Search
Close this search box.

کریسمس و حقوق بشر

حسن یوسفی اشکوری

کریسمس مسیحی از راه رسید و غربیان و مسیحیان سنت رایج و قرنها را جشن می­گیرند و مانند دیگر اقوام و ملل در جشن­شان شادی می­کنند و شادخواری و به سفر می­روند و به تعبیر جوانان ایرانی «حال» می­کنند. گرچه برف و سرمای شدید اروپا در کریسمس امسال چندان مجالی و امکانی برای سفر و گردش در اقالیم ارض باقی نگذاشته است، اما جشن و شادی برجا و برپا است. میلاد حضرت مسیح و جشن کریسمس بر تمام مسیحیان و از جمله هموطنان مسیحی مبارک باد.

 

اما من به یاد می­آورم کریسمس سال 2003 را. در آن سال در زندان اوین بودم و دوران محکومیت حبس هفت ساله را می­گذراندم. از اواخر آذر ماه هرچند روز یک بار مأموران زندان بند 325 که اختصاص به دادگاه ویژه روحانیت داشت و من در آنجا محبوس بودم، بسته­ای از نامه­های ارسالی از خارج از کشور مبنی بر تبریک کریسمس را به من می­دادند. در آغاز چندان توجهی به این رخداد تازه و بی­سابقه نمی کردم، اما به تدریج که نامه­ها زیاد شد، نظرم را جلب کرد. نامه­ها عمدتا کارت تبریک بودند که کریسمس را به من تبریک گفته بودند. کارتهایی بزرگ و کوچک و متوسط با گل و ترئینات هنری و گرافیکی مختلف و رنگارنگ و متناسب جشن نوروز و البته تصویر بابانوئل در همه جا حاضر بود و ناظر. خوشبختانه دوستی هم بند انگلیسی و آلمانی در حدی می­دانست که این نامه­ها را بخواند و برایم ترجمه کند. چند نامه هم به فرانسه بود که بعدا در خارج اززندان ترجمه شدند. این کارتها از کشورهای مختلف بودند اما بیشتر از انگلیس و آلمان و کانادا و استرالیا فرستاده شده و غالبا به زبان انگیسی بودند. نامه­ها ادامه داشت و تا بهار نیز گاه و بیگاه می­رسید. حدود دویست نامه شد.

 

مضامین نامه­ها و تبریک­ها بسیار زیبا و دلنشنین و جذاب بودند و آموزنده که برای من تازگی داشت و در مجموع تجربه تازه و متفاوتی به شمار می­آمد. ایکاش اکنون کارتها را دراختیار داشتم و برخی نوشته­ها را عینا برای شما نقل می­کردم. اما به طور کلی تمام کارتها ضمن تبریک کریسمس، چند محور مشترک داشتند: شما را فراموش نمی­کنیم و همواره به یاد شما هستیم، شما تنها نیستید، مبارزه و مقاومت شما را ستایش می­کنیم و بالاخره شما روزی آزاد خواهید شد. لحن و زبان وبیان غالبا عاطفی و لطیف و صمیمی بودند. گویی اینان یا فرزندان و یا یکی از اعضای خانواده هستند و حداقل دوستان صمیمی و قدیمی که سالیانی دراز هم را می­شناسیم. لحن و بیان حکایت از آن داشت که غالب نویسندگان و ارسال کنندگان نوجوان و جوان هستند. چند پاکت از شماری کودک دبستانی بود که کارتهای خود را به طور جمعی (پنج – شش کارت) در یک پاکت گذاشته و پست کرده بودند. این کارتها که با آرایش­ها و نقاشی­های خاص کودکانه (مثلا گل و شمع و پروانه) تزئین شده بودند، افراد خود را با نام و سال و کلاس تحصیل معرفی کرده و آنگاه چند جمله با بیان عاطفی و لطیف و در عین حال ساده و صمیمی به گونه ای که به پدرشان و یا پدر بزرگشان خطاب می­کنند نوشته بودند. شاید هم دیگران برایشان نوشته بودند. به یاد دارم که در یک پاکت تمام کارتهای کودکان مرا به عنوان «پدر مقدس» خطاب کرده بودند. دختر جوان دانشجویی از کانادا نامه تقریبا مفصل­تری نوشته بود و به مقتضای سن و سال و تجربه مطالب سیاسی­تر و روشنفکرانه تری نوشته بود. گفته بود شما ما را نمی شناسید اما هزاران نفر در جهان شما را می­شناسند و به یاد شما هستند و شما را فراموش نمی­کنند و شما برای همیشه در زندان نمی­مانید.

 

در آن زمان برای من چند پرسش مطرح بود. یکی اینکه این افراد، نوجوانان و کودکان نقاط مختلف دنیا آدم گمنامی چون مرا در یک کشور دورافتاده و به هرحال غیر غربی چگونه می شناسند و چرا و به چه انگیزه ای این کار را می­کنند؟ و دیگر اینکه چرا امسال؟ و بعد مطرح شد که ممکن است سالهای پیش هم چنین نامه­هایی رسیده اما به من نداده­اند؟ نیز نمی­دانستم برای دیگر زندانیان سیاسی چنین کارتهایی رسیده و می­رسد یا نه؟ در مورد اول دوستی گفت این اقدام یک اقدام سازمان یافته حقوق بشری است که گاه به مناسبتی می­کنند و این بار شامل شما شده است. به نظر درست می­آید. به ویژه در مورد کودکان فلان شهر بزرگ و یا کوچک اسکاتلندی و یا استرالیایی که کارتهای خود را در یک پاکت نهاده و به زندان اوین تهران فرستاده بودند، جز این نمی­تواند باشد. مضامین تقریبا یکسان و یا نزدیک کارتها نیز مؤید همین سخن است. در عین حال شماری از این نامه ها و نوشته ها آشکارا از شناخت و آگاهی و تصمیم فرستنده و نویسنده حکایت داشت و به یقین شخصی بود. در مورد دوم یک بار از یکی از مأمور آورنده نامه که در دفتر رئیس زندان مرحوم دوست محمدی کار می­کرد، پرسیدم آیا برای دیگران هم چنین نامه­هایی رسیده یا می­رسد؟ او مبهم پاسخ داد ولی تصریح کرد که برای آقای امیر انتظام و شما بیشتر می­رسد. در مورد سوم هم باز او سئوال کردم و او از پاسخ پوزش خواست. تقریبا یقین کردم که ارسال چنین نامه­هایی در گذشته هم بوده است که به من نداده­اند. حال در آن سال چرا تصمیم گرفتند امانت­های پستی را به طرف گیرنده بدهند، خدا عالم است و جز خودشان کسی نمی داند. در سال بعد یعنی کریسمس 2004 هم چند کارتی به من داده شد.

 

نکته مهم برای من این است که در جهان مدرن از یک سو دنیا چنان کوچک شده که بیش از شش میلیارد انسان گویی در یک خانه و حداکثر در یک کشور زندگی می­کنند و از سوی دیگر باز به دلیل همین کوچک شدن جهان سرنوشت آدمیان چنان به هم گره خورده که واقعا نمی­توان سرنوشت­ها را در  اقصا نقاط جهان از هم جدا تصور کرد. همین ویژگی سبب شده است که «چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار». این عواطف و پیوستگی عاطفی و سرنوشت آدمیان در همه جای جهان بسیار زیبا و جذاب و در عین حال از پیامدهای دنیای مدرن است و در گذشته نمی­توانسته چنن پدیده­ای رخ دهد. این هماهنگی عواطف و افکار و رشد آگاهی و پیوستگی عملی خودکامگان را محدود می­کند و سیر آگاهی و آزادی را شتاب می­بخشد. این جای امیدواری است. اکنون اگر در یک گوشه دور افتاده جهان ستمی رخ می­دهد، در چند ساعت همه جهان خبردار می­شود و در شرایطی در چند روز جهان به اعتراض بر می­خیزد. چنانکه در دو سال اخیر دیدیم که جنبش مدنی ایران چگونه در جهان اثر نهاد و چگونه به مدد ابزارهای اینترنیتی جنایات وارده به وسیله حکومت ایران به جهان و رسانه­های بین المللی منتقل شد و خشم و اعتراضات گسترده را به سود ستمدیدگان برانگیخت.

 

اما متأسفانه ما در ایران هنوز از قافله عقبیم. جهان گاه از ما حمایت کرده است اما ما یعنی روشنفکران و آزادیخواهان ایران چند بار به جنایات آشکار در این جا و آن جا اعتراض کرده ایم؟ ما حتی در داخل کشور خودی و غیر خودی می کنیم و از غیر خودی­ها حمایت نمی­کنیم. نکته قابل ذکر این است که در میان این بیش از دویست نامه حتی یک نام ایرانی نبود. البته چند نام عربی بود اما نمی­دانم عرب تبار و یا مسلمان اروپایی شده بودند و یا تابعیت یک کشور عربی هم داشتند. پس از آزادی این نامه­ها با همت دوستی بزرگوار به فارسی خوب و ادیبانه ترجمه شد و تصمیم گرفتم متن­ها و ترجمه­ها را چاپ و منتشر کنم اما به هر دلیل میسر نشد.