Search
Close this search box.

منتظری و فقه رهائی بخش

محسن کدیور

فقه اسلام رحمانی رهائی بخش یا عدالت محور است وبا فقه اسلام ساکت و فقه حکومتی اسلام اقتدارگرا متفاوت است

 

درمجلس بزرگداشت عالِمی گردهم آمده ایم که در سرزمین خودش امکان برگزاری مراسم ترحیم، سوم، هفتم، چهلم و سالگرد نداشته است. در مراسم سالگرد پارسائی شرکت کرده ایم که در نخستین شب درگذشتش به بیت او حمله کردند وشیشه های خانه اورا شکستند و خانواده عزادارش تا صبح در دلهره مهاجمانی به نام حزب خدا بودند. به مجلس فاتحه یک “مجاهد فی سبیل الله” آمده ایم، کسی که عمر با عزتش را در سه ضلع “علم، تقوا و جهاد” بسر کرد و چشم و چراغ ملت ایران شد. پیرمرد چشم ما بود، پدر معنوی ملت ما بود، پشت و پناه مظلومان و بی پناهان بود، مدافع حقوق پایمال شده ما بود، پیشتاز عدالت طلبی و آزادی خواهی در کشور ما بود، آزاده و جوانمرد و دریادل و باصفا بود. مجلس سالگرد رحلت سرآمد عالمان ربانی عصر ما، اعلم فقهای حوزه علمیه قم، مرجع عالیقدر، حضرت آیت الله العظمی حسینعلی منتظری نجف آبادی (رضوان الله تعالی علیه) است.

 

در تشریح ابعاد مختلف عظمت استاد آیت الله منتظری، در جلسات معدود بزرگداشت هفتم وچهلم در سال گذشته خارج از کشور صحبت کرده ام و متن کتبی آنها هم منتشر شده است، تکرار نمی کنم. منتظری به زلالی آب و تواضع خاک بود. بالاترین صفتش خلوص و صفای باطن بود. وقتی می گفتیم “عالم ربانی”، سیمای منتظری به خاطرمان می آمد. عالم عامل بود، تا خود به چیزی عمل نکرده بود بر زبان نمی آورد. اهل ایثار بود، آن هم ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی برای کسانی که با او کمترین قرابت فکری را داشتند. جزء نامه هایی که در سال شصت وهفت نوشته است، متذکر شده اگر قرار باشد کسی از این افراد دفاع کندعلی القاعده من باید آخرین آنها باشم، چون این افراد دستشان در خون پسر شهیدم محمد آلوده است، اما چه کنم آنها هم آدمند و مظلوم، به دلیلی قرار است اعدام شوند که مستحق آن نیستند.

 

این بسیار عظمت می خواهد، گفتن آن بسیار ساده است اما عمل کردن آن بسیار بسیار دشوار است. او با چند ماه دندان به جگر گذاشتن و اغماض و صبر و پرهیز از انتقاد می توانست مقام معظم رهبری بشود و آنگاه آنگونه که خود می پسندید رفتار کند. مگر نه اینکه رهبر فقید انقلاب سرطان داشت و پزشکان هم از او سلب امید کرده بودند وهمه می دانستند که ظرف همین چند هفته می رود. و او پاسخ داده بود از کجا که من زودتر نمیرم؟ جواب خدا را چه بدهم؟ در قیامت با خون مظلوم چه کنم؟ در کتاب خاطراتش هست با این مضمون: به من می گویند قائم مقام رهبری، فردا اگر پدر ومادر یا فرزند یا خواهر وبرادریکی از این زندانی ها بپرسد که تو می دانستی وکاری نکردی؟ آیا می توانستم بگویم من منتظر ماندم تا دو ماه دیگر رئیس شوم!؟ من باید فورا برای نجات جان چند هزار بیگناه اقدام می کردم.

 

ما در نهج البلاغه خوانده بودیم “یا دنیا غُرّی غیری”. ای دنیا غیر مرا فریب بده، من گول ترا نمی خورم. یا اینکه امام علی در نهج البلاغه می فرماید من دنیا را سه طلاقه کردم، یعنی دنیا دیگر برمن حلال نیست، از آن گذشتم. وقتی منتظری اینگونه پاکبازانه از مقام رهبری شدنش گذشت، ما عمق سخن امام علی را درک کردیم. فهمیدیم که می شود انسان به حدی از اخلاص و تقوا و پاکبازی برسد که برایش جاه وجلال ومقام در مقابل دفاع از حق ارزشی نداشته باشد. منتظری دریک کلمه مرد خدا بود و مردم مردان خدا  را از عمق جان دوست دارند.

 

اما بحث امشب من چیز دیگری است. مشهورترین لقب مرحوم آیت الله العظمی منتظری “فقیه عالیقدر” بود. این قدر و منزلت مرهون عمق دانش و تقوی و جهاد معظم له بود. بحث امشب من متمرکز در جنبه علمی و بطور اخص بُعد فقاهتی آیت الله منتظری است. به لحاظ علمی منتظری متخصص عالی فقه بود، او فقیه بود. در این مجال ابتدا به کوتاهی به سابقه تلمذ خود در محضر استاد اشاره می کنم. آنگاه بحث را در ضمن سه بخش عرضه خواهم کرد. در نخستین بخش به تأملاتی در باره فقه رایج خواهم پرداخت. دومین بخش سخن به تشریح فقه رهائی بخش اختصاص دارد. در سومین بخش در نسبت دستاورد فقهی آیت الله منتظری با فقه رهائی بخش نکاتی را مطرح خواهم کرد. مجموعه مباحث این جلسه را می توان “پیشگفتاری بر فقه رهائی بخش” دانست. به این امید که در مجال و مقالی دیگر به تشریح تفصیلی این طرح ابتدائی توفیق یابم. بحث امشب ادامه بحث اسلام رحمانی است که چند ماه قبل در همین مرکز القاء شد. فقه رهائی بخش بخش شریعت اسلام رحمانی است.

در محضر استاد فقاهت

 

به یاد دارم نخستین باری که نام منتظری را شنیدم نوجوانی بودم مثل بسیاری از حاضران  هم سن خودم در این مجلس، آن زمان چشم ما به یاد دو نفر روشن بود طالقانی و منتظری، که به جرم اسلام خواهی و حق طلبگی و آزادگی در زندان بودند. در منظومه فکری من – جوان دهه پنجاه – منتظری یک “أسوه” بود، در کنار شریعتی، بازرگان، سحابی، خمینی، طالقانی، مطهری و طباطبائی. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عشق آموختن علوم اسلامی، مهندسی برق و الکترونیک دانشگاه پهلوی شیراز را به کناری نهادم، چند صباحی در شیراز وبالاخره یک سال بعد در نیمه خرداد 1360 به حوزه علمیه قم هجرت کردم. با تلاشی پیگیر مراحل مقدمات و سطح را پشت سرگذاشتم تا صلاحیت شرکت در جلسه درس “فقیه عالیقدر” را پیدا کنم.

 

پائیز 1366 برای نخستین بار این توفیق نصیبم شد. جلسه ای بسیار با رونق در حسینیه شهدا، آنقدر شلوغ بود که علاوه بر صحن حسینیه، طبقه دوم آن و یک سالن سوم با تلویزیون مدار بسته صوت وتصویر استاد پخش می شد. بسیاری مقامات روحانی با ماشینهای دولتی از تهران می آمدند تا قبل از شروع کار روزانه در محضر درس “قائم مقام رهبری” شرکت کنند و بلافاصله بعد از درس هم عازم محل کارشان در تهران یا قم می شدند. من که دقایقی قبل از تشریف فرمائی استاد همانند دیگر دروس در مجلس درس حاضر می شدم در این درس به علت کثرت طالبان جائی در سالن اول وغالبا سالن دوم پیدا نمی کردم و در سالن سوم و گاهی سالن دوم مجبور بودم به صوت و تصویر استاد قناعت کنم. از برخی عرض اندامهای نه چندان علمی نیز دل خوشی نداشتم، به دنبال کسب دانش استاد بودم نه چیز دیگر. اینکه درس در میانه موضوع بود هم مزید بر علت شد، استماع دروس ضبط شده استاد را از اول بحث آغاز کردم، و با جدّیت آنها را مباحثه و تقریر کردم، در ایام تحصیل و تعطیل حوزه که نیمی از سال است، این شیوه تا آخر سال 1367 ادامه یافت یعنی دقیقا یک سال و نیم.

 

مصاحبه دهه فجر استاد در بهمن 1367 که روالی متفاوت با سخن همه مسئولان وقت کشور داشت، به ارادت من به ایشان افزود، بیشتر از گذشته احساس کردم جانا سخن از زبان ما می گوئی. فروردین 1368 ماهی سرنوشت ساز در کشور بود، جراحی بزرگی در مدیریت کشور صورت گرفت. آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری عزل شد. احساس کردم وقت حضور مستمر من در مجلس درس استاد فرا رسیده است. اکنون دیگر معظم له فقط استاد است و هیچ مقام سیاسی ندارد، دیگر به دلائل دنیوی کسی هجوم نمی آورد. وضع غیرعادی بود، اکنون منتظری منتقد بود و جلسه درس تحت کنترل مقامات امنیتی. دوربین فیلم برداری وزارت اطلاعات طلابی را که به حسینه شهدا وارد می شدند، فیلمبرداری می کرد. برای این دانش اندوزی باید هزینه پرداخت می شد. سالن سوم کلا تعطیل شد، سالن دوم هم پر نمی شد. حالا به راحتی می شد از خرمن دانش استاد خوشه چید.

 

من به مدت یازده سال از محضر این عالم ربانی تلمذ کردم. آنچه را حضورا طی هشت سال تحصیلی از محضر ایشان استفاده کردم بخش اخیر بحث زکات و مکاسب محرمه بود. علاوه بر آن تتمه بحث زکات و دوره کامل فقه الدولة الاسلامیة ایشان مشهور به ولایت فقیه، کتاب خمس و بخش اول کتاب حدود را نیز بطور کامل استماع، تقریر و مباحثه کرده، در حد وسع هضم کنم و متناسب با وقت استاد سوالاتم را با ایشان در میان بگذارم و ابهاماتم را رفع کنم.

 

بخش اول: تأملاتی در باره فقه رایج

 

در این مجال به چهار نکته درباره فقه و فقاهت اشاره می کنم. نکته اول، از فهم دقیق تا علم شریعت؛ نکته دوم، جزء لاینفکی که نه تمام اسلام است نه اهمّ علوم اسلامی؛ نکته سوم، ضعف عدم روزآمدی علوم اسلامی از جمله فقه؛ نکته چهارم، انتظارات گزاف از فقه.

 

اول. از فهم دقیق تا علم شریعت

فقه و حکمت هر دو درقرآن کریم بکار رفته است. در اواخر سوره نهم قرآن کریم آیه 122 سوره توبه بحث تفقه مطرح شده است: وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ. “شایسته نیست مؤمنان همگی (بسوی میدان جهاد) کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند (و طایفه‌ای در مدینه بماند)، تا در دین آگاهی دقیق یابند و به هنگام بازگشت بسوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟ شاید (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خودداری کنند.”

 

تفقه یعنی فهم دقیق. به هر آگاهی و فهمی فقه گفته نمی شود، فقه فهم دقیق و ظریف و باریک است. متعلق این فهم دقیق نیز همه دین است، نه فقط احکام فرعی عملی دین یا شریعت اصطلاحی. فهم موشکافانه و مجتهدانه معارف نظری، اصول اعتقادی و موازین اخلاقی همانقدر تفقه در دین است که استنباط احکام شرعیه فرعیه از منابع اولیه. اما بتدریج از قرن دوم به بعد فقه در مقابل کلام و اخلاق علم احکام شرعی عملی شده است و به اجتهاد و فهم دقیق اعتقادات و اخلاق فقه اطلاق نمی شود.

 

یکی از کسانی که فقه را به معنای وسیع قرآنی آن استعمال کرده است فارابی مؤسس حکمت اسلامی است. فارابی در فصل پنجم احصاء العلوم که  یکی از کتابهای مهم فرهنگ اسلامی است، درباره علم مدنی، فقه وکلام بحث کرده است. علم مدنی همان چیزی است که ما امروز به آن فلسفه سیاسی می گوئیم. حکیم فارابی در تعریف فقه بر خلاف رویه رایج آنرا اجتهاد در اعتقادات واعمال تعریف می کند و آنرا از شیوه جدلی غیراجتهادی در دفاع از دین جدا می کند. از نظر فارابی اجتهاد در اعتقادات دینی هم فقه است. فارابی کسی که فقط در مقام دفاع از دین است، چندان دلش در گرو حقیقت نیست ومی خواهد سخنش را به هر قیمتی به کرسی بنشاند متکلم می داند چه از اعتقادات سخن بگوید وچه از اعمال شرعی و کسی که به دنبال حقیقت نظر ویا عمل است فقیه می شناسد چه فروع شرعی را بررسی کند چه اصول اعتقادی را.  حکمت قرآنی هم لزوما ً معنایش فلسفه نیست معنایش علم محکم است اعم از فلسفه رایج.

 

بحث من اما متمرکز بر فقه به معنای رایج علم دقیق و اجتهادی فروع دینی یا دانش شریعت است. معارف اسلامی حداقل سه بعد دارد: اعتقادات که علم کلام متکفل آن است. دوم اخلاق که علم اخلاق متکفل آن است. سوم عمل شرعی یا شریعت که علم فقه متکفل آن است.

 

دوم. جزء لاینفکی که نه تمام اسلام است نه اهم علوم اسلامی

در میان این علم کلام، اخلاق و فقه، علم فقه پیشرفت بیشتری کرده است، حجم کتابهای فقهی نسبت به حجم کتابهای اعتقادی و اخلاقی، نزدیک به نود درصد از آن به فقه اختصاص دارد وچیزی حدود هفت هشت درصد از آن به اعتقادات وکلام وچیزی کمتر از دو سه درصد آن به اخلاق اختصاص دارد. این نسبت چندان متوازنی نیست.

 

اما بازار علم، مثل همه بازارهای انسانی عرضه تابع تقاضا است. مردم نسبت به علوم مختلف دینی به علم شریعت یا فقه به درست ویا غلط، احساس نیاز بیشتری کرده اند. اما در حوزه اعتقادات و اخلاق آن احساس نیاز را کمتر ابراز کرده اند، پنداشته اند با مراجعه به تحقیقات یکباره گذشتگان نیازشان مرتفع می شود، اما در فقه دم بدم مسائل مستحدث یا جدید مطرح می شو لذا به فقهای حی و زنده نیاز است. برای همین است که مرجع تقلید بالاترین متخصص علم شریعت است، اما لزوماً مرجع تقلید بالاترین متخصص اخلاق و اعتقادات نیست. فقیه مصطلح یا مرجع تقلید صرفاً متخصص بُعد عملی دین است، ونه نماینده بُعد اعتقادی اسلام.

 

فقه تمام اسلام نیست، البته اسلام مساوی شریعت هم نیست. شریعت وعلم مرتبط با آن فقه، یک جزء اسلام است، حتی مهمترین جزء اسلام هم نیست. مهمترین جزء و قلب اسلام، ایمان به خدا، ایمان به آخرت و ایمان به نبوت پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله (ص) است. در مرحله بعدی نوبت به اخلاق حسنه و تهذیب رذائل اخلاقی می رسد. عمل صالح در مرحله سوم است. بنا براین ایمان وخُلق حسن بر اعمال فرعی شریعت مقدم هستند. شریعت رویکرد نَقلی به عمل صالح است.

 

سوم. مشکل عدم روزآمدی علوم اسلامی از جمله فقه

همه علوم اسلامی از یک مشکل رنج می برند وآن مشکل عدم روز آمدی است، یعنی به این اعتبار که دنیا دیگر شده است اما لزوماً علوم دینی ما متناسب با زمانه خودشان پیشرفت نکرده اند. پیشرفت یک علم این است که بتواند پاسخگوی مسائل و پرسشهای زمانه خود باشد، فرزند زمانه خود باشد. عالمانی داریم که اگر چه در قرن حاضر زندگی می کنند و شناسنامه شان متعلق به همین قرن است، اما به لحاظ فکری و فرهنگی و مسائل مطرح چند قرن تاخیر فاز دارند، مسائل ذهنیشان متعلق به قرن دهم و یا قبل از آن است. اگر در موضوعی کتاب درسی قرن هفتم یا دهم به عنوان بهترین کتاب آن رشته تدریس می شود معنایش این است که در این چند قرن هیچ مسئله تازه ای در آن حوزه اتفاق نیفتاده است، یعنی آن موضوع یا حوزه از اجتهاد باز ایستاده است.

 

حوزه اعتقادات و اخلاق ما به چنین رکودی مبتلاست. رکود فقه در مرتبه بعدی قرار می گیرد. اشکال عمومی است و منحصر به فقاهت نیست. علوم با همدیگر رشد می کنند، مرتبطند. اگر می خواهیم علم فقه قوی داشته باشیم می باید علوم انسانی قوی تری در جامعه ما مطرح باشند تا علم فقه به عنوان پاسخ گوئی به مسائل انسانی رشد کند. اگر می خواهیم علم کلام قدرتمندی داشته باشیم می باید علوم تجربی در کنار آن مسائل جدیدی عرضه کند و اعتقادات را با پیشرفت خود ارتقا دهد.

 

اگر فرضا ما هنوز با متکلمان و فیلسوفانی سروکله می زنیم که فکر می کنند چیزی به نام اثیر داریم، فکر می کنند که مواد عالم بر دو قسم است عنصری و اثیری، عالم عناصر در کره زمین است و عالم اثیر در ورای آن، چگونه انتظار داریم در این حوزه ها علم روزآمد داشته باشیم. اگر هنوز کسی هنوز در فضای دوران بطلمیوس زندگی بکند و به دوران نیوتن هم نرسیده باشد، چگونه از او انتظار داریم که بتواند مسائل الهیاتی معاصر را حل بکند. اگر متکلمی بیولوژی معاصر و DNA را نشناسد چگونه می خواهد انسان شناسی از منظر اسلامی را عرضه کند؟ عالم اخلاقی که با فلسفه اخلاق معاصر آشنا نباشد چگونه می تواند از حریم اخلاقی اسلام در دوران معاصر دفاع کند؟

 

بنابر این اشکال عدم روز آمدی فقط متوجه علم فقه نیست، متوجه دیگر علوم ما هم هست و آن اشکال این است که به طور کلی ما مسلمانان از چند قرن قبل به خواب فرو رفته ایم وهنوز از خواب بر نخاسته ایم وبسیاری از علوم در بین ما رشد کافی نکرده است، نه در حوزه علوم انسانی رشد کافی داشته ایم، نه در حوزه علوم تجربی. اگر بخواهیم از فرهنگ خودمان چیزی به جهان معاصر عرضه کنیم به نظر می رسد که غیر از این سه تا چیز فراوانی برای عرضه نداشته باشیم: هنر، ادبیات و عرفان. و هر سه جنبه های ملی و محلی و بومی دارد. راستی خارج از این سه حوزه چیزی برای عرضه داریم تا صرفا از عقب افتادگی فقهمان بنالیم؟

 

فقه ما عقب افتاده است، چون انسانهای عقب افتاده ای هستیم، نه اینکه چون فقهمان عقب افتاده پس باعث شده ما عقب بیفتیم. عقب ماندگی فرهنگی درد مزمن این چند قرن اخیر ماست و همه عرصه های علمی ما را در بر می گیرد: علوم تجربی، علوم عقلی، علوم نقلی از جمله فقه. وقتی حقوق، اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی و روانشناسی پیشرفته ای نداریم طبیعی است فقه پیشرفته ای هم نداشته باشیم.

 

فقه فقط قرار است مشکلات فقهی را حل کند. فقه چه محدوده ای را در بر می گیرد؟ عمل دینی، متکفل آن علم فقه است. مراد از عمل دینی چیست؟ همان است که در اصطلاح قرآن عمل صالح گفته می شود، یا آنچه رضای خدا در آن ملاک است، می خواهیم بدانیم که خدا از این عمل راضی است یا نه؟ با چه خصوصیات و شرایطی از اعمال بندگانش راضی است یا با چه ویژگی هائی عمل دینی صحیح است؟ اگر مردمی دیندار باشند این سوال برایشان مطرح است که دین چه عملی را پسندیده است.

 

در این فهم دینی قطعا ً مسئله زمان ومکان دخالت دارد، یعنی آن چیزی که شیخ طوسی در قرن پنجم اجتهاد کرده است ، اگر قرار بود ما به نظر ایشان عمل کنیم دیگر مجتهد حی و زنده شرط نبود ومی گفتند شما از میت هم می توانید تقلید کنید. راز لزوم تقلید از مجتهد حی این است که در هر زمان مسائل تازه ای رخ می دهد که مجتهد باید پاسخگوی آنها باشد. حال اگر مجتهد تنبلی کرد وآن مسائل جدید را لحاظ نکرد وسخن قرن چهاردهم چندان تفاوتی با سخن قرن هفتم نداشته باشد در این صورت اشکال از مجتهد بوده است ونه اینکه اشکال از اصل اجتهاد و علم فقه بوده است. مشکلی که الآن با بخشی از فقه مان داریم این است که برخی از فقها به روز نشده اند ومسائل تازه را توان پاسخگویی ندارند، هنوز درجو گذشته نفس می کشند. اگر قرارباشد درتمام جوانب پیشرفت کنیم و رشد موزون ومتوازن داشته باشیم، به فقه به روز شده نیاز داریم، به فقه متناسب با زمان حاضر احتیاج داریم.

 

چهارم. انتظارات گزاف از فقه

گفته شده که فقه حلاّل همه مشکلات است وپاسخ همه مسائل از گهواره تا گور را می تواند بدهد. همه مشکلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ونظامی دنیا با سر پنجه فقاهت قابل حل است. ادعائی بغایت گزاف است و در حد اطلاع من چنین فقهی از مادر زائیده نشده و اصولا قابل زائیدن نیست.  به نظر می رسد که چنین ادعائی یک توهّم بیشتر نیست. فقه اگر هنری بکند، فقط می تواند مشکلات حقوقی را در حوزه دینداران حل کند.

 

فقه در میان علوم انسانی بیشترین سنخیت را با علم حقوق دارد. آیا با حقوق می توان مشکلات اقتصادی را حل کرد؟ آیا با حقوق می توان دشواری های سیاسی را چاره کرد؟ آیا با حقوق می توان مسائل جامعه شناختی را حل کرد؟ پاسخ صریح من کاملاً منفی است. حتی به شکل دقیق تر بپرسم، آیا حقوق تجارت ما را از اقتصاد بی نیاز می کند؟ آیا حقوق جزا ما را از جرم شناسی بی نیاز می کند؟ آیا حقوق اساسی ما را از فلسفه سیاسی، علم سیاسی و علم روابط بین الملل بی نیاز می کند؟ پاسخ به همه اینها یقینا منفی است.

 

علم حقوق امروز شعب مختلف دارد از حقوق مدنی، جزائی، تجارت، بین الملل، خصوصی، عمومی، محیط زیست، حقوق اساسی و …. اگرهمه این موارد را در نظر بگیریم، صرفاً می تواند ابعاد حقوقی را بیان کند نه بیشتر. هرگز حقوق تجارت نمی تواند نسخه ای برای رفع تورم بدهد. یک مسئله ابعاد مختلف دارد، هم بُعد حقوقی، بُعد اقتصادی و بُعد سیاسی ابعاد دیگر. متأسفانه کشور ما به دلیل همان عقب ماندگی فرهنگی که ما در حوزه تمامی علوم داریم، توانائی و قلمرو و انتظارات علم فقه در آن درست تشخیص داده نشده است.

 

علم فقه نه مادر همه علوم است نه می تواند بجای همه علوم تصمیم بگیرد. اینکه فقیه بتواند بجای همه متخصصان و برتر از همگان تصمیم بگیرد و تصمیم او بر کلیه کارشناسی ها برتری داشته باشد و فقیه ولایت داشته باشد مبتنی بر مبانی معرفت شناسی کاملا عقب افتاده ای است.

 

اگر از اول ذهنیت عمومی جامعه آگاه بود که از فقه چنین انتظارات گزافی نمی توان داشت، دیگر قرار نبود که کسی به عنوان فقیه آن بالا بنشیند و توهم کند جای خدا نشسته است و ولایت مطلقه هم دارد. انتظارات شایسته فقه و فقاهت یا حقوق دینی در یک جامعه مقید به آداب شریعت از مشاور فقهی بر می آید، نیازی به ولایت فقیه نیست. همانند مشاور حقوقی یا وکیل در دنیای مدرن، لازم نیست که وکیل یا مشاور حقوقی بجای ما کار کارشناسی کند. فرق مشاور حقوقی تا قیّم حقوقی زمین تا آسمان است، این اشتباه فاحش هنوز هم ادامه دارد.

 

رهبران و رؤسایی که فکر می کنند بزرگترین دشمنشان علوم انسانی است، جاهلان مرکّبی هستند که با جهالت و سوء فهم خود آبروی یک تمدن و فرهنگ چند هزار ساله  و یک آئین دانش گستر را می برند. مگر می شود یک علم یا مجموعه ای از علوم دشمن یک کشور یا نظام باشد!؟ دادگاه تشکیل داده اند و در کیفرخواست مدعی شده اند تئوری براندازی در علوم انسانی غربی است. اگر اتحاد جماهیر شوروی به جائی رسید شما نیز می رسید. برای هیچ علمی نمی شود تعیین تکلیف کرد. علم مطیع بخشنامه های حکومتی نیست. در علوم اعم از انسانی و تجربی اگر بحث از هنجارها نباشد دین سخنی ندارد. بعلاوه فرضیه های علمی لزوما ضد دینی نیستند.

 

بخش دوم: فقه رهائی بخش

 

در این بخش به سه بحث نظری خواهم پرداخت. ابتدا به تنوع  قرائتهای فقهی به موازات تنوع قرائات اسلامی می پردازم. آنگاه اصطلاح الهیات رهائی بخش تشریح می شود. سپس می کوشم اصطلاح جدید “فقه رهائی بخش” را تبیین کنم.

یک. هر قرائتی از اسلام فقه متناسب خود را می طلبد

از اسلام قرائتهای مختلف مطرح است، هر قرائتی از اسلام فقه متناسب خود را می طلبد. اینگونه نیست که فقه همه مشربها و قرائتهای اسلامی لزوما یک گونه باشد. “اسلام سکوت” فقه متناسب با خود را می طلبد. دینداری که خود را در محدوده مسائل شخصی وخصوصی محصورکرده است و به ظلم و استبداد در جامعه کاری ندارد، فقه و شریعتش هم فقه سکوت و شریعت مماشات و انفعال و پرهیز از سیاست است.

 

قرائتی از اسلام که معتقد است بدون سیطره بر قدرت سیاسی نمی تواند احکام دینی را اجرا کند و بدون اعمال خشونت نمی تواند اقامه حق نماید، فقه حکومتی و شریعت قدرت طلب متناسب با خود را می جوید. در این قرائت از اسلام استبداد و خشونت توجیه شرعی می شود. اسلام بنیادگرا فقه بنیادگرایانه لازم دارد. اسلام حکومتی و اقتدارگرا و خشونت طلب فقه حکومتی، اقتدارگرا و خشونت طلب دارد.

 

اسلام رحمانی نمی تواند فقه سکوت و انفعال سیاسی را پذیرا شود، آنچنانکه فقه حکومتی، اقتدار گرا و خشونت طلب در اسلام رحمانی جائی ندارد. اشتباهی که برخی مرتکب می شوند این است که همه اقسام فقاهت را با یک چوب می رانند و مطلق شریعت را با مشخصات فقه قساوتِ اسلام حکومتی بنیادگرا یا فقه منفعلِ اسلام سکوت ارزیابی می کنند. چنین قضاوتی نادرست است.

 

اگر شما بنده خدائی هستید که سرلوحه خلقت بنی بشرش با آیه “لقد کرّمنا بنی آدم” کرامت است، پیرو پیامبری هستید که مسئله اصلی رسالتش رحمت بوده است، شیعه امامی هستید که شاکله اصلی مکتبش عدالت بوده است، خوب این کرامت، رحمت وعدالت باید در این فقه بروز کند. آن فقیهی هم که می گوید من اصلاً کاری با سیاست و تحولات اجتماعی ندارم، معنایش این است که او فقه خود را با مناسک دین و عبادات شرعی پر کرده است. حالا این شمائید و سه فقه مختلف، فقه سکوت و سیاست گریزی، فقه حکومتی و قدرت طلبی و بنیادگرائی، وفقه اسلام رحمانی. کسی حق ندارد با فقه دسته اول ودوم تکلیف فقه دسته سوم را محک بزند و تعیین کند.

 

اگر الهیات روشنفکرانه داریم، آیا حق نداریم فقه روشنفکرانه هم داشته باشیم؟ اگر الهیات نواندیشانه داریم، آیا حق نداریم  فقه نواندیشانه، اخلاق نواندیشانه وکلام نواندیشانه داشته باشیم؟ در حد فهم اندک من، اسلام منهای اخلاق ومنهای شریعت معنا ندارد. اسلام به ترتیب هم ایمان لازم دارد، هم اخلاق و هم شریعت؛ آن را برعکس نکنیم. درست است که شریعت قلب اسلام نیست، اما جزء لاینفک اسلام است. ضمنا مراد از شریعت، فقه منجمد شده چند قرن قبل نیست، بلکه شریعت بروز و فقه فرزند زمانه است. واضح و بدیهی است که از فقه دیروز به عنوان شریعت امروز نمی توان دفاع کرد.

 

منتظری در مقابل ظلم و استبداد ساکت نبود، الهیات منتظری الهیات سکوت نبود، او برایش قدرت سیاسی و حکومت هدف نبود، برای اقامه موازین اسلامی اهل خشونت هم نبود، خوب واضح است، فقه او نه از سنخ دسته اول است، نه از قبیل دسته دوم. فقه او از جنس دیگر بود. فقه اسلام رحمانی را می توان فقه رهائی بخش نامید. می کوشم دلیل این وجه تسمیه را تبیین کنم. “الهیات رهایی بخش” اصطلاحی آشناست. من “فقه رهایی بخش” را از اصطلاح الهیات رهایی بخش وام گرفته ام.

 

دو. الهیات رهائی بخش

الهیات رهایی بخش حدود پنجاه سال قبل در کلیساهای آمریکای لاتین  مطرح شد و بزودی به مسیحیت آسیائی وآفریقائی هم کشیده شد. کشیشهای کشورهای پیرامونی به این نتیجه رسیدند این گونه که کشیشها واسقفهای اروپا و آمریکائی دارند تبلیغ می کنند انگار خدا فقط متعلق به فرادستها و حکام است. پرسیدند آیا ما زیردستها، فرودستها و مظلومها بنده خدا نیستیم؟ آیا خدا در جامعه غائب است؟ در جامعه ای که عدالت دیده نمی شود چگونه می توان ادعا کرد خدا و ایمان در آن حضور دارد؟ در الهیات رهایی بخش مفهوم کلیدی عدالت بود.

 

در الهیات رهایی بخش، رهایی انسان مهمترین دغدغه خداوند است. هر جا ظلم و استبداد هست، خدا و ایمان در آنجا غائب است. خدا مرا خلق کرده است تا آزادم کند، تا رهایم کند. کشیش الهیات رهائی بخش علاوه بر ایمان مردم به گسترش عدالت هم می اندیشد. در الهیات رهائی بخش بدون عدالت ایمان محال است. مبارزه برای ایمان و عدالت سرلوحه این الهیات است. سکوت در برابر بردگی و استضعاف و استثمار مجاز نیست.

 

اگر می خواهید ایمان به خداوند ارتقا و تعمیق یابد، استقرار عدالت را فراموش نکنید. اگر چه که  بسیاری از غربی ها وارباب کلیسا گوینده این آراء را متهم به مارکسیسم کردند، اما نظریه پردازان الهیات مسیحی دلبستگیشان را به سوسیالیسم پنهان نکردند و صریحا از همه مسیحیان خواستند تکلیفشان را در برابر عدالت اجتماعی مشخص کنند. گفتند ما مسیحی هستیم و بنده خدا، اما عدالت را به میزان ایمان به خدا عزیز می داریم. الهیات رهایی بخش آزادی بخش بر محور عدالت بنا شده است.

 

با این مقدمه می توان پرسید آیا الهیات رهایی بخش برای یک مسلمان معاصر نمی تواند معنی داشته باشد؟ آیا الهیات معتزلی و الهیات شیعی از آغاز رهائی بخش نبوده است؟ آیا تفاوت عدلیه با مسلمانان اشعری و سلفی و اخباری و ظاهری از آغاز در مسئله عدالت نبوده است؟ آیا لازمه الهیات رهایی بخش، فقه رهایی بخش نیست؟

 

سه. فقه رهائی بخش

مراد از فقه رهایی بخش، فقهی است که دغدغه آن عدالت است. منظورم دقیقا عدالت اجتماعی است، اعم از عدالت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی. در الهیات سکوت و فقه غیرسیاسی عدالت دغدغه فقیه نیست. سیاست را به دین چکار؟ سیاست أخ است! اگر می خواهید دینتان سالم بماند به سیاست کاری نداشته باشید. حیف است دین قداستش را به دلیل درافتادن با ظلم و استبداد به خطر اندازد. دین مناسک است و عبادات و اخلاق فردی، بقیه اش هم کار دنیا است ومسلمان به اینها نباید کاری داشته باشیم. نهج البلاغه را چه کنیم؟ تکلیف اختصاصی مولی علی (ع) بوده است. ما که در حد اولیاء دین، معصومان و ائمه (ع) نیستیم. پس امام حسین (ع) چه؟ شهید شد تا ما با عزاداری برای ایشان ثواب ببریم. اینها الهیات سکوت است. این اسلام کاملا بی ضرر است. برای هیچ دولت خارجی و قدرت محلی مشکلی ندارد. هم ما مقدس می مانیم وهم دیگران از دست ما راحت هستند! این می شود الهیات سکوت و فقه انفعال. ضمنا با سکولاریسم و لائیسته هم بیشتر سازگار است!

 

فقه دیگری هم هست متعلق به الهیات اقتدارگرا، عناوین مختلفی می توان بر این فقه نهاد: فقه خشونت، فقه حکومتی، فقه مصلحتی. بر این اساس اسلام پیاده نمی شود مگر اینکه فقها به قدرت برسند و زمام جامعه را به دست بگیرند، آنها مصلحت مردم را بهتر از خودشان تشخیص می دهند، و به جای آنها تصمیم می گیرند، فقیان اقتدارگرا مردم را به بهشت می برند ولو خودشان نخواهند، مشروعیت هر نهاد و عملی اذن از ولی فقیه است. مصلحت نظام اوجب واجبات و توان تعطیل احکام شریعت را دارد چه برسد به موازین اخلاق. این فقه توجیه گر سیاست اعمال شده است. فقیهان اشعری بر این منوال سلوک کرده اند، اندکی از فقیهان شیعه هم عملا همین روال را پیش گرفتند. فقه مصلحتی، فقه حکومتی، فقه توجیه قدرت اقتضایش با فقه سکوت تفاوت می کند.

 

فقه سومی هم هست. این فقاهت اسلام را منحصر به پستوی مسائل شخصی نمی کند، اسلام را در نماز وروزه و حج و اخلاق فردی منحصر نمی داند، در این فقاهت کسی از جانب خدا یا پیامبر یا امام بجای مردم تصمیم نمی گیرد، هیچ صنف و قشری بر مردم ولایت ندارد. اما این فقه به سیاست کار دارد، با عدالت فتاوا و احکام را می سنجد. عدالت دغدغه این سنخ از فقاهت است. فقه رهایی بخش شاکله اش عدالت است. عدالت در روابط انسان با دیگران مطرح می شود، وقتی آدمی خواست با “دیگری” ارتباط برقرار کند، قسط و عدالت و انصاف مطرح می شود. دیگری می تواند همنوع انسان، محیط زیست، خداوند و حتی خود انسان باشد.

 

بخش سوم: منتظری و فقه رهائی بخش

 

دغدغه تمام زندگی و فقاهت منتظری غیر از خودسازی وپاکبازی این بود که جامعه ای عادلانه را شاهد باشد. منتظری عمری به دنبال عدالت گشت، مبارزه کرد، رنج و شکنجه و ناملایم کشید اما هرگز در این راستا نه تجدید نظر کرد نه عقب نشینی. چکیده تمامی دروس او عدالت است. او همواره مشی زندگی و رویکرد فقهیش را با شاکله عدالت ارزیابی کرد و هر زمان که احساس کرد از هدف غائی فاصله گرفته است، مشی و و رویکردش را تصحیح کرد. اخلاص منتظری ضامن این کوشش ارزشمند او بوده است.

 

در حیات علمی آیت الله منتظری می توان از دو منتظری سخن گفت، آنچنانکه از دو هایدگر یا دو ویتگنشتاین سخن گفته شده است. منتظری یک و منتظری دو. منتظری یک نظریه پرداز جمهوری اسلامی و ولایت فقیه است. منتظری دو منتقد جمهوری اسلامی و سالک فقه رهائی بخش است. در هر دو دوره گمشده اش عدالت است. اما فقه دوره اول فقه حکومتی است و فقه دوره دوم فقه مدنی.

 

منتظری یک: نظریه پرداز جمهوری اسلامی

عدالت خواهی آیت الله منتظری در بخشی از زندگیش حدود سه دهه (از اواخر دهه سی تا اواخر دهه شصت) دو محور داشت: محور اول احیای تعالیم اجتماعی سیاسی اسلام که به دلیل دور بودن شیعیان از قدرت سیاسی به بوته فراموشی سپرده شده بود. منتظری با تلاشی خستگی ناپذیر این تعالیم حیاتی را از قرآن کریم، احادیث معتبر نبوی، روایات معتبر ائمه، سیره تاریخی اولیاء دین و فتاوای سلف صالح استخراج کرد. محور دوم ولایت و نظارت فقها شرط مشروعیت و اسلامیت قدرت سیاسی است. بدون به قدرت رساندن فقها، اصلاح جامعه ممکن نیست. ولایت فقیه عبارت اخرای حکومت اسلامی است، هر چند ولی فقیه منتخب مردم است و محدود به شرائط ضمن عقدی است که قانون اساسی از آن زمره می تواند باشد.

 

نتیجه این دوره کتاب دائرة المعارف گونه چهار جلدی “دراسات فی ولایت الفقیه وفقه الدولة الاسلامیة” است، درسهایی در باره ولایت فقیه وفقه حکومت اسلامی. منتظری در دهه اول پس از انقلاب تئوریسین جمهوری اسلامی است وبیشترین سهم را در مجلس خبرگان قانون اساسی برای به کرسی نشاندن نظریه ولایت فقیه دارد. ولایت فقیهی که استادش آیت الله خمینی مصداق اکمل آن است. او می کوشد ولایت فقیه را با جمهوریت، انتخابات، و اراده ملی هماهنگ کند. ولایت فقیه او انتخابی است نه انتصابی، مقید به احکام شرع و اخلاق و قانون اساسی به عنوان شرط ضمن عقد است، هرچند همه قوای سه گانه از او منشعب می شوند و تحت امر او هستند. او در این نظریه تجربه جمهوری اسلامی را از سر نگذرانده است.

 

ضمنا آیت الله منتظری در حوزه تقلید که همان ولایت در افتاء باشد، یک نکته بدیع دارد. “حجیت فتوای مفتی برای مقلدانش در صورتی است که اطمینان و وثوق شخصی به صحت آن در بین باشد.” این نکته عقلائی در تقلید به دلیل رجوع غیر متخصص به متخصص است و این رجوع تعبدی نیست، اگر مقلد و مراجعه کننده به متخصص به نظر مجتهد و متخصص اطمینان نداشته باشد، دلیلی برای لزوم تقلید نداریم. به عبارت دیگر تقلید از دیدگاه آیت الله منتظری امر تعبدی نیست وامر عقلایی است. جایی غیر کارشناس به کارشناس مراجعه می کند که اطمینان به نظر وی داشته باشد. بیمار اگر به پزشک اطمینان نداشته باشد، تن خود را به جراحی وی نمی سپارد. چقدر متفاوت است این رجوع کارشناسانه عقلایی با تقلید تعبدی رایج. این نکته آیت الله منتظری در کتاب دراسات متذکر شده است.

 

منتظری دو: در راستای رهائی بخشی

منتظری با لمس تجربه جمهوری اسلامی و ولایت فقیه در عمل در دو دهه آخر حیاتش شاکله عدالت را کماکان راهنمای عمل دارد. او محور اول را نه تنها پس نمی گیرد بلکه آنرا تعمیق کرده تا به آخر به آن وفادار می ماند. تعالیم اجتماعی سیاسی بخش لاینفک اسلام است و حذف یا نادیده گرفتن آنها جفا به کتاب و سنت است. اسلام در اساس و ماهیت خود سیاسی و اجتماعی است و منحصر کردن آن در امور شخصی و تعالیم فردی ناقص کردن آن است. بر این اساس کتاب دراسات ایشان هنوز مهمترین و گسترده ترین منبع تعالیم اجتماعی سیاسی از منظر شیعی است. منتظری تا به آخر از “اسلام سیاسی” دفاع کرد.

 

اما آیت الله منتظری در محور دوم یعنی در نظریه ولایت انتخابی مقیده فقیه منعکس در کتاب دراسات عمیقا تجدید نظر کرد و دیدگاه نهائی خود را در کتاب کم حجم اما پرارزش “حکومت دینی و حقوق انسان” در سال 1385 به رشته تالیف درآورد. این کتاب در سال 1386 منتشر شد. دیدگاههای تکمیلی ایشان نیز در مجلدات سه گانه کتاب دیدگاهها درج شده است. این چهار کتاب سیر تحول فکری یک دانشمند آزاده است که حقیقت را بیش از تعلقات شخصی دوست دارد. منتظری شجاعت انتقاد از خود و تجدید نظر علمی را در بالاترین سطح داشت. او از نظریه گذشته خود دست کشید.

 

عصاره تجدید نظر آیت الله منتظری این است که محور بحث من انتخاب مردم و انتخابی بودن حکومت بود و نه فقیه بودن رئیس حکومت. آن زمان می پنداشتم که بهترین نوع حکومت انتخابی، حکومتی است که فقیهی دررأس آن باشد. اما امروز می گویم ضابطه اصلی برای دینی بودن حکومت این است که مردم ارزشها واحکام دینی را بخواهند و یکی از شکلهای آن این است که فقیه در رأس باشد. آنچه که الآن به آن قائل هستم ولایت اجرائی فقیه نیست، برای فقیه تنها دو شأن قائل هستم، یکی ولایت در افتاء که اجماعی همه فقهاست و سخن تازه ای نیست، به معنی صدور فتوای فقهی برای مقلدان، دیگری ولایت تقنینی در حد نظارت بر قانون گذاری به شکل فردی یا شورائی.

 

معنای اینکه فقیه هیچ سمت اجرائی ندارد واجراء به عهده منتخب مردم (رئیس جمهور یا نخست وزیر) است، انکار ولایت سیاسی فقیه است. ایشان تصریح می کند که آن کسی که قرار است ناظر بر تقنین باشد می باید منتخب مردم باشد وحتی  پا را بالا تر می گذارد ومی گوید اگر اسلامیت قوانین به طریق دیگری هم تحصیل شد، همین نظارت فقیه هم الزامی نیست. به عبارت دیگر یعنی اگر در میان منتخبین مردم در مجلس فقهایی بودند که می توانستند با تشریح بحث برای دیگر نمایندگان آنها را به مبانی اسلامی قوانین متقاعد نمایند، وجهی برای نظارت فقیه باقی نمی ماند. بنابراین ایشان در نهایت کار با ارزیابی تجربه جمهوری اسلامی عملا به نظریه ولایت سیاسی فقیه پشت پا می زند، ابتدا آنرا به نظارت تقنینی فقیه تنزل می دهد، آنگاه همین نظارت را نیز یکی از طرق تضمین اسلامیت نظام می شمارد، نه طریق منحصر آن، آن هم فقیه منتخب مردم.

 

فاصله ولایت انتخابی فقیه سال 58 با نظارت تقنینی فردی یا شورایی فقیه سال 85 چقدر است!؟ این نشان دهنده یک تجربه گران است. نگوئیم منتظری آن زمان قانون می نوشت تا خودش رئیس باشد. منتظری در از خودگذشتگی سال 67 نشان داد که ذره ای تعلق به ریاست دنیوی در قلبش نبوده است. این وصله به تن منتظری نمی چسبد. بر اساس همین تجربه تاکید می کند متعارف نیست همه قدرت را به یک نفر بسپاریم، هر که باشد، باید اهرمهای نظارت بیرونی در نظر گرفت و به اهرمهای درونی عدالت وتقوا اکتفا نکنیم. برای سلامت قدرت سیاسی محدودیت حقوقی وقانونی لازم است.

 

ایشان از دیدگاه تمرکز قوا و اینکه سه قوه زیر نظر ولی فقیه به عنوان بازوی اجرائی، تقنینی و قضائی وی انجام وظیفه کنند به مجازبودن تفکیک و استقلال قوا و انتخابی بودن آنها توسط مردم در عرض یکدیگر می رسد. به نظر ایشان تعیین شکل حاکمیت دینی تابع شرائط اجتماعی و خواست مردم است. تمرکز قوا در یک فرد زمینه ساز استبداد و فساد است. به نظر ایشان دلیل تقدم حق اکثریت بر حق اقلیت سیره عقلاست. در تزاحم این دو حق اسقاط هر دو یا تقدم اقلیت بر اکثریت واضح البطلان است.

 

آیت الله منتظری تا به آخر یک فقیه سنتی بود و به اصول فقه سنتی کاملا وفادار بود. اما ایشان با نهایت درایت از تمام ظرفیتهای فقه سنتی در دنیای معاصر به بهترین نحو برای پاسخگوئی به مسائل مستحدثه استفاده کرد. بسیاری از این ظرفیتها هنوز به نفع حقوق بشر و دموکراسی و حریم خصوصی بکار گرفته نشده است. در مکاتبه اعتراضی به اعدامهای سال 67 به مرحوم آیت الله خمینی، ایشان از همین ظرفیتهای گسترده فقه سنتی به نفع حقوق بشر استفاده کرد. مسئله حق حیات در فقه سنتی از مواضع لازم الاحتیاط است. در خون و ناموس و آبرو و مالکیت فقیه باید احتیاط کند، نمی تواند برائت جاری کند.

 

در بحث ارتداد با تبیین موضوع صرف تغییر عقیده یا دین را موضوع ارتداد نمی شناسد، کسی که از روی دلیل ولو به ظن وخیال خودش دارد استدلال می کند، و تحقیقا به نتیجه ولو نادرست از دیدگاه ما رسیده است، مرتد نیست. مرتد  کسی است که از روی عناد و لجبازی با حق مخالفت می کند. آیت اله منتظری با اتکا به آیه شریفه “جحدوا بها واستیقتنهم انفسهم” یعنی “انکار کردند، در حالی که یقین داشتند” می گوید در مجازات مرتد عناد او باید محرز شود، فردی که در حق تردید دارد یا در حال تحقیق است یا در تحقیقش خطا کرده است و تغییر دین داده است مشمول مجازات مرتد نیست. این ضوابط همگی در زمینه فقه سنتی استخراج شده است. آراء جدید ایشان در حوزه مجازاتهای شرعی در کتاب “مجازاتهای اسلامی و حقوق بشر” قابل دسترسی است.

 

او اولین فقیه مسلمان است که می گوید انسان از آن حیث که انسان است ذی حق است. در یک رساله کوچک بنام “حقوق  انسان” گام اول را در این زمینه بر می دارد. بجای اینکه بگوید انسان از آن حیث که مؤمن است، یا انسان از آن حیث که مسلمان است ذی حق است، می گوید انسان از آن حیث که انسان است ذی حق است. وی بر همین اساس در دهه شصت از حقوق انسانهائی دفاع کرد که جز به عنوان حقوق پایه انسانی جائی برای دفاع نداشتند. او ابتدا عمل کرد سپس نظریه فقهیش را دو دهه بعد تدوین کرد. او نخستین فقیه شیعی بود که از حقوق شهروندی بهائیان دفاع کرد، در حالی که بر ضلالت آنها قائل بود و در نقد اعتقادات آنها کتاب نوشته بود.

 

فرجام سخن

فقه آیت الله منتظری را می توان فقه سنتی رهائی بخش نامید. ایشان اولا از تمامی ظرفیتهای فقه سنتی برای مبارزه با ظلم و دفاع از عدالت استفاده کرد، ثانیا در دو دهه آخر عمر شریفش آزمون احکام معاملات فقه را با محک عدالت آغاز کرده بود. کتب حکومت دینی و حقوق انسان، مجازاتهای اسلامی و حقوق بشر، رساله حقوق انسان و کتاب دیدگاهها جلوه ای از سلوک ایشان بسوی فقه رهائی بخش است. هر جا که بر ایشان محرز شد عدالت رعایت نشده است و واقعا حقوق انسان نقض شده است، تجدید نظر کرد و فتوا به نفع عدالت داد. معنای سخن من این نیست که کار ایشان بی نقص بوده یا ایشان همه احکام فقهی را با این میزان مستحکم سنجیده است، ادعای من این است که او در این مسیر گامهای مهمی برداشت و جهت فقاهتش رهائی بخشی بود.

 

منتظری بر گردن فقه رهایی بخش و عدالت محور حق دارد. بیشک فقه رهائی بخش با تعالیم آیت الله منتظری افقی روشن تر در پیش دارد. عرصه های متعددی از احکام شرعی نیازمند استیفای حقوق انسانی و اقامه عدالت و روزآمدی است. فقه رهائی بخش و عدالت محور قبل از هر چیز نیازمند اصول فقه، الهیات و اخلاق متناسب با خود است. علومی که همگی بر محور عدالت باز تعریف می شوند و قبل از همه خود عدالت نیازمند تشریح و تبیین دوباره است.

 

منتظری همواره مشوق غنی سازی فقه اهل بیت (ع) بر اساس ضوابط قرآنی، نبوی، علوی، عقلی و عقلائی بود. شاگردان و پیروان منتظری راه درازی در پیش دارند. فقه رهائی بخش و عدالت محور تازه آغاز شده است. شکوفائی نخستین ثمراتش را منتظر باشید. سخن امشب من طرح اجمالی بحثی مفصل بود. امیدوارم در فرصتی دیگر توفیق شرح و بسط این مختصر را داشته باشم. به سیره حسنه استاد انتقادات و پیشنهادات اهل نظر را به دیده منت دارم.

 

· تحریر سخنرانی مجلس نخستین سالگرد رحلت آیت الله العظمی منتظری، مرکز اسلامی فرهنگی ایرانیان شمال کالیفرنیا، اکلند، جمعه 26 آذر 1389، 11 محرم 1432، 17 دسامبر 2010