Search
Close this search box.

ظهور مراتب مكنونات قلب(قسمت اول)

بيان: ظهور مراتب مكنونات قلب(قسمت اول)[1]

بسِمِ اللهَّ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ .

كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة به زبان عربي است وچندين چاپ و ترجمه هم از آن موجود است.ما در اينجا براي اين كه وقت كمتري گرفته شود، ترجمه و تفصيل كتاب حاضر را مي خوانيم و بعد شرح را آغاز مي كنيم .«باب اوّل در ظهور مراتب مكنونات قلب .حضرت صادق «ع» فرمود: مكنونات قلب اهل عرفان روي سه اساس قرار مي گيرد : خوف ورجاء و محبّت.امّا خوف: پس آن اثر و فرع علم است.اما رجاء :پس آن فرع و نتيجه حصول يقين است.امّا محبّت:پس آن در اثر معرفت حاصل مي شود و علامت خوف، فراروپرهيز كردن است؛ و علامت رجاء طلب ودرخواستن است؛ و علامت محبّت اختيار كردن و برگزيدن محبوب است به چيزهاي ديگر. به عبارت روشن تر، هرگاه علم در سينه كسي حاصل شدو از عظمت و مقام طرف اطلاع پيدا كرد، قهراً از او خائف خواهد شد وچون خوف در دل او بر قرار شد از خلاف و غضب او فرارخواهدكرد و چون از خلاف و عصيان پرهيز و خودداري كرد از خطر و ضرر نجات خواهد يافت و هرگاه نور يقين در قلب انسان تابيد، فضيلت و صفات جودوكرم و لطف طرف را مشاهده خواهد كرد و چون توانست از فضائل و صفات برجسته طرف اطلاع پيدا كند البته به لطف و فضل او اميدوار خواهد بود و چون حقيقت وحلاوت اميدواري را در خود يافت قهراً به مقام جستجو و طلب خواهد آمد و هركه در صدد طلب شد و در اين مرحله توفيق يافت، مطلوب و مقصود خود را به دست خواهد آورد .

دست از طلب ندارم تا كام من برآيد                         يا جان رسد به جانان يا خود زتن برآيد

و هرگاه پرتو معرفت در باطن قلب جلوه گر شد نسمات محبّت به هيجان و حركت آيد و چون نسيم محبّت وزيدن گرفت و در سايه محبّت محبوب مانوس و آرام شد، محبوب خود را بر چيزهاي ديگر ترجيح واختيار كرده و از فرمان و امر و نهي او پيروي نموده و اوامر و نواهي او رابر خواهش ها و درخواست هاي ديگرمقدم خواهد شمرد و اگر در بساط انس و مقام محبّت استقامت ورزيده و در انجام فرمان و اوامر و نواهي محبوب خود سعي وافي و مراقبت كرد، به حقيقت و روح راز و نيازبه محبوب خود رسد و از مقرّبان پيشگاه اومحسوب خواهد شد.[2]

اين ترجمه ي متن است.البته حضرت جعفرصادق به اندازه اي روشن فرموده كه نياز به شرح ندارد بلكه بايد تلخيص كنيم تا عصاره ولبّش را درك كنيم .

نَجْوَىَ الْعارِفينَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ اصُول: الخَوْفُ وَالرَّجاءُ وَالحُبُّ .فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ .وَالرّجاءُ فَرْعُ اليقينِ .وَالْحُبُّ فَرْعُالْمَعْرِفَةِ .فَدَليلُ الْخَوفِ الهَرَبُ .وَدَليلُ الرَجاءَ الطَّلَبُ .وَدَليلُ الحُبّ ايثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواه[3].

مي فرمايند: نَجوَىَ الْعارِفين؛ نجوا به چند معنا چندين ترجمه شده است.اينجا گفته شده مكنونات قلب، كه به نظر درست تر مي رسد.نجوا به معني همين نجوا كردن مصطلح مي باشد ؛ به قولي ، درِگوشي صحبت كردن. به معناي مكنونات قلب هم آمده است؛ يعني چيزهايي كه ما دردرون داريم ولي آشكار نيست.خود نجوا هم به اين معني اشتقاق پيداكرده است.در معناي نجوا، شخص مكنونات قلبش را آشكار نمي كند مكنونات قلبش براي خودش است ، آن مقداري را كه لازم است آشكار مي كند .بعضي ها هم نجوا را نجات، معني كرده اند؛ يعني نجات عارفان  .اين ترجمه بعيد به نظر مي رسد.ولي باز هم معنا درست است.يعني نجات عارفان هم در همين مسأله است .آنچه به عنوان اصول نجوا فرموده اند خوف و رجاء و محبّت است  .خوف يعني ترس، رجاء يعني اميدواري، محبّت هم كه معلوم است.محبّت در درجه بالا وقتي تمام وجود انسان را دربرگرفت عرفا اسمش راعشق گذاشته اند .خيلي ها بر اين لغت ايراد مي گيرند .ايراد بر لغت معني ندارد.

مي گويند بكار بردن عشقِ به خدا غلط بوده و صحيح نيست .اين يك اصطلاح است.خيلي لغات بكار مي رود كه معنا ندارد.اين هم يكي از آنها باشد.بهر جهت عشق به خدا است.

جسم خاك از عشق بر افلاك شد                           كوه در رقص آمد و چالاك شد[4]

در اينجا مي بينيم كه براي مؤمنين هم خوف و هم در مقابلش رجاء قائل است به اضافه ي محبّت.ولي ازطرفي در آيه اي آمده است :الا انَّ اوْليِاءَ اللهَّ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُون[5] .يا در آن دعا مي گويد:وَاجْعَلْني مِنْ اوْليِائکِ فَاِنَّ اوْليِاءَک لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ[6].اين خوف با خوفي كه در آيه و دعاي مذكور گفته شده فرق دارد .در اينجا خوف از صفات ايمان است، از نجوي العارفين شمرده شده و درآنجا لاخَوْفٌ .

اوّلاً در آنجا گفته شده است: لاخَوْفٌ عَلَيهِمْ .وقتي دستوري به امّت مي دادند، مي فرمودند:انِّي اخافُ عَلَيْکمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ[7]، يا بعضي جاها: يَاتْيَِهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقيم[8].

در آيه فوق مي گويد: انيِّ اخافُ عَلَيْکمْ ، يعني من مي ترسم«بر شما »، نه از شما؛ مي ترسم بر شما از «عذاب» روز كبير.پس اخافُ عَلَيْکمْ با لاخَوْفٌ عَليهِمْ يعني ترسي بر آنها نيست ، فرق دارد .در موردخوف به تنهايي آيات زيادي بكار برده شده است .يكي از پيغمبران مي فرمايد: انيِّ اخافُ انْ عَصَيتُ رَبِّي[9] ، مي ترسم ازخدا به جهت اينكه عصيان و گناه كنم.اينجا لغت اخافُ از ريشه ي خَوْف بدون عَليهِمْ بوده؛من مي ترسم از خدا.ترسِ خودش را مي گويد.اينجا كس ديگري در كارنيست مثل آن آيه انيِّ اخافُ عَلَيْکمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ مي ترسم بر شمااز عذاب يوم بزرگ.انيِّ اخافُ انْ عَصَيتُ رَبِّي از خدا مي ترسم از اينكه عصيان كنم .يا مي فرمايد: وَامَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَوَى فَاِنَّ الجنَّةَ هِىَ الْمَاوْى[10]، امّا كسي كه از مقام ربّش ، يعني آنجايي كه خداوند مثلاً در روز قيامت مي نشيند و جلوس مي كند، مي ترسد و در اثرآن ترس، نفس خودش را از گناه نگه مي دارد، بهشت جايگاه اوست .پس آن اخافُ عَلَيْکمْ يا عَلَيهِمْ ، با اين خوف فرق دارد . در آنجامي فرمايد: مي ترسم بر تو از عذاب آن روز، در اينجا، لاخَوْفٌ عَلَيهِمْترسي بر آنها نيست.يعني اولياء نمي ترسند، نگران نيستند .در تعبير ديگري كه وجود دارد، باز هم از آيات قرآن استفاده مي شود.البته اين تعبيرات مختلف، ترجمه متن قرآن نيست، قرآن عباراتي فرموده است ما آنچه را كه از اين عبارات مي فهميم، اگر با متن مخالف نباشد درست است.چون هر كسي بنا به حال خودش چيزي مي فهمد كه اگر با متن مخالف نباشد براي خودش درست است.مي گويند نزديك به  600تفسير مختلف از قرآن شده، جاهايي كه تعابير باهم مختلفند به اين جهت است .خوف و حزن مربوط به دنيا است.هر كس كه در دنيا هست خوف و حزن دارد.بلْعم باعورا به نزديك مقام پيغمبري رسيد ولي شيطان او رافريب داد و از اوج بهشت به قعر جهنم كشانده شد.او شايد خوف نداشت كه بترسد و كار بد نكند.بعدش را نمي دانيم كه حزن داشت يا نه .حالِ انسان دردنيااست ولي اگر كسي مؤمن از دنيا برود و عارف باشد، يعني اگر در زمان مرگ با ايمان كامل و با عرفان رفت،خودش هم بايد بداند كه برايش حرَجي نيست، لاخوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُون[11].

خوف به مفهوم ترس از آينده است .ترس از آنچه كه بر آدم گذشته معنا ندارد.ترس مربوط به آينده است ولي حزن مربوط به گذشته است.مثلاً انسان كار خطا كرده، محزون است كه چرا چنين كاري كرده است .حضرت مي فرمايد: مكنونات قلب مؤمن در خوف و رجاء و محبّت است.امّا فرموده اند خوف در اثر علم يا فَرعِ علم است.البته نه علمي كه امروزه مصطلح است.علم يعني شناخت خداوند و صفات خداوند آنطوري كه هست.درجات علم را هم مي گويند اوّلش علم اليقين و بعد عين اليقين و بعد حق اليقين است.مثالي در كتب عرفا آورده شده است: وقتي شمامي بينيد كه از پشت يك ديوار دودي بالا آمده، مي گوييد آنجا چيزي رامي سوزانند.حتماً آتشي در آنجا هست.اين علم اليقين است.شخص علم پيدا مي كند كه در آنجا آتش است.شايد موسي «ع» هم علم اليقين داشت؛از دور آتشي ديد كه هست و گفت: انيِّ انَسْتُ ناراً[12].همان شخص كه آتشي را ديد بعدكه جلو رفت وازديوار رد شد، ديد كه آتشي در آنجاست كه دود مي كند.اينجا عين اليقين پيدا مي شود.يعني يقين مي كند كه عيني هست.وقتي موسي «ع» از مرحله ي علم اليقين گذشت به آن آتش رسيد،آتش گفت: فَاخْلَعْ نَعْلَيک انکَّ باِلْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً[13].موسي «ع» صدا راكه شنيد فهميد كه مقام بزرگي با او صحبت ميكند .

حال اگر آن شخص دست دراز كرد و ديد آتش دستش را سوزاند،اين حق اليقين است.يعني يقين مي كند كه اين آتش است.موسي «ع» هم وقتي همراه با برادرش عرض كردند: ما كه هستيم؟ ما نمي توانيم چنين كار سنگيني بكنيم.فرمود: اننَّي مَعَکما اسْمَعُ وَ ارى[14] ، شما هر دو برويدمن با شما هستم، مي شنوم و ميبينم .وقتي كسي به هر يك از اين مقامات رسيد، به اندازه ي آن مقام خوف پيدا مي كند.درجه خوفي كه متناسب با علم اليقين است يك نوع است.بيشتر كه جلو رفت، دانشش، شناخت و عرفانش كه بيشتر شد،خوفش هم بيشتر مي شود.علّتش اين است كه وقتي علم پيدا كرد وعظمت خالق را درك كرد، خوف دارد مبادابرخلاف اراده او كاري كرده باشد . رجاء، اميدواري است.نتيجه ي رجاء، خواستن است.يعني وقتي به مطلبي يا به عظمت چيزي يقين يافت، اين يقين باعث مي شود كه از اودرخواست چيزي كند.سالك هم وقتي صفات خدا را شناخت، ازخداوند درخواست مي كند.دراين باره قرآن مي فرمايد: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ اسرفوا عَلى انفُسهِمْ لا تَقنطُوا من رحْمَةِ اللَّهِ انَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً انهَّ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ[15]، اي كساني كه به خودتان ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا مأيوس نشويد.خداوند همه ي گناهان را مي بخشد.ازيغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً، است كه برايش رجاء و اميد پيدا ميشود .وقتي خداوند از كسي كه گناهكار است ، بازخواست مي كند ومي پرسد: ما غَرَّک برِبک الْکريم[16]، چه چيزي تو را به پروردگار كريمت مغرور كرد؟ بنده ي گناهكاردرپاسخ مي گويد همين كه خودش فرموده است ربّ كريم .البته خوف و رجاء مانند دو كفّه ي ترازو هستند.هردوبايد همگام باشند.كسي كه دائماً در حال خوف باشد ممكن است به يأس برسد و ازرحمت خدا مأيوس شود كه اين بالاترين گناه است.كسي هم كه دائماً درحال رجاء باشد اصلاً به گناهان بي اعتنا مي شود.ميفرمايند:محبّت در اثر معرفت حاصل مي شود.وقتي كه سالك شناخت پيدا كرد، اگر به شناختش تكيه  نمود،انس پيدا مي كند. اينكه گفته اند: من به عبادت مأنوس شده بودم، منظور خود عبادت نيست بلكه به آن معبودي كه عبادت براي اوست مأنوس مي شويم.وقتي مأنوس شد،محبّت حاصل مي شود.براي هر كدام هم علامتي گفته اند .اين علائم براي اين است كه ديگران به آن شناخت داشته باشند؛ ولي مهم نيست.

 

 

 



[1] . شب جمعه، تاريخ 6/ 2/ 1380 ه . ش.

[2] . مصباح الشريعة و مفتا حالحقيقة، صص 6- 5

[3] . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ص 4

[4] . مثنوي معنوي، تصحيح توفيق سبحاني، انتشارات روزنه، تهران، 1386 ، دفتر اول، بيت 25

[5] . سوره يونس، آيه 62

[6] . بحارالانوار، ج 87 ، ص 187

[7] . سوره اعراف، آيه 59 ؛ سوره شعرا، آيه 135 و سوره احقاف، آيه 21

[8] . سوره حج، آيه 55 : عذاب روز عقيم بر آنها بيايد.

[9] . سوره انعام، آيه 15 ؛ سوره يونس ، آيه 15 و سوره زمر، آيه 13

[10] . سوره نازعات، آيات 41 – 40

[11] . سوره بقره، آيات 62 ، 112 ، 262 ، 274 و 277 و سوره يونس، آيه 62

[12] . سوره طه، آيه 10 ؛ سوره نمل ، آيه 7 و سوره قصص، آيه 29 : من آتشي را احساس ميكنم.

[13] . سوره طه، آيه 12 : كفش هايت را درآور كه در وادي مقدس طُوي هستي.

[14] . سوره طه، آيه 46

[15] . سوره زمر، آيه 53

[16] . سوره انفطار، آيه 6