آیت الله دستغیب
جرس: آیت الله دستغیب در ادامه درسهای تفسیر قران با اشاره به داستان فرعون،
گفت: راه رشد و هدايت از ديدگاه فرعون اين بود كه موسى كشته شود تا موجى را كه ايجاد كرده فروكش كند.
به گزارش حدیث سرو، وی گفت: پس از آنكه فرعون به اطرافيانش گفت: «بگذاريد تا موسى را بكشم، مىترسم دينتان را تغيير دهد و در زمين فساد كند» عدهاى بنا به دلايلى كه ذكر شد او را از اين كار منع كردند. در اين ميان يك نفر پا پيش گذاشت و ضمن شماتت فرعون، با او و اطرافيانش به مجادله و محاجّه پرداخت. او «حزبيل» يكى از نزديكان فرعون – و بنا به نقلى پسرعمو يا پسرخاله فرعون – بود كه به حضرت موسى ايمان آورد اما ايمانش را مخفى نگاه داشت.
اما چگونه ممكن است كسى كه سالها در دربار فرعون خدمت كرده و از لقمه او خورده، ناگهان به موسى ايمان مىآورد و از صديقين زمان مىشود؟
این مرجع تقلید ادامه داد: پاسخ اين سوال، پاسخ به چراى و چگونگى ايمان محكم ساحران، پس از مبارزه با موسى و استقامت آنها در مقابل غضب فرعون نيز هست. اين انقلاب درونى اثر فطرتى است كه در درون همه افراد بشر وجود دارد و بر توحيد پروردگار استوار گشته. بعضى بجاى توجه كردن به اين فطرت، اسير شكم و شهوت و جاه مىشوند و دانسته در دام بازيها و ظواهر پوچ دنيا مىافتند، هرچند كه مىفهمند اين كار از تنبلى و كوتاهى همتشان است و راه را به اشتباه مىروند. اما بعضى ديگر دامن خود را آلوده دنيا نمىكنند و با توفيق الهى راه فطرت را پى مىگيرند و خويش را پاك نگه مىدارند.
درست است كه همه انسانها با هم يكسان نيستند و خداوند به بعضى، عنايات ويژهاى فرموده اما از جهت وجود فطرت اوليهاى كه بر يگانگى خداست فرقى با هم ندارند لذا هر كسى مىتواند از پروردگار خود تقاضاى عنايات ويژه و عطاياى خاص نمايد.
هيچكس دوست نمىدارد كه در بند اسارت باشد اما بعضى با آنكه متوجه اسارت و ذلت خويش هستند، بخاطر ترس از دست دادن منافع مادى، كه ترسى خيالى است، قادر به بازكردن بند از دست و پاى خويش نيستند. اين ترس را همه افراد بشر دارند اما بعضى عقل خود را حاكم مىكنند و با اطاعت از آن سراى جاويد آخرت را بر منافع موقت دنيا ترجيح مىدهند و بعضى ديگر، خير. مؤمن از جمله كسانى بود كه بندهاى اسارت دنيا را با دست همت خويش و البته با مدد عنايت خداى تعالى پاره كرد و از خصيصين شد.
متن کامل این سخنان بشرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر سوره غافر آیات 29 الی 32
يا قَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظاهِرينَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ يَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إنْ جاءَنا قالَ فِرْعَوْنُ ما أُريكُمْ إلاَّ ما أَرى وَ ما أَهْديكُمْ إلاَّ سَبيلَ الرَّشادِ«29»وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ إنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ«30»
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ«31»وَ يا قَوْمِ إنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ«32»
اى قوم من! امروز فرمانروايى از آن شماست و بر اين سرزمين مسلطيد اما اگر عذاب خدا بر ما نازل شود كيست كه ما را يارى كند؟ فرعون گفت: «جز آنچه صلاح ديدم راهى ديگر براى شما نمىبينم و شما را جز به راه رشد و كمال هدايت نمىكنم».
باز همان كس كه ايمان آورده بود گفت: «اى قوم! من بر شما مىترسم از روزى مانند روز عذاب احزاب (امتهاى پيشين)».مثل سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنها بودند و خداوند خواستار ستم بر بندگانش نيست.اى قوم من! من بر شما از روزى كه مردم يكديگر را ندا دهند بيمناكم.
بیان
مؤمن آل فرعون به فرعون و اطرافيانش گفت: «اى قوم من! شما امروز حاكم اين سرزمين هستيد و از هر جهت بر اين مردم مسلطيد». قاعده هر حاكم مقتدرى كه در حاكميت خود ثبات سياسى دارد و از پشتوانه نظامى و امنيت بالايى برخوردار است اين است كه اگر كسى ادعاى حرف حقى دارد و دستش از هر سلاح و تهديدى خالى است، سخنش را بشنود و از طرح ديدگاههايش واهمهاى نداشته باشد. حتى اگر خود، عقيده او را نمىپسندد، مانع پذيرش ديگران نشود. مخصوصاً درباره حضرت موسى كه سخنش صرفاً جنبه ارشادى داشت و به هيچ وجه نمىخواست در تاج و تخت فرعون با او منازعه كند. او به فرعون مىگفت: «مَلِك باش اما بنده خدا باش و دست از ادعاى ربوبيت بردار. بدان كه تو با مردمى كه بر آنها حكومت مىكنى تفاوتى ندارى.
فرعون اصرار داشت كه موسى را به قتل رساند و عدهاى نيز با او موافق بودند اما جناب مؤمن مىخواست رأى فرعون را عوض كند يا لااقل از تعداد موافقين بكاهد لذا از در انذار وارد شد و گفت: «اگر شما پيغمبر خدا را بكشيد قطعاً خداوند در صدد انتقام و تلافى برمىآيد و تقاص خون پيامبر خود را مىگيرد در اين صورت چه كسى مىتواند ما را يارى كند؟».
جناب حزقيل در حالى آنها را از عذاب خداوند مىترساند كه آنها بت مىپرستيدند و فرعون را به عنوان ربّ اعلاى خود مىشناختند. اين بخاطر آن بود كه وجدان و فطرت همه مردم، حتى فرعونيان، معترف به يكتايى پروردگار عالم است و حتى اگر خود را به نافهمى بزنند، نمىتوانند از واقعيتى كه مىفهمند فرار كنند لذا او آنها را به آنچه ملتفت بودند تذكر داد.
سخن چون به اينجا رسيد و شايد اطرافيان فرعون در حال مجابشدن بودند، باز فرعون همچون اژدهايى سربرآورد و گفت: «راه همان است كه گفتم موسى بايد كشته شود و قطعاً جز اين بر صلاح ما نيست».
اين رويه و منش هر جبّار متكبّرى است كه راه رشد و صلاح همه را تنها در اطاعت خود مىبيند. همه پادشاهان مستبد تاريخ اينگونه بودند و به همين جهت همه مخالفان و معترضان خود را، ولو حرف حق مىزدند، از ميان برمى داشتند.راه رشد و هدايت از ديدگاه فرعون اين بود كه موسى كشته شود تا موجى را كه ايجاد كرده فروكش كند در غير اينصورت اقتدار و شوكتشان رنگ مىباخت و منافعشان تهديد مىشد و اين از منظر آنها گمراهى و تباهى بود.
سرزمين مصر در آن زمان تمدن باشكوهى داشت. آنها تاريخ را ثبت و مطالعه مىكردند به همين جهت سرگذشت اقوام گذشته را مىدانستند و از اتفاقاتى كه براى آنها افتاده بود خبر داشتند. بر همين اساس مؤمن آل فرعون به آنها اخطار كرد كه من از تكرار تاريخ و فرجام ناگوار اقوام پيشين بر شما بيمناكم.
بىشك در ميان طبقه حاكمه آن روز مصر نيز آمادگى طرح چنين سخنانى وجود داشت كه اگر غير از اين بود سخن جناب مؤمن بىمحل و بىفايده مىبود. لااقل آنها تاريخ را خوانده بودند و از عقوبتى كه بر اثر نافرمانى امتهاى سابق، بر سرشان آمده بود اطلاع داشتند علاوه بر اينكه موسى معجزات خود را بر آنها نمايانده، حقانيت خويش را اثبات كرده بود. مخصوصاً اگر فرض شود كه اين گفتگو مربوط به بعد از مبارزه موسى و ساحران يا بعد از معجزات نهگانه ملخ و شپش و قورباغه و خون و غيره باشد. بنابراين كافى بود آنها كمى به گذشته رجوع كنند و درباره عاقبت گذشتگان بينديشند و عبرت گيرند تا مرتكب اشتباه آنها كه پيامبران خود را وا نهادند و آنها را اذيت و آزار كردند، نشوند.
اين پندى براى مردم همه زمانها تا روز ظهور حضرت مهدى (عج) است. پس از پيامبر اسلام، هر كس تابع ايشان و كتاب الهى شود نجات مىيابد اما هر كس از آن روى گرداند روى فلاح و رستگارى نخواهد ديد. بالاتر از اهل بيت پيامبر كسى نيست، حتى آنها هم تابع قرآن و سنت بودند و همه گفتار و كردارشان مطابق اين دو بود لذا هر كس تابع ايشان باشد در مسير هدايت و نجات است و هر كس نباشد، نيست.
وَ مَا اللَّهُ يُريدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ؛ ظلم يعنى تجاوز از حدّ خود. در مقابل آن عدل است؛ يعنى قرار دادن هر چيز در جاى خود. اگر هر كسى در روابط اجتماعى و خانوادگى به وظيفه خود عمل كند مطابق عدالت رفتار كرده اما اگر از حدّ خويش تجاوز كند مرتكب ظلم شده است؛ بطور مثال حدّ فرزند نسبت به پدر و مادر، احترام و تكريم است او حق ندارد به آنها توهين يا بىاحترامى كند البته اگر حقوق او را پايمال نمودند، مىتواند به مراجع قانونى شكايت كند.
خداى تعالى هچ نيازى به ظلم كردن به بندگان خود ندارد. او آنها را خلق كرده، روزى داده و هدايت كرده است پس به وظيفه خدايى خويش به حدّ كمال عمل نموده. البته او خالق و صاحب اختيار است. همه چيز بشر در دست قدرت و تحت مالكيت او است لذا هر كارى كند عين عدل است و هيچكس نمىتواند بازخواستش كند لكن او از جهت لطف و عنايت خود، بر بندگانش رحمت آورده، روزى و هدايت آنها را بر خود واجب ساخته است. بندگان خدا نيز بايد وظيفه بندگى را به جاى آورند و از حدّ خود تجاوز نكنند، نه نسبت به خداوند و نه نسبت به يكديگر. بنده از خود هيچ ندارد و تمام اختيارش دست پروردگار است پس بايد مطيع و تسليم او باشد؛ نسبت به او حسن ظن داشته باشد و شكر نعمتش بجا آورد. اگر چنين نكرد از حدّ خود تجاوز كرده، مرتكب ظلم شده است و بيش از همه به خود جفا كرده و خود را از رحمت واسعه پروردگار بىنصيب گذاشته است.
كسى كه عمداً خود را از بالاى بلندى به پايين مىاندازد و زخمى مىشود يا مىميرد، خود مقصّر است. آنكه خويش را از مقام عبوديت پروردگار فرو مىاندازد، در حقيقت خود را از مرتبهاى كه لياقتش را دارد كه همان مقام خليفة اللهى و ظهور اسماء و صفات پروردگار است ساقط كرده، به خود ستم نموده است. پس اگر در آخرت بجاى رحمت در عذاب مىافتد، عكسالعمل همان عملى است كه انجام داده، دقيقاً مانند جراحتى كه بخاطر سقوط از بلندى برمىدارد و در اين بين هيچكس جز خودش مقصّر نيست.
يا بگو يك حيوان وحشى هر چقدر هم قوىپنجه و خونخوار باشد، نمىتواند آزادانه در شهر حركت كند هر كس را كه مىخواهد پاره كند، سرانجام عدهاى شرّش را از سرآدميان كم مىكند. آنكه انسانيت خود را تباه ساخته، تبديل به جانورى وحشى شده و همه را مىدرد، عاقبت بايد سزاى اعمال خويش را ببيند و همينطور رها نمىشود.
وَ يا قَوْمِ إنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ؛ «تناد» از ريشه ندا و مصدر باب تفاعل است كه به معناى مشاركت مىآيد؛ يعنى روزى كه مردم همديگر را صدا مىزنند. اين تعبير تفاسير مختلفى دارد كه اغلب مربوط به قيامت و آخرت است؛ در روز قيامت مؤمنين نامه اعمال خود را دريافت مىكند، با نهايت خوشحالى و سرور يكديگر را ندا مىدهند كه بيائيد و نامه اعمال مرا بخوانيد؛ «فَأَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمينِهِ فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ: اما كسى كه نامه عملش را به دست راستش دهند فرياد مىزند: بيائيد نامه اعمال مرا بخوانيد». (الحاقه/19) اما كسى كه نامه اعمالش را به دست چپش مىدهند در كمال شرمندگى و اندوه مىگويد: كاش هرگز نامه عمل مرا به من نمىدادند؛ «وَ أَمّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ(25)» (الحاقه/25)
نداى ديگر آخرت، ندايى است كه جهنميان به اهل بهشت دهند؛ «وَ نادى أَصْحابُ النّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرينَ: اهل دوزخ بهشتيان را ندا دهند كه ما را از آبهاى گوارا يا از نعم بهشتى كه خدا روزى شما كرده بهرهمند سازيد. آنها پاسخ دهند: خداوند اينها را بر كافران حرام كرده است». (اعراف/50)
ندايى نيز در روز قيامت از جانب پروردگار به مردم مىرسد كه كفار و مؤمنين صفهاى خود را از هم جدا سازند و هر گروه در جاى خود بايستد. نداى ديگر، گفتگوى گنهكاران با يكديگر است كه تابعان كفار، رؤساى خود را ملامت مىكنند وآنها هم اينها را در حالى كه هر دو گروه ملعون و زيانكار خواهند بود.
در همين دنيا هم بسيار اتفاق مىافتد كه ظالمان گرفتار «يوم التناد» شوند و آن، روزى است كه نيازمند يارى مظلومان شوند و آنها را بر يارى خود ندا دهند يا آنكه به عذابى سخت گرفتار آيند و يكديگر را براى كمك بخواند اما هيچكدام نتوانند ديگرى را يارى دهند.
رضا شاه در روزهاى آخر حكومت خود به هر دستاويزى چنگ مىزد تا خود را نجات دهد، حتى دست به دامن قوامالسلطنهاى شد كه روزى از خود رانده بودش اما او نيز نتوانست كارى برايش بكند و سرانجام از قدرت خلع و به جزيرهاى كوچك و دورافتاده تبعيد شد. نظير همين اتفاق براى فرزندش نيز افتاد او هم اواخر سلطنت، وقتى ديد به زودى قدرت از دستش خارج مىشو، هر كارى مىتوانست انجام داد، حتى به التماس افتاد اما فايدهاى به حالش نداشت. اين درسى از تاريخ است كه بايد مورد عبرت همه حاكمان و پادشاهان عالم قرار گيرد!
آموزههاى آيات
در درون هر كس موسى و فرعونى وجود دارد. موسى، همان فطرت خداجو و فرعون، نفس اماره است. فرعون درون، خود را مستقل از خدا مىداند و چنين جلوه مىدهد كه خود رازق و مالك و مدبّر خويش است؛ من من مىكند و دائم دم از «مال من، علم من، انديشه من، حكومت و رياست من» مىزند. در مقابل موساى درون او را به خداى تعالى متذكر مىسازد و خاطرنشان مىكند كه تنها پروردگار يكتاست كه مدبّر همه عالم وهمه اشخاص وانفاس است. اگر كارى از دست كسى برمىآيد به عنايت و اذن او است. حيات و قدرت و علم را او مىدهد و باز مىستاند. در مورد مرگ انذار مىدهد و از كارافتادن اعضاء و جوارح و رفتن روح به عالم ديگر را يادآورى مىكند و نسبت به قيامت و حساب و كتاب آن و عرضه اعمال به پيشگاه خداى تعالى هشدار مىدهد.
اينها حقايقى است كه پيش روى همه افراد بشر قرار دارد و نمىتوان نسبت به آن بىتفاوت بود يا از آن گريخت يا حتى از زمان وقوع آن خبر داشت. بله اگر كسى يقين دارد كه تا نود يا صد سال عمر مىكند، تا آن زمان نسبت به مرگ و آخرت خود آسوده باشد!
خطرات بىشمارى كه در زندگى هر كس پيش مىآيد و خداوند او را از يك قدمى مرگ باز مىگرداند، در واقع تنبيهى است براى يادآورى اين حقيقت اجتنابناپذير!