مسألهي اجازه و سلسه، مسألهاي است كه اساس تشيّع بر آن است؛ به اين معني كه تفاوت مذهب تشيّع و تسنن در آن است كه بعد از رحلت پيغمبر، اهل سنّت معتقدند كه بزرگان امّت بايد جمع شوند و جانشين پيغمبر را تعيين كنند؛ كما اينكه به همين طريق عمل كردند
در مسائل معنوی پدر و مادر مسئولیت کامل راجع به اولاد ندارد/تشرف،قابلیت تکامل/مرتد شدن افراد در طول تاریخ/مطالعه کتب به قصد درک و نه به قصد ایراد گرفتن/اجازه و سلسله/بیعت/تشرف،اخذ بیعت/حکم الهی را نمیتوان نسخ کرد یا نادیده گرفت/درویشی در سیاست دخالت نمیکند،در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی از بزرگ وقت سوال نکنید/مجاز نماز،امام جماعت/خانقاه،مسجد ،حسینیه/عشریه/معصوم،مرتد/تجدید بیعت/مصافحه/گمراه و مردد/لعن گذشتگان،توجه به عمل/نحوه تحقیق…[1]
با عرض سلام، نامهي شما رسيد. شما سؤالات و تحقيقاتي را كه بايد قبلاً ميكرديد به موقع انجام نداديد و اينك انجام ميدهيد. ميدانيد كه در مسائل مذهبي و معنوي، پدر و مادر مسئوليت كامل راجع به اولاد ندارند، بنابراين حقّ بود كه خودتان مسائل را برسي ميكرديد. به هر جهت اينكه شما را پذيرفتند و تشرّف انجام شده دليل آن است كه قابليت تكامل داريد و اِلاّ تشرّف براي كساني نيست كه خود لايق هستند، يعني به تنهايي براي اين اشخاص نيست بلكه براي كساني هم كه در مسير خداوند نيستند يعني در مسير صراط المستقيم حقّ قرار ندارند ولي قابليت دارند كه اين مسير را ادامه بدهند هم تشرّف هست. براي اينكه او را به راه بياورد و در ادامهي راه كمك كند و اِلّا كسي كه خود در راه است كمتر نيازمند است؛ هر چند همهي انسانها نيازمند هستند كه با تمسّك به ولايت مطلقهي الهي تكامل پيدا كنند. بنابراين از اين حيث دليلي نيست.
اگر تاريخ خوانده باشيد در بين صحابه پيغمبر هم يكي از كساني كه كاتب وحي بود و وحي را به او ميفرمودند كه مينوشت، مرتد شد و به مكّه برگشت و با مشركين زندگي كرد امّا از اين حيث ايرادي بر پيغمبر نميتوان گرفت. يا در زمان علي، زياد كه حكومت فارس را از طرف علي عليه اسلام به عهده گرفت، بعد از شهادت علي عليه السلام به معاويه پيوست و از شقي ترين افراد شد. از اين قبيل در دنيا زياد هستند. از جمله بلعم باعورا كه به درجه نزديك پيغمبري رسيد ولي مع ذلك شيطان توانست او را فريب بدهد. بنابراين توجّه كنيد كه درويشي براي كساني است كه قابليت تكامل دارند و اصل بر آن است كه همهي انسانها قابليت تكامل دارند مگر كسي باشد كه فطرت او بر خبث طينت و بر فساد باشد. بنابراين از اين حيث نميتوان سؤال كرد.
اما در مورد ساير سؤالاتي هم كه كردهايد حقّ اين بود كه اگر ميخواهيد مطلبي را بفهمد اوّل كتابهايي كه راجع به آن نوشته شده است را بخوانيد. غير از رسالهي رفع شبهات، پند صالح را هم بخوانيد. كتاب طرائق الحقائق را نيز پيدا كنيد و بخوانيد. اوايل كتاب نابغه علم و عرفان، كتاب يادنامه صالح و خورشيد تابنده هم مفيد است. اين مطالعات را به قصد درك مطلب كنيد نه به قصد ايراد گرفتن، براي اينكه ايراد گرفتن بايد بعد از تحقيق باشد. ابتدا به قصد درك مطلب بخوانيد بعد اگر ايرادي و سؤالي برايتان بود آن را مطرح كنيد.
مسألهي اجازه و سلسه، مسألهاي است كه اساس تشيّع بر آن است؛ به اين معني كه تفاوت مذهب تشيّع و تسنن در آن است كه بعد از رحلت پيغمبر، اهل سنّت معتقدند كه بزرگان امّت بايد جمع شوند و جانشين پيغمبر را تعيين كنند؛ كما اينكه به همين طريق عمل كردند. ولي شيعه اين طور معتقد نيست. شيعه ميگويد كه چون پيغمبر را ما انتخاب نكرديم بلكه خداوند انتخاب كرد بنابراين جانشين او- البته جانشين معنوي او و چه بهتر كه جانشين ظاهري او هم همان شخص باشد، ولي منظور جانشين معنوي است- جانشين معنوي او كسي است كه از جانب خدا معيّن شده باشد. اما بعد از ختم نبوّت، ارتباط مستقيم با خداوند به صورت وحي قطع شد ولي پيغمبر آنچه بگويد و آنچه بكند از جانب خداست به دليل آيات اوّل سورهي نجم كه: وَما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي إِنْ هُوَ إِِلّا وَحْيُ يُوحي[2]. بنابراين، وقتي كه پيغمبر علي را تعيين ميكند، علي همان نمايندهي الهي است. بعد از علي عليه السلام هم حسن تعيين شد، بعد از حسن عليه السلام، حسين و هكذا الي آخر. حسن نه اينكه چون فرزند علي بود به جانشيني نشست بلكه خلافت حسن از لحاظ اين بود كه نصّ علي بر او قرار گرفت؛ يعني علي عليه اسلام صريحاً او را به جانشيني معيّن كرد. بنابراين رهبر و نماينده مذهبي از لحاظ تربيت افراد بايد از يد قبلي اجازهاي داشته باشد، نه اينكه به اختيار فحول امت باشد. تسليم به اين نماينده را در زبان عربي بيعت نام نهادهاند، اصطلاحي كه اكنون به كار ميبرند تشرّف، تشرّف به فقر است. تفاوت لغوي اثري در اصل مطلب ندارد، تشرّف همان اخذ بيعت است. بنابراين كساني كه در دوران قديم بيعت ميكردند تسليم به تربيت بيعت گيرندهاي ميشدند. بيعت در زمان امام به ندرت توسط خود انان بود و بيشتر توسط نمايندگاني كه صريحاً براي بيعتنمايندگي داشتند، انجام ميشد. اخذ بيعت حكمي است كه بر پيغمبر نازل شد و پيغمبر بيعت ميگرفت و ائمه هم بيعت ميگرفتند. بنابراين، اين حكم الهي را هيچ كس نميتواند نسخ كند يا ناديده بگيرد. كما اينكه ائمه هم فرمودهاند كه احكام الهي را ما هم حقّ نداريم نسخ كنيم و ما فقط شارح احكام الهس هستيم. لذا چون حكم بيعت تشريع شد و به هيچ دليل كسي مدّعي نيست كه اين حكم نسخ شده باشد- كما اينكه ائمه هم بيعت ميگرفتند- بدين قرار در دوران بعد از غيبت حضرت ولي عصر (عج) نيز انجام ميشود. منتها در اين دوران چون خود حضرت غايب است توسط نمايندهاي كه حضرت در موقع غيبت كبري براي اخذ بيعت و نه براي مسائل شرعي- براي مسائل شرعي نوّاب اربعه بودند- تعيين فرمود، انجام ميشود. آن نماينده هم بعد از خود جانشين تعيين كرد و آن جانشين هم همين طور جانشين تعيين كرد كه اين رشته را به نام سلسلهي اجازه يا سلسلهي فقري مينامند. اگر ما به اين مسأله توجّه كنيم ميبينيم هر شيعهاي بايد خود را موظف بداند كه بيعت كند. حال با چه كسي بيعت كند؟ با كسي كه اجازهاي از يد قبلي خود دارد و او هم از يد قبلي تا برسد به امام. حالا اين شخص چه كسي است، انسان بايد جستجو كند؛ يا جستجوي علمي از طريق كتابها و تواريخ و يا به واسطهي مراجعه وجذب معنوي. يعني ببيند آيا آن شخصي كه مدّعي اجازه است بر روح و روان او مسلّط است و يا ميتواند مسلّط باشد.
اما مسائل شريعتي چون آشكار بوده و به عنوان علم دربارهاش بحث ميشده است علني بوده و هميشه نمايندگان آنها، يعني نمايندگاني كه براي شريعت تعيين شدهاند، نامشان در همهي كتابها نوشته شده است. اما مسألهي طريقت و اخذ بيعت چون در تقيّه بوده، همواره پنهاني بوده است. حتي اگر كتاب مفاتيح الجنان را در شرح حال حضرت علي النقي عليه السلام، آنجايي كه راجع به روزهاي هفته و دعاهاي هفته ميفرمايند بخوانيد، شدّت اختناق معلوم ميشود. بنابراين اجازهها فقط به صورت غير علني بوده و فقط شيعيان خاصّ از آن خبر داشتند كه سينه به سينه رسيده است.
و اما از اينكه در مورد دخالت در سياست نوشتهايد، در اعلاميهاي كه به تاريخ 7 رمضان 1417 نوشته شده و همچنين در نامههاي بعدي گفته شده است كه درويشي در سياست دخالت نميكند و نظري ندارد ولي درويش بر طبق مقررات شرعي و با خلوص نيّت محضاً الله اگر تصميم بگيرد، تصميم وي درست است؛ چرا كه درويش مانند ساير شهروندان مملكت بايد در سرنوشت خود دخالت بكند. به همين جهت نوشتهام كه راجع به مسائل اجتماعي و سياسي از من سؤال نكنيد چون راجع به مسائل طريقتي نظر ميدهم و مسائل اجتماعي بستگي به نظر خود شما دارد. بنابراين درويش نيز مانند هر انساني بايد در جامعهي خود نقشي داشته باشد.
اما در مورد مجاز نماز كه نوشته بوديد؛ چون امام جماعت بايد داراي شرايطي باشد و فقرا چون معتقد به اين هستند كه بايد تمام مسائل مربوط به مذهب با اجازهي مقام مذهبي باشد كه مجاز است و اِلّا هر كسي مدّعي ميشود، اين است كه بسياري از مستشرقين كه اصلاً مسلمان نيستند براي مام مسلمين نظريه تنظيم و پيشنهاد ميكنند. بنابراين ما معتقديم كه اين قبيل امور بايد با اجازهي بزرگان زمان باشد؛ چنانكه در اين مورد هم ميگوييم كه چون تشخيص شرايط به اصطلاح امام جماعت در نماز كار مشكلي است، به اين جهت به عهدهي بزرگ زمان گذاشته ميشود.
اما در مورد خانقاه، شما هم اوضاع اجتماعي و هم اوضاع تاريخي را بايد در نظر بگيريد. از لحاظ تاريخي خانقاه نه در جهت رقابت با مسجد و به قول شما در مقابل مسجد نبدو. بلكه در قديم هم مساجد كم بود و هم اماكن سكونت و پذيرايي مثل رستوران و هتل رستوران و هتل و امثال اينها. دراويش هم كه يا به ديدار يكديگر و يا براي زيارت مقابر مي آمدند، محلّي براي سكونت نداشتند. اين است كه محلي براي اين منظور درست كردند به نام خانقاه. خانقاه يا خانگاه در لغت يا به معناي سفره خانه است يا به معناي جاي خانه، ولي به هر تقدير به هيچ وجه در مقابل مسجد نبوده است.
و اما از لحاظ موقعيت فعلي اجتماعي به اخلاقي كه دستگاههاي استعماري در بين مسلمين انداختهاند بايد توجّه كنيد. اين اختلاف در بالاترين سطح بين شيعه و سنّي و در داخل اهل سنّت، اختلاف بين مذاهب اربعه است. در مسائل قومي اختلاف بين فارسّ ترك و عرب و امثال اينها. اين اختلافات موجب شده است كه هر كدام براي خودشان مسجدي دارند. الان در ايران، در ميان اهل سنّت شافعيها مسجدي جداگانه از شيهها دارند ولي به اين طريق نه ميتوان گفت سنّيهاي شافعي از اسلام خارجاند و نه شيعيان. از طرفي ديدهايد كه ما چندين بار، شايد از دهها سال پيش درصدد بوديم كه در مسجد مجلس ترحيم بگذاريم و آقايان اجازه ندادند. ناچار اين مجالس را بايد در محلّي بگذاريم و آقايان اجازه ندادند. ناچار اين مجالس را بايد در محلّي بگذاريم، از اينرو ميبينيم كه خانقاه مورد استفاده قرار ميگيرد. شما هرگز چشمتان را از اطراف نبنديد، هرگز به دو طرف چشمتان يك چشم بند نگذاريد كه فقط يك نقطه را ببينيد و آن هم ايراد گرفتن باشد و بعد براي ايرادات خود دليل پيدا كنيد. بلكه اوّل برويد ببنيد چرا خانقاه درست شد و چرا از طرفي ديگر- چون در طيّ تاريخ خانقاه در بعضي جاها گرفتاريهايي ايجاد ميكرد- از حدود يك قرنو نيم پيش ديگر سلسلهي ما خانقاه درست نكرد و حسينيه درست ميكند و آن هم براي مجالس عزاداري و برگزاري نماز و احياناً اطعام عمومي است و ديگر خانقاه به معناي سابق كه مسافريني در ان ساكن باشند نيست.
و اما در مورد عشريه كه نوشتهايد. در مسأله شريعت بنابر روايت مروي از امام عليه السلام :مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِيِنهِ مُخَلِفاً عَلَي هَوَاهُ مُطِيعاً لِاَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ اَنْ يُقَلِّدُوه[3]، شما بايد از مجتهدي تقليد كنيد كه داراي اين صفات باشد. امّا اگر انسان ببيند كه مجتهدي حرف نادرستي بدون تحقيق ميزند، او از عدالت و شرايط مرجعيّت ميافتد و تشخيص اين موضوع هم با خود مكلّف است كه بايد تحقيق بكند. ولي كسي از فقها كه داراي اين شرايط باشد، ميتوان از او تقليد كرد و امّا تقليد در اعمال است نه درا عتقادات. تقليد در استعمال لغت نيست كه هر لغتي آن شخص بكار برد شما هم بكار ببريد. شما اگر به جاي خمس بگوييد پنج يك، از دين خارج نشدهايد. درست است كه اغت عشريه در هيچ يك از كتب نيامده است ولي خمس را نصف كنيد كه ميگويند نصف بايد كرد به هر نصفهي آن ميتوان عشريه گفت. بنابراين اگر لغت عشريه جديد و بدعت لغوي است ولي معناي آن بدعت نيست. در اين مورد در رسالهي رفع شبهات فصلي را نوشتهاند آن را مكرر و دقيقاً بخوانيد تا روشن شويد.
و اما مسألهي ديگر اينكه بنا به اعتقاد ما شيعيان فقط چهارده نفر در اسلام معصوم هستند و بعد از آن ديگر هيچ معصومي وجود ندارد. بنابراين همهي بندگان خدا در معرض خطا و اشتباه ميباشند. منتها كساني را كه خداوند توفيقشان بدهد بلافاصله يا به فاصلهي كوتاهي از آن خطا منصرف شده و توبه ميكنند و اين مسأله را قبلاً گفتم كه در زمان خود پيغمبر هم بعضي از صحابهاي كه بيعت كرده بودند مرتد شدند و اگر اين نبود، حكم ارتداد اصلاً در شرع مصداق پيدا نميكرد. خود ارتداد مبحث مفصّلي در فقه است. بنابراين همانطور كه گفتم كسي را كه قابليت ارشاد و تكامل داشته باشد او را در درويشي ميپذيرند به اميد اينكه با پيروي از تعليمات به مقامات عالي عرفاني برسد ولي اگر خود او ديگر لياقت نداشت و ادامهي انجام دستورات را رها كرد، در اين صورت به درويشي ربطي ندارد. از قبيل… كه گفتيد فراوان بوده است، مثل بلعم باعورا كه نزديك به مقام پيغمبري بود ولي شيطان توانست او را فريب بدهد و از اوج عظمت و اوج درجات بهشت به قعر جهنم بفرستد. بنابراين انسان هميشه در معرض خطاست و اين ربطي به كسي كه بيعت ميگيرد ندارد. حتي در زمان ائمه هم بعضي از نمايندگان حضرت كه وجوه را جمع ميكردند خيانت كردند و وجوه را به اصطلاح بالا كشيدند؛ در مناطقي مقل آذربايجان يا جاهاي ديگر يكي دو نفر چنين بودند.
اما در مورد بيعت و تجديد بيعت، اگر كتابهاي روايي در شرح حال ائمه، مثل كتاب ارشاد شيخ مفيد با اصول كافي را خوانده باشيد ميبينيد كه بعد از رحلت هر امام، شيعيان خاصّ به گردش ميافتادند تا جانشين حضرت را بشناسند و بعد از انكه شناختند با او تجديد بيعت ميكردند و تجديد بيعت هميشه وجود داشته است. به اين معني كه در تجديد بيعت شخص اقرار ميكند به اينكه كماكان به اطاعت از اوامرمراد باقي است و شخص جانشين را به عنوان مراد قبول دارد و اعلام اطاعت او را ميكند. هم اكنون در مسائل اجتماعي ديدهايد كه ميگويند عدّهاي آمدند با مراجع شرعي تجديد بيعت كردند. تجديد بيعت از قديم بوده است و بنابراين اگر كسي تجديد نكند سردرگم است ولي كافر نيست. مثل اينكه به دوراهي رسيده و نميداند از كدام راه برود، بايد تحقيق كند. تا وقتي هم كه راه را انتخاب نكرده است سالك تلقي نميشود بلكه راكد است و به همين دليل كسي كه تجديد بيعت نكرده است مثل كسي است كه درويش نيست و اجازهي او باطل ميشود. اگر بدانيد يا بپرسيد خواهيد دانست كه بسيراي از علما وقتي كه عمل جرّاحي ميكنند كه در ان بايد بيهوش شوند، احتياطاً بعد از اينكه به هوش آمدند مجدّداً به وكلاي سابق خود وكالت تفويض ميكنند؛ چون اين نمايندگي مانند يك نمايندگي شرعي، با بيهوش شدن شخص و به طريق اولي با رحلت شخص از بين ميرود و بنابراين با بزرگ جديد تجديد بيعت كنند و تجديد اجازه يابند.
و امّا در مورد مصافحه، اگر در اخبار خوانده باشيد يا حتماً از وعاظ شنيده باشيد هر وقت حضرت فاطمه (ص) به حضور پدر شرفياب ميگرديد، ميگويند فاطمه دست حضرت را ميبوسيد و حضرت هم دست فاطمه را ميبوسيدند. حال اين امر چگونه بوده است؟ آيا حضرت خم ميشدند و دست فاطمه را ميبوسيدند؟ هيچ كس چنين چيزي را نميتواند بپذيرد. آن دست بوسيدن طرفين در حقيقت همين طرز مصاحفهاي است كه بعد از بيعت بين بيعت كنندگان برقرار ميشود و به منزلهي ان عقد اخوتي است كه در زمان حضرت رسول بسته شد. مصافحه يا «صفا» به اين طريق علامت و يادآور آن بيعتي است كه طرفين كردهاند. به همين جهت بايد با كسي مصافحه فقري كرد كه او هم آن بيعت را كرده باشد و هر دو در واقع بيعتشان را ياداور شوند.
و امّا مطلبي كه با اين عبارت« گفتهاند» آغاز ميشود. هر گفتهاي معتبر نيست. اين را كه كفتهاند درويشها حال خودشان را به ديگري نگويند، يعني حقّ ندارند اعتقاد خودشان را به ديگري تلقين كنند. خيلي از اين «گفتهها» نادرست است. بنابراين آنچه در كتابهاي معتبر نوشتهاند و آنچه از بزرگان مجاز شنيدهايد آنها معتبر است. البته كسي كه تجديد بيعت نكرده است به اين معني است كه شخص حاضر و زنده را قبول ندارد و چون اتّصال سلسله و ادامهي سلسله از زمان آدم عليه السلام تا قيام قيامت برقرار است كسي كه اين را انكار بكند، به اساس تشيّع، به اساس عرفان بياعتنايي كرده است. البته همان طوري كه در زمان ائمه هم بود، بعضيها مشكوك ميشدند و تحقيق ميكردند تا مطمئن شوند و بتوانند تجديد بكنند. بنابراين در آن مدّتي كه شخص مشغول تحقيق است نميتوان او را گمراه دانشت بلكه او را مردّد تلقي بايد كرد.
و امّا در مورد لعن گذشتگان، نوشتهايد: بعضي از فقرا از اقطاب گذشته نقل كردهاند. اينكه برخي از فقرا آن هم از اقطاب گذشته نقل كردهاند كه دليل نميشود. خود شما كه چنين چيزي نشنيدهايد. لعن به هيچ وجه و در مورد هيچ كس جايز نيست. در قرآن دارد: وَلا تَسُبُّوا الَّذين يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوااللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم[4]، فرموده است كساني كه غير از خدا را ميپرستند لعن نكنيد. در جايي ديگر در شرح حال حضرت لوط در قرآن فرموده كه ايشان قوم خود را نفرين نكرد بلكه فرمود:إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ[5]، يعني من از عمل شما بيزارم يعني اگر آن عمل را نكنيد شما مردمان عادياي هستيد. بنابراين بايد به عمل توجّه كنيد. به علاوه ما كه در زمان حال زندگي ميكنيم و به گذشته واقف نيستيم، شما هم مورخ محقّق نيستيد كه بتوانيد دقيقاً قضاوت كنيد. به تاريخ گذشته چكار داريد؟ ما ميگوييم كه بعد از پيغمبر علي است بعد از علي حسن و الي آخر. هر كه با اينها دوست است ما هم مخلصش هستيم هر كه با اينها دشمن است ما هم دشمنش هستيم. چه كسي دوست است، چه كسي دشمن؟ ما نمي دانيم. بله مسلماً شمر دشمن است، مسلّماً عمر سعد دشمن است. مساماً يزيد، معاويه دشمن است. ولي راجع به خلفا خيلي از مورخين معتقدند كه اينها به خلوص نيّت كار كردند و اگر هم به عقيدهي ما شيعيان به هر جهت اشتباه كردند، كار خطايي كردند، ولي خطا از دشمني نبود. ما چون اطلاعي نداريم به هيچ كس لعن نميگوييم امّا رضي الله عنهم هم نميگوييم. اينكه گفتهايد در بعضي اخبار لعن وارد شده است، امام آن لعن را بسته به آن موقعيت گفتهاند؛ چنانكه بسياري از اخبار وارده با زمان و مكان و شخص شنونده ارتباط داشته است.
در خاتمه از اينكه درصدد تحقيق هستيد خرسند شدم و توصيه ميكنم كه تحقيق را هميشه ادامه بدهيد منتها در هر تحقيقي- چه تحقيق راجع به اين مسائل و چه تحقيق راجع به مسائل ديگر مثل: مسائل تاريخي- مسائل اجتماعي و غيره- پيش داوري نداشته باشيد. الان نوشتهي شما نشان ميدهد كه شما يك عقيدهاي را مسلّم فرض كردهايد و بعد ميخواهيد بر طرف مقابل ايراد بگيريد، يعني جستجو ميكنيد كه ايراد بگيريد، نه اينكه بفهميد. شما سعي كنيد كه اشكالاتتان مرتفع شود و عقيدهتان تصحيح شود ونه اينكه ايراد جويي كنيد. ابتدا تحقيق را آغاز كنيد. اگر در حين تحقيق چند نكته گنگ و قابل فهم نبود آنها را بپرسيد و اگر مجاب نشديد آن وقت نظريه بدهيد؛ نه اينكه اوّل نظريهاي را قبول كنيد و با پيش داوري شروع به تحقيق نماييد. اميدواريم موفق باشيد.
والسّلام.
[1] . 6 ارديبهشت 1380
[2] .سوره نجم آیه های 4-3.
[3] .بحار الانوار ، ج 2،ص 88.
[4] .سوره انعام،آیه 108.
[5] .سوره شعرا ،آیه 168.