه دستگاه هاي حكومتي هم غالباً تحت تأثير اين تعصبات بوده و بلكه تحت نفوذ و سيطره ي اين تعصبّات،مزاحمت هاي فراواني ايجاد كرده اند كه اين امر به آبروي جمهوري اسلامي چه در خارج و چه در داخل مملكت لطمه زده است. حكومت از لحاظ معنويت و واقعيت بايد به همه ي افراد ايراني همه عقايد، مادامي كه لطمه به مملكت نزده اند امنيت بدهد كه آزادانه صحبت كنند ولي متأسفانه دربعضي جاها حتي بر خلاف سياست، به  دليل تعصّبات يكي دو نفر روحاني نما، عدّه ي زيادي را در خارج و داخل مملكت نگران و ناراحت مي كنند. البته بحمد الله اخيراً خيلي وضع بهتر شده است و صبر و حوصله و حلم درويش ها موجب شده كه بسياري از مسائل را مردم بفهمند و متوجّه شوند. اميدواريم كه در داخل مملكت اسلامي نيز محيط گرم و آرامي فراهم گردد.

3- تصوّف در دوره معاصر چه استراتژي را دنبال مي كند؟

لغت استرانژي به معنايي كه متداول شده است در مورد يك فعاليت گروهي، دسته جمعي و حزبي و بخصوص در مسائل اجتماعي بكار مي رود. اما بنابر آنچه در بيانيه ي هفتم رمضان 1417 يعني در ماه 1357 بيان كرده ام، درويشي در قلمرو امور اجتماعي و در قلمرو سياسي نظري ندارد و اعمال نظر نمي كند ولي توصيه مي كند كه درويش ها در اتخاذ روش سياسي و اجتماعي آزاد هستند و مي توانند مانند همه ي شهروندان فعاليت اجتماعي و سياسي بكنند و فقط توصيه اي كه مي شود اين است كه با خلوص نيّت و محضاً لله مسيري را كه به نظر خودشان از لحاظ اجتماعي صحيح به نظر مي رسد، آن را دنبال كنند. فعاليت هاي هر انساني را كه در آنجا ذكر كرده ايم كه يا در مسائل شريعتي است كه از آقايان علما بايد بپرسند و يا جزو مسايل طريقتي است كه به مجازين طريقت مراجعه مي كنند و يك قلمرويي هم هست كه خداوند وابسته به تفكّر و تعقّل خود افراد گذاشته است. در اين قلمرو درويش ها آزاد هستند. بنابراين ممكن است درويش ها در گروه هاي مختلف اجتماعي با ديده هاي مختلف حضور داشته باشند ولي در عين حال مسأله ي وظيفه ي درويشي خود را فراموش نمي كنند. درويشي براي تكميل و اتمام محاسن اخلاقي است همان طوري كه پيغمبر فرمود: بُعِتْتُ لاتُمِّمَ مَكَارِمَ الاَخْلاق، بنابراين وقتي كه يك درويش با خلوص نيّت بررسي كرد و در امور اجتماعي تشخيصي داد، آن تشخيص را مي تواند اجرا كند ولي اين ربطي به درويشي ندارد،بنابراين عمل يك درويش ملاك نظر درويشي حساب نمي شود. در اين زمينه در كتاب پند صالح به استناد فرمايشات ائمه توصيه شده كه مؤمن بايد با آگاهي و دانايي مسائل را بررسي كند. مؤمن چون باهوش و زيرك است بايد توجّه كند كه گول نخورد و دچار نشود ولي در امور سياسي هر تصميمي بگيرد مجاز است و به همين جهت از لحاظ درويشي چون آنچه من بگويم به منزله ي دستور درويشي تلقّي مي شود و من به منزله ي رهبر و پيشواي درويشي، آنچه بگويم وظيفه ي دراويش خواهد شد، بنابراين گفته ام كه در مسائل ياسي اظهار نظري نخواهم كرد و از من چيزي نپرسيد و حتي در اين موارد، مشورت هم با من نكنيد.درويش ها خودشان آزادند با خلوص نيّت و با مشورت ب اشخاص وارد و غالباً با دوستان درويش خودشان بررسي كنند و تصميم بگيرند. حتي در مورد انتخابات شهرستان و محل تولّد خودم بعضي ها سؤال كردند كه از ميان كانديداها چه كسي را انتخاب كنيم. من گفتم دخالت دراين مسائل نمي كنم ولي توصيه اي كه به شما مي كنم اين است كه با خلوص نيّت و با مشورت با يكديگر همه به هم بنشينيد و نظريات خود را بگوييد و بحث كنيد تا بالاخره به يك نظر مشترك برسيد. اگر همه به يك نظر مشترك رسيديد، آن نظريه را اجرا كنيد.

چرا که مسلّماً بنا به فرمایش:یَدُ اللهِ مَعَالۀجَمَاعَة، دست خدا با شما همراه خواهد بود. اصولا تمام فِرّق اسلامی و اسلام از تفرّق و تشتّت مسلمین لطمه دیده است و نفوذ بیگانه یا استعمار و استکبار از این طریق بوده است یعنی از طریق ایجاد اختلاف و تفرقه و نیز استفاده از اختلافات موجود و اختلافاتی که ایجاد می شود. بنابراین مسلمین و به طریق اولی درویش ها و شیعه ها باید با هم متّحد باشند و با هم فکر کنند و تصمیم واحد بگیرند.

امّا مختصری از شرح زندگی که خواسته بودید:

ما از خانواده ی مشهور بیچاره هستیم که این عنوان چون بر زبان حضرت رضا علیه السلام جاری شد تیمّنا ً آن را انتخاب کردیم. ما از معدود شیعیانی هستیم که قبل از تشریف فرمایی حضرت به خراسان، شیعه و از ارادتمندانشان بوده ایم. بنابراین فامیل ما بیچاره یود و از اوّل هم نام فامیل خود را بیچاره بیدختی گرفتیم که بعداً البته در زمانی که من هنوز نوجوان بودم مرحوم آقای حاج سلطانحسین تابنده(رضاعلیشاه) برادر بزرگ ما با اجازه پدرمان حضرت صالح علیشاه نام فامیل را به تابنده تغییر دادند. من ظهر جمعه یا نیم ساعت بعد از ظهر جمعه روز هفده ربیع الث آمدم و چون همان روز، روز تولّد مرحوم آقای نور علیشاه جدّمان بود، اسم من را تیمّناً نورعلی گذاشتند. از کودکیِ خود فقط مسائل کوچکی را به یاد دارم، ولی اوّلین خاطره کودکی من از دو سال قبل از اینکه به سنّ دبستان برسم است که در منزل نزد پدر و مادر با علاقمندی،مختصری خواندن و نوشتن یاد گرفتم؛ بطوری که وقتی به دبستان رفتم کتاب اوّل ابتدایی را می توانستم مختصری بخوانم. دوره ی ابتدایی را تا کلاس پنجم در بیدخت در دبستان جامی گذراندم. کلاس ششم ابتدایی را در تهران گذراندم. اوّل دبیرستان را در مشهد و بعد از آن را درتهران بودم. در دبیرستان خوشبختانه از شاگردهای ممتاز محسوب می شدم و بلکه در غالب کلاس ها شاگرد اوّل بودم. معلّمینی را که به آنها اردت داشتم و درس دادنشان خوب بود را هرگز فراموش نکرده ام؛ از جمله آقای دکتر ابوالقاسم قربانی که از دانشمندان مملکت و ریاضیدان مشهوری است و حدود شصت جلد کتاب نوشته که چهل جلد آن با آقای صفّاری است. آن ایّام کتاب های هندسه ی قربانی- صفّاری در دبیرستان ها تدریس می شد. ولی بیشت جلد کتاب هم در تاریخ ریاضیات و مسائل دیگر تألیف کرد که گویا سه بار جایزه ی اوّل علمی ایران را دریافت کرده است. متأسفانه نه تنها از او تجلیلی نکرده اند بلکه موجبات آزار او را هم فراهم آوردند. بطوری که من علاقه ای که به او داشتم میل داشتم که رادیو و تلویزیون از او تجلیلی به عمل آورد ولی هرچه به آقای قربانی اصرار کردم راضی نشد که با این دستگاه ها تماس بگیرد. از این جهت خیلی متأسفم ولی خوب شخصاً از ایشان تجلیل می کنم و الان هم مراقب ایشان هستم. فرزندش هم در سوربن استاد ریاضیات است. منظور، معلیمنی که داشتم تمام اینها مورد علاقه و احترام من بوده و هستند.

دیپلم ششم ادبی را نیز در تهران گرفتم و خوشبختانه در تهران شاگرد اوّل شدم که بواسطه آن یک مدال، نشانی دریافت کردم که هنوز به عنوان یادگار آن را دارم. دانشکده ی حقوق را در خرداد1377 تمام کردم و به اخذ درجه ی لیسانس نائل شدم. بنابر اهمیّتی که وزارت خارجه آن ایّام داشت و هم کلاسی ها و جوانان مشتاق به کار در آنجا بودند، مر هم تشویق کردند که بالاخره بدون دقّت و توجّه کافی وبا کمک هایی که شد در وزارت خارجه استخدام شدم. لذا در اسفند 1377 رسماً وارد کادر سیاسی وزارت خارجه شدم منتها بعد از مدّتی درک کردم که با روحیه ی آزادمنشی و استقلال فکری که من داشتم وعلاقه مند بودم که مستقلاً بتوانم فکر و اقدام بکنم، وزارت خارجه محیط مناسبی برای من نیست. بدین جهت در اسفند 1329 موجبات انتقال خودم را به دادگستری فراهم کردم و به سمت دادرس علی البدل در دادگاه شهرستان در مشهد مشغول به کار شدم. در دوران خدمت در دادگستری مشهد خوشبختانه توانستم بیشتر از سنّ و سابقه ی خودم موفقیتی به دست آورم؛ بطوری که در بسیاری از بازرسی ها یا نمایندگی هایی که از دادگستری می خواستند به من ارجاع می شد. مثلاً در کمیسیون های تخلیه اماکن مسکونی، از طرف دادگستری من شرکت کردم. در انتخابات مجلس هفدهم که چند نفر بازرس خواسته بودند من به عنوان بازرس یک حوزه معرّفی شدم. در سرخس هم بنا بود که برای اوّلین بار انتخابات انجمن شهر برقرار و شهرداری تأسیس شود من شرکت کردم. به همین طریق خوشبختانه سوابق خوبی داشتم.

بعد از مدّتی خدمت در دادگستری و اینکه از سال 1333 به سمت ریاست شعبه دادگاه شهرستان تعیین شدم و اظهار علاقه کرده و مشتاق بودم که برای ادامه ی تحصیل و اخذ درجه ی دکترا به فرانسه عزیمت کنم و به همین جهت با اقداماتی که کردم موافقت وزارت دادگستری جلب شد و در سال 1334 به فرانسه عزیمت کردم و در آنجا با ادامه ی تحصیلات در اواخر سال 1336 به اخذ درجه ی دکترا نائل شدم و به ایران بازگشتم. بعد در مراجعت به ایران آن زمان مرحوم آقای دکتر هدایتی وزیر دادگستری بود که چون در دانشکده هم استاد ما بود و همچنین سوابق مرا در دادگستری دیده بود، اظهار محبتی کرد و موجبات ترقّی من را فراهم آورد و من در تهران مشغول بودم. بعد از مدّت کوتاهی رئیس یکی از نواحی دادسرای آن موقع که شامل یک دادستان و یک بازپرس و یک دادگاه بود، شدم و سپس در اواخر سال 1338 به سِمَت رئیس اداره ی سرپرستی تعیین گردیدم. مدت سه سال و نیم در اداره ی سرپرستی خدمت کردم و با وجود اینکه خیلی کار شاق و سنگینی بود از آن دوران خدمتم خیلی راضی هستم چون توانستم خدمات زیادی به مردمانی که اطلاعاتی نداشتند و نیازمند کمک بودند کمک کنم. امیدوارم که خدمات من مورد قبول خداوند باشد. در تمام این دوران تا آنجایی که متناسب با شغل قضا بود فعالیت های اجتماعی داشتم؛ از نوشتن مقالات، ترجمه ی کتاب و امثال اینها. مقالات فراوانی در موضوعات مختلف نوشتم. از جمله اینکه در آن روزگار بواسطه ی اینکه تقلید از غرب مرسوم بود مقرّر بود که فرزند خواندگی را به رسمیّت بشناسند که اینجانب مقالات مفصّلی نوشتم و مستدلاً مخالفت آن را با شرع مقدّس و با مقررات قانونی اعلام کردم که تعدیل فراوانی در آن قانون به عمل آمد؛ بطوری که موضوع فرزند خواندگی را که مخالف با اسلام بود تصویب نکردند. بعداً در وزارت دادگستری به سِمَت مستشار دادگاه استان تعیین شدم که پنج سال در دادگاه جنایی و همچنین بطور متفرّق و گهگاه در دادگاه های حقوقی استیناف شرکت داشتم. بعداً بورس مختصری با مقدار بسیار کمی از طرف سازمان های علمی وزارت خارجه مقرر شده بود که اصل بودجه آن را مقامات فرهنگی فرانسه می دادند. من هم با استفاده از آن در شهریور سال 1347 با اجازه وزارت دادگستری به فرانسه عزیمت کردم و بعد از یک سال و نیم که این بورس مطالعاتی را گذراندم برگشتم و به سِمَت دادیار در دادسرای انتظامی تعیین شدم. در سال1356 که حزب رستاخیز تشکیل شد و گفتند همه باید در آن نام بنویسند، نامه ای به وزیر دادگستری و رئیس دیوان کشور- که جنبه ی ریاست مستقیم مرا داشتند- نوشتم و اعلام کردم که شرکت قضات در حزب سیاسی صحیح نیست و به مصلحت مملکت نیست من در حزب اسم نخواهم نوشت که این نامه در داگستری خیلی اثر کرد و بسیاری از قضات جرأت به خرج دادند و در حزب نام نویسی نکردند. البته من چون بواسطه ی اینکه حقایق را صریحاً می گفتم و در مقالات می نوشتم بیش از موقعیت شغلی خودم، مورد محبت و احترام همکاران بودم و فعالیت های فرهنگی، علمی و اجتماعی من موجب شده بود که موقعیت خاصّی پیدا کنم. ولی در فروردین 1355 به واسطه ی همین وضعیت خاصّ، محیط دادگستری را مناسب ندانستم و با استفاده از قانونی که نوشته شده بود تقاضای باز نشستگی کردم و بازنشسته شده و پروانه وکالت کردم. در دوران وکالت هم خوشبختانه خدماتی از من ساخته شد بطوری که بسیاری از دانشجویان را که به عنوان مخالفت با دستگاه، زندانی می کردند، ما عدّه ای از وکلا بودیم که به وکالت آنها می شتافتیم و خوشبختانه دادگستری آن وقت تا حد زیادی رعایت عدل را می کرد و به هیچ وجه تحت تأثیر قرار نمی گرفت و ازاین حیث کاملاً موفق بودیم. همچنین روحانیونی که در تبعید و یا در مورد تعقیب قرار می گرفتند به ما مراجعه می کردند. ما چند نفری که گفتم، خودمان را وقف این خدمت کردیم بطوری که خوب الحمد الله این فعالیت های فرهنگی و هماهنگی موجب شد که انقلاب بحد الله به پیروزی برسد. بعد از انقلاب مدتی به سمت معاونت وزارت ارشاد ملّی آن وقت و مدتی هم به معاونت وزارت دادگستری تعیین شدم و جمعاً یک سال و نیم معاونت وزارتخانه های مزبور را داشتم و بر سابقه ی خدمتم که 27 سال بود یک سال و نیم اضافه شد و مجدداً بازنشسته شدم و به شغل وکالت پرداختم.

بعد از فوت برادر بزرگم حضرت حاج سلطانحسین تابنده(رضا علیشاه) که حضرت حاج علی تابنده(محبوب علیشاه) فرزند ایشان به جانشینی تعیین شده بودند، آقای محبوب علیشاه با اصرار دستور دادند که این سِمَت معنوی و این مسئولیت الهی را قبول کنم و من به احترام ایشان و رعایت آرامش خاطرشان قبول کردم ولی به هیچ وجه تصوّر نمی کردم ایشان که سناً 18 سال از من کوچکتر بودند زودتر ندای الهی را لبیّک بگویند. به هر جهت مسئولیت من همین خدمت به فقرا است که در طی چند بیانیه، یکی د ر رمضان 1417 و در دفعات بعد محدّداً و مکرّراً وظایف فقرا را در همه ی زمینه ها تعیین کرده ام. همانطور که قبلاً هم ذکر شد، چون هر چه از طرف من گفته شود یا صادر شود به منزله ی دستور طریقتی تلّقی خواهد شد به این جهت به لحاظ مصلحت فقرا و مصلحت درویشی اعلام کردم که راجع به مسائل اجتماعی به هیچ وجه اظهار نظر نخواهم کرد و ازمن هم چنین مسائلی را نپرسید، چون در قلمرو طریقت نیست. از این رو اعلام کردم که درویشی در واقع مکتبی اخلاقی است،مکتب اخلاقی الهی،مذهبی وبه هیچ وجه درویشی در مسائل اجتماعی و سیاست دخالت نمی کند ولی درویش ها آزادند و بلکه بنابر وظیفه ی الهی موظفند که فعالیت داشته باشند و از لحاظ شخصی می توانند و بلکه باید در مسائل اجتماعی اظهار نظر کنند و در فعالیت های اجتماعیی شرکت داشته باشند ولی به هیچ وجه عقیده یک درویش را به عنان عقیده ی درویشی نباید تلقی کرد. ممکن است چند درویش که همه با هم کمال ارادت و محبت را دارند عقاید سیاسی ایشان مختلف و چه بسا مخالف باشد و این رویّه در واقع همان وحدتی است که مورد آرزوی همه ی ما است تا مملکت به این نحو باشد که همه با خلوص نیّت، عقیده و روش اجتماعی خود را انتخاب کنند ولی همه با هم برادروار باشند و یکدیگر را تحمّل نمایند. امیدوارم خدواند همه ی ما مسلمانان بالخصوص شیعیان و بالاخص فقرا و درویشان را در این راه موفّق بدارد.

والسّلام.