Search
Close this search box.

جدال فکری چهار متفکر در مورد دین

عرفی بودن و سکولار بودن در جامعه ی ما همانقدر ریشه و پایگاه دارد که دینی بودن و شاهد این مدعا هم “جنبش سبز” است. جنبشی که در آن مرزی میان دین دار و سکولار نیست. جنبشی که بازتاب و نمایانگر واقعی فرهنگ ایران است و توسط جمهوری اسلامی در این سی ساله به گروگان گرفته شده است

 

 

 

 

 

 

 

 

محمد برقعی

رابطه ی دین و سیاست و هویت اسلام از مباحثی است که در این سالها ذهن بسیاری از ایرانیان را به خود مشغول داشته است. اینکه اسلام چگونه دینی است و نقش سیاسی آن چه باید باشد. در این نوشتار تلاش شده نظر چهار متفکر ایرانی در این زمینه به طور فشرده و بنیانی مطرح شده و تفاوت بینش آنان با یکدیگر روشن شود. 

جان کلام آقای محمدرضا نیکفر،در نوشته ها و گفته های ایشان در مورد “الهیات شکنجه” آنست (1) که خدای آسمانی هر قومی بازتاب شرایط سیاسی حاکم بر آن مردم است، لذا خدای حاکمان شکنجه گر ایران خدای شکنجه گر است، بویژه که حکومت دینی است و مدعی نیابت خدا. وی همچنین بر آنست که دین همانست که در عمل وجود دارد، در پیدایش آن هم چنین بوده و درک مردم در زمان پیدایش آن دین نیز از همین زاویه بوده است. دین انتزاعی و جدا از واقعیت موجود امری ست که بعدها توسط متفکران آن دین ایجاد شده تا با تصور یک دین راستین و ناب خود را از زیر بار مسئولیت دین در عمل رها کنند و این شعر تجلی آنست “اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست”.

آقای محسن کدیور در پاسخ می گوید از دین از جمله اسلام موردنظر خوانش های متفاوت وجود دارد (2)و آقای نیکفر به منظور سیاسی، خوانش حکومتی از اسلام را به کل اسلام سرایت داده است و در نتیجه محل نزاع را از مبارزه با دین استبدادی به میدان نفی دین مردم و جدال بین دینی و غیردینی کشانده است. در این نظر آقای احمد صدری نیز از همان زاویه دین باوری با آقای کدیور همراه است.(3)

در پاسخ آقای نیکفر همانگونه که آمد می گوید که اولاً “دین همان دین در عمل است نه در انتزاع، ثانیاً با استفاده از نظریه ی دریدا تحت عنوان Supplement می گوید در افزوده ها ریشه در خود اصل دارد و تا اصل الهیات آن دین دگرگونه نشود این در افزوده ها از همان دین می جوشد و در حقیقت راه گریز را بر مدعیان خوانش دیگر از دین مجهز به تئوری هرمونتیک می بندد و اصلاح گران و روشنفکران دینی را رها نکرده و می گوید این خدا خدای واقعی اسلام و الهیات آن است و مابقی توجیهات شما برای گریز از مسئولیت فجایعی است که در جمهوری اسلامی و با نام اسلام و در حقیقت مبتنی بر فقه اسلام موجود و واقعی صورت می گیرد و فقه و الهیات انتزاعی شما در خیال شما است.

بر این نکته آقایان محسن کدیور و احمد صدری از منظر دینداران و حمید دباشی از منظر متفکر غیردینی بر او خرده می گیرند اما هر سه آنان در یک امر مشترکند و آنکه آقای نیکفر حکومت موجود را بهانه کرده تا اسلام را بکوبد و خشم مردم از عملکرد حاکمان را دست آویزی کرده برای کوبیدن باورهای دینی مردم و دین اسلام. آقای کدیور می گوید چگونه شما دین حکومتی را مساوی اسلام گرفته اید و مگر مکتبی را سراغ دارید که خوانش های متفاوت نداشته باشد و از جمله سکولاریزمی که شما دم از آن می زنید اگر روی کارنامه ی واقعی و عملی آن مورد قضاوت قرار گیرد ـ همان کاری که شما با اسلام می کنید ـ مگر کارنامه روشن تری دارد و جنایات و شکنجه گری هایش کمتر از حکومت های دینی بوده است که حال محل نزاع را به جای مبارزه با استبداد به ستیز سکولار و دینی کشیده اید و اسلام را از آن میان آماج حمله قرار داده اید. (4)

احمد صدری که جامعه شناس دینی است به نقد آقای نیکفر می افزاید که اگر قصد شما از این مطالب عقده دلی خالی کردن و استفاده از فرصت برای حمله به اسلام نیست و معتقد هستید که باید در الهیات اسلام تحول و اصلاحات صورت گیرد، مسلماً در این کار نیاز به همکاری با مؤمنان اصلاحگر دارید اما با ستیزی که آغاز کرده اید و حملاتی که به کلیت دین می کنید و اصلاح طلبان دینی را حتی بزک کننده و سبب مشروعیت بخشیدن به حاکمان و استحکام قدرت آنان می دانید چگونه انتظار همکاری و همراهی و تفاهم با دینداران را دارید.(5)

در این مورد من نیز به آقای نیکفر ایراد می گیرم که این نکته درست و ظریفی است که ایشان می گویند. تحول در الهیات دین در گرو تحول در ساختار سیاسی جامعه است و به عبارتی اولویت را به تحول شرایط زمینی دادن نکته ای ست که متأسفانه از دید بسیاری از ناقدان دین بویژه پس از انقلاب پنهان مانده است و در حقیقت آنان راه خلاف نظر نیکفر را می پیمایند و این همه مباحث نقد دین توسط خیل عظیم سکولارها و دینداران چون آقای اکبر گنجی بر همین برداشت آنان از دین استوار است، اما به آقای نیکفر می گویم اگر شما چنین می گویید چرا شما هم به قول معروف اسب را پشت سر درشکه بسته اید و از حمله به اسلام و الهیات آن آغاز کرده اید.

 

به جای آنکه دست در دست امثال آقای کدیور و صدری و نیروهای دیگر دینی و غیردینی جامعه استبداد حاکم را هدف اصلی حملات خود قرار دهید و تمرکز نیرو را در متحول کردن شرایط سیاسی بگذارید تا با ایجاد تحول در زمین الهیات هم اصلاح شود. به علاوه مگر نه آنکه پس از رسیدن به این اولویت برای عملی کردن تحول در الهیات به دینداران نیاز است ـ مگر آنکه فکر کنید که تحول در زمین به خودی خود تحول در آسمان را سبب می شود ـ پس چگونه چنان شمشیر از رو بسته اید و کسی را در حریم حرم مبارزه خود از شمشیر ستیز با الهیات اسلامی در امان نگذاشته اید. و در حقیقت بیشتر گلوی اصلاح طلبان و روشنفکران دینی را که با آنان امکان مراوده و بده بستان فکری دارید گرفته اید تا حاکمان را که کمتر خواننده نظرات شما هستند بویژه مردمی که پایه های قدرت آنان هستند و اهل خواندن این مطالب نیستند و حاضر به شنیدن نظرات کسانی که دین ستیزشان می دانند، نیستند.

آقای حمید دباشی از نظر عقیدتی در رابطه با دین خود را در جناح آقای نیکفر می داند و با دو نکته ایشان همراهی بسیار دارد. یکی از قول آگامین می آورد که حالت “استثنا بر قاعده” خود “اصل پنهان همان قاعده است” لذا الهیات شکنجه فقها نشأت گرفته از خود اسلام است. دیگری آنکه او هم مثل آقای نیکفر برآنست که اصلاح طلبان باعث تحکیم مرتجعین حاکم شده اند و چهره ی موجه و مبتنی بر قداست برای حاکمان جمهوری اسلامی ایجاد کرده اند.

اما با وجود همه ی این همدلی ها با آقای نیکفر برآنست که ایشان با فرصت طلبی سیاسی جنگ با دین را مهم کرده است و با برداشتن پرچم سکولاریزم ـ که امری ست بیشتر انتزاعی و ذهنی ـ محل ستیز را به یک نزاع غیرواقعی و خیالی دینی ها و سکولارها کشانده است. نزاعی غیرواقعی از سنخ همان نزاع مدرنیته و سنت، بومی و غربزده و …

ایشان نه تنها اینگونه نقد آقای نیکفر بر دین را زیان آور و انحرافی می داند، بلکه برآنست که این نزاع از بنیاد نزاعی است بی اساس و در عمل اجتماعی بی معنی.(6)هم اجتماع و هم افراد مخلوطی هستند از خواسته های سکولار و دینی و میدان عمل میدان دادوستد میان این مفاهیم است نه ستیز و مقابله آنان با یکدیگر. و این بحثی است که توسط تنی چند از روشنفکران دینی و غیردینی هم مطرح می شود چون آقایان حسین کمالی و علی میرسپاسی. (7) از این روی آقای دباشی فرهنگ ایران را نه دینی می داند نه غیردینی و اصطلاح “جهان شهری” را در مورد آن به کار می برد، اصطلاحی که به شدت مورد ایراد آقای کدیور قرار گرفته است.

نکته ی جالب آنست که این هر چهاریکدیگر را متهم به ذات گرایی در اسلام می کنند و خود را از این آفت مبرا می دانند. نیکفر برآنست که آقای کدیور سخن از اسلام راستین می گوید یعنی یک اسلام واقعی و به این طریق از مسئولیت عملکرد اسلام می گریزد در حالی که دین یعنی همان که اجرا می شود. آقای کدیور می گوید نه تنها که نیکفر ذات گرا است بلکه دباشی نیز با وجود نقد بر نیکفر در این مورد خود به ذات گرایی معتقد است. در مورد نیکفر می گوید او اسلام حکومتی را تنها اسلام گرفته و خدای اسلام را خدای همین شکنجه گران می داند تا به بهانه سرکوب عملکرد حکومت جمهوری اسلامی، اسلام را بکوبد.

آقای دباشی ضمن قبول این فرصت طلبی سیاسی آقای نیکفر می گوید این استثناها در بیرحمی ها خود از قاعده و اصل می جوشد و از بیرون به اسلام تحمیل نشده است و نمونه آن مسئله ی “محارب” است و کشتارهایی که جمهوری اسلامی با مجوز فقهی مورد قبول فقها می کند. آقای کدیور این ذات گرایی ایشان را حاصل ناآگاهی ایشان از احکام فقهی علمای دینی می داند که برطبق آن حکم فقهی “محارب” کسی است که با مردم می جنگد یعنی قاتلان، جانی ها، تروریست ها و غیره در حالی که جمهوری اسلامی آن را محارب با حکومت کرده است(8) و با این توجیه غیراسلامی مخالفان خود را می کشد و بر آنست که چون آقایان نیکفر و دباشی با این دستاوردهای فقهی ناآشنا هستند فکر می کنند هر کس نگاه دیگری به دین داردچنین می گوید و به همین سبب هم هر دو معتقدند که روشنفکران دینی سبب توجیه بنیادگرایان در مقابل جامعه شده اند. در حالی که به نظر آقای کدیور این دو معترض در حقیقت روی دیگر سکه آیت الله مصباح یزدی هستند که او هم معتقد است اسلام همین است که این حکومت اجرا می کند.

از این روی خواننده که با دقت گفت وگوها را دنبال کند می بیند اختلافات اینان پیش از آنکه نظری باشد، سیاسی است و بدبینی نسبت به یکدیگر در اثر شرایط حاکم. از جمله آقای نیکفر که اینهمه اصرار دارد خدای حکومت موجود خدای اسلام است خود او می گوید “خدای شکنجه گران شکنجه گر است، لذا مردم خدای خود را از آن خدا جدا می دانند” اگر چنین است خوب خدای امثال کدیور هم بجز خدای حاکمان است و همچنین الهیات حاصل از این خدایان هم. و این هم سخنی است که آقای کدیور هم بر آن پای می فشارد و به تندی به آقای دباشی که او را ذات گرا دانسته می تازد که وی نه تنها ذات گرا نیست، بلکه مقاله ها در رد آن نوشته است.

اما این شرایط سیاسی و حکومت دینی سبب شده که آقای نیکفر بر آن شود که با نمودن چهره ی واقعی اسلام جامعه سکولار می شود و از چاله ی مذهب به در می آید و آقای کدیور معتقد است امثال این بحث ها نه تنها روشنگری نمی کند بلکه با جریحه دار کردن احساسات مذهبی مردم آب به آسیاب حکومت می ریزد تا جلوی هر اصلاحی را بگیرد و با تحریک احساسات مردم بر دامنه ی سرکوب خود بیفزاید و در این میان آنکه بیشترین ضربه را خواهد خورد همان روشنفکران و اصلاح گران دینی ای هستند که بنابر استدلال آقایان نیکفر و دباشی باعث مشروعیت و توجیه بنیادگرایان و مرتجعین حاکم شده اند.

آقای کدیور برآنست که اینگونه نقدها نه تنها گرهی از مسائل سیاسی و عملی که بویژه اینهمه مورد نظر آقای دباشی است، نمی گشاید، بلکه محل نزاع را از میدان مبارزه با استبداد به میدان مبارزه دینی و غیردینی می کشاند و بیشتر برای رضایت خاطر نیروهای غیردینی است تا یک مبارزه کارآ و واقعی با نظام مستبد دینی حاکم.

اما بحث آقای کدیور با آقای دباشی بُعد دیگری هم پیدا کرده و آن برخورد مسئله “جهانشهری” است که در عنوان مقاله ی آقای دباشی آمده و مورد ایراد آقای کدیور قرار گرفته و در روند این ایراد است که پای آقای احمد صدری هم به میان آمده است. آقای کدیور منظور آقای دباشی از این اصطلاح را مبهم یافته است و این اشکال به مقدار زیادی به خود آقای دباشی برمی گردد که تعریف خود را روشن بیان نکرده اند. به همین سبب آقای کدیور تعریف این اصطلاح را از مقاله ی آقای احمد صدری آورده است که ایشان هم همین اصطلاح را به کار برده اند، منتهی با تعریفی دیگر. لذا بهتر است این دو تعریف را از زبان این دو متفکر بیاوریم. 

احمد صدری در تعریف روشنفکر جهانشهری چنین می نویسد” دو اصطلاح روشنفکر دینی و غیردینی نادرست است، بلکه تقسیم بندی دیگری باید جایگزین آنها شود و آن “روشنفکران جهانشهری” و “روشنفکر بومی” است. هر دو گونه ی این روشنفکران در وجه عمومی خواستار آنند که مذهب هژمونی سیاسی را از خود دور کند، اما در وجه خصوصی روشنفکر بومی با آنکه فکری جهانی دارد اما ملی و بومی عمل می کند، در صورتی که روشنفکر جهانشهری تمایل به لائیک و شکاک بودن دارد و حداقل در زندگی شخصی غیرمذهبی است. تفاوت دیگر آنان در موضوع فرهنگ است. روشنفکر بومی اعتقاد به استخراج و تصفیه و سنتزسازی دارد، اما روشنفکر جهانشهری معتقد به واردات فله ای فرهنگی و تغییرات بنیادین فکر است. (9)

ولی تعریف آقای دباشی از مفهوم “جهانشهری” مبتنی بر دو پایه است. یکی آنکه اصلا ستیز و تقابل سکولاریزم و دینی هم چون مقابله ی سنت و مدرنیته، بومی و غربزده تقابلی بی اساس است. دو دیگر آنکه کشور ایران در چهارراه حوادث قرار دارد و در معرض فرهنگ ها و ایدئولوژی ها و بینش های متفاوت قرار گرفته است و در طول تاریخ فرهنگی از اختلاط این مجموعه ها شکل داده است که نمی توان آن را دینی یا غیردینی خواند همانگونه که نمی توان آن را سنتی یا مدن خواند. ” فرهنگ جهانشهری ما فرهنگی است جهانشمول و برخاسته از تجارب تاریخی و جغرافیایی ما. نه شرقی است و نه غربی ولی شرق و غرب و شمال و جنوب ما تاریخ و جغرافیای ما در آن دخیل و سهیم است. هیچ عنصری در این فرهنگ بیگانه نیست. هر جزئی از آن و اجزای آن بومی شده فرهنگ جهانشهری ماست”.

عرفی بودن و سکولار بودن در جامعه ی ما همانقدر ریشه و پایگاه دارد که دینی بودن و شاهد این مدعا هم “جنبش سبز” است. جنبشی که در آن مرزی میان دین دار و سکولار نیست. جنبشی که بازتاب و نمایانگر واقعی فرهنگ ایران است و توسط جمهوری اسلامی در این سی ساله به گروگان گرفته شده است. (10)

بدینسان آقای دباشی نه تنها در هیچ کجای نوشتارشان تعریف روشنی از این اصطلاح به دست نداده اند، بلکه خود این اصطلاح نیز بیانگر آنچه که موردنظر ایشان است، نیست. این مفهوم که ظاهراً ترجمه ی اصطلاح World Citizen است و در غرب و عصر جهانی شدن مطرح است بیانگر آن ویژگی اختلاط تاریخی فکری ایران نیست. و من فرهنگ “رندانه” را به جای آن پیشنهاد می کنم که در بخش دوم این مقاله به آن خواهم پرداخت.

به طور کلی برخورد این چهار تن که نمونه ای ست از مباحث درون جامعه در این زمینه متأثر از شیوه مطالعه و نوع شخصیت علمی آنان است و این تأثیر خود را هم در فکر آنان و هم در نوع برخوردشان در لحظه ی بحث به خوبی نشان می دهد و از آنجا که سیاست زدگی برهمه این مباحث حاکم است، لذا به جای سعی در تفاهم و پیدا کردن نقاط مشترک نظرات و یافتن راه حلی برای نکات اختلاف اصل بر سرکوب و نقد استوار شده است.

آقای نیکفر اهل فلسفه است و این امر در تمام آثار ایشان نه تنها تجلی می کند که ایشان سعی به نشان دادن آن و به نوعی مرعوب کردن حریفان یا جذب خوانندگان از این بابت دارند بویژه که بازار فلسفه در میان ایرانیان پس از انقلاب چنان خریدار پیدا کرده که کمتر کسی است که با آن نوشته اش را بجا و بیجا زینت ندهد. اما تا زمانی که آقای نیکفر چون یک متفکر اهل فلسفه به مسئله می نگرد به مقدار زیادی جانب انصاف را نگه می دارد، از جمله در مصاحبه با آقای مهدی خلجی حاضر به همراهی با او در حمله بی امان به شریعت و دین نمی شود. (11 ) و در پاسخ او می گوید”شما می گویید الهیات اسلامی از بن الهیات شکنجه است و هر جا که اسلام پیاده شده و هرچقدر شریعت بیشتر اجرا شده الهیات شکنجه بیشتر تحقق یافته است. پیشنهاد می کنم من مسئله را به این صورت تقریر کنم الهیات شکنجه الهیات سیاسی است و الهیات سیاسی اسلامی آن چنان رادیکال است که به سادگی به الهیات شکنجه تبدیل می شود”.ولی هم ایشان وقتی تابع جو سیاسی می شوند و ارضای خاطر شنوندگان را در نظر میگیرند از جمله در مصاحبه با بی بی سی چنان گناه تمام فجایع عالم را به پای دین می نویسند که با شگفتی فجایع آمریکا در عراق را حاصل دینداری آقای بوش می خوانند.

گویی آمریکا در موارد دیگر و از زاویه ی غیردینی همین اعمال را مرتکب نشده است و مثلاً بمباران هیروشیما یا فجایع در ویتنام هم صورت نگرفته. چگونه کشوری را که اصل جدایی دین از حکومت چنان در همه ارکان سیاسی آن نفوذ دارد که در این مورد در جهان نمونه است، اعمالش را به جای انتصاب به خصوصیت جهانگیری آن به خصوصیت دینی آن نسبت می دهند. و این گونه برخوردها را من از ایشان در مجامع عمومی چندین بار دیده ام از جمله در سخنرانی شان در دانشگاه مریلند در سال 2009 که به همین سبب هم سخت به دل آقای دکتر رضا براهنی نشست.

آقای دباشی بیشتر به عنوان یک فعال سیاسی با آگاهی وسیع ادبی و اشنا به ادبیات غرب است و به همین سبب هم پر از شور است و از سر درد می نویسد و تا آنجا که در آن میدان ایستاده قلمی شیرین و زبانی رسا دارد، اما وقتی پا در عرصه ی فلسفه و حکمت می گذارد آن قلم توانا ضعیف می شود تا جایی که در بحث ماهیت و وجود پراکنده می گو یند و اقای کدیور به حق در این زمینه بر ایشان خرده گرفته و مطالبشان را نامفهوم و نادرست خوانده است.

آقای کدیور از موضع یک دیندار معتقد مدافع فقه و اصول آن سخن می گوید. اگر بخواهیم نمونه ایشان را در اروپای مسیحی و در دوران حملات سخت به کلیسای کاتولیک بجوئیم همانگونه که پیشتر هم در کتاب خود نوشته ام (12) یسوعی ها هستند که بر آن بودند که اصول آموزش کلیسای کاتولیک درست است و حجم عظیم دستاورد فکری آنان گنجینه ای ست که می بایست از آن پاسداری شود و از آن بهره ها گرفته شود. ایراد اساسی بر کلیسا که چنین خرده گرفتن های بحق را برآن سبب میشود، دو عامل جهالت و بی خبری کشیشان و آلوده شدن آنان به حکومت و فسادی که از این کارشان حاصل شده است می باشد، لذا ساختمان را باید مرمت کرد نه از پایه ویران کرد و از همین زاویه آقای کدیور خط کشی اساسی ای با بسیاری از روشنفکران دینی چون دکتر سروش،محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و پیروان آنان چون اکبر گنجی دارند و این را در پاسخ به آقای دباشی که متوجه این جزئیات نیست، تذکر داده اند.

به هر حال همین دغدغه آقای کدیور در دفاع ناقدانه از فقه و دستاوردهای هزاران ساله ی علمای اسلام ایشان را بر آن می دارد که بگویند این کار سترگ اصلاحات دینی را با سهل انگاری و سیاست کاری نمی توان کرد. در همین اسلام فقاهتی مرجع بزرگ آن آیت الله منتظری با استناد به همین فقه، حقوق بشر را پذیرفته و خود آقای کدیور با استفاده از همین فقه بر آن شده که در تضاد بین احکام فقهی با اصول حقوق بشر باید حقوق بشر را پذیرفت.

کسانی که چون ایشان در آموختن فقه و حکمت و غیره به جد آستین بالا نزده اند وارد این معرکه که در تخصصشان نیست نباید بشوند و از سر همین ادعا است که در جواب آقای دباشی موارد بسیاری از نثر سلیس و ساده خود دست برداشته و زبان فقهی و متداول حوزوی را برگزیده اند تا کم دانشی طرف خطاب را به رخ او بکشند و در طول مقاله هم بیشتر متوجه خط کشی ها بوده اند خط کشی میان خود و دیگر روشنفکران دینی و اصلاح طلبان و منتقدان تندرو و صد البته سکولارها و ناباوران بلکه کم باوران به دین تا یافتن نقاط مشترک با طرف خطاب خود.

اما آقای احمد صدری از زاویه جامعه شناسانه بر تمام این بحث می نگرد و بر آقای نیک فر سخت می تازد که راهی را که ایشان برگزیده جز آلوده کردن فضا و عقده دل خالی کردن فایده ای ندارد و انگیزه اصلی آن فرصت طلبی سیاسی کردن اینست راهی که آقای آرامش دوستدار پیشگام آن بود و سبب شد که مطالب بی سر و ته و بی پایه ایشان مورد توجه قرار گیرد. کسی که ایشان بر آنست که نه دین را می شناسد نه فلسفه را و نه تاریخ را هر چند به نظر نمی رسد که در مورد دانش آقای نیکفر چنین داوری تندی داشته باشند. ایشان حتی نقد دین توسط غیردینی ها را مفید و کارسازمی داند و انگیزه ای برای بازاندیشی در دین توسط دینداران و همچنین با نظرات آقای نیکفر که الهیات مورد قبول اهل یک دین بازتاب زندگی آنان است و فهم از دین نیز انعکاس شرایط اجتماعی آن مردم است چنان همراهی دارند که مقالات آقای سروش را که قرآن را کلام حضرت محمد می خوانند غیرضروری می دانند و بر مقالات آقای گنجی در همین مورد و یا در مورد امام زمان سخت ایراد می گیرند و آنها را چون نوشته های آقای نیکفر غیرسازنده و حتی مضر می دانند. 

1- محمد رضا نیکفر “الهیات شکنجه” نیلگون
2- محسن کدیور”نجوایی با روشنفکر جهانشهری”جرس 29تیر1389
3- احمد صدری “وقتی نقد نق میشود. داوری تاریخ یا ذکر مصیبت” و سایت جرس 8 خرداد 1389
4-محسن کدیور نجوایی با روشنفکرجهانشهری” جرس 29 تیر 1389
5-احمد صدری. همان
6-محسن کدیور” نقد جهانشهری و سکولاریزم ذهنی” جرس 3 خرداد 1389
7-حسین کمالی و علی میرسپاسی” کنفرانس سکولاریزم” کالج لیک فورست
8- حمید دباشی”جنبش سبز بازگشت به فرهنگ جهانشهری ما است” جرس 9 اردیبهشت 1384
9-هحمد صدری ” بررسی جامعه شناسنامه نقش دین در جامعه مدنی” جرس خرداد 1384
10- حمید دباشی همان
11-محمد رضا نیکفر”پاسخ نیکفر به نقد کدیور در باره الهیات شکنجه” مصاحبه با مهدی خلجی جرس خرداد 1384
12- محمد برقعی ” سگولاریزم از نظر تا عمل” نشر قطره تهران