لغات و اصطلاحاتی بین عرفا هست که معانی آنها با هم فرق دارد ولی چون شباهتهایی دارند به اشتباه گرفته میشود:یکی حال و یکی مقام است. مقام یعنی جایی که اقامت دارد.
مقام و حال/حال میآید و میرود، توقّف در حال نکنید/اولیای خدا را مقام خود خبر ندارد/ در مسأله مقام و حال در هر مرحلهای،هستید رعایت امر الهی را باید کرد/ حال بسط و حال قبض/هرچه از دوست میرسد خوب است[1]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الزَّحیم لغات و اصطلاحاتی بین عرفا هست که معانی آنها با هم فرق دارد ولی چون شباهتهایی دارند به اشتباه گرفته میشود:یکی حال و یکی مقام است. مقام یعنی جایی که اقامت دارد. اینجا مقام من، یعنی محل نشستن من است. اما حال جنبهی درونی ماست که دیده نمیشود. صندلی که من روی آن نشستهام دیده میشود اما حال مرا نمیبینید. یکی خسته میشود، خستگی حال اوست ولی کار ندارد برای استراحت روی صندلی مینشیند، این مقام او میّود. فرض کنید دارید از پلّه بالا میروید، سه چهار پلّه میروید خسته میشوید- همه شما نه، آن که سنّ او بالاترست- آن حال اوّلی که در شروع داشت را ندارد، خسته است، روی پلّه میایستد که سرحال شود و بعد چهار پلّه جلوتر برود. مقام یعنی جایی که میایستید و توقّف میکنید تا یک حدّی به اختیار انسان است. اینجا میخواهید بنشینید، مینشینید، نمیخواهید، پا میشوید جای دیگر میروید. اما حال چندان به اختیار آدم نیست. ممکن است آدم خود، موجبات یکی حالی را فراهم کند ولی خودِ حال به اختیار او نیست. ممکن است خیلی راه برود که خسته شود و عرق کند، ولی خسته شدن به اختیار او نیست بعد از چند قدم، بگوید دلم میخواهد خسته شوم و یا دلم میخواهد خسته نشوم، نه! خستگی از بالا برای آدم میآید. گاهی از عالم بالا یعنی ملکوت میآید و گاهی از ملکوت سفلی میآید که شیطانی است. اینجا این تفاوت را دارد بنابراین اوّلاً هروقت هر حالی، حال قبض و بسط و غیر از این پیش آمد، آن حال، خود تغییر میکند، در حال نایستید. به این معنی که از پلّه بالا میروید، خسته میشوید یعنی حال و نشاطِ اوّلیه تمام میشود حال دیگری میآید، حالِ خستگی، میایستید، بعد آن پلّهای را که روی آن ایستادید میبینید سه چهار تا گلدان گذاشتهاند و فرش نرمی روی پلّه هست و میگویید: اینجا جای خوبی است، همین جا مینشینید. این در صورت ظاهر که ما میبینیم خیلی مسخره و خنده دار است، در باطن هم باید خود متوجّه شویم که در حال نایستیم(خیلیها میگویند: ما اوّل درویشی حالی داشتیم و بعد نه). باید بدانید که آن لذّتی که از حال میبرید در همهی مقامات ممکن است باشد با نباشد، حال میآید و میرود؛توقّف در حال نکنید.
اما مقام یعنی جایی که ایستادهاید. همهی آنهایی که دست به دامن اولیای خدا زدهاند و آن حبل المتین را گرفتهاند از اولیای خدا محسوب میشوند، به عبارت وسیعتر تمام بندگان خدا از اولیا و دوستان خدا هستند. گفتهاند: آیا اولیای خدا مقامات خود را میدانند؟ در قرآن آیه ای هست که یک جا عیسی علیه السلام خود میگوید: پیش من بیایید، من جذاوم و برص را شفا میدهم، این دو بیماری در آن زمان به صورت اپیدمی و شایع بود و اطبّا نتوانستند درمان کنند و هنوز هم هست و نمیتوانند درمان کنند. همهی اینها را گفت، که من کور را شفا میدهم و چه میکنم و چه…. ولی اینها را نگفت که یعنی من در این مقام هستم، گفت، چون خدا گفته بود بگو. خدا در آیهی دیگری میگوید: من عیسی علیه السلام را فرستادم تا همین کارها را کند، معلوم میشود خدا به عیسی علیه السلام فهماند که تو این قدرت را داری و این کار را بکن. در مورد معجزه پیغمبران، آن معجزه را خودشان میدانستند و میگفتند: این معجزه را خواهیم کرد ولی غیر از آن، دیگرنه. وقتی که به عیسی علیه السلام فقط دوازده نفر ایمان آوردند، آنهای دیگر برای شفا میآمدند اما ایمان آوردهها، حواریّون بودند در سالن یا کلیسای جُتسمانی عبادت میکردند، نماز میخواندند و یا مجلس میگرفتند. شب آخر که عیسی آمد به اینها گفت شما باشید، من به بالای تپه میروم- تمام شهرهای آنجا بیشتر سربالایی است- نخوابید و دعا کنید و از خدا بخواهید که امشب خطری هست؛ نفرمود چه خطری؟ -البته در یک عبارتی که فهمیده نمیشد خطر جان خود را گفت- عیسی علیه السلام به بالا رفت و بعد از مدّتی برگشت، دید همه اینها خوابند، آنها را بیدار کرد و گفت: من که گفتم نخوابید! باز مدّتی با اینها بود دو مرتبه به بالا رفت و همین توصیه را کرد. باز برگشت دید همهم خوابند. مرتبهی سوّم دید خوابند، بیدار کرد و گفت: دیگر گذشت؛ که همان وقت آن داستان واقع شد. معلوم میشود که، وقتی برگشت آنها را توبیخ کرد. حقّ داشت، بهترین شاگردانش بودند، مشایخ او بودند. شاید همه گفتند چنین و چنان و ما ارادت داریم ولی از همه مهمتر شمعون پترس بود که جانشین حضرت بود و قبلاً عیسی علیه السلام گفته بود که جانشین من است. منظور اینکه از همه مقدّم بود. عیسی علیه السلام روبه او کرد، لابد بعد از آنکه او خیلی گفت: من ارادتمندم و… گفت: تا خروسخوان یعنی اذان صبح تو سه بار مرا انکار خواهی کرد. عیسی علیه السلام را گرفتند گفت: وقتی میبردند مردم تماشا میکردند، پترس جداگانه بود، یکی از تماشاچیان به پترس اشاره کرد و گفت این هم از آنهاست، ولی پترس گفت: نه من نیستم. به وسط محاکمه رفتند، یکی دیگر گفت، یکبار دیگر انکار کرد تا دفعهی سوّم هم گفت که نخیر من از اینها نیستم. به قول خود مسیحیها خروس صدا کرد که اذان صبح میگفت عیسی علیه السلام نگاهی تند به او کرد ، که او متأثر و گریان دوید و بیرون رفت این نشان دهنده است که در همهی لحظا شیطان میتواند کاری بکند. شاید پترس شمعون قبلاً مقام خود را دیده بود مطمئن بود و میگفت: من نمیترسم. شاید خدا میخواست بگوید که این اطمینان، به تو ضرر میزند. اولیای خدا هم همین طور، اگر بدانند مقام آنها کجاست، حال که میآید و میرود، حال برای پیغمبر، اصحاب و امام میآید، حال قبض، حال بسط، ولی مقام نمیرود. این است که گفتهاند اولیا خدا از مقام خود خبر ندارند و خدا به آنها نشان نمیدهد و بعضی گفته آند که چنان در مهر الهی و عشق الهی غرق هستند که هیچ چیز دیگری را اهمّیت نمیدهند، من کجا هستم و نشستهام برای آنها اهمّیت ندارد. گفتند این حرف را بزن، این کار را بکن و این دعاها را بخوان، اگر خدا توفیق داد که او لذّت میبرد اگر توفیق نداد، نمیبرد. البته یکی از بندگان خدا عبادت میکند نماز میخواند، اگر خداوند توفیق به او بدهد از این عبادت لذّت میبرد.
ولی نباید عبادت کند برای اینکه لذّت ببرد. زیرا عبادت او فاسد میشود مثل دیگی که بهترین غذا در آن در حال پخت است یا شیر در آن است؛ یکی دانه فضلهی کوچک موش در آن میافتد، همهاش خراب میشود این است که مولوی میگوید:
اوّل ای جان دفع شرّ موش کن
زان سپس در جمع گندم کوش کن[2]
گندم میخواهی جمع کنی؟ اوّل انباری درست کن که موش در آن نرود. این لذّت اگر توجّه را کاملاً جلب کند و بعد از آن، لذّت را بخواهد، عبادت او خراب میشود. البته نگران هم نباشید چون هر قدر بخواهد، عبادت او خراب میشود. البته نگران هم نباشید چون هر قدر آدم لذّت میبرد دلش میخواهد باز هم بیاید، ولی اینکه فقط برای لذّت عبادت کند، این بد است و در واقع شرک است. منتها حال لذّت میآید دفعهی دیگر اگر عبادت کرد و آن لذّت را نبرد، نباید بگوید عبادت خراب است، عبادت را برای این میکند چون خدا گفته است. عبادت ما قیمت ندارد.
در مثنوی داستانهای خیلی جالبی برای صحبت کردن دارد- که حتماً در بین شما ناطق و سخنران هستند خیلی میتوانید استفاده کنید- میگویند: در دربار سلطان محمود همه نشسته بودند و همیشه صحبت این بود که چرا آن قدر به ایاز علاقهمند است؟ غلام سیاهی است- بعضی میگویند که او شیخ و مراد او بود- نگین خیلی قیمتی در آورد و گفت: این چطور است؟ همه گفتند: خیلی قیمتی است، به یکی داد گفت بشکن، او گرفت و نگاه کرد و گفت: حیف است بشکنم. از او گرفت به دوّمی داد و او هم گفت حیف است. هر کدام این را گفتند تا به ایاز داد و گفت: بشکن. ایاز سنگی برداشت و آن را خرد کرد. گفت: شما خوبی این را بیشتر از اطاعت امر من دوست دارید. این نگین را از امر من بیشتر دوست دارید. او نگاه نکرد ببیند خوب است، گران قیمت است یا نیست؟ گفتم:بکن، کرد.
در عبادات فقط هدف اطاعت امر است. اینکه میگوییم: قُرْبَةُ الَی اللَّه(متأسفانه احکام و دستوراتی که راجع به واجبات و مستحبات گفته شده را بدون توجّه به معنای آن میگوییم)نیّت میکنم: دو رکعت نماز صبح، قُرْبَةُ الَی اللَّه توجّه به معنای قُرْبَةُ الَی اللَّه یعنی فقط برای نزدیکی به خداوند نماز میخوانم و روزه میگیرم؛یعنی چون خدا گفته، من میگیرم. البته وقتی امر خدا را اطاعت کردیم، هزار فایده دیگر هم که خبر نداریم به ما میرید. ممکن هم هست که نرسد. در مسأله مقام و حال، اصلْ جهت اطاعت امر الهی است. در هر مرحلهای که هستید رعایت امر الهی را باید کرد. وقتی گفتهاند این کار بکن، انجام بده. حالا چه خوب بود و چه بد؛ چه از آن کار لذّت معنوی بردید با نبردید. اگر مشکوک شدید، احتیاطاً از بزرگان بپرسید.
به مقامی که هستید راضی نشوید، همیشه بخواهید که توفیق داشته باشید مقام بالاتری بگیرید و همچنین از حال، اگر حال بسطی داشتید وسرحال بودید و بعد یک حال گرفتگی و قبض آمد، نگران نباشید برای اینکه این هم باید باشد. تابستان و زمستان باید باشد که اثرات آفتاب برسد و میوه حاصل شود. در حالت قبض، بیشتر به خودتان و به عبادات بپردازید که مشغول باشید و بدانید که:
هرچه از دوست میرسد خوب است
گر همهم سنگ و گر همه چوب است
[1] . صبح شنبه،13/7/1387ه.ش(جلسه خواهران ایمانی)
[2] . مثنوی معنوی،دفتراوّل،بیت 381.