بيان: ظهور مراتب مكنونات قلب (قسمت دوم)[1]
بسِمِ اللهَّ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ .
وَمِثالُ هذِهِ الاصولِ الثَّلثَةِ كَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ امِنَ مِنَ الْخَلْقِ وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ امَنَتْ جَوارِحُهُ انْ يَسْتَعْمِلَها في الْمَعْصِ يَةِ وَمَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةِ امِنَ قَلْبُهُ مِنْ انْ يشْغَلَهُ بغِيْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تعالي فَانْظُرْ ايُّهَا الْمُؤْمِنُ فَاِنْ كانَتْ حَالَتُكَ حالةً تَرْضاها لحِلُولِ الْمَوتِ فَاشْكُرِ اللهَّ تعالي عَلى تَوْفيقِهِ وَعِصْمَتِهِ وَانْ کانَتْ اخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بصِحيح العَزيمَةِ وَانْدَمْ عَلى ما قَدْ سَلفَ مِنْ عُمْرِكَ في الْغَفْلَةِ وَاسْتَعِنْ باِللهِ تعالي عَلى تَطْهِيرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ وَتَنْظيفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ وَاقْطَعْ رِباطَ الْغَفْلَةِ عَنْ قَلْبِك وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِمِنْ نَفْسِك .
و اين اصول سه گانه ي خوف، رجاء و محبّت مانند حرم، مسجد وخانه ي كعبه است پس كسي كه در محيط حرم شهر مكّه داخل شد از آزارو اذيت هاي مردم مأمون است و چون از روي حقيقت و اخلاص داخل مسجد شد، جوارح و اعضاي او از بكار بردن در معصيت و مخالفت محفوظ است و چون داخل خانه كعبه شد لازم است كه قلب خود را ازاشتغال به غير خدا و از توجّه و ياد مخلوق نگهدارد.پس به دقّت متوجّه باش اگر حال تو طوري است كه اجازه مي دهد و راضي هستي كه مرگ به تو فرا برسد و رخت از زندگي دنيا بربندي، البته شكر خداي را بجاي آور كه تو را چنين توفيقي داده و از راههاي ضلال و خلاف به صراط مستقيم هدايت فرموده است و اگر احوال و اعمال تو اقتضا نمي كندكه تن به مرگ داده و راضي به فرا رسيدن قاصد اجل شوي حتمي است كه بايد از اين حالت منصرف گشته و تصميم جد ّي و اراده قوي براي تحصيل سعادت خود گرفته و بر خطاها و غفلت ها بر آنچه از عمر تو به بي حاصلي گذشته است نادم و پشيمان گردي وازپروردگار متعال ياري بطلب كه تو را در راه تطهير ظاهر از معاصي و تنظيف قلب و باطن ازعيوب موفق بدارد و علاقه غفلت را از غم خود پاره كرده و آتش شهوترا از نفس خود خاموش كني[2]
خوف و رجاء و محبّت سه پايه و ركن نجات مؤمن يا سه ركن درون فكر مؤمن است.درباره ي خوف قرآن مي فرمايد: الا انَّ اوْليِاءَ اللَّهِ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُون[3]، و حال آنكه در اينجا خوف و رجاء ازصفات مؤمن شمرده شده است.وجه تلفيق اين مطلب را قبلاً بيان كرديم.يكي از وجوه تلفيقش اين است كه گفتيم خوف و رجاء مربوط به اين دنياست؛ مادامي كه در اين دنيا هستيم كسي كه سالك راه حقّ باشد بايدهم خوف هم رجاء و در درجه بالا، محبّت داشته باشد.سالك، چه سالك عادي باشد و چه از بزرگان، پيغمبران، ائمه باشد تا زماني كه در دنياست هم خوف هم رجاء و هم محبّت دارد.منتها خوف آنها با خوف ما فرق مي كند. ما خيلي هم كه جلو رفته باشيم از خوف جهنم يا به اشتياق بهشت معصيت نميكنيم .ولي علي«ع» درضمن مناجاتي گفت : «خدايا من تو را از ترس جهنم ات يا از شوق بهشت ات عبادت نمي كنم بلكه تو راشايسته عبادت مي دانم و براي اين شايستگي، عبادت مي كنم[4]».بنابراين خوف آنها از جهنم نيست؛ خوف آنها از آن است كه مبادا در راه سلوكشان يك قدم عقب بمانند ، نكند كه يك لحظه از وصال محبوب محروم بشوند .
از پيغمبر است كه گاهي اوقات مي فرمود: ارِحْني يَا بِلَال، بلال اذاني بگو يا چيزي بگو؛ مرا به وجد بياور.اين ايّامي بود كه پيغمبر غرق در امور دنيا بود.امور دنيا هميشه خُوف دارد.البته گاهي هم مي فرمود :کلِّمَيني يا حميراء[5]، به عايشه مي فرمود با من حرف بزن .بر اي اينكه حضرت از آن حالِ بي خودي، از آن حال وصل،كمي پايين بيايد و به امورمردم رسيدگي كند .امّا فرق خوف با خشيت چيست؟ بطوريكه در مورد خوف گفتيم :مؤمن در آن دنيا خوف ندارد و قرينه اش هم اين است كه از پيغمبر حديثي است كه فرمود: هر كه در اين دنيا خوف داشته باشد در آخرت به او خوف نمي دهيم و هر كه در اينجا بي پروا باشد و خوفي نداشته باشد،در آن دنياخوف خواهد داشت .امّا فرق خوف و خشيت چيست؟ البته خشيت در چند جاي قرآن هم بكار رفته: انمَّا يَخْشَى اللهَّ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ[6] ، در بين بندگان خداعلما از خداوند خشیت دارنديا جاي ديگر خطاب به پيغمبر مي فرمايد : فَلاتَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَلاتَشْترُوا باِاياتي ثَمَناً قَليلا [7]، از مردم خشيت نداشته باش ؛ ازمن خشيت داشته باش.خشيت عبارت است از ترس به اضافه احساس هيبت از مقام و هيبت خداوند مي ترسد: وَ ا مَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الهَوَى فَاِنَّ الجنَةَ هِىَ الْمَاوْى[8] ، از مقام خداوند ، از نشستگاه خداوند مي ترسد.ترس از اين است كه مبادا قصور كند.البته اين ترس باشد خشيت است كه مقامي بالاتر از خوف يا رجاء است .وقتي با احساس هيبت از حضور خداوند در زماني كه به حضور رسيده توأم خوف و رجاء يعني آنچه بيم و اميد مي گوييم، بايد در همه باشد وهمه رعايت اعتدال بين اين دو راداشته باشند.بيم زيادتر از حدّ نباشد ،چون ممكن است به يأس از رحمت خدا برسد.و نه رجاء و اميدواريش زيادتر از رحمت خداوند باشد كه در آن صورت ممكن است مغرور شودكه: يا ايُّهَا الْانْسانُ ما غَرَّک برِبک الْکريمِ ؛ البته رَبِّک الْکريم خودش رجاء را ميرساند؛ يعني اميد به كرم خدا .
وقتي كسي توانست اين دو را متعادل داشته باشد به جاي خوف،خشيت دارد.يعني از گناهان و قصور خودش مي ترسد و نگران است واحساس هيبت مي كند؛ اينجا احساس خشيت مي كند .انمَّا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ مي فرمايد مقام خشيت، مقام علما است .البته علماي علمي كه لدني است.همان علمي است كه درباره اش فرمود : العلم نورٌيقذف اللهّ فى قلب من يشاء[9]، علم نوري است كه خداوند در قلب هركه بخواهد مي گذارد .مقام بالاتر از همه اينها، محبّت است كه در اينجا فرموده است.ازحضرت صادق نقل است:(البته اخباري كه از ائمه رسيده هر كدام متناسب با حال شنونده بوده و آن شنونده هم اگر مأمور بوده بايد مي گفته و براي آنهايي كه در آن حال بوده اند، والّا نه)كه مي فرمايد : هَلِ الدِّينُ الَّاالْحُب[10]، آيا دين، غير از دوست داشتن است؟ اين مقام آخر است .درمقام سوّم، خوف و رجاء تبديل مي شود به حبّ.خوف از چه پيداميشود؟خوف از اينكه طرف عظمت، خدا را مي داند و خائف مي شود كه مباداكاري كند كه غضب خدا او را بگيرد پس موجب مي شود كه از معصيت وگناه دوري كند.هر چه اين حالت شديدتر باشد دوري از گناه هم بيشتر است .رجاء از علم به عظمت خداوند ناشي مي شود از كسي مي پرسند: ماغَرَّک برِبک الْکريم چه چيز تو را به خداوند كريم مغرور كرد؟ جواب مي دهد همين كه خودش فرمود: ربّک الکريم همين من را مغرور كرد .مي گويند در قيامت كسي را مي آورند بعد از اينكه از او سؤال و جواب كردند، خداوند مي فرمايد(البته اينها به زبان رمزي و سمبليك است ) به جهنم ببريدش.او را مي برند.همين طور كه مي رود، هر چند قدم كه جلو مي رود، سرش را به عقب برمي گرداند.خداوند مي فرمايد او را نگه داريد ، مي پرسند : چرامرتب سرت را به عقب برمي گرداني؟ مي گويد: اينكه منبد كردم و دارم به جايي مي روم كه شايسته عدل الهي است ، به جاي خود؛ ولي من فضل الهي را مي خواهم.هنوز به كرم او اميدوارم كه مرا برگرداند.اين مفهوم رجاء و اميد است .از مجموع رجاء و اميد و از معرفت به صفات حق ، محبّت ايجاد مي شود و هر مقدار درجه اين محبّت بالاتر رود و محبّت بيشتر شود انسان خودش را بيشتر فراموش مي كند تا آن مرحله آخر كه فناءِفى اللّه باشد ؛كسي كه به ديگري محبّت داشت حتّي او را بر خودش ترجيح مي دهد ؛خداوند براي اينكه مؤمنين اين را بدانند و به آن توجّه كنند ، مي فرمايد :النَّبِيُّ اوْلى باِلْمُؤْمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ[11] ، پيغمبر براي مردم بر خودشان مقدم است.اگر پيغمبر به كسي امري كرد، آن شخص حقّ ندارد اضافه بر آن كاري انجام دهد.در واقع خداوند خواسته اين ايثار را براي آنها بصورت حكم قرار بدهد و وقتي به اين صورت بود تدريجاً جزء هويّتشان مي شود وبه خودشان ايثار خواهند كرد .خوف و رجاء و محبّت را تشبيه كرده اند به اينكه كسي براي حجّ به مكّه مي رود وقتي وارد حرم شد هيچ حيواني را نبايد بكشد، حتّي نبايد علفي را از زمين بكند.همانطور بايد برود.خود او هم بايد مانند يكي ازجانداراني باشد كه در آنجا هستند.وقتي وارد حرم شد امنيّت دارد، از مردم مأمون است.به اين معني كه اگر گناهي يا خطايي كرده باشد در آنجانمي توانند مجازاتش كنند يا او رابگيرند بيرون كنند.اين «بست » نشستن هم مدّتي در ايران به اقتباس از آن امنيت داشتن معمول بود.البته همه ي جاهاي مقدّس براي مسلمين احترام دارد كه رعايت مي كنند ولي آنچه حكم شرعي است براي حرم مكّه است .بعد داخل مسجد كه شد از گناهان و خطاهايي كه ممكن است بردست و پا و چشم و گوش عارض شود خودداري مي كند .كسي كه به آنجا رفت و به اين درجه رسيد، از گناه خودداري مي كند.اگر توفيق پيداكرد و به داخل خانه رفت، آنجا ديگر قلبش را بايد از غير خدا پاك كند.از شيخ بهايي است كه:
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند كه تو در برون چه كردي كه درون خانه آيي؟
علامت اين مرحله آخر، «مرحله محبّت» كه داخل خانه مي شود ،اين است كه به مرگ راضي و علاقه مند باشد.نه تنها راضي باشد بلكه علاقه مند هم باشد.در قرآن دو جا خطاب به يهود مي فرمايد : شما كه معتقديد بهشت مخصوص شماست و جهنم نداريد و بر شما عذابي نخواهد بود اگر راست مي گوييد واينطوري است پس آرزوي مرگ كنيد .ولي دنباله اش مي فرمايد هرگز اين كار را نخواهيد كرد[12] .براي اينكه خودتان مي دانيد كه چه فجايعي انجام داد ه ايد.اگر كسي براي رفتن آماده بود نشانه اش آن است كه محبّت دارد و از مراحل خوف رد شده است.در داستان هاست كه ملك الموت نزد يكي از اولياء آمد.از او پرسيد: براي چه آمدي؟ گفت: آمدم جان تو را بگيرم .گفت يك دقيقه صبر كن.با خدايش مناجات كرد و گفت: خدايا! آيا هيچ دوستي جان دوستش را مي گيرد؟ خداوند فرمود:نه،ولي آيا هيچ دوستي از اينكه پيش دوستش برود نفرت دارد؟آن وقت متوجّه شد. كمااينكه خداوند به موسي گفت كه آيا مي خواهي همه ي خطاها و سياهي هايت را رو كنم كه مردم لعنتت كنند؟ موسي عرض كرد كه خدايا هر چه مي خواهي بكن ولي آيا مي خواهي كه من هم از عفو و كرم تو بگويم كه ديگر كسي از گناه كردن نترسد؟ مثَلي است كه خداوند فرمود: «ني ز ما وني ز تو رو دم مزن ».از اينطور مكالمات دراين باره گاهي مي گويند .نه اينكه آن بزرگ از مرگ مي ترسيد، نه! آن بزرگ هميشه با آنجا در ارتباط بود. منتها مدّتي مأمور بوده است كه اينجا باشد؛ يعني يك پايش آنجا و يك پايش اينجا باشد.بعد كه از اينجا معافش كردند، راحت مي شود.پيغمبر ما، هم كار دنيا مي كرد و هم هميشه در آخرت بود .علي «ع» هم همينطور.به هنگام مريضي آخر پيغمبر،حضرت فاطمه درخدمت ايشان نشسته بود، در زدند .حضرت فاطمه جلوي در رفت و برگشت و گفت: مردي با اين خصوصيات آمده مي گويد از پيغمبر اجازه بگير خدمتشان بيايم.حضرت فرمودند: بگو بيايد، او ملك الموت است از من اجازه مي گيرد.براي هيچكس ديگر محتاج به اجازه نيست.محتاج به در زدن نيست.همه ي درها به رويش باز است.منظور اينكه براي اين اشخاص مرگ يعني معافيت از يك سلسله گرفتاري هايي كه در دنيا دارند.ما هم اگر اشتياق داشته باشيم و هميشه براي مرگ حاضر باشيم، علامت خوبي است كه در سلوك دچار آن هستيم؛ولي نه براي مرگي كه خودمان را از بين ببريم.بلكه آماده باشيم كه اگر به سراغ مان آمدند، فوري برويم.والّا اگر غير از اين باشد و كسي به خاطر اينكه از زندگي ناراحت است بخواهد برود و بگويد كه من از زندگي ناراحتم و بروم، در اين صورت نه تنها در اين مقام نيست ، بلكه گناهكار است كه نعمات الهي را كفران كرده است.
[1] . شب جمعه، تاريخ 13 / 2/ 1380 ه . ش.
[2] . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ص 8- 7
[3] . سوره يونس، آيه 62 : آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمیشوند.
[4] . بحارالانوار، ج 67 ، ص 186 : مَا عَبَدْتُک خَوْفاً مِنْ نَارِک وَ لَاشَوْقاً اِلَى جَنَّتِک وَ لَکنْ رَاَيْتُک اَهْلًا للِعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک
[5] . منهاج الولاية، ج 1، ص 3
[6] . سوره فاطر، آيه 28
[7] . سوره مائده، آيه 44
[8] . سوره نازعات، آيات 41 – 40
[9] . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ص 344
[10] . الكافي، كليني، دارالكتب السلاميه، تهران، 1365 ش، ج 8 ، ص 80
[11] . سوره احزاب، آيه 6
[12] . سوره بقره، آيات 95 – 94 : قُلْ اِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْاخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالصِةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ اَبَداً بمِا قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ وَ اللهَّ عَليمٌ باِلظَّالمِينَ .
سوره جمعه، آيات 7- 6 : قُلْ يا اَيُّهَا الَّذينَ هادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنكَّمْ اَوْليِاءُ للِّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْ تَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ولايَتَمَنَّوْنَهُ اَبَداً بمِا قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ وَ اللهَّ عَليمٌ باِلظَّالمِينَ .