روز درویش
روز درویش چو منصوب به درویشان شد |
| گوئیا خار به چشم ودل بی دینان شد |
&&&
شرط عشق….
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از دردچشم خود نالید…
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت. و از درد چشم می نالید…
موعد عروسی فرا رسید…
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود…
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد …
چند سالی بعد از ازدواج زن از دنیا رفت! مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود !
همه تعجب کردند و مرد گفت: من کاری نکردم فقط ” شرط عشق” را به جا ی آوردم! من عاشق سیرت او بودم نه صورتش