رعایت(قسمت اول)[1]
بسِمِ اللهَّ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ .
قالَ الصّادِقُ«ع»:مَنْ رَعي قَلْبَهُ عَنِ الْغَفْلَةِ وَ نَفْسَهُ عَنِ الشَّهْوَةِ وَعقْلَهُ عَنِ الْجَهْلِ فَقَدْ دَخَلَ في ديوان المتنبّهين.ثُمَّ مَنْ رَعي عِلْمَهُ عَنِ الْهَوی وَ دينَهُ عَنِ الْبِدْعَةِ وَمالَهُ عَنِ الْحَرامِ .فَهُوَ مِنْ جُملةِ الصّالحِينَ .
قالَ رَسُولُ اللَّه«ص»: طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلي کُلِّ مُسْلِم وَمُسْلِمةٍ؛ وَهُوَ عِلْمُ الْانَفُسِ .فَيَجِبُ اَنْ تَکُونَ نَفْسُ المُؤْمِنِ عَلي کُلِّ حالٍ في شُکْرٍ اَوَ عُذْرٍ .عَلي مَعْني .انِ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَانِ رُدَّ فعَدْلٌ .وَتُطالعِ الْحَرَکاتِ فِي الطّاعاتِ باِلتَّوْفيقِ وَتُطالعِ السُّکُونَ عَنْ الْمَعاصي باِلْعِصْمَةِ .
راجع به كتاب مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از فرمايشات حضرت جعفرصادق، اختلاف است كه چه كسي آنها را جمع آوري كرده است.به هرحال هر كس كه جمع كرده و به صورت كتاب در آورده ، ازارادتمندان حضرت بوده است.بعد هم در تقسيم بندي كتاب نيز به فصول مختلف اختلاف است.هر چاپي به نوعي پس و پيش دارد . ولي همه ي فصول آن موجود است.ترجمه هايي هم با شرحه ايي شده ، اين ترجمه جزو ساده ترين ترجمه هاست؛ با شرحي كه مؤلف از خودش گفته كه البته خيلي جالب نيست.شرح هاي ديگري هم شده ولي چون ترجمه اين كتاب نزديك به متن است از روي اين ترجمه مي خوانم.اين باب در مورد رعايت است.در اوّل همه ي فصل ها قال الصادق ذكر شده كه گفته ي حضرت صادق را ذكر مي كند .در بعضي مواقع حضرت صادق استناد فرموده اند به گفتار ديگران، گفتار پيغمبر يا ديگرائمه يا اينكه خود مؤلف خواسته است اضافه كند .مثلا در اينجا يك قال رسول اللهّ اضافه كرده است .
اين باب در حفظ و رعايت قلب و نفس و عقل است.رعايت يعني چوپاني و نگهداري؛ راعي كه مي گويند يعني چوپان.در حفظ و رعايت قلب «حضرت صادقع فرمود كسي كه قلب خود را از غفلت و نفسش را از شهوت و عقلش را از جهالت محافظت كند پس در زمره آن طايفه اي كه به خود آمده و متنبّه هستند داخل شده است و سپس هر كه علم و دانش خود را از هوي و هوس، و دين و آيين خود را از بدعت و عقايد ساخته شده و مالش را از حرام حفظ كند از جمله صالحين است.رسول اكرم «ص »فرمود: طلبيدن و تحصيل علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است و مراد از اين علمي كه بر همه واجب است علومي است كه مربوط به تربيت و تكميل نفس است.پس بر هر فرد مؤمني واجب است كه در تمام حالات خود شاكر باشد و يا اگر توجّه به قصور وتقصير خود مي كند عذر به پيشگاه پروردگار آورد.زيرا اگر خداوند متعال اقبال و انعام
مي كند بطور مسلّم روي عدل بوده و اعمال عدالت كرده است و لازم است متوجّه باشد كه تمام اعمال خير و حركات مطلوب او روي ياري و توفيق حضرت احديت است و هرگونه محفوظ بودن او از معاصي ونزديك نشدنش به كارهاي زشت و قبيح به حفظ و حراست و منع پروردگار است» .[2]
در فصل پيش راجع به قلب و نفس صحبت شد.اينجا فرموده اند«هر كس قلب خود را از غفلت، نفس خود را از شهوت و عقل خود را ازجهالت محفوظ كند ». نفس را هم در اينجا به معناي نفس امّاره مي توان در نظر گرفت و هم مي توان گفت نفس يعني وجودش را از شهوت محافظت كند. البته شهوت كه مي فرمايند، هر ميل طبيعي و غريز ه اي براي بشر در حدّ خودش ممدوح است.غذا خوردن، صحبت كردن، ديدن و…همه كارهايي كه ما مي كنيم، حبّ مقام يا جاه، هر كدام در حدّ خودش باشد ممدوح است.از حد كه تجاوز كند، مي شود شهوت. ولي گاهي هم لغت شهوت براي هر گونه ميلي به كار مي رود.اينكه در اينجا فرموده اند، يعني از زياده روي، خودش را حفظ كند .حتّي در خوراك خوردن هم گفته اند كه شخص مقداري بخورد كه بدن زنده ماند نه زياد تر.در موردخواب هم فرموده اند، در پندصالح هم ذكر شده، كه بين ربع و ثلث شبانه روز باشد.انسان بايد اينها را رعايت كند.به همين جهت اين فصل را كلّاً درباره ي «رعايت» ذكر كرده اند ؛ نه رعايت قلبِ تنها. قلب را بايد از غفلت حفظ كند.چون ما ذكر قلبي داريم، يعني قلب و دلمان هر لحظه بايد به ياد خدا باشد و اگر از ياد خداغفلت كنيم ، مقداري عقب مانده و راهمان دورتر مي شود، اين است كه بايد، تمام اين مواقع قلب را از غفلت حفظ كرد .البته قلب را از غفلت حفظ كردن و به اصطلاح مداومت در ذكر، اين نيست كه همه ي كار و زندگي را كنار بگذاريم.مجموعه ي وجود انسان اگر هميشه به ياد خدا باشد، درست است، ولو حرفي بزند يا نزند.مثالش در شعر مولوي است كه مي گويد:
اي بسا ناورده استثنا به گفت جان او با جان استثناست جفت[3]
منظور از استثنا همان ان شاءالله يا«اگر خدا بخواهد »است كه مابراي هر كاري،هر تصميمي كه مي گيريم ان شاءالله مي گوييم.براي ما كه در مراحل پايين هستيم گفتن اين عبارت، يادآوري مي كند .ولي عمده يادآوري آن است كه بدانيم همه چيز به اراده خداوند است .در اين شعر مولوي مي گويد كه چه بسا اشخاصي كه اين استثنا (ان شاءالله) را به زبان نمي آورند ولي جانشان با جان استثنا جفت است.چون جانشان آن را حس مي كند.بدون اينكه بگويند مي دانند كه هيچ كاري انجام نمي شود جز اينكه خدا بخواهد.در اينجا هم غفلت قلب آن است كه خودش را يك لحظه قادر بداند و محتاج به خداوند نداند؛ كه بعداً شرح مي دهيم.
در دنباله مي فرمايد: عقلش را از جهل حفظ كند.در اوائل اصول كافي جنود عقل و جنود جهل را ذكر كرده اند.جنود جهل، حسد، آزو…همه عيوبي است كه ما مي بينيم و مي دانيم، ولي مع ذلك گرفتارش هستيم.چنانچه مؤمني عقلش را با علم تقويت كند و از جهل دور شود ،عقل نيرو پيدا مي كند، اين عقل شرعي است.عقلي است كه در فقه يكي از مباني استنباط است.البته وقتي در اينجا به فرمايش پيغمبر اشاره شده كه طلب علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است، منظور از اين علم كه پيغمبر فرموده چيست؟ اگر منظور اين درس هايي است كه ما امروزمي خوانيم كه پيغمبر نخواند.پيغمبر امّي و بي سواد بود ؛ به قول حافظ:
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد
علمي كه امروزه متداول است روابط اشياء و حوادث را با هم به صورت قطعي بيان مي كند.ولي اين روابط و قواعد را چه كسي ايجادكرده است؟ خالق متعال. همان خالقي كه اگر اراده كند ، آتش گلستان مي شود.بنابراين ، اگر خالقِ اين قوانين و مقررات ، دست پيغمبر رابگيرد(چون پيغمبر در حدّ اعلي بود) و تمام كتاب آفرينش را نشانش دهد،آن وقت او محتاج به اين در س هايي كه ما مي گو ييم نيست .مي رود درآنجايي كه همه چيز را مي بيند و مشاهده مي كند.البته خداوند تمام اين قواعد را به پيغمبر كه بالاترين انسان و مخلوق خداوند است ، نشان داده است.امّا به پيروان او و در درجه ي اوّل ائمه، به هر كدام مقداري،گوشه اي، از اين قواعد را نشان داده است .
بوعلي سينا وقتي به ملاقات ابوسعيد ابوالخير رفت، عجله داشت ؛يعني اين علم طوري است كه هر جا ديد بايد دنبالش برود .از ماوراءالنهربه نيشابور براي ديدن ابوسعيد آمد.گفتند در حمام است.صبر نكرد ، به حمام رفت.در آنجا ابوسعيد گفت: شما مي گوييد كه اگر چيزي دستمان باشد رها كنيم مي افتد.هيچ چيزي هم بالا نمي رود.بوعلي گفت : بله.شيخ اشاره كرد طاس حمام كه جلويش بود به بالا رفت.بعد گفت به اين چه مي گوييد؟ به اين مضمون گفت كه ما اين را ديگر نخوانده بوديم، بلدنيستيم.حالا مكالمات ديگرش را نگفتند. همين قدر است .بعد اً كه ازابوعلي سينا سؤال كردند، گفت هر چه من مي دانم ، او مي بيند .منظور از اين گفته آن است كه وقتي خداوند به كسي نشان مي دهد، مي بيند و ديگر محتاج به علم ظاهري نيست.ولي بوعلي سينا كه علاقه مند و شايق است بايد زحمت بكشد، تا شايد يك گوشه را نشانش بدهند.پس منظور از علمي كه پيغمبر طلبش را واجب مي داند علمي است كه حقايق اشياء و در درجه ي اوّل حقيقت خودش را بشناسد .اين علم است؛ علمي كه عظمت خداوند را درك و احساس كند .البته خيلي ازهمين جا استفاده مي كنند، يعني به اين استناد مي كنند و مي گويند منظورازعلم، علمِ علوم ظاهري است منتها علوم ظاهري كه مربوط به دين است.بله آنها هم خوب است ولي آنها هم اگر به معنويّت نرسد در حد ّعلوم ديگر است.علوم ديگر را هم اگر كسي بداند و در اين حالت باشدكه از هر قانوني كه مي شنود و مي فهمد، احساس عظمت خلقت را بكند،اين هم يك گوشه اي، يك قدمي از آن علم الهي است. اينكه فرموده اند :طلب علم بر هر مرد و زن مسلماني واجب است، اگر چنين هدفي داشته باشد، مي توان اسمش را علم گذاشت. در اين صورت مثلا اگر مسلماني واقعاً به قصد احساس عظمت خداوند فيزيك، هيئت ، نجوم بخواند، مي بيند كه در آنجا گفته اند كُرات همديگر را جذب مي كنند، قوّه ي جاذبه دارند و هم چنين وقتي يك چيزي مي چرخد، مثلاً آتش چرخان، قوّه گريز از مركز ايجاد مي شود.در اين جهانِ با عظمت كه اصلا انتها ندارد،همه ي كُرات مي چرخند و به هم كاري ندارند .هر كدام عمري دارند، عمرشان كه سررسيد از بين مي روند.کلُّ شَيْ ءٍ هالکِ الا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکمُ وَ الَيْهِ تُرْجَعُون[4].معني کلُّ شَيْ ءٍ هالکِ الا وَجْهَهُ را مي فهمند؛اين علم است .منتهادردورانِ امروزِ جهان(كه ايران هم يك گوشه اي از آن است) اين بحث پيدا شد كه آيا علم بايد هدف داشته باشد يا نه؟ بعد ازدوران عظيمي كه به نام قرون وسطي مشهور است كه در اروپا حكومت كليسا برقرار بود و باتعصّبات سختي هر كسي جزئي حرف تازه مي زد اورا تكفير مي كردند و مجازات هاي سنگيني از قبيل زنده زنده دفن كردن، سوزاندن و امثال اينها بر ايشان برقرار بود ، به تدريج مردم از حكومت كليسابيزار شدند و عكس العمل نشان دادند.وقتي علماي جديد آمدند ،براي اينكه خودشان را در مردم مشهور كنند ، سعي مي كردند از دين
بيزاري جويند و به اصطلاح «آته[5]» و ضد خدا بشوند.اين وضعيت ادامه پيدا كرد البته بعضي ها معتقد بودندكه علم خودش هدف است يعني كسي كه سعي مي كند يك قانون شيميايي يا فيزيكي را كشف كند فقط براي كنجكاوي خودش است و براي اينكه مطلبي را بفهمد.ولي گروه ديگري مي گفتند كه خير، علم بايد داراي هدف باشد.امّا اين هدف چه باشد ، نظرها فرق داشت.ولي ما مي گوييم بنا به فرمايش حضرت صادق اگراين علم ها هدف شان اين باشد که عظمت خدا را بهتر درك كنند اين علم خوب است.اين علم از جمله علومي است كه به عقل كمك مي كند .ولي اگرعلم براي اين باشد كه برتري بجويد يا چيزهاي ديگر ، اين علم از آن علومي نيست كه پيغمبر فرموده كه بر هر كسي واجب است .بعد مي فرمايد كه علمش او را از هوي وهوس نگهدارد.چون كه علم به ياري عقل مي آيد، ركن عقل است.اين علمي كه طلبش بر هرمسلماني فريضه است اين علم كمك كار عقل است.علوم ظاهري و جديدهم اگر آن هدف را تأمين كند مددكار عقل شرعي مي شود و اين عقل شرعي علمِ خودش را، دانش خودش را، از هوي و هوس حفظ كند .ولي اگر همين علوم طبيعي كه مثال زده شد يا حتّي علوم ديني، مثل فقه و اصول و كلام و فلسفه و همه اين ها…را بياموزد براي اينكه برتري پيدا كند، اين علم نيست.اين هدف صحيح نيست.امّا اگر بياموزدكه به عظمت خداوند بيشتر پي ببرد و بعد هم ديگران را آگاه كند، اين علم به اين طريق خوب است.
سپس اگر دين و آيين خود را از بدعت و مالش را از حرام حفظ كند، جزء صالحين است كه خداوند در چندين جا مي فرمايد : وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ ابائهِمْ وَازْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِمْ [6] اگر صالح باشد از خوبي ها و ثواب هاي اجداد خودش هم بهره مي برد .دين و آيين خودش را هم از بدعت حفظ كند.بدعت لغتي است كه در طي تاريخ اسلام مورد سوءاستفاده بسيارواقع شده است .در تاريخ كليسا همچنين بوده است.اكنون هركس حرف تازه اي بزند كه در اسلام نبوده ولي اسلام اجازه داده باشد مي گويند اين بدعت است و حال آنكه خود بدعت خيلي دقيق بيان شده.بدعت آن است كه كسي امري را بر خلاف نصّ پيغمبر و عقل بيان كند.به اين ترتيب بسياري از فرقه هاي ضالّه را مي توان بدعت حساب كرد.به اين معني كه مثلاً وقتي از اين آيه قرآن كه الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى [7]سوءاستفاده مي شود و مي گويند خداوند تختي گذاشته و رويش نشسته، يا روز قيامت هشت فرشته مي آيند تخت را مي گيرند و مي آورند، يعني براي خدا جسم قائل شده اند، چنين اعتقادي بدعت تلقّي مي شود، ولي هرگونه تازه جويي بدعت حساب نمي شود.مثلاً گاليله كشفي كرد كه ممكن است پس فردا باز شخص ديگري كشفي بر خلاف آن بكند. ولي او كشف كرد كه زمين ساكن نيست كه همه کُرات دورش بگردند.زمين و سياره ها دور خورشيد مي گردند.زمين هم سيار است.محاكمه اش كردند گفتند اين بدعت است، كفر است.اين را نمي شد گفت بدعت است، چون ربطي به دين ندارد .مامي گوييم چه زمين به دورخورشيد بگردد چه خورشيد به دور زمين، هر دو مسخّر الهي هستند و اصلاً ربطي به مسائل ديني ندارد.ولي او را به زور وادار كردند و گفتند از اين حرف توبه كن.او هم قبول كرد .بعد كه ازجلسه ي محاكمه بيرون آمد گفت كه من از اين حرفم توبه كردم ولي زمين از حركت توبه نمي كند.به او ايراد گرفتند كه چرا توبه كردي ومحكم نايستادي.گفت كه من نمي خواهم با اينها دربيفتم، من مي خواهم دنباله ی علمم را بگيرم و تحقيق كنم.به همين دليل اين حرف را زدم كه بيرون بيايم.منظور اينكه بدعت يعني دين را منحرف كردن ولي اين قبيل امور، انحراف در دين نيست .
و در دنباله مي فرمايد: پس بر هر مؤمني واجب است كه در هرحال، شكرگزار باشد.اين را در زندگي معمولي خودمان نيز ديده ايم .بعضي ها طوري هستند كه اگر ديگران به آنها كمكي كنند الي الابد به يادشان است و از آنها تشكّر مي كنند. ولي بعضي ديگر اگر كسي يك عمربه آنها خدمت كند ولي يك بار تخلّف كند، مثلاً چيزي بخواهد و به اوندهد، تمام آن خدمت ها را از بين مي برد.كدام خصلت بهتر است؟ مسلماًآنكه شكرگزار است.ما همين كه وجود داريم، چه كسي اين وجود را به ماداده است؟ خداوند عالم.تا وقتي كه اين وجود هست بالاترين نعمت است، بايد شكرگزار باشيم.هرچه از اين نعمت بيشتر خداوند به ماداد ، بيشتر شكر كنيم.ولي متأسّفانه كمتر كسي در اين حالت است و اگرخداوند، خداي ناكرده (ان شاءالله نخواهد كه ما را به گناهانمان بگيرد) به قصورمان بگيرد، كمال عدل است.اينكه برخي دائم مي گويند اين چه عدالتي است و چنين و چنان، بايد بدانند كه عدل خداوند اين نيست كه هر چه من بخواهم بشود.عدل خداوند آن است كه طبق قوانين خودش رفتاركند.اين عدل است.هر خوبي كه به ما برسد از كرم و فضل اوست .آن دعايي كه مي گويد: الهي عامِلنَا بفِضلِک ولاتُعامِلنَا بعِدلک، اشاره به همين مثل است.مي گويد خدايا اگر به عدل خود رفتار كني ما بيچاره ايم .چه چيزي بياوريم در مقابل اين ترازوي دقيق تو؟ پس با ما به فضل خودرفتار كن.عدل خداوند اين است كه هيچ خوبي را بي جزا نمي گذارد ولي بدي را ممكن است بنا به فضل خودش رفع كند، خودش مجازات نكند،كه بارها در قرآن ذكر شده است.
[1] . شب جمعه، تاريخ 20 / 2/ 1380 ه . ش.
[2] . مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ص 14 – 13
[3] . مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 50
[4] . سوره قصص، آيه 88
[5] . Atheist
[6] . سوره رعد، آيه 23 و سوره غافر، آيه 8 : هر كس كه صالح باشد از پدران و همسران وفرزندانشان، داخل بهشت ميشود.
[7] . سوره طه، آيه 5