گفتوگو با جناب آقای دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)1
با تشکّر و سپاس از اینکه لطف فرموده و فرصتی را در اختیار سایت مجذوبان نور قرار دادهاید، اوّلین سؤال خود را با این پرسش آغاز میکنیم که از نظر حضرتعالی انتشار وقایع و اخبار سلسله چه ضرورتی دارد؟
هر درویشی مطابق با فهم و میزان معرفتی که نسبت به درویشی دارد، درویشی را توصیف میکند و میگوید درویشی این است؛ البته سوءنیت ندارد و توصیف او از درویشی بیارتباط با درویشی نیست، ولی آنچه که بیان میکند چیزی است که او از درویشی فهمیده است مثل همان داستانی که مولوی در مثنوی دربارۀ شناخت آن فیل بیان کرده که هر کسی تعریفی از فیل کرد. هر درویشی که میگوید درویشی این است و به نوعی سخنگوی درویشی میشود با این کار به گونهای از خود و درویشی دفاع میکند و نسبتهایی به درویشی میدهد که حالا به صحّت و سقم آن کاری نداریم؛ امّا دشمنان ما و درویشی به همین قدر هم حاضر نیستند که مطالب درویشی منتشر شود. اگر واقعاً این افکاری که درویشها بیان میکنند، غلط است بگذارید که غلط بودن آن را خود مردم تشخیص بدهند، چرا جلوی انتشار آن را میگیرید؟ با همۀ این ممانعتها روز به روز مردم به دنبال این غلط (به زعم دشمنان) بیشتر نزد من میآیند. قرآن میفرماید: «عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ»2 یعنی از آن خبر مهم از تو سؤال میکنند. این آیه میتواند نشانگر آن باشد که خبر، فینفسه مهم است و مردم میخواهند آن را بدانند. الآن ما را بایکوت خبری کردهاند و خبری از ما منتشر نمیکنند، حتّی جلوی این سایت شما را که رسمیّتی از جانب درویشی ندارد و خودتان زحمت کشیدهاید و آن را فراهم کردهاید، میگیرند و نمیگذارند که اخبار درویشی را منتشر کنید.
آنها به این بایکوت خبری هم اکتفا نکرده و با جزوههای سخنرانیهای من نیز که پخش و انتشار آن محدود به مجالس فقری است، دشمنی میکنند، امّا چون درویشی، امروز به من شناخته میشود و مظهر این سلسلۀ درویشی هستم، لازم است هر چند وقتی من صحبت کنم و راجع به درویشی و مسائل آن توضیح دهم. من گفتهام ما در سیاست دخالتی نمیکنیم و تابع همان سیاستی هستیم که علی(ع) میفرمود و خودش هم اجرا میکرد، لذا با سیاستی که کثیف است و منطبق با شرع و دستورات الهی نیست و مبتنی بر دروغ است، کاری نداریم. اهل دروغ و ریا نیستیم، امّا طرف مقابل به ما دروغی را نسبت میدهد و میگوید پس شما هم سیاستمدارید، زیرا خودشان سیاست را مترادف با دروغ میدانند و حال آنکه ما این طور نیستیم و اصلاً به سیاست کاری نداریم. شما آقایان مثلاً ده یا پانزده نفر ممکن است هر کدام به یک حزبی وابسته باشید مثلاً ممکن است یکی به حزب کمونیست و یکی به آن حزب و یکی به فلان حزب وابسته باشد، ولی وقتی وارد اینجا و فضای درویشی میشوید، اصلاً حزبتان مطرح نمیشود و همه وابسته به یک حزب خدایی میشوید و یک چیز مطرح میشود: «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»3 البتّه حزب خدایی و الهی حزبی نیست که آدمکشی و قتل و دروغ و ریا در آن باشد، بلکه در اینجا آن حزب الهی غالب است و شما به آن حزب الهی اتّکا میکنید. این مصاحبهها خوب است؛ البتّه ممکن است بگویند که شما تحت عنوان مصاحبه، تبلیغ میکنید؛ نهخیر ما اهل تبلیغ نیستیم، چون معنویّتْ امری فطری است و نیاز به تبلیغ ندارد. ما با اینکه تبیلغ نمیکنیم این قدر قلوب افراد، به ما متمایل میشود، حال اگر تبلیغ کنیم، دیگر جایی برای مخالفین ما باقی نمیماند و نمیتوانند در جایگاهشان علیه ما تبلیغ کنند و جایگاهشان را از دست میدهند.
علی (ع) مدل و نمونه برای ماست. پس از رحلت پیغمبر(ص) که خلفا حکومت تشکیل دادند، علی(ع) برای اینکه نظم جامعۀ اسلامی از هم گسیخته نشود، تابع همان حکومت شده، یعنی قوانینش را اجرا میکرد و خلفا هم به او احترام میگذاشتند. ما تابع چنین حکومت عدلی هستیم و حضرت هم با آنها کاری نداشت، برای اینکه آنها ظاهر احکام اسلام را رعایت میکردند.
مطلب دیگر این است که لغت درویشی، ریشه در ادبیات کهن ما دارد و کلّی اشعار و عبارات فارسی دربارۀ درویشی داریم و نمیتوانند آن را از حافظۀ تاریخی این مملکت پاک کنند. درویشی اصلاً مکتب صلح است و ما میگوییم در سیاست دخالت نمیکنیم، یعنی اهل صلح هستیم. معنای لغت سیاست را هم در دنیای امروز عوض کردهاند و سیاست را مطابق میل خودشان معنی میکنند. افلاطون حکیم و دانشمند و فیلسوف کتابی دارد به نام سیاست که در آنجا توضیح داده است که سیاست را میتوان به دو معنا تفسیر کرد. بر اساس یک تلقّی از سیاست، معاویه سیّاسترین فرد است و امروزه این معنای سیاست غلبه پیدا کرده است و ما اهل این سیاست نیستیم یعنی کار نداریم که حکومت چه کار میکند؛ البیّه این بدان معنا نیست که مثلاً در فلان انتخابات دخالت و شرکت نکنیم، زیرا اجتماعی بودن و دخالت در امور اجتماعی جزء شؤون انسان است مثلاً به فلان آقا یا خانم که در فلان حزب هستند رأی میدهیم و ممکن است که هر کدام یک کاندیدا داشته باشیم و همه میخواهیم رأی بدهیم و نظارت میکنیم که در رأی ما حقّه بازی نشود و این وظیفۀ انسانی ماست. ما قبل از وظیفۀ درویشی، از آن جهت که انسان هستیم یک وظیفۀ انسانی داریم، امّا طرف مقابل، وقتی که فرضاً میگوییم ما تشنهمان است یا ناهار نخوردهایم و گرسنه هستیم، میگوید شما درویش هستید، درویش که تشنه یا گرسنه نمیشود! نه، ما طبق وظیفۀ انسانیمان عمل میکنیم و بعد در بقیۀ مسائل دخالتی نمیکنیم. یک عیب سیاست امروز این است که همه چیز را با همان ملاک خودش تحلیل میکند مثلاً یکی میگفت شما چه چیزی دارید که تا حرف میزنید همه جای دنیا مطّلع میشوند و یا در سایتها منتشر میشود؛ امّا توجّه به این موضوع ندارند که ما اصلاً اینها را نمیشناسیم مثلاً نمیدانیم آیا اوباما یا او با ما یا اُباما است حتّی اسمشان را هم نمیتوانیم درست تلفّظ کنیم، ما کاری به آنها نداریم و فقط ما منادی صلح هستیم و چون منادی صلح هستیم، با روش بعضی از آقایان مطابق نیست. مثلاً اغلب فیلمهایی که نشان داده میشود قتل و آدمکشی است و به قول معروف، تبلیغ فیلمها هم که مظهر فیلم است، همان بخش آدمکشی است و همه جا صحبت از قتل است، ولی ما میگوییم قتل و آدمکشی نباید باشد و به جای آن باید نفس امّارۀ خودمان را بکشیم و یک قدری به خودمان بپردازیم. اینکه میگوییم ما دخالت در سیاست نمیکنیم به این معنا نیست که هر ظلمی را تحمّل کنیم، بلکه سعی میکنیم حداکثر رفتار خودمان را در قالب نظم جامعه قرار دهیم و در این نظم، نه ظلمی میکنیم و نه ظلمی را میپذیریم و این مطابق با فرمایشات و دستورات پیغمبر(ص) و علی(ع) است و تکلیف همۀ درویشان است. تکلیف درویشان این است که سرشان را پایین بیندازند و به ذکر خدا مشغول باشند و به یاد خدا و لا اِله اِلا الله مشغول باشند، چون حق ماست، ولی هیچ فکر و فشار خارجی را نمیپذیریم که در آن ظلم و ستم باشد. اَلاَْرْواحُ جُنُودُ مُجَنََّدَةُ فَما تَعارَفَ مِنها اِئتَلَفَ4، ما درویشها همه یکی هستیم و سعی میکنیم همه حول یک محور باشیم:
جان گرگان و سگان از هم جداست متّحد جانهای شیران خداست5
وحدت و همدلی دراویش در وقایع مربوط به سلسله، برخی از ناظران و تحلیلگران امور اجتماعی را به تعجّب واداشته است. آیا این همدلی صرفاً امری دنیوی و اجتماعی است یا ریشه در مبانی اعتقادی و سلوک عرفانی دراویش دارد؟
هر چه این اتّحاد بیشتر باشد، روحیۀ درویشی بهتر میشود، روحیۀ درویشی یعنی روحیۀ انسانیّت. در هر گروهی اگر همۀ افراد در آن اعتقادشان همدل باشند، این بهتر است و ممکن است فلان گروه سیاسی اعتقاد و هدفشان این باشد که فلان شخص سقوط کند، ولی ما اعتقاد و هدفمان خداوند است و این همدلی بسیار خوب است و باید با هم باشیم و این یک امر خیری است و طبق همان حدیثی که بیان کردم: اَلاَْرْواحُ جُنُودُ مُجَنََّدَةُ فَما تَعارَفَ مِنها اِئتَلَفَ4وقتی که همه یک اعتقاد داشته باشند با هم یکی میشوند.
من در ماه مبارک رمضان 1385 شمسی در بیدخت بودم. در آن زمانی که هنوز رسم نشده بود یک شخص را از دیدن اقوامش، از زیارت قبور اجدادش منع کنند. موقع افطار، توی اتاقی نشسته بودم و افطار میکردم. یک عدّه از مأمورین هم دم در آمده بودند و میخواستند داخل بیایند. گفتم که صبر کنید تا افطارم را بخورم، بعد که افطارم را خوردم، آنها آمدند، هنوز سینیهای افطار داخل اتاق بود. به آنها گفتم اگر افطار نخوردهاید، افطار کنید، از این افطار حلالتر پیدا نمیکنید. خلاصه کاری ندارم. آنها خیلی مؤدب بودند، گویا مردم در دنیا هر چه از مرکز سیاست دورتر باشند، ادب و انسانیّتشان بیشتر است. هر چند آن مأمورین هم که آمدند، مخالف بودند، امّا مؤدّب برخورد کردند. بعد گفتند آخر شما چطور فراخوان دادهاید. من گفتم اصلاً فراخوان ندادهام. من داشتم افطار میکردم و شما هم از اوِل افطار آمدهاید و دم منزل را گرفتهاید. دیدید که کسی را هم نفرستادهام که به دیگران خبر دهد. گفتند پس چرا کوچه پُر شده از جمعیت. من مثالی برای آنها زدم. گفتم شما دو تا دوست دارید که تقریباً هر دو مثل هم هستند، ولی هر کدام کار مختلفی انجام میدهند. پا دارید، گوش دارید، اینها اجزای مختلفی هستند که با هم جمع شدهاند. خدا اینها را جمع کرده است. در اصل خداوند به اینها روح داده است. روح آنها را جمع کرده و یک تکّه کرده است. اگر در خواب زنبوری پای شما را نیش بزند، دست شما حرکت میکند و آن را کنار میزند. آن زنبور نمیتواند بگوید که من آن پا را گزیدهام پس چرا دست این عکسالعمل را انجام میدهد. دست و پا و همۀ اعضا، یکی هستند. درویشها هم، جسمهای مختلفی دارند؛ مثل پا که جداگانه است، دست که جداگانه است، ولی روحشان یکی است. اگر کاری علیه یک درویش بکنید تمام درویشهای دنیا خبردار میشوند و این محتاج به اطلاع دادن ما نیست. بنابراین هر چه همدلی بیشتر باشد، بهتر است. دشمنان ما به دل کار ندارند و دل برایشان معنایی ندارد، آنها به سیاست کار دارند و میگویند همدلی یعنی چه؟ همدلی در دیکسیونر و فرهنگ لغت آنها یعنی توطئه و تبانی کردن.
مصلحت این بود که بعد از قم، بعد از بروجرد، بعد از اصفهان، تخریب و دشمنیهایی را که انجام گرفت، تحمّل کنیم. در بروجرد بعد از اینکه حسینیه را خراب کردند، فقرا شب جمعه رفتند در همان خرابهها نماز مغرب بخوانند، ولی موتورسوارها نگذاشتند؛ هم آنها تجربه پیدا کردند و هم ما. ما تجربهمان این بود که در اصفهان وقتی تکیۀ ایزدگشسب را خراب کردند، رفتیم و در شب جمعه در آنجا نماز خواندیم، امّا تخریبکنندگان آمدند و کود ریختند و حتّی آنها کود انسانی ریختند؛ ولی فقرا از خودشان فرش آوردند و در آنجا پهن کردند و حالا دیگر آنها تسلیم شدهاند و ما مجلس و نماز شب جمعهمان را در خرابههای همان تکیه میخوانیم. البتّه یک مجلس هم در اصفهان در منزل روحالامین است که همسرشان برادرزادۀ من هستند و خیلی هم از آنها راضی هستم و در مجلس هم خوب خدمت میکردند و مجلس آنها هم به اجازۀ من بوده و هنوز هم نگفتهام که مجلس آنجا نیست. در مواقعی که بارندگی باشد، فقرا آنجا میروند، ولی جمع شدن فقرا برای مجالس فقری در خرابههای تکیۀ ایزدگشسب برای نشان دادن جلوههای همدلی است که این همدلی علامت مهربانیِ همگانی است و این امر نور ایمان را تقویت میکند. بنابراین همدلی باید باشد و جلوههای مختلفی دارد که هیچ عیبی هم ندارد. مثلاً آیا روز سیزده بدر همه با هم تبانی میکنند که به سیزده بدر بروند؟ آیا این یک تبانی است؟ هر چه مخالفت کردند نتوانستند این روز را از خاطر افراد محو کنند. بنابراین اسمش را عوض کردند و گذاشتند روز طبیعت. حال به خوب یا بد بودن این رسم کار نداریم، ولی مردم مقاومت کردند. اسم کرمانشاه را عوض کردند و باختران گذاشتند. یک مدّتی هم باختران بود. خدا رحمت کند مرحوم آقای ططری را که مرد داش مشتی و لوطی مسلکی بود. درویش هم نبود، ولی یکی دو بار اینجا آمده بود. وقتی وکیل مجلس بود، رئیس مجلس گفته بود، نوبت نطق نمایندۀ باختران است، هیچکس جواب نداده بود. گفته بود نمایندۀ باختران پشت تریبون بیاید، آقای ططری جواب نداده بود. تا در مرتبۀ سوم شخصی که بغل دست آقای ططری نشسته بود، گفته بود آقا تو را صدا میکنند. گفته بود: نه، میگویند نمایندۀ باختران بیاید و من نمایندۀ کرمانشاه هستم نه باختران. بعد از آن، اسم باختران به کرمانشاه برگشت. یا این مقاومتی که کردند تا اسم خلیج فارس عوض نشود بسیار بجا و خوب بود و نتیجه داد و الآن به همین نام شناخته شده و کارشان در این مورد خیلی خوب است، ولی کارشان در یک جای دیگر یک خرده عیب دارد، زیرا آن آیۀ قرآن یادشان رفته که میفرماید: :«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ»6 آیا مردم را به کار خوب دعوت می;نید، ولی خودتان آن را فراموش میکنید. خلیج فارس را خدا آفریده و آن را به عمق قرار داده، ایرانیها یا عربها خلیج فارس را حفر نکردهاند، ولی معذالک برای آن چیزی که خدا آفریده، اسم خلیج فارس را نهادهایم و این قدر در برابر تغییر نام آن مقاومت میکنیم که این مقاومت بسیار پسندیده و بجاست. بیمارستانی که حضرت صالحعلیشاه برای ساختمانش زحمت کشیدند و عکسهایش هم هست که خودشان کلنگ اوّلیۀ آن را زدند و بیمارستان را افتتاح کردند و اسم آن را بیمارستان «صالحیه» گذاشتند، ولی بعداً مخالفین رفتند و نام آن را عوض کردند. آیا خیال میکنند این کارشان پایدار میماند؟ یا حضرت رضا علیشاه که ارشد وارث حضرت صالح علیشاه بودند و خودشان از ورثۀ حضرت صالح علیشاه، کلنگ دبیرستان صالح را به زمین زدند و فرمودند در اینجا نمازخانۀ دبیرستان ساخته شود. البتّه این کار را در زمان شاه انجام دادند که نماز خواندن مالیات داشت نه نماز خواندن جایزه داشت. در آن روز فرماندار برای تشریفات آمده بود، کلنگ اولیّه را حضرت رضا علیشاه دادند که آقای فرماندار بزند و این آقای فرماندار کلنگ را بالا برد و گفت به نام نامی اعلی حضرت همایونی و سپس کلنگ زد و حضرت رضا علیشاه بلافاصله کلنگ را از او گرفتند و دو مرتبه کلنگ زدند و گفتند به نام نامی امام عصر عج الله تعالی فرجه. حال ما شدیم ضدّ امام زمان (عج) و اینها شدند مبشّر امام زمان (عج). چون همه، ورثۀ حضرت صالح علیشاه بودیم؛ اسم دبیرستان را گذاشتیم دبیرستان «صالح». امّا بعداً کاشیکاری آن را خراب کردند و اسمش را گذاشتند دبیرستان رجایی. خدا مرحوم رجایی را رحمت کند، من او را دیده بودم، مرد ساده و آدم معتقدی بود، ولی اصلاً او نمیدانست بیدخت کجاست؛ مثل خیلی از دهاتهای دیگر که شاید بعضی حتّی نام آن را نشنیده باشند. ببخشید از متن به حاشیه رفتم و به قولی گریزی به صحرای کربلا زدم.
با توجّه به جوّ سیاستزدۀ کنونی و تبلیغات سوء مخالفین عیله دراویش، این جوسازی چه تبعاتی داشته و وظیفۀ فقرا در این رابطه چیست؟
وقتی یک موضوعی در جامعه اپیدمی میشود مانند همین آنفولانزا که در همه جای دنیا انواعش هست مثل آنفولانزای خوکی و غیره، وقتی به صورت اپیدمی شود و شیوع پیدا کند، با اینکه من و شما آن را میشناسیم، ولی باز هم از آن در امان نیستیم. بیماری سیاستزدگی، دنیا را گرفته است. الآن حتّی اقتصاد را فراموش کردهایم و میخواهیم که انسانها را به کرۀ ماه بفرستیم و یا کرۀ مریخ را تصرّف کنیم، ولی نان خودمان از یادمان رفته و فراموش کردهایم که مردم دنیا گرسنهاند. البتّه وقتی بیماریی شیوع پیدا کرد، بعضیها جان سالم به در میبرند و بعضیها هم مختصر بیماریی میگیرند و معالجه میوند و بهبود مییابند. این مسائل روز و سیاست به درویشی هم سرایت کرده، ولی باید توجّه کرد که مثلاً یکی از خصوصیات واکسن همین است که شخص یک بیماری ضعیفی میگیرد، ولی بر آن پیروز میشود. یعنی میکروب به بدن حمله میکند، امّا بعد بر آن میکروبی که آمده غلبه میکند و بدن کاملاً آماده میشود. در مورد ما هم این لطماتی که به ما وارد شده، همانطور که آن بیمار در محیطی که بیماری اپیدمی شده است، مریض میشود، ولی بعد بر آن بیماری پیروز میشود، امّا یک مدّتی به دلیل مبارزه با بیماری ضعیف میگردد و لاغر میشود. ما هم در این مبارزه، میکروب را از بین بردهایم، نباید بگوییم چون میکروب را از بین بردهایم، دیگر کار ما تمام شده است؛ بله آن بیماری تمام شد، امّا باید دقت کنیم که از ضعف نمیریم. از میکروب نمردیم، میکروب را کشتیم، ولی برای اینکه از ضعف نمیریم باید خودمان را تقویت کنیم. تقویت ما، همین هماهنگ بودن، همدل بودن و از حال هم خبر داشتن است. ضمناً یک اسلحۀ دشمنان عرفان عبارت است از اینکه نیِّتها و کارهایشان را در موضوع مخالفت، هماهنگ میکنند و حزب درست میکنند یعنی به افراد مختلفی میگویند شما که یک عدّه افراد مختلف هستید که از حال یکدیگر خبر ندارید، ولی همگی یک جور فکر میکنید، بیایید اینجا که ما یک تکۀ واحد شویم و دنبال این موضوع برویم. این حزبسازی، اسلحهای است که دشمنان ما دارند و ما هم این اسلحه را باید داشته باشیم منهای دخالت در سیاست. یعنی سیاست دفاع از خود را داشته باشیم که این تبلیغ فرق دارد و حتّی در درویشی برای بیان مسائل طریقتی هم اجازه لازم است، چنان که اجازۀ صحبت به بعضی داده میشود، ولی دفاع را باید بکنیم، امّا جنگ نمیکنیم، ولی از دفاع هم کوتاه نمیآییم. البتّه ممکن است با این وقایع و تخریبها یک رخنهای از نظر دشمنان درویشی در درویشی پیدا شود، ولی فقرا با همدلی و اتّحاد آن را رفع میکنند. درویشی برای دشمنان ما مثل اژدهایی است که هفتصد تا سر دارد. آنها نمیدانند کدام سر آن را بکوبند، هر سر آن را میکوبند، سر دیگری بلند میشود.
ده علیآباد یکی از دهات بیدخت است، نه حتّی خود بیدخت و ییلاق آنجاست؛ وقتی مرا در خرداد 1386 که در علیآباد بودم، تبعید کردند، همان موقع رادیو و تلویزیون خارج کشور جریان را اعلام کرد؛ به هر جا دست میزنند یک سر دیگر، سر در میآورد. البتّه وقتی این اتّفاق میافتد، دشمنان ما فکر میکنند که ما مثل احزاب سیاسی هستیم و همدلی و یکپارچگی ما، مانند یکپارچگی احزای یا گروههای سیاسی است. وقتی اقدامی را علیه ما در اینجا انجام دادند، اگر در ژنو یا رادیو آلمان جریان بیان شود، اینها فکر میکنند ما هم مانند برخی احزاب سیاسی با خارج کشور در ارتباط هستیم. در صورتی که ما بر خلاف احزاب سیاسی اصلاً هیچکدام ازآقایانی را که در فلان کمیسیون واقع در ژنو هستند، نمیشناسیم. ولی دشمنان ما میخواهند ما را تبدیل به گروه سیاسی کنند و میگویند شما که میگویید در سیاست دخالت نمیکنیم چرا در فلان جا یا در اصفهان همه میآیند روز جمعه و شب جمعه در خرابههای حسینیه نماز میخوانند. امّا آنها توجّه نمیکنند که این سیاستورزی نیست، بلکه این دفاع از خودمان است. شما به خیال خودتان با تخریب حسینیههایمان به حیثیّت ما لطمه زدید، ولی ما میگوییم حیثیّت ما به در و دیوار نیست، به این دیوار حسینیه نیست. ساختمان را از بین بردید، ولی در همان محل تخریب شده با حفظ برادری و همدلی بیشتر، نماز میخوانیم و همین موضوع است که اثر میکند. یک اصطلاح خوبی هست که ما هم باید به آن توجّه داشته باشیم و آن این است که میگویند اولتیماتوم یا تهدیدها را باید به موقعیّت یا فرصت تبدیل کنیم. ما هم این وضعیّت مخالفت دشمنان را به موقعیّت و فرصت تبدیل میکنیم. موقعیّت هم این است که الآن در اصفهان همدلی و برادری بین دراویش مستحکمتر از گذشته شده و در سایر جاها هم، وضعیّت همینطور است. اینکه در پند صالح مرقوم فرمودهاند: درویش باید باهوش باشد، اشاره به همین موضوع هم دارد. وقتی مأموران به یک عدّه درویشی که میخواهند نماز بخوانند و آستینهایشان را بالا زدهاند که وضو بگیرند و حتّی یک کبریت هم نمیتوانند بزنند چه برسد به اینکه اسلحه داشته باشند، حمله میکنند، این دراویش چه کار میتوانند بکنند، ولی از آن طرف ما هم این لطمه را به موقعیّت تبدیل کرده و مثلاً در اصفهان به همان خرابههای تکیۀ تخریب شده میرویم و نماز میخوانیم و حتّی هیچ حرفی نمیزنیم و بدون هر گونه صحبتی مجالس اصفهان در کمال نظم و با یاد خدا برگزار میشود و رفتن دراویش برای نماز جماعت به آنجا نشانگر آن است که در بیابان هم میتوان نماز را برپا کرد و این موضوع باعث میشود که همۀ دنیا میگویند درویشها توی همان خرابههای حسینیه نماز میخوانند و بنابراین هیچ لطمهای به ما نمیخورد و این همان چیزی است که مخالفین درویشی را به جوش میآورد.
مهمترین نکات عرفانی قرآن چیست که دراویش در دوران حاضر باید به آن توجّه نمایند؟
همۀ قرآن به درد فقرا میخورد. مثلاً فرض کنید اگر در سفره، هم شیرۀ انگور باشد، هم نمک و هم سس، ما نمیتوانیم بگوییم که دو تا از آنها به درد نمیخورد و فقط یکی کافی است. همۀ آنها به درد میخورند، امّا در موقع خودش. مثلاً اگر بخواهید شیر برنج بخورید باید شیره بریزید یا شکر بریزید مبادا نمک بریزید که بدمزه میشود و خراب میشود یا اگر آبگوشت بخواهید بخورید، روی آن نمک میپاشید. همۀ آیات قرآن خوب است منتهی به هر درجه که ما به جلو میرویم، یک نکتۀ، جدیدی را درک میکنیم مثلاً در همین آیۀ «فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ»7 یاد من کنید تا یاد شما کنم، این یاد تفسیر عرفانی دارد، ولی آنهایی که فقط توجّه به ظاهر آیه دارند میگویند مقصود از آن فقط همین سبحان الله، سبحانالله گفتن است؛ در صورتی که تفسیر عرفانی آیه، خیلی عمیقتر است. حتی عرفا بحث کردهاند که آیا فَاذْكُرُونِی مقدّم است یا أَذْكُرْكُمْ؟ عرفا معتقدند تا او یعنی خداوند یاد ما نکند ما نمیتوانیم یاد او کنیم.
فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ یک جملۀ کوتاهی است، ولی به حدّی نکات عمیق عرفانی در آن است که میتوان کتابها دربارۀ آن نوشت و امثال این عبارات در قرآن فراوان است. مثلاً قرآن میفرماید: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»8 کیست که شفاعت بتواند بکند نزد او، جز به غیر اذن خودش. حال اگر اینها به اذن خودش باشد، شفاعت چه معنای عرفانی میتواند داشته باشد؟ سرتاسر قرآن نکات عرفانی دارد. یا در جاهایی که قرآن به داستانهای تاریخی و حملات دشمن اشاره میکند راه دفاع و مواجهۀ با دشمن را به ما یاد داده است مثلاً در سورۀ انفال میفرماید: «وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ»9 اگر از راه تسلیم و صلح آمدند تو نیز با آنها صلح کن و بر خدا توکّل کن که او شنوا و داناست و اگر خواستند که تو را فریب دهند، خدا برای تو کافی است. یعنی نگران نباش که پس فردا چه کار میکنند، پس فردا هم، ما با تو هستیم. یا در آیۀ دیگری میفرماید: «وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»10 سستی به خرج ندهید و نگران و اندوهگین نباشید، زیرا اگر ایمان داشته باشید، برتری خواهید یافت. در این آیه روحیۀ مؤمنین بیان شده است و به نحوی یک نوع دفاع را به مؤمنین آموزش میدهد. خیلی از این موارد و داستانها در قرآن وجود دارد که علاوه بر اینکه جنبۀ تاریخی دارد، جنبۀ تعلیمی هم دارد. بنابراین آن آیاتی که جنبۀ تاریخی هم دارد به درد ما میخورد، زیرا آن آیات به ما یاد میدهد که در مقابل دشمن چه کار کنیم. هر چند که خداوند هر کاری را که اراده کند، انجام میدهد، ولی به مضمون ابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها خداوند نمیخواهد که کارها جز وسیله و اسباب مادی که فراهم کرده، انجام شود و اسبابش را هم به ما فرموده است. ما در عین اینکه همین قرآن را میخوانیم و به دستوراتش عمل میکنیم، به قرآن ناطق هم توجّه داریم و از آن پیروی میکنیم. علی (ع) در جنگ صفّین وقتی قرآنها را بالای نیزه کردند، فرمود: آن، قرآن نیست و فقط یک ورق پاره است که روی آن مطالبی نوشتهاند، قرآن ناطق من هستم که این موضوع در تاریخ به صورت یک ضربالمثلی شده است. بنابراین ما پیرو قرآن ناطق هستیم، ولی به آن ورقهای قرآن که صحافی و جلد کردهاند نیز احترام میگذاریم و در بغلمان است و به آن عمل میکنیم، امّا از توجّه به آن قرآن ناطق هم غفلت نمیکنیم.
رابطۀ موسی(ع) در مقام مرید و خضر(ع) در مقام مراد دارای چه نکات عرفانی است؟
موسی(ع) خیلی به اصطلاح با خدا خودمانی بود و کلیم الله بود و در اخبار هست که موسی پس از طی مراحلی این موضوع به خاطرش رسید که از نظر مقام معنوی از من دانشمندتر و بزرگتری نیست؛ البتّه این موضوع را به کسی اظهار نکرد و در ذهن خودش بود، ولی خداوند عالم به درونیات افراد است و وقتی این حالت برای موسی پیش آمد خداوند به او دستور داد که به مجمعالبحرین برود که محل التقای دو دریاست که عرفا این دو دریا را به حیات ظاهری و حیات باطنی تأویل نمودهاند. در اینجاست که موسی (ع) میگوید: «لَا أَبْرَحُ حَتَّىٰ أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا»11یعنی من دست از طلب برنمیدارم تا به مجمعالبحرین برسم، هر چند که سالهای متمادی به راه خود ادامه دهم. در آنجا موسی (ع) به خضر (ع) میرسد که قرآن میفرماید: «فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا»12 در آنجا بندهای از بندگان ما را یافتند که او را مشمول رحمت خود قرار داده و از نزد خود به او علم آموخته بودیم. وقتی موسی به خدمت خضر رسید، عرض کرد: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَىٰ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»13آیا اگر همراهی و پیروی تو کنم به من اجازه میدهی بیایم و از آن چیزهایی که خداوند به تو تعلیم داده است، مرا هم تعلیم دهی؟ و این همان مریدی و مرادی است که بالاتر از شاگردی و استادی است. زیرا اگر در اینجا رابطۀ شاگرد و استاد به معنای مرسوم امروزی آن حاکم باشد، فرضاً استاد درس حقوق که شما هم شاگرد رشتۀ حقوق بودهاید به شما میگوید که نباید کسی را بکشید، ولی در داستان خضر و موسی، آنها با هم حرکت کردند تا اینکه به پسری برخورد کردند و خضر آن پسر را کشت: «فَانطَلَقَا حَتَّىٰ إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ»14 اگر در اینجا رابطۀ استاد و شاگردی حاکم بود، اعتراض موسی بر خضر درست بود، ولی وقتی موسی به خضر اعتراض کرد و گفت: چرا شخص بیگناهی را که مرتکب قتلی نشده، کشتی؟ واقعاً کار بسیار ناشایستی را انجام دادی؟ «أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُّكْرًا»15 خضر به او فرمود که تو حق اعتراض به من را نداری و موسی عذرخواهی کرد. یا در ابتدای راه وقتی که موسی و خضر سوار کشتی شدند و خضر کشتی را سوراخ کرد: «حَتَّىٰ إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا»16 موسی اعتراض میکند و میگوید: تو مسافر این کشتی هستی باید بنشینی در آن و بروی. چرا آن را سوراخ میکنی و باعث میشوی که مسافران کشتی غرق شوند: «أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا»17 خضر به موسی تذکّر میدهد که تو حق اعتراض نداری. امّا در مرتبۀ آخر وقتی خضر آن دیوار رو به انهدام را تعمیر کرد و محکم نمود: «جِدَارًا يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ»18موسی (ع) اعتراض کرد و گفت: کاش برای این کار اجرتی میگرفتی: «قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا» 19 خضر در تأویل این کار آخری به موسی میفرماید: «فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا»20یعنی خدای تو خواست که آن دو کودک وقتی به حدّ رشد رسیدند، گنج را که در زیر دیوار بود، خارج کنند. در این مرتبه چون قابلیّت معنوی موسی بیشتر شده بود، خضر فعلی را که انجام داده به خود منتسب ننمود و به خدا انتساب داد؛ زیرا که خضر مستقیم از خداوند درس میگرفت و تعلیم میداد و درس او از این دروس مکتبی و مدرسی نبود و لذا مقامش از مقام استاد به معنای امروزی آن بالاتر بود و مراد بود. حضرت آقای رضا علیشاه در کتاب قرآن مجید و سه داستان اسرارآمیز عرفانی که از تفسیر شریف بیانالسّعاده ترجمه کردهاند، مفّصلاً به نحو مطلوبی به موضوع خضر و موسی پرداختهاند. در داستان خضر و موسی ابتدا موسی فکر کرد که عالم شده و خودش را از همه بهتردید و این یک مقداری به او لطمه زد و خداوند هم برای رفع این فکر، او را مأمور به خدمت خضر(ع) کرد. البتّه بعضیها گفتهاند که آن موسایی که خدمت خضر رفته، موسای دیگری بوده، چون کلیمالله بوده و نمیتوانسته به نزد خضر برود. این نظریه نادرست است، چون مانعی ندارد و خداوند به هر که بخواهد میتواند علم و رحمتش را عنایت کند و هر چه امر کند، همان است. البتّه این فکر تنها منحصر به حضرت موسی(ع) نبوده، همیشه در طول تاریخ افرادی بودهاند که فکر میکردهاند از آنها بهتری وجود ندارد و این یک مقداری به او لطمه زد و خداوند هم برای رفع این فکر، او را مأمور به خدمت خضر(ع) کرد. البتّه بعضیها گفتهاند که آن موسایی که خدمت خضر رفته، موسای دیگری بوده، چون کلیمالله بوده و نمیتوانسته به نزد خضر برود. این نظریه نادرست است، چون مانعی ندارد و خداوند به هر که بخواهد میتواند علم و رحمتش را عنایت کند و هر چه امر کند، همان است. البتّه این فکر تنها منحصر به حضرت موسی(ع) نبوده، همیشه در طول تاریخ افرادی بودهاند که فکر میکردهاند از آنها بهتری وجود ندارد؛ مخصوصاً وقتی حضرت امام زمان (عج) غیبت کردند، آنها خیالشان راحتتر شد و گفتند که دیگر کسی از ما بهتر وجود ندارد، ولی توجّه نداشتند که:
بر در میکده رندان قلندر باشند که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
مثلاً آن قضیۀ مرحوم حاج شیخ عبدالله حائری (رحمتعلیشاه) با رضا شاه که قبل از اینکه رضا شاه نام و نشانی پیدا کند، ایشان به عنوان پیشبینی به او گفتند که تو پادشاه این مملکت میشوی و البتّه نه اینکه تاج شاهی را ایشان روی سر او بگذارند، ولی چون این گفته از ضمیر پاکی نشأت گرفته بود، واقع شد. مرحوم حاج شیخ عبدالله حائری مرد بزرگی بوده و از مشایخ مرحوم آقای سلطانعلیشاه و مرحوم آقای نورعلیشاه و مرحوم آقای صالحعلیشاه بودند. ایشان یک مناجات نامۀ سوزناکی دارند که یک مقدار شرح حال خودشان است و چاپ هم شده است. در یک قسمت از آن مناجات میگویند:
کاش هرگز نبودی سوادم کس الفبا نمیداد یادم
کز سواد است این کبر و بادم لابهها میکنم با مرادم
تا سیاهی ز دل بر زدایم
گند ملاییم بود بر سر عجب داناییم حُجب اکبر
مستی هستی از هر دو بدتر پاک بنموده این جمله یکسر
دست آن مرشد رهنمایم21
پینوشتها:
1. دوشنبه، تاریخ11/11/1389.
2. سورۀ نباء، آیۀ 1-2.
3. سورۀ مائده، آیۀ 56.
4. ارواح به منزلۀ تجمّعی از لشکریانند. هر کدامشان با هم آشنا باشند، بینشان الفت و انس برقرار میشود.
5. مثنوی معنوی، تصحصح نیکلسون، دفتر چهارم، بیت 414.
6. سورۀ بقره، آیۀ 44
7. همان، آیۀ 52
8. همان، آیۀ 255
9. همان، آیات 61-62
10. سورۀ آل عمران، آیۀ 139
11. سورۀ کهف، آیۀ 60
12. همان، آیۀ 65
13. همان، آیۀ 65
14. همان، آیۀ 66
15. همان، آیۀ 74
16. همان
17. همان، آیۀ 71
17. همان
19. همان، آیۀ 77.
20. همان، آیۀ 82.
21. عرفان ایران، تهران، حقیقت، شمارۀ 11، صص 72-73.