ذکر(قسمت سوم)[1]
بسِمِ اللهَّ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ .
مسأله ذكر مفصّل است، در واقع اساس تكامل و سلوك سالك توجّه به ذكر است، اين است كه هر چه راجع به ذكر فكر كنيم، نه اينكه فقط حرف بزنيم، بلكه فكر كنيم، خوب است و كم گفته ايد.حرف زدن راجع به ذكر، ما را در مورد آن حر فها به فكر وامي دارد.مي فرمايد:
وَالذِّکرُ ذِکرانِ : ذِکرٌخالصٌِ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ .وَذِکرٌ (صارف لک بنفي) صادِق يَنْفي ذِکرَ غَيْرِهِ کما قَالَ رَسُولُ اللهِ«ص» انالااحْصي ثَناءً عَلَيک انْتَ کما اثْنَيْتَ عَلى نَفْسِک.فَرَسُولُ اللهِ «ص»لَمْ يَجْعَلْ لذِ کرِهِ ال لَّه تعالي مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِ کرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِ کرِهِ لَهُ فَمَنْ دُونَه اوْلى.فَمَنْ ارادَ انْ يَذْکرَ اللَّهَ تعالي فَلْيَعْلَمْ انهَُّ ما لَمْ يَذْکرِ اللَّهُ الْعَبْدَ باِلتَّوْفيقِ لِذِکرِهِ لايَقْدِرُ الْعَبْدُعَلى ذِکرِه[2].
مي فرمايد ذكر دو نوع است ، يك ذكر خالص كه با موافقت قلب؛ يعني قلب و زبان يا قلب به تنهايي مي گويد، موافقت قلب يعني قلب همراه آن ذكر است، چه ذكر به زبان باشد چه ذكر ديگري باشد(ذكرخفي)و همه ي ذكرها مي توانند اينطور باشند.ذكر ديگري هست كه درنزد تو ذكر غير خدا را نفي مي كند.اين ذكر، ذكر صادق يا ذكر حقيقي است كه هر چيز ديگر را نفي مي كند.در مورد ذكر صادق فرموده اند هيچ يادي نيست، فقط وجود خداوند را ياد مي كند.با تمام وجود به يادش مي آيد كه خالقي دارد و در آن حالت هيچي از او نمي خواهد.محو در ياد حقّ مي شود .
مرحله ي پايين تري در ذكر حقّ وجود دارد كه شخص هنوز محونيست.هنوز تتمّه ي شخصيت و هويتش در راه سلوك وجود دارد.به اين معني كه خداوند را به يكي از اسمائش مي خواند.لغت الله از اين جهت اسم اعظم است كه حاوي تمام صفات ثبوتيه و سلبيه ي خداوند است .يعني صفاتي كه ما براي خداوند قائليم، چه ثبوتي مثل اينكه مي گوييم عادل است، كريم است و سخي است، جبار است، عظيم است ومقتدر چه آنهايي كه نفي صفت سلبيه اي است مثل خداوند شريك ندارد، فرزند ندارد، ابوين ندارد.اينها صفات نفي است.وقتي مي گوييم الله، اين جامع همه ي صفات است و به آن اسم اعظم مي گويند.به اين معنامي توانيم بگوييم الله اسم اعظم است ولي به هر جهت اسم است ، مسمّانيست.اسم اعظم وقتي اعظم مي شود و آن خواص را دارد كه بر مسمّاي اعظم دلالت كند.مسمّا يكي است ولي در ذهن ما درجات دارد، ولي الله اسم اعظم است.گاهي خداوند را به يكي از صفاتش مي خوانيد.كمااينكه در اخبار وارد است كه هر وقت دعايي مي كنيد و از خدا چيزي مي خواهيد، خداوند را به آن صفت خاصّش بخوانيد.وقتي از خداوند روزي مي خواهيد ، « یا رزّاق » را بخوانيد.وقتي از خداوند بر حال خودتان ترحّم مي خواهيد، خداوند را با نام«يا رحيم » بخوانيد.البته مانعي ندارد اسامي ديگر را بخوانيد، خداوند خودش بر همه چيز مسلّط است ، ولي از لحاظ نظم فكريِ خود انسان، اين طريق بايد رعايت شود .مثلاً اگروقتي روزي مي خواهيد بگوييد «يا قهّار»، از صفت قهّاري خدا نيست كه روزي مي رساند .
ذكري هم هست كه وقتي خدا را به يك صفتي مي خوانيد واقعاً عملتان و فكرتان مطابق با آن صفت باشد.وقتي خداوند را براي روزي مي خوانيد و صبح كه بلند مي شويد مي رويد به كار و كاسبي و از خداوند
روزي مي خواهيد، مي گوييد «يا رزّاق ».پس در اين حال خداوند را به صفت رزّاقي مي شناسيد و در عمل نيز بايد نشان دهيد كه خداوند رابه اين صفت مي خوانيد.آن ذكر شما مي شود.ذكرصارفٌ لک يا صادِق اين است.چنانكه اگر اهل كسب هستيد به خيال اينكه مشتري جلب كنيد، در مورد كالا دروغي بگوييد يا اگر خريدار پرسيد: كدام يك از اينها بهتر است، شما به خاطر خودتان آن جنسي را كه بيشتر مي خواهيد بفروشيد، بگوييد اين بهتر است و حال آ نكه اين طور نباشد، آن ذكر«يا رزّاق »تان هم اثر ندارد .
اين ذكر هم البته ذكر خداوند است.باز اثر دارد، ارزش دارد، منتها ذكري است كه به قولي محو نيست.ذكر كاملاً خالص نيست. یا اينكه وقتي آن ذكر را مي گوييد، وقتي به مغازه يا به كاسبي مي رويد، فكر نكني اين مغازه است كه به شما روزي مي دهد.نه! چون خدا امر كرده كاسبي كنيد، به مغازه مي رويد تا بيكار نباشيد.به اين اعتبار مي رويد ولي روزي را از خدا مي خواهيد.اينجاست كه پيغمبر فرمود.البته وقتي پيغمبر مي فرمايد، ديگر به قول مشهور:
جايي كه عقاب پر بريزد از پشّه ي لاغري چه خيزد
پيغمبر فرمود: نمي توانيم ثناي تو را بگوييم مگر همان طور كه خودت فرمودي .خداوند در عبارات مختلفي در آيات قرآن مي گويد جز به همان نام ها، نبايد خدا را خواند.براي اينكه نام هاي ديگر نام خدا نيست.ممكن هست ما صفتي را در خداوند احساس كنيم ولي نام خداوند همان هاست .
اوايل سوره ي حديد مي فرمايد: هُوَالْاولُ وَ الْاخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْباطِنُ وَ هُوَبکِلِّ شَيْ ءٍ عَليمٌ[3] ، يا آيات آخر سوره ي حشر : هُوَ اللَّهُ الَّذي لا الهَ الَّا هُوَ الْمَلک الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتکبِّرُ[4]،اينها اسماء الهي است.ولي ما فقط آ ن طور بايد خدا را ثنا بگوييم كه خودش، خودش را معرفي كرده و ثنا گفته است.به قول سنايي در مقام عجز از ثنا گفتن خدا:
پس ثنا گفتن ز من ترك ثناست اين دليل هستي و هستي خطاست
خدايا من برايت چه ثنا بگويم؟ اين در واقع ترك ثنا است .يعني گويي در مقابل وجود تو، مني هستم.دارم ثنا مي گويم، اين دليل هستي است و هستي اي كه در مقابل تو ابراز كنيم، خطاست .اينجا راه باريكي است جزو خصوصياتي كه در مورد صراط مي گويند، كه آنقدر مطلب باريك و دقيق است كه بايد اين فكر را بكنيم كه وقتي ثناي خداوند رامي گوييم و از خداوند چيزي مي خواهيم ، نگوييم و احساس نكنيم كه خدايي هست، ما هم هستيم و ما از او داريم چيزي مي خواهيم .
البته در مورد حال دعا، وقتي فرمودند دعا كند، خود اين دستور وخود اين حالت، نشان دهنده ي آن است كه به ما يك هويت ، يك شخصيت مستقل داده اند كه از خدا بخواهيم.ولي در عين احساس اينكه مني هستم از خدا تقاضا مي كنم، بايد اين احساسم با اين فكر توأم باشدكه خود اين«من» را خداوند داده است.در واقع مي گوييم خدايا تو كه مراآفريدي تو خودت به من هويت دادي، اين را هم بده.احساس اينكه بازهم هر چه داريم از خداوند است .
و پيغمبر«ص» در ذكرش در مقابل خداوند هنگامي كه از بشر يادمي كند، براي خود مقداري قائل نبود.در مقابل اينكه خداوند مي فرمايد :فَاذْكُرُوني اذْكُرْكُمْ ، پيغمبر براي خودش ارزش قائل نبود .زيرا پيغمبرمي دانست كه قبل از اينكه او ذكر خدا را بگويد، خدا ذكر او را داده است .يعني توفيق داده كه ياد خدا باشيم .
در داستان هاي پيامبران، داستان حضرت ايّوب نبي را مي دانيد.اومبتلا به همه ي گرفتاري هاي مفصّل بود.تا آنجا كه در آن خرابه افتاده وبيمار شده بود، كسالتي كه بدنش بو گرفته، كرم زده بود ، از ده بيرونش كرده بودند.فقط يكي از زن هاي حضرت كه زن بزرگواري بود با حضرت مانده بود.روزها در ده يعني در همان جايي كه ايّوب رئيس آنجا بود، كار مي كرد، رختشويي، آشپزي، هر كاري بود ، مي كرد، در واقع كلفتي مي كرد .آخر شب مزدي مي گرفت و خواروبار مي خريد مي برد با همسر بزرگوارش مي خورد.يك مرتبه كار پيدا نشد البته خود اين را هم شيطان موجب شدكه كار برايش پيدا نشد.آخر شب ديد بايد به خانه برگردد هيچ كاري نيست، پولي گيرش نيامده گرسنه است.چه كند؟ شيطان برايش به صورت انسان معمولي ظاهر شد. گفت چرا اينجا بيكاري؟ زن حضرت گفت: كار مي خواستم، امروز كاري پيدا نكردم.مي خواهم غذا بخرم.گفت تو موهاي قشنگي داري.اين موها را به من بفروش من موهايت را قيچي مي كنم بعد پولي به تو مي دهم.زن حضرت از ناچاري قبول كرد.موهاي خودش را داد و پول گرفت، غذا گرفت كه به نزد شوهرش برود .از اين طرف همان وقت شيطان رفت پيش حضرت ايّوب و گفت : چه نشستي كه زنت بدكاره شده(آن وقت ها رسم بود سر زن بدكاره را مي تراشيدند) دليلش هم اين موهاي تراشيده اوست.حضرت ايّوب قبل از اينكه تحقيق كند و منتظر شود، قسم خورد كه اگر سر زن تراشيده باشد صد تركه شلاق به او بزند.البته ما آيه اي داريم كه حادثه اي شبيه به اين در اسلام واقع شد كه خداوند فرمود : يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا انْ جاءَکمْ فاسِقٌ بنَِبَاٍ فَتَبَيَّنُوا[5]، اي مؤمنان وقتي فاسقي آمد خبري به شما داد، به حرفش گوش ندهيد، تحقيق كنيد كه در اشتباه نيفتيد .
بهرجهت حضرت ايّوب عرض كرد: خدايا فرزندانم رفتند، صبركردم، اموال و چهارپايانم رفت صبر كردم، سلامتم رفت ، مريض شدم ، صبر كردم، مرا از ده بيرون كردند ، صبركردم .در برابر اين واقعه نمي توانم صبركنم كه زنم اينطور باشد.خداوند فرمود: خيلي خوب صبركردي، درست، ولي چه كسي توفيق صبر را به تو داد؟
هم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمني از تو مهابت هم ز تو[6]
حضرت ايّوب به دهانش زد و خاك به دهانش ريخت، گفت: غلط كردم، صبرم هم از توست .نكته قابل توجّه اينكه حضرت براي ذكر خداوند كه مي كرد ارزشي قائل نبود، براي اينكه مي دانست تا خداوند يادش نكند او توفيق يادخداوند را ندارد.در متن اين كتاب مي فرمايد جايي كه پيغمبر اينطور باشد سايرين معلوم است چه بايد بكنند.پس مادامي كه خداوند به بنده توجّه نكند او توفيق پيدا نمي كند ياد خداوند كند .
يك ذكر تكويني هم هست.ذكر تكويني ، ياد آن پيمان اَلَسْتاست كه خداوند به حضرت آدم و ذرّيه او فرمود : الَسْتُ بِرَبکمْ[7] ، همه گفتند: بله، قالُوا بَلى[8].ياد آن پيمان ازلي، جزء خلقت ما است.البته ذكرتكليفي در مقابلش ذكر تكويني است.ذكر تكليفي همان عباداتي است كه انجام مي دهيم يا ذكري كه به لسان مي گوييم.ذكر تكويني با وجود ماتوأم است يعني از اركان وجود و هدايت انساني ماست.اگر فرموده اند:فَاذْ کُرُوني اذْکُرکُم، ظاهر عبارت اين است كه چون اذْکُرُوني اوّل آمده و ا ذْکُرْکُم بعد، يعني تو ياد من كن تا من ياد تو بكنم .ولي اين براي توجّه ماست .آيات ديگري هم هست كه مي فرمايد: كسي كه ذكر رحمان را فراموش كند روز قيامت كور آفريده مي شود و به خداوند عرض مي كندچرا من كورم و حال آنكه در دنيا بينا بودم؟ خداوند مي فرمايد : کذلکِ اتَتک اياتُنا فَنَسي تها وَکذلکِ الْيَوْمَ تُنْسى[9]،آيات ما آمد، تو فراموش كردي، امروز هم ما فراموشت مي كنيم.يعني آن اذْکُرْکُم را نمي كنيم .يادت نمي كنيم.نه اينكه خدا فراموش كند چون در خدا فراموشي نيست .بايد نفس خود يا دل خود را مشغول بداريم كه اگر او را به ياد خدا مشغول نكنيم، او ما را مشغول مي كند.وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين[10]، كسي كه از ذكر رحمان برگردد و روي گردان شودشيطاني به گردنش مي آويزيم كه هميشه با هم هستند.يعني دل يا جاي رحمان است يا جاي شيطان.البته در اينجا خداوند فرموده است ، در واقع به ماتخفيف داده است، ذكر زباني را هم دستور داده تا به آن بهانه شايدكمي ما را ببخشد .
جاي ديگر مي فرمايد: اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً[11]، خدا را زياد ياد كنيد .ذكر را زياد بگوييد.يا مي فرمايد وقتي كه يادت رفت برگرد، استغفار كن وياد خدا بيفت.از ما پذيرفته است كه ممكن است گاهي اوقات فراموش كنيم. ولي يَعْشُ عَنْ ذِکرِ الرَّحْمنِ ، را نه! كه در مورد كسي است كه در كمال آگاهي و شعور اعراض از ذكر رحمان كند و ياد خدا نكند، ولي اينكه فراموش كند، خداوند ارفاق كرده است .
ذكر، بطور كلّي و در اساس سلوك، همانطور كه گفتيم ، عصاي سلوك سالك است، ماشين رونده اي كه سالك در آن سوار است، ذكراست؛ ياد خداوند است.
ذكر، اعمّ از نماز است، نماز هم يك نوع ذكر است .مي فرمايد :وَ اقِمِ الصَّلاةَ لِذِکري[12]. در همان زماني كه حضرت موسي هنوز محوجمال بود، اَنا الْحَقْ شنيد و محو جواب بود كه خداوند در بياناتش فرمود :فَاسْتَمِعْ لمِا يُوحى[13] ، وَاصْطَنَعْ تک لنَِفْسي[14]، گوش بده آنچه مي گويم، من تو را براي خودم برگزيدم.نماز را به خاطر ياد من بخوان.آيه ديگر قرآن مي فرمايد: انَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنکرِ وَ لَذِکرُ اللَّهِ اکبَرُ[15]،ذكر خدا از آن هم بالاتر است.به همين جهت زن ها كه در بعضي روزها،حتّي نماز نبايد بخوانند ولي ذكر را بايد بگويند.براي اينكه در همان ايّام هم خداوند گفته اينطور، يعني به صورت نماز، ذكر مرا نگوييد .ولي نه خدا، از خدايي افتاده، نه ما از بند گي.نه ما از شمول اين آيات و آن دستورات فرار كرده ايم.اين است كه آن ذكر و آن ياد خدا هميشگي است.
[1] . شب جمعه، تاريخ 28 / 4/ 1380 ه . ش
[2] . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ص 24
[3] . سوره حديد، آيه 3: اوست اول و آخر و ظاهر و باطن، و او به هر چيزى داناست.
[4] . سوره حشر، آيه 23 : اوست خداى يگانه كه هيچ خداى ديگرى جز او نيست، فرمانروا است،پاك است، عارى از هر عيب است، ايمنى بخش است، نگهبان است، پيروزمند است، با جبروت است و بزرگوار است.
[5] . سوره حجرات، آيه 6
[6] . مثنوي معنوي، دفتر دوم، بيت 694
[7] . سوره اعراف، آيه 172
[8] . سوره اعراف، آيه 172
[9] . سوره طه، آيه 126
[10] . سوره زخرف، آيه 36
[11] . سوره آ لعمران، آيه 41
[12] . سوره طه، آيه 14 : نماز را به پا دار تا ذكر من كني.
[13] . سوره طه، آيه 13
[14] . سوره طه ، آيه 41
[15] . سوره عنكبوت، آيه 45 : نماز، انسان را از زشتي و بدي دور ميكند.