Search
Close this search box.

ميراث دكتر مصدق

در حوزهٌ سیاست وارث كسی است كه اندیشه و عمل سلف خویش را زنده نگاه دارد نه آنی كه این میراث را محض نمایش در گوشه ای نگهداری می كند و بقیه را به تماشای آن فرامیخواند. این كار مستلزم نو كردن میراث است نه تكرارش. میراث مصدق را باید با به كار گرفتنش زنده كرد و این كار كسانی است كه هم به آن وفادارند و هم همت مبارزه دارند. زنده كردن این میراث زنده كردن تمامی آن است نه برگرفتن بخشی از آن و واگذاشتن باقی. امروز هدف داخلی كار یعنی برقراری دمكراسی لیبرال و لائیك هدف مقدم است و باید گرد آن متحد شد ولی این به معنای از دست گذاشتن استقلال نیست.

رامین كامران

 

طی پنج دهه ای كه از شكل گیری نهضت ملی ایران میگذرد نام و یاد مصدق هیچگاه از خاطر مردم ایران غایب نبوده است. این دو با گذشت سالها اوج هرچه بیشتر گرفته و تمایل به بازگشت به آن گفتار و كردار سیاسی كه او درخشانترین نماینده اش در تاریخ ماست وی را به بزرگترین و آشناترین نماد آزادیخواهی بدل ساخته است. پی گرفتن راه و روش او یعنی زنده كردن میراثش. این كار از تجدید خاطره و پژوهش تاریخی هر دو جداست. اولی یادآوری عاطفی گذشته است و دومی تحلیل عقلانی آن. زنده كردن میراث مصدق از این هر دو فرا میرود، از یكی نیرو می گیرد و به یاری دیگری ارتباط خود را با تجربهٌ تاریخی حفظ می كند اما علاوه بر اینها برنامهٌ عملی عرضه میكند كه متناسب امروز است و معطوف به آینده.

 

برای طرح مسئله باید از تعریف میراث مصدق شروع كرد و بهترین نقطهٌ شروع این كار بازگشت به صفت «ملی» است و كاویدن معنایی كه این صفت از دوران وی در میدان سیاست ایران پیدا كرده است.

 

ملی و معنایش

 

نام یك گروه یا گرایش سیاسی الزاماً هویت آنرا به طور دقیق و جامع در خود منعكس نمیكند. در میدان سیاست نامگزاری معمولاً با ابهامی همراه است كه حذف شدنی نیست. ابهام از اینجا برمیخیزد كه گروه های سیاسی اكثراً نام خود را با استفاده از صفتی میسازند كه قرار است وجه اصلی گرایش عقیدتی شان را بیان سازد و آنرا كه مثل هر صفتی استفادهٌ عام دارد، در مقام اسم خاص به كار می گیرند. ابهام زاده از این كار موضوع تعبیر و تفسیر و چنانكه قاعدهٌ میدان سیاست است داو بحث و جدل و گاه كشمكش می گردد. مورد صفت «ملی» كه از زمان دكتر مصدق برای نامیدن جنبش آزادیخواهانهٌ مردم ایران به كار گرفته شده و به سرعت به شناسهٌ یك گرایش سیاسی معین تبدیل گشته، مثال بارزی از این مقوله است.

 

مقصود از نهادن نام «نهضت ملی» بر جنبش عظیمی كه احقاق حقوق ملت ایران را هم از شركت نفت ایران و انگلیس و هم از طرفداران داخلی حكومت اتوریتر وجههٌ همت خود قرار داده بود، دلیل روشنی داشت. این نهضت قرار بود به نمایندگی از طرف ملت ایران منافع ملی ایرانیان را تأمین نماید. این منافع را به اتكای «حق حاكمیت ملی» از دولتی بیگانه بستاند و همین حاكمیت را در داخل ایران از طریق تثبیت یك نظام لیبرال پارلمانی تحقق بخشد. به علاوه وسعت این نهضت كه از حد یك حزب یا یك گرایش سیاسی فراتر میرفت و در نهایت تمایل به در بر گرفتن كل ملت ایران داشت، كاربرد صفت «ملی» را مجاز و حتی لازم می كرد. نهادن نام «جبههٌ ملی» بر جمع بنیانگزاران این حركت و سپس بر جمیع گروه ها و افراد پشتیبان این نهضت از همین جا سرچشمه میگرفت. اگر هنوز طرفداران این خط فكری دولت مصدق را «دولت ملی» می خوانند به این دلیل است كه آنرا نمایندهٌ واقعی خواستها و منافع ملت ایران میدانند و مخالفان آنرا پشت كردگان به ملت و در بعضی موارد مدافع منافع بیگانه به شمار میاورند. بسیاری از همرزمان و طرفداران مصدق خود را به اختصار «ملی» مینامند و در بین مردم نیز كلاً به این نام شناخته شده اند. در جمع كلمهٌ ملی صورت فشرده ای از راه و روش مصدق را گرفته و ابعاد معنایی مختلفش این فرصت را فراهم آورده تا بتوان در عین ادعای پیروی از رهبر نهضت ملی بر یكی از آنها تكیه كرد.

 

چندپارگی میراث

 

از میان حوزه های مختلف معنایی كلمهٌ «ملی» دو تا بر باقی غالب بوده است  دو وجه داخلی و خارجی «حاكمیت ملی» كه مكمل هم بود ولی به طرفداران نهضت ملی فرصت داد تا تأكید را بر یكی از آنها بگذارند. برخی استقلال را اهم مسائل می شمردند و اصرار میورزیدند كه پیروان نهضت میبایست بیش و پیش از هر چیز هم خویش را صرف تحقق آن نمایند. مبارزهٌ مصدق با امپریالیسم انگلستان واقعیتی تاریخی است كه نه جای شك دارد و نه تردید. ولی باید توجه داشت تقدمی كه مصدق برای مبارزه در میدان سیاست خارجی قائل شده بود به این دلیل بود كه میخواست بزرگترین مانع را از سر راه ایجاد دمكراسی داخلی بردارد و به همین دلیل هم بود كه دائم بر سیاسی بودن مسئلهٌ نفت پافشاری میكرد. تأكید یكجانبه بر وجه خارجی میراث وی راه را برای محدود ساختنش به «مبارزه با امپریالیسم» و و در نهایت جا دادن مصدق در جرگهٌ آن بخش از رهبران جهان سوم كه جز همین مبارزه چیزی در آستین نداشتند و مطلقاً به دمكراسی پابندی نشان نداده بودند، هموار ساخت. بالا گرفتن موج مبارزات چریكی در دههٌ 1960 كه با شكست جبههٌ ملی دوم همراه شد راهی گشود تا برخی از جوانان طرفدار نهضت ملی رو به سوی مبارزهٌ چریكی بیاورند و ضدیت با امپریالیسم را شعار اصلی مبارزهٌ خویش بسازند و در عین حفظ پیوند عاطفی با مصدق در عمل به راهی بروند كه در نهایت می توانست به ایجاد یك دمكراسی خلقی ختم شود و نفی كامل هدف مصدق و نهضتی كه رهبری كرده بود باشد.

 

در مقابل برخی نیز با تأكید یكجانبه بر مسئلهٌ آزادی و با عاطل گذاشتن انتقاد از نفوذ آمریكا در ایران عملاً از موضعگیری صریح در برابر قدرتی كه با خشونت از صحنهٌ سیاست ایران رانده بودشان طفره میرفتند. ظاهراً تصور اینكه ایالات متحده میتواند در نهایت حكومت شاه را به سوی تعدیل سوق دهد و راهی برای اجرای قانون اساسی بازكند، همراه با شدت موضعگیری ها در جهان دو قطبی و مخالفت اساسی با نفوذ شوروی در ایران، در پیش گرفتن چنین روشی مؤثر بود.

 

در جمع نزاع دو قطب قدرت در جهان و سایه انداختن دلبستگی به نظامهای سیاسی هركدام از این دو قطب بر موضعگیری های سیاسی داخل كشورهای جهان سوم، همگامی مبارزه با نفوذ خارجی و كوشش برای برقراری دمكراسی داخلی را نزد برخی از پیروان مصدق نامتعادل ساخت.

 

علاوه بر این از بین دو گرایش چپ و راست كه هر دو بحق و به یكسان در نهضت ملی جا داشتند اولی به دنبالهٌ بالا گرفتن موج چپگرایی در دنیا و یكی گرفتن نابجای چپگرایی و مبارز بودن كه در كشورهای جهان سوم رواج تام داشت، توانست خود را بیشتر نشان بدهد. ملی كردن صنعت نفت كه وسیله ای بود برای كوتاه كردن دست خارجی از ثروت ملی ایران، از قماش ملی كردن سوسیالیستی صنایع و بانك ها و… در دیگر نقاط جهان شمرده شد و اصلاحات لازمی كه مصدق برای بهبود وضع طبقات كم درآمد انجام داده بود طلیعهٌ حكومت سوسیالیستی به شمار آمد. طبعاً پركاری و پایمردی پیروان سوسیالیست نهضت ملی در ایجاد این عدم تعادل نقش داشت. ولی به هر حال این امر كه خود مصدق از نظر اقتصادی طرفدار روش های لیبرال بود و این را از اول فعالیت سیاسی خود تا پایان صدارتش به انحای مختلف نشان داده بود، به دست فراموشی سپرده شد.

 

به تناسب رواج دیگر مدهای ایدئولوژیك برخی طرفداران مصدق از میراث وی خرده برداشتهای كم اهمیت تری نیز عرضه كردند. صفت «ملی» برای برخی اسباب توجیه سنت گرایی و برتری نهادن میراث فرهنگ ملی بر هر آنچه كه از خارج می آید شد. بی توجه به اینكه فكر لیبرال كه از ابتدا تا انتها محور حیات سیاسی مصدق بود و در هویت نهضت ملی نقش تعیین كننده داشت، از خارج به ایران آمده است و آمیختن آن به عدل كریمخانی یا مدارای عرفانی و… بی پایه و در نهایت گمراه كننده است. تعریف ملی گرایی بر اساس ایدئولوژی های ناسیونالیستی هم ممكن بود و نمایندگانی پیدا كرد. برخی دیگر كوشیدند تا با نظریه پردازی حول كلمهٌ «ملی» و اصرار بر جدا بودن آن از تمامی مكاتب سیاسی موجود نوعی ایدئولوژی نوین ساخت وطن به دیگران عرضه كنند. تعریف ملت برای متفاوت شمردن ماهیت ساختار جامعهٌ ایران با ساختار جوامع غربی نیز باب شد و…

 

هنگام نظر به چندپارگی میراث مصدق باید به این نكتهٌ بسیار مهم نیز توجه داشت كه جبههٌ ملی، همانطور كه اسمش نشان میداد، جبهه بود نه حزب ـ مصدق تا پایان حیات بر اهمیت این خصیصه و لزوم حفظ آن تأكید داشت. برنامهٌ این جبهه كلی تر و اساسی تر از یك برنامهٌ حزبی ساده بود. از یك طرف قرار بود بر دخالت خارجی در سیاست ایران نقطهٌ پایان بنهد و از طرف دیگر دمكراسی لیبرال را تحكیم نماید. به این دلیل هم برای گرایشهای راست جا داشت و هم چپ. این جبهه در جمع جهان دمكراتیك كوچكی بود با تمام تفاوتها و گاه تضادهایش. كافیست به یك دمكراسی موجود نگاه كنیم و ببینیم آیا می توان جمیع احزاب آنرا در یك مجموعه گردآورد و به یك نام نامیدشان یا نه. این كار فقط در صورتی ممكن میگردد كه وجه اشتراك اصلی آنها یعنی پابندی به نظام دمكراتیك را در نظر بگیریم و از تفاوتها و اختلافاتشان صرف نظر كنیم. جبههٌ ملی در حقیقت منظومه ای بود كه حول دو هدف تعیین نظام سیاسی مملكت و قطع نفوذ خارجی شكل گرفته بود و اگر در مبارزه پیروز شده بود علت وجودیش از بین میرفت و این جبهه جای خود را چنانكه باید، به مجموعه ای از احزاب دمكرات با گرایشهای متفاوت میداد كه میبایست استخوان بندی دمكراسی ایران را تشكیل می دادند. وقفه افتادن در این كار بود كه از یك طرف پاشیدگی میراث مصدق را ممكن ساخت و از طرف دیگر تحول منطقی جبههٌ ملی را متوقف نمود و در نهایت باعث شد تا این جبهه عملاً به صورت یك حزب در صحنهٌ سیاست ایران دوام پیدا كند بدون اینكه هیچگاه بتواند صاحب برنامهٌ حزبی روشن و سازمان حزبی محكمی بشود.

 

احیای میراث

 

دوباره پی گرفتن راه مصدق مستلزم زنده ساختن هر دو وجه سیاست داخلی و خارجی اوست، همراه با یافتن پاسخی مناسب برای مسئلهٌ سازماندهی. مصدق آزادیخواهی خویش را با عبارت «اجرای قانون اساسی» بیان مینمود. در مورد این اصرار مصدق بر اجرای قانون اساسی باید توضیح كوتاهی داد. متن قانون اساسی 1906 كه تاریخ سیاسی كهن ایران را از تاریخ نوینش جدا می كند حاصل كشاكش بین چهار خانوادهٌ سیاسی است كه این تاریخ را رقم زده اند. انقلاب مشروطیت بستر زایش این چهار گروه بود و مجلس اول نخستین میدان زورآزمایی آنها. در این مبارزه طرفداران دمكراسی لیبرال كه در ایران نام مشروطیت گرفته است، دست بالا را داشتند. ایدئولوژی و ارزشهای آنها بود كه در دنیا اعتبار تام داشت و مایهٌ برآمدن نهضت مشروطیت شده بود. به همین دلیل در نگارش قانون اساسی نظر آنها بیش از رقبایشان ملحوظ واقع شد و اگر غیر از این می بود اولین قانون اساسی ایران دمكراتیك نمیشد. ولی با این وجود دیگران نیز توانستند به تناسب امكانات خویش و به مدد شرایط مساعد تاریخی در نگارش قانون اساسی تأثیر بگذارند و ردی از خویش به جا نهند. به همین دلیل قانون اساسی 1906 خالی از تضاد از كار در نیامد و رفع این تضادها فقط به كمك تفسیری ممكن بود كه با ارجاع به یكی از چهار نظام سیاسی مدرن، معنای آنرا روشن نماید. برداشت لیبرال موجه ترین برداشت از آن بود و به همین دلیل طی سالهایی كه این قانون اسماً مرجع اعلای ترتیب حیات سیاسی ایرانیان به شمار میامد مقصود از اجرای قانون اساسی برقراری دمكراسی لیبرال بود.

 

مصدق نمایندهٌ درخشان این مشرب فكری بود كه از قرن نوزدهم در اروپا شكل گرفت و سرمشق باقی دنیا گردید. درك روشنش از آن را میتوان به خوبی در حیات سیاسی وی مشاهده نمود. مقصود مصدق از اجرای قانون اساسی ملاك قرار دادن تفسیر لیبرال آن بود همراه با نظر به كاركرد دمكراسی های پارلمانی اروپایی. طبعاً تجویز سلطنت مشروطه از طرف قانون اساسی كه هم با سابقهٌ تربیتی مصدق سازگار بود و هم با تمایلات محافظه كارانه اش، بسیار مطلوب وی بود و از وی یك مشروطه خواه ایده آل ساخته بود.

 

همین پابندی به قانون اساسی و تأكید بر اعتبار آن بود كه عملاً وجه انقلابی كوششهای مصدق را می پوشاند.ثابت ترین هدف سیاسی مصدق در طول حیات سیاسیش تعیین نظام سیاسی مملكت بود. تغییر و تبدیل نظام سیاسی یك كشور در هر كجا كه واقع شود عملاً و اساساً تحولی است انقلابی و كشمكشی كه بر سر آن دربگیرد اساساً خصلتی انقلابی دارد. به این حساب موضع مصدق در عین انزجارش از هر نوع خشونت، احترامش به قانون و حتی گرایش محافظه كارانه اش، موضعی انقلابی بود. انقلابی كه در حقیقت دنبالهٌ منطقی انقلاب مشروطیت بود و متوجه به تكمیل مشروطیت و تحكیم دمكراسی پارلمانی در ایران. اگر مساعی وی به ثمر رسیده بود و برداشت لیبرال از قانون اساسی (1906 یا به قول برخی رعایت روح قانون اساسی) تثبیت گشته بود، تشریفاتی بودن اختیارات پادشاه دوباره تأیید شده بود و قوهٌ مجریه بی منازع در دست دولت قرار می گرفت. طبعاً ضعف قوهٌ مجریه به این ترتیب به كلی برطرف نمی شد و به هر حال این قوه میبایست در مقابل مجلس نیز موقعیت مستحكمی پیدا می كرد : قاعدتاً به صورت حق انحلال مجلس از سوی رئیس دولت. استفاده از رفراندم منطقاً راهی بود كه مصدق برای این كار در نظر داشت. از طرف دیگر باید خود مجلس هم از دست تیولداران سیاسی كه رعایا را گله وار به پای صندوق رأی میبردند، خارج میشد. طرح اصلاح قانون انتخابات مصدق متوجه به رفع این مشكل بود.

 

اصل اعتقادی مصدق كه برتری دمكراسی لیبرال بر دیگر نظام های سیاسی است با اعتبار تمام برجا مانده و با سقوط كمونیسم و بخصوص تجربهٌ انقلاب اسلامی، این اعتبار مؤكداً به همه خاطر نشان گشته است. مشكل تعیین نظام سیاسی هنوز مشكل اصلی ایرانیان است و برقراری دمكراسی لیبرال هدف اصلی آنها. ولی قانون اساسی مشروطیت كه بحق «خونبهای شهدای راه آزادی» خوانده میشد به دنبالهٌ پیروزی انقلاب اسلامی كنار گذاشته شده و با قتل شاپور بختیار آخرین دولتمرد لیبرالی هم كه از آن كسب اعتبار می كرد، پا از جهان دركشیده است. البته هیچ ایرانی آزادیخواهی نمیتواند از اعتبار افتادن این قانون را كه تاریخ نگارش و تصویبش سند آزادیخواهی مردم وطن اوست، به چشم ببیند و از صمیم دل متأثر نشود. ولی چه این قانون برقرار باشد و چه نه طنین اصل بیست و ششم متمم آن  :«قوای مملكت ناشی از ملت است. طریقهٌ استعمال این قوا را قانون اساسی معین می نماید» همیشه در خاطر ایرانیان دوام خواهد داشت. نه فقط به خاطر اینكه بیان بریدن از استبداد هزاره ای تاریخ است و نوید جهانی نو، بل به این دلیل كه عمیق و دقیق و موجز و رساست و به تمامی این دلایل و به تمام معنا زیباست.

 

امروز طرفداری از دمكراسی لیبرال عملاً مشروط به هیچكدام از شرط هایی نیست كه در زمان مصدق به بیان آن شكل میداد و در عین حال محدودش میكرد. آزادیخواهان از پشتوانهٌ متنی كه اعتبار و حرمتش در تاریخ دراز ایران كم نظیر است محروم هستند ولی دیگر درگیر ابهاماتی هم كه در نگارش آن راه یافته بود، نیستند. حكایت التزام به سلطنت هم كه در آن قانون جا داشت به كلی از میان رفته است. به همین دلیل مسئلهٌ آمادگی برای نگارش قانون اساسی جدیدی كه دوباره دمكراسی لیبرال را در ایران پایه بگذارد اهم برنامه های آزادیخواهان است. در این باب زنده نگاه داشتن میراث مصدق پابندی به قانونی نیست كه وی بدان پابند بود، خواستاری آن نظام سیاسی است كه این قانون تجویز كرده بود و امروز باید قانون نوینی تجویز كند. این بزرگترین داوی است كه باید در ایران آینده تصاحب كرد.

 

عبارتی كه مصدق برای بیان مقولهٌ استقلال به كار می گرفت عبارت «موازنهٌ منفی» بود. این اصطلاح قدیمی است و به همین خاطر گاه كهنه به نظر می آید ولی مختصر توجهی به تاریخچه و طبعاً معنای آن مقام و موقعش را روشن خواهد كرد.

 

از زمان طلوع قدرت روسیه در دوران پتر كبیر و مستقر شدن انگلستان در هندوستان و نفوذش به خلیج فارس، محور فشار شرقی ـ غربی كه یك طرف آن اقوام آسیای مركزی بودند و طرف دیگرش امپراتوری عثمانی بود و كشور ایران را وادار به مراقبت از دو سرحد حساس و گاه جنگ در دو جبهه مینمود، صورت شمالی ـ جنوبی گرفت. قدرتی كه یكی از موفق ترین نمونه های استبداد روشنگرانه (Despotisme éclairé) بود از شمال و قدرت دیگری كه نیرومندترین امپراتوری عصر جدید و اولین قدرت صنعتی تاریخ بود از جنوب ایران را در منگنه قرار دادند.

 

از زمان رو در رو شدن با این دو قدرت نوین بود كه مفهوم «موازنه» در هدایت سیاست خارجی ایران صورت الگوی اصلی تفكر و عمل را پیدا كرد. هدف دوام آوردن در این شرایط سخت بود و وسیله روشن : باید از قدرت هركدام این دو برای محدود كردن دیگری استفاده میشد. با در نظر گرفتن تفاوت امكانات ایران با این دو حریف و تا راه اندازی تجدد و تقویت كشور این تنها چارهٌ ممكن به نظر میامد. این سیاست با موفقیت همراه نبود و به افزودن مدام بر امتیازات دو حریف بدل گشت و كار تا به آنجا پیش رفت كه این دو برای ختم بازی سیاسی ایرانیان و یكسره كردن كار این مملكت طرح تقسیم آنرا پیش آوردند 1907) و 1915)

 

گرایش به سوی اعادهٌ استقلال ایران نیز به مدد همین مفهوم موازنه بیان گشت، با افزودن صفت «عدمی» و سپس «منفی» بر آن. روش ایجاد تعادل با دادن امتیاز شد «موازنهٌ مثبت» و حفظ تعادل با ندادن امتیاز و پس گرفتن امتیازهای داده شده شد «موازنهٌ منفی». هدف تبدیل كردن ایران بود به منطقهٌ بی طرف و طبعاً مستقل در بین دو قطب فشار خارجی. بزرگترین موفقیت دیپلماسی ایران برای دستیابی به این وضعیت انعقاد قرارداد 1921 با شوروی بود كه به بیرون فرستادن نیروهای این كشور و تهدید بازگشت آنها در صورت ادامهٌ حضور انگلستان انجامید. ولی بریتانیا موفق شد با سازمان دادن كودتای سیدضیاء و رضاخان، قبل از خروج نیروهایش گلیم خود را از آب به در ببرد و كسی را به ادارهٌ ایران بگمارد كه خود برگزیده است.

 

موضع مصدق در جهان دوقطبی بعد از جنگ جهانی دوم كماكان به كمك همین عبارت «موازنهٌ منفی» بیان میگشت و ترجمان سیاست استقلال طلبانهٌ ایران در جهانی بود كه دو ابرقدرتش شوروی و آمریكا بودند. الگوی فكری موازنه كه ابتدا فقط بیانگر موقعیت ایران بود دیگر در سطح جهانی معنا یافته بود.

 

سیاست مصدق پیشاهنگ چیزی بود كه در ابتدا نام بی طرفی(Neutralisme) داشت و سپس عدم تعهد نامیده شد و مایهٌ پیدایش مجموعه ای شد كه جهان سوم نام گرفت.

 

مصدق توانست با استفاده از تعادل دو بلوك سیاست بی طرفی پیش بگیرد و ایران را به راه استقلال ببرد. ولی در نهایت عدم تعادل موقتی كه با مرگ استالین پیش آمد به حریفان خارجی اش انگلستان و آمریكا فرصت داد تا به بهانهٌ ممانعت از خطر قدرتگیری كمونیست ها در ایران، آنهم در شرایطی كه این خطر به حداقل رسیده بود، با استفاده از همراهی مخالفان داخلی او و بخصوص محمدرضا شاه و به مدد بختی كه در بیست و هشت مرداد نصیبشان شد، با كودتا مصدق را از صحنه خارج كنند و ایران را به حوزهٌ كشورهای دست نشاندهٌ آمریكا روانه سازند.

 

در دنیای امروز، بر خلاف آنچه كه برخی مایلند وانمود سازند، استقلال معنای خود را از دست نداده است. این مفهوم كماكان بدین معناست كه دولت كشوری در تعیین سرنوشت این كشور تصمیم گیرندهٌ نهایی باشد. استقلال مطلق همانند آزادی مطلق خیالی است باطل ولی تفاوت كسی كه دیگری برایش تصمیم میگیرد با آنكه آزاد است روشن است. آمریكا و نمایندگان ایرانی سیاستش مدعی هستند كه جهان تك قطبی شده ولی این سخن بیش از آنكه توصیف واقعیت باشد انعكاس خواست و بیان تبلیغات كشوری است كه مدعی سروری مطلق است و از طریق كارگزاران محلی اش برای تفوق خویش بازاریابی می كند. دنیا تك قطبی نیست و بر عكس به سوی تثبیت چند قطب قدرت پیش میرود. در این وضعیت نه تنها استقلال طلبی مصدق كماكان از اعتبار تمام برخوردار است، بلكه الگوی عملی حفظ این استقلال همان بهره گیری از رقابت و تعادل بین قدرت هاست كه وی به كمك عبارت موازنهٌ منفی بیان می نمود. ایران تا وقتی خود به قطب قدرتی در سطح جهانی بدل نشده ناچار است سیاست خارجی خود را در فضای رقابت بین قدرتهای بزرگ سازمان دهد و استقلال خویش را بدین طریق حفظ نماید. سیاستی كه قبل از مصدق و در زمان او با ارجاع به دو قطب شكل گرفته بود در دنیای امروز و فردا با در حساب آوردن چند قطب قدرت قابل پیگیری است و به دلیل همین تعدد پیگیریش آسانتر از پیش است چون مجال بیشتری برای مانور دارد.

 

سازماندهی

 

وقتی صحبت از احیای میراث مصدق است به طور منطقی مسئلهٌ نوع سازماندهی جنبش لیبرال نوین ایران نیز مطرح میگردد و بلافاصله این سؤال در میان می آید كه این سازمان باید از نوع جبهه ای باشد یا حزبی و اینكه تكلیف نام «جبههٌ ملی» در این میان چه می شود.

 

هواداران مصدق تا زمان سقوط دولت وی به صورت جبهه ای متشكل شده بودند. وحدت این جبهه هم برخاسته از رهبری مصدق بود و هم اشتراك بر سر دو هدف قطع نفوذ خارجی و به سرانجام رساندن انقلاب مشروطیت. این مجموعه كه متشكل بود از چند سازمان و حزب و برخی شخصیت های منفرد تا هنگامی كه مصدق بر سر كار بود دوام آورد ولی سقوط دولت وی و سركوبی سیاسی كه در پی این امر آمد آنرا متلاشی ساخت. نهضت مقاومت ملی هم كه كوشید تا در برابر نظام زاییده از كودتا پایداری كند پس از مدتی از هم پاشید. جبههٌ ملی اول در عین گردآوردن هواداران مصدق هیچگاه نتوانست از نظر سازمانی استحكامی حزبی پیدا كند. منطقی هم بود كه چنین باشد زیرا هیچ جبهه ای نمی تواند به این حد از پیوستگی سازمانی برسد و داشتن چنین توقعی از آن نابجاست. بسیاری از آن زمان تا به امروز از ضعف جبهه برای بسیج تظاهرات خیابانی شكوه كرده اند ولی پشتیبانی مردم از آن را نباید فقط با این معیار اندازه گرفت. این پشتیبانی چنانكه باید در هنگام رأی گیری نمودار میشد و جبههٌ ملی از این بابت از همهٌ رقبا جلو بود. شكست نهایی مصدق هم نه زاییدهٌ تظاهرات خیابانی بود و نه در پی شكست انتخاباتی صورت گرفت كه بتوان به حساب ضعف سازمانی جبهه گذاشتش، ریشه اش در تغییر تعادل سیاست جهانی بود و وسیله اش ارتش.

 

در دوران شكل گیری جبههٌ ملی دوم بود كه مسئلهٌ چند و چون سازماندهی به حادترین صورت مطرح گردید و در مركز بحث ها قرار گرفت. دلیل شدت و حدت بحث كارآیی متفاوت دو شكل سازمانی جبهه و حزب نبود، این بود كه در آن زمان هركدام از این انتخاب ها كمابیش منعكس كنندهٌ استراتژی سیاسی متفاوتی بود. برگزیدن شكل سازمانی جبهه در عمل مترادف بود با پافشاری كردن بر تغییر قاطع نظام اتوریتر شاه و گزینش شكل حزبی بیشتر بیانگر قبول شركت در انتخابات و رفتن به سوی اصلاح تدریجی رژیم بود.

 

در آن زمان تبدیل كردن جبههٌ ملی به حزب برابر بود با تثبیت اختیار صالح و گروهش بر این دستگاه و طبعاً پیگیری سیاستی كه او نماینده اش بود : شركت در بازی سیاسی تا جایی كه شاه اجازه بدهد. طبعاً این كار به گردانندگان حزب فرصت می داد تا هركس را كه مایلند از سازمان كنار بگذارند، كاری كه در یك جبهه به سختی انجام پذیرفتنی بود ـ هرچند از بدو تأسیس جبههٌ ملی دوم عملاً این كار را با خلیل ملكی و سوسیالیست ها كرده بودند.

 

از طرف دیگر نگاه داشتن ساخت جبهه ای با اولویت بخشیدن به مسئلهٌ تغییر نظام اتوریتر به دمكراسی پارلمانی مناسبت بیشتر داشت چون اصلاً اتحاد جبهه ای در سطحی كلی تر و بالاتر از برنامه های حزبی صورت میبندد و تثبیت دمكراسی لیبرال در ایران هم كه هنوز با عبارت «اجرای قانون اساسی» بیان میشد، از ابتدا برنامهٌ اصلی جبههٌ ملی اول در زمینهٌ سیاست داخلی بود. حفظ این ساختار خواست مصدق نیز بود كه حركت سیاسی اوایل دههٌ 1340 را ادامهٌ مستقیم جنبش اول دههٌ 1330 محسوب می كرد و به این مسئله هم آگاه بود كه جبههٌ ملی نمی تواند از راهی كه تا 25 مرداد 1332 رفته بود و شاه را به نهایت تضعیف كرده بود بازگردد، این گذشته را انكار نماید و از نو به بازی حزبی بپردازد.

 

همین كشمكش ها و سردرگمی بین استراتژی و تاكتیك همراه با فشار بی امان حكومت شاه بود كه در نهایت به شكست كامل جبههٌ ملی دوم انجامید. زنده بودن مصدق در عین منع تماس وی با طرفدارانش جبهه را در موقعیتی قرار داده بود كه نه می توانست اختیار رهبری را به دست وی بسپارد و نه با وجود او رهبری انتخاب كند كه در سایهٌ مصدق قرار نگیرد. وحدت زاییده از رهبری در این حالت به ضعیف ترین شكل عمل میكرد و انتخاب هدف هم كه میتوانست به نوبهٌ خود مایهٌ وحدت باشد و به درخواست انتخابات آزاد تقلیل پیدا كرده بود، در نبود استراتژی روشن كارساز نشد. جبههٌ ملی نتوانست در برابر شعار اصلاحات ارضی واكنش مناسب نشان دهد و از بابت شعار عقب افتاد. آنچه كه از نظر استراتژیك برای جبههٌ ملی بیشترین دردسر را ایجاد كرد به میدان آمدن علی امینی بود كه با مشتی شعار بی پشتوانه شبههٌ بازشدن یك جبههٌ جدید لیبرال را ایجاد نمود و به شاه فرصت داد تا به دور از خطر راه دادن جبههٌ ملی به بازی سیاسی تظاهر به دادن آزادی كند و نفسی تازه نماید تا به موقع امینی را هم كه پایگاهی در جامعه نداشت و مختصر اعتبارش را نیز طی دوران صدارت از دست داده بود، به سر خانه و زندگیش بفرستد. امروز ما باید انتخاب روشنی در زمینهٌ شكل سازماندهی بكنیم. این شكل تابعی است از استراتژی و استراتژی هم تابعی از هدف. هدف روشن تغییر نظام سیاسی ایران است از توتالیتاریسم مذهبی به دمكراسی لیبرال و لائیك و خوشبختانه در این باب ابهام چندانی وجود ندارد. انتخاب روشن این هدف گزینش استراتژی بی مصالحه ای را ایجاب می كند كه فشار برای تحقق آنرا به طور یكسره و بی وقفه پی بگیرد و شدت یافتن مخالفت ها و به عبارت دیگر پولاریزه شدن میدان مبارزه را به خوبی بربتابد و حتی ایجاد كند. اهمیت و كلیت چنین مبارزه ای مستلزم فراتر رفتن از حد حزب است و طبعاً ایجاد یك جبههٌ لیبرال و لائیك را ایجاب می كند.

 

این انتخاب به هیچوجه مترادف به راه انداختن دستگاه دیگری به نام جبههٌ ملی نیست. این نام از زمان مصدق تا به امروز به كرات و به طرق مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. پس از انقلاب در خارج از ایران چندین دسته و گروه كوچك كه اصلاً تركیب جبهه ای ندارند از این نام برای فعالیت سیاسی استفاده می نمایند. از طرف دیگر در خود ایران هنوز تشكیلاتی به نام جبههٌ ملی وجود دارد كه اعضایش از مصدقی های قدیمی هستند. در این شرایط استفاده از این نام یا اصرار بر نهادن چنین نامی بر جبههٌ آزادیخواهی كه میبایست راه مصدق را پی بگیرد بیش از آنكه فایده داشته باشد اسباب دردسر خواهد شد. چون هر مدعی خود را به میان خواهد انداخت و بر حق خود(و حتی حق انحصاری خود) در استفادهٌ خود از این نام اصرار خواهد ورزید و انجام كارهای اساسی را به این ترتیب دچار مشكل خواهد نمود.

 

آنچه باید كرد از نو ساختن یك جبههٌ خواستاران دمكراسی لیبرال و لائیك است. در درجهٌ اول باید دقت داشت كه جبهه را نمیتوان به طور مستقیم و بی واسطه ساخت. عناصر تركیب دهندهٌ آن گروه ها و احزاب مختلف هستند. از اینجاست كه باید كار را شروع كرد و همین اجزأ هستند كه باید به صورت جبهه متحد ساخت. بسیاری از خواستاران دمكراسی لیبرال و لائیك در گوشه و كنار دسته ها و گروه هایی برپا كرده اند كه هر كدام حوزهٌ فعالیت محدودی دارد. قصد تحلیل بردن اینها در یك سازمان واحد یا مجبور كردنشان به گردن نهادن به انضباطی یكسان نیست. نقداً نه لزومی به این كار هست و نه وسیله اش فراهم است. هدف میبایست در وهلهٌ اول در ارتباط نهادن اینها باشد در یك شبكهٌ وسیع و جهانی بدون تحمیل هیچ الزامی به آنها. این كاراسباب آگاه شدنشان به وجود یكدیگر و قرار گرفتنشان در مجموعه ای واحد را فراهم می آورد. این مرحلهٌ اول خواهد بود كه به كار پراكندن افكار لیبرال و لائیك می آید. مراحل بعدی از شروع به عمل هماهنگ گرفته تا ایجاد وحدت سازمانی در پی آن می آید.

 

كلام آخر

 

در حوزهٌ سیاست وارث كسی است كه اندیشه و عمل سلف خویش را زنده نگاه دارد نه آنی كه این میراث را محض نمایش در گوشه ای نگهداری می كند و بقیه را به تماشای آن فرامیخواند. این كار مستلزم نو كردن میراث است نه تكرارش. میراث مصدق را باید با به كار گرفتنش زنده كرد و این كار كسانی است كه هم به آن وفادارند و هم همت مبارزه دارند. زنده كردن این میراث زنده كردن تمامی آن است نه برگرفتن بخشی از آن و واگذاشتن باقی. امروز هدف داخلی كار یعنی برقراری دمكراسی لیبرال و لائیك هدف مقدم است و باید گرد آن متحد شد ولی این به معنای از دست گذاشتن استقلال نیست. نامگزاری جبهه ای كه باید كار را به انجام برساند باید به اعتبار همین تقدم انجام گردد نه به یادگار گذشته. مشكل اساسی پیدا كردن رهبر با به حركت انداختن مبارزه است كه حل خواهد شد و نه قبل از آن. نمیتوان منتظر نشست تا كسی از راه برسد و باقی را به حركت وادارد، باید حركت را به راه انداخت تا رهبری از میان آن بجوشد. ملت ایران تا به حال یك قرن برای رسیدن به نظام سیاسی دلخواهش انتظار كشیده است، به سر آوردن این انتظار فقط از خود او برمی آید.