متن کامل این گفت و گو که در دیروز در شرق منتشر شد به شرح زیر است.
حقوق انسان از دیدگاه اسلام و شرع مقدس بحثی انفعالی و در حاشیه نیست. این حقوق مبنای توحیدی و الهی دارد. مصادیق اصولی مثل كرامت انسانی، مساوات، برخورداری از امنیت، دفاع مشروع، تعلیم و تربیت، نفی اكراه و اجبار، حمایت از حقوق زنان و كودكان و… كه مبنای حقوق بشری دارد، در اسلام بوده است. از منظر اسلام انسانها تابع قوانین كلی خداوند و آفرینش و اراده تكوینی او هستند كه در عمل باید از اراده تشریعی خداوند پیروی كنند. اما در عین حال در جایی دیگر گفته میشود در اسلام بشر آزاد است و اجبار در عمل چه از ناحیه خداوند و چه از طرف انسان وجود ندارد. این تضاد را چطور میشود توضیح داد؟
– برای روشن شدن جواب سوال بهتر است از یك تعبیر طلبگی استفاده كنم كه «ثبت الارض ثم اَنقُش» یعنی باید اول زمین را آماده كرد و سپس نقشه كشید. مسائلی كه در سوال مطرح شد، تابع یكسری اصول و پیشفرضهایی است كه اگر ما آنها را به عنوان زمینه به درستی تبیین نكنیم، نمیتوانیم به پاسخ درست برسیم. ارادۀ الهی و ارادۀ تشریعی و اینكه انسان تابع قوانین كلی است و… اینها همه نتیجه است. ما باید سه چهار مرحله جلوتر بیاییم تا ببینیم تعریفی كه از مبدأ داریم چیست، چراكه اختلاف اندیشه توحیدمحور و اندیشه اومانیسم، از اینجا نشات میگیرد و اومانیستها (انسانمحورها) نسبت به مبدأ، تعریفی دارند و نقطۀ شروع را انسان میدانند؛ به همین دلیل است که ما برای پاسخ به این تعریف ابتدا باید این اختلاف را توضیح دهیم.
میدانید كه این قضیه هم بیشتر بعد از رنسانس به وجود آمده و قبل از آن به این شكل مطرح نبوده است. در واقع اینها آمدند مخصوصاً بعد از پیدایش فلسفه تحصلی، مطرح شدن مسائل به این صورت و اتصال مسائل به ماورا را رد کرده و گفتند برای ما یا منتج به نتیجه نیست یا ناممكن است، در نتیجه از مسائلی سخن به میان آوردند كه به زعم آنان، ورود به آنها در مقام عمل نتیجه میداد یا لااقل امكان ورود تجربی در آنجا وجود داشت. پس اینجا بحثی وجود دارد كه ما باید دقیقاً آن را روشن كنیم؛ اینكه ما مبدأ را چه میدانیم؟
نكتۀ دومی كه در عرض همین مطلب است، این است كه ما چه تعبیری از انسان داریم. با نگاه صحیح و جواب سوال اول و با نگاه توحیدمحور میتوان انسان را به شكلی دیگر تفسیر كرد. این موضوع باید ابتدائاً تبیین شود كه اومانیسم از انسان یك تعریف دارد و فلسفههای الهی هم از انسان تعریفی دیگر دارند. در آن دیدگاه از واژههای خلافت و جانشینی استفاده میشود، اما در اینجا از خود او استفاده میشود. یعنی ما یك بار میگوییم انسان و یك بار هم میگوییم جانشین خدا روی زمین. اینها مسائلی است كه باید قبل از طرح این سوالات مشخص شود.
یك مساله مهمتر از اینها داریم كه از نظر استنتاج – ولو اینكه ممكن است در رتبه سومی باشد- مهم است و آن اینكه وقتی میگوییم انسان حق دارد یا به تعبیر امروز بشر حق دارد که البته ما بشر و انسان را یكی میدانیم، سوال اینجاست كه اصولاً تعریفی از حق ارائه كردهایم یا خیر؟ این نقص است كه فوراً سراغ مطالبات میرویم. خُب، من از شما سوال میكنم كه مثلاً بنده میگویم خانم و آقا حق مساوی و برابر دارند. با گفتن این موضوع كه قضیه حل نمیشود. اینجا این سوال مطرح است كه حق مساوی یعنی چه؟ فرضاً ما معنای برابر را میدانیم، اما حق یعنی چه؟ كسی تعریفی از حق دارد؟ پس ما باید اول حق را بفهمیم و بدانیم تعریفش چیست، بعد بگوییم بشر حقوقی دارد.
نكته چهارمی هم مطرح است كه آن هم از نظر من از نظر استنتاجی بسیار مهم است. فرض كنید حق را تعریف كردیم! حال آیا این حق منشأ دارد یا خیر؟ از كجا پیدا شده است؟ یا اینكه نه، همۀ حقوق ذاتی اند؟ اینجاست كه من در ابتدای طرح سوالات اینچنینی، میگویم باید اول حقوق بشر تعریف شود، سپس منشاء پیدایش آن تبیین و شناسایی شده و همین طور پس از آن طبقهبندی شود.
ما دو دسته حقوق داریم؛ یك دسته ریشه در اصل خلقت و آفرینش دارد، یعنی خداوند عالم آنها را با حق خلق كرده است یا طبق اعتقادات حلقۀ اومانیستی، انسان این جوری به وجود آمده و این خصوصیات جزء مقومات و ذاتیات اوست كه ما اصطلاحاً میگوییم «حقوق طبیعی یا ذاتی». اما یكسری حقوق داریم كه منشاء آنها قوانین اجتماعی، روابط اجتماعی و بخشنامههاست یا منشاء آنها نظام سیاسی است. جالب این است كه آنجایی كه میشود حقوق را محدود كرد، بخش دوم است، یعنی محدودیتها در قبال حقوقی است كه منشاء ذاتی ندارند. در بخش اول اصلاً نمیشود حق را گرفت، محدود كرد یا محروم ساخت، اما در بخش دوم میتوان برای آن چارچوب تعیین كرد چون وقتی قانون حقی به شخص یا نهادی میدهد، میتواند حق وسیعی بدهد یا میتواند آن را محدود كند. طبعاً در اینجا باید تعریف شود حقی كه قانون به ما میدهد، چیست؟ مثلاً خیلی از آقایان نمیدانند حق و حكم دو مقوله مجزاست. بزرگانی داریم كه فكور و ارزشمندند ولی فكر میكنند حق و حكم، همهجا یك معنا را میدهد. نخیر، این طور نیست چراكه هرجا حكم است، نوعی تضییق وجود دارد و به اصطلاح «محكوم علیه» است و هرجا حق است به نفع آدم. این دوتا چه طور میتوانند یكی باشند؟
ما واقعاً باید بدانیم وقتی بنده میگویم انسان، دارم از چه حرف میزنم. یك تعبیری از امام صادق(ع) داریم كه البته تعبیری از انسان كامل است كه مضمون آن به این شرح است كه انسان كامل، به دلیل خلافت الهی و مظهریت اسم جامع او، همه كمالات علمی و روحی و … را دارد و تنها چیزی كه ندارد واجبالوجودی است و در واقع خدا نیست.
نتیجه این سخن این است كه نمیتوان برای حقوق انسان حد و مرزی تعیین كرد.
به عقیدۀ شما احكام تاسیسی و امضایی با حقوق بشر چه رابطهای میتواند داشته باشد؟
– قبل از پاسخ به این سوال، ناچارم در ادامۀ مطالب قبلی به نكاتی دیگر هم اشاره كنم كه مثلاً وقتی مسائل حقوق بشر طرح میشود، بلافاصله برخی مطرح میكنند كه آیا فلان مساله جزیی مثلاً از حدود اسلامی با حقوق بشر قابل جمع است یا خیر؟ آن افرادی كه دربارۀ این موضوع فوراً بحث و این موضوع را طرح میكنند، طبعاً یا نمیدانند یا نخواندهاند. من میگویم چرا مصداقی حرف بزنیم.
حضرت امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: “اول الدین معرفته”… اولین چیزی كه در دین به عنوان نقطۀ شروع مطرح است، معرفت است. این یعنی مبدأشناسی و این مبدأشناسی اگر درست تبیین شود از آن به بعد میتواند راه را به صورت منسجم و منطقی، برای رسیدن به نتیجۀ مطلوب هموار سازد. جالب این است كه ما اگر دستهبندی هم كنیم، اول میگوییم خدا و بعد در رتبه دوم میگوییم عقل. این نگاه یك نگاه كلی و نگاه هستیشناسی است و جالب این است كه انسان، آن انسان كامل، مصداق عقل كل است. معنایش این است كه اصلاً حقوق با انسان شروع میشود، یعنی وقتی انسان شروع و مخلوق شد، اگر گفته شود منشاء حق در متن خلقت است، حرف نادرستی زده نشده است.
اینجا سوال پیش میآید كه انسان همیشه دارای جنبههای مثبت نیست. جنبههایی دارد كه وقتی آنها بروز پیدا كند جهان و محیط پیرامون خود را دچار مشكل میكند.
–