Search
Close this search box.

طريقت معنوي و هنر اسلامي

 

 

شهرام پازوكي

دانشيار مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفة ايران

 

چكيده: هنر به معناي قديم آن اعمّ از هنرهاي زيبا (fine art) به معناي امروزي آن است. درعرفان اديان مختلف، هنر معناي عام كار و پيشه را داشته است. به اين معنا كه اهل سلوك، هنر را به عنوان اسبابي براي تهذيب و ادب نفس مورد نظر داشته‌اند. از اينرو است كه همواره ارتباط نزديكي ميان هنرمندان و طريقه‌هاي عرفاني مشاهده مي‌شود كه يكي از نمونه‌هاي برجستة آن رابطة طريقة ذن بودايي و هنرهايي مثل شمشيرزني و گل‌آرايي است. درعالم اسلام همين ارتباط را مي‌توان ميان هنرمندان و اصحاب صنعت و پيشه و بزرگان تصوّف و عرفان اسلامي ديد. تقريبا هنرمندي در تاريخ هنر در اسلام نيست كه به‌نحوي جزو يكي از طريقه‌هاي معنوي نباشد. فتوّت نامه‌هايي كه عارفان مسلمان نوشته‌اند شاهد صدق اين مدّعي است. دراين يادداشت ارتباط ميان طريقت معنوي و هنرهاي اسلامي از دو بُعد ماهوي و تاريخي بطور اجمالي بررسي مي‌شود.

كليدواژه‌ها: طريقة معنوي، هنر اسلامي، كار، هنرهاي زيبا، سلوك نفساني، ادب نفس.

 

 

درباره طریقت معنوی و هنرهای اسلامی در دو بُعد مي‌توان سخن گفت: اول ارتباط ماهوی میان این دو و ديگر ارتباط طریقت معنوی و هنرها در عالم اسلام. زيرا این ارتباط تنها منحصر به عالم اسلام نیست و شاید بتوان برجسته‌ترین نمود این ارتباط را در طريقة “ذن بودایی” یافت. در قرون وسطیِ مسيحي نیز قلب تفکر و فرهنگ مسیحیت در طریقه‌های رهباني و در دیرها جریان داشته است كه اين موضوع در جای خود قابل بحث است. در قرون وسطی هنرمند، فیلسوف و یا متفکری نبوده که اهل این دیرها نباشد و این دیرها نمود طریقت معنوی در مسیحیت هستند. در ذن بودایی این رابطه آشکارتر است چرا که شریعت در ذن همان جایگاهی را دارد که ما در اسلام به آن طریقت می‌گوییم. شریعت و طریقت بسیار بهم متکی هستند و غير قابل انفکاک. سلوك در طریقت ذن بيشتر در هنرها تجلی پیدا می‌کند. هنرهايي همچون شمشیربازی، تیراندازی، گل‌آرایی و خطاطی. بنابراین اوّلين موضوعي كه بايد طرح شود، ماهیت ارتباط میان طریقت معنوی و هنرهاست و بحث دیگر، تاریخی است و به بررسی چگونگی این موضوع در عالم اسلام می‌پردازد.

اگر به مبحث ارتباط ماهوی طریقت معنوی و هنرها بپردازیم در ابتدا لازم است تعریف دقیقی از طریقت ارائه دهیم. در یک تقسیم بندی کلی و بنا بر حدیث منقولی از پیامبر اکرم(ص) که می‌فرمایند :”الشریعه اقوالی والطریقه افعالی و الحقیقه احوالی” سه بعد مشخص مورد اشاره قرار مي‌گيرد: پیامبر اکرم(ص) شریعت را اقوال یا گفتار، طریقت را اعمال يا کردار و حقیقت را احوال خود می‌دانند. پس این ابعاد اعتباراً قابل تفکیک هستند ولي درواقع سه بُعد از يك چيز مي‌باشند. در حال حاضر و از ديرباز از مباحث مهم و مطرح در فلسفه بحثی است تحت عنوان “نسبت بین نظر و عمل”. عنوان این بحث نشانگر این مطلب است که نظر و عمل دو بعد متفاوت هستند که نسبت آنها مورد سنجش قرار گرفته است. اما در عالم دین این دو بعد از یکدیگر جدا نیستند همچنان که ابعاد اقوال، کردار و احوال از یکدیگر جدا نیستند. در ادامة این بحث از بعد تاریخی عالم اسلام، بايد گفت آنچه به نام طریقت معنوی از آن سخن می‌گوییم در تاریخ اسلام تحت عنوان “تصوف” تحقق پیدا کرده است. تصوف تحقق تاریخی طريقت يا عرفان اسلامی است چنانكه فقه تحقق تاريخيِ تحقيق در شريعت اسلامي است. برای روشن‌تر شدن موضوع لازم است بگوييم ارتباط ميان طريقت اسلامي و هنرها با تلقيِ جديد از هنرها، ميسرنيست. لذا بايد تلقی امروزی را از هنر بيان کنیم.

آنچه امروزه تحت عنوان هنر از آن یاد می‌کنیم با تعریفی که قدمای ما از هنر داشتند متفاوت است. تعبیرِ جديدِ هنر در حقیقت برخاسته از “هنرهای زیبا” ست که ابتدا در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم میلادی بکار برده شده است. در ابتدا از واژة هنرهای زیبا(fine arts)  استفاده می‌شد، مدتی بعد این واژه از حالت جمع درآمد و با حذف کلمة “زیبا” (fine) به “هنر” تبدیل شد. در حال حاضر اطلاق هنر برای ما دربرگيرندة همان معناي هنرهای زیباست چه از واژه زیبا استفاده بشود یا نشود. این تلقی در دورة مدرن و عمدتأ در حوزة فلسفة رمانتیک آلمانی رخ داد. به عبارت دیگر معنای جدید هنر در فلسفة رمانتیک آلمان آشکار شد و اگر کمی عقب رفته و به  قرون وسطای مسیحی و پیش از دورة مدرن وارد شویم، مي‌بينيم كه آنچه ما هنر (arts) در زبان لاتين می‌نامیم از آنچه تحت عنوان کلی پيشه (craft) در زبان فارسي و در زبان عربی صنعت، بکار رفته، قابل تفکیک نیست. این تفکیک‌ناپذیری مهم و دارای معناست چراکه در واقع نشان دهندة ارتباط ماهوی طریقت معنوی با هنرهاست. به عبارتی دیگر، در دورة مدرن کار بشر و پیشة او تقسیم شده است. بر اساس این تقسیم‌بندی یک پیشه را پیشة کاربردی (useful art) مي‌ناميم (آنچه به کار دستی مربوط می‌شود) و دیگری پیشه‌اي است که آن را به هنرهای زیبا (آنچه زيباست و زیبایی می آفریند) اطلاق می‌کنیم. امّا چرا این تفکیک پیش از دورة مدرن، چه در قرون وسطی و چه در عالم اسلام و هند و چين و ژاپن، وجود نداشته است؟ دلیل آن عوض شدن معنای کار و پیشه است. این تغییر معنا در فلسفة مدرن رخ داد. همان تغییری که باعث  شد علم (science) نیز از هنر جدا شود. با دقت بیشتر در فنون و صنایع هفتگانة قرون وسطی که liberal arts (با ترجمه تحت الفظی هنرهای آزاد) نامیده می‌شد، با حساب، هندسه، هیئت، موسیقی، صرف و نحو، خطابه و جدل مواجه می‌شویم. اما در حال حاضر اينها را صنایع نمی‌نامیم بلكه بخشی از آنها را هنر و ادبيات و بخش دیگر را مربوط به علوم می‌دانیم. از این رو تفکیک بین علم و هنر در قرون وسطی به سادگی صورت نمی‌پذیرد.

پیدایش هنرهای جدید در واقع پیدایش معنای جدیدی است که کار و پیشه پیدا کرده است همان معنایی که ناظر به نقدی است که مارکس از کار در دورة سرمایه‌داری مي‌كند. این مقدمات برای رسیدن به پیوند میان طریقت معنوی و هنر بایستی گفته شود. هنگامی که آنچه ذوق (taste) هنری می‌نامیم در فلسفة مدرن اهميت يافت، به نوعی کار نیز تقسیم شد. گفته شد کاری را که مسبوق به ذوق هنریست، هنر و هنرهای زیبا می‌نامیم و کاری را  که مسبوق به ذوق هنری نیست، صنعت می‌نامیم. این تفکیک در افکار ماقبل مدرن معنایی ندارد چراکه در تفکر ماقبل مدرن صرف انجام کار به آن نیتی که  در قرون وسطی از آن تعریف می‌کنند (نمونه اش در آثار عارف آلماني مایستر اکهارت  و تفسیری است که از داستان مریم و مرتاه در انجیل لوقا می‌کند) امری مقدس است. با نگاهی به زندگی راهبان، مي‌بينيم كه برخلاف آنچه مشهور است آنها بيكاره نبوده‌اند و اصولاً عبادتشان در کارشان بوده است و کار حکم خدمت را برای آنها داشته است. این تقدس در کار ممکن است در اثري تجلي كند که امروزه ما از آن با عنوان هنر معماری ياد می‌کنیم، يا ممکن است نقاشی‌های کلیسا باشد که آن‌ها را هنر شمایل‌نگاری مي‌نامیم، و یا حتي ممکن است جمع‌آوری اعانه برای کمک به مستمندان باشد. تمام این کارها عنوان “مقدس” را به‌خود می‌گرفته است. در زبان لاتین جمله‌اي با اين عبارت وجود دارد: “laborare est orare” که کار را مقدس می‌داند. برخلاف تصور رایجی که در حال حاضر نسبت به بیکاری راهبان وجود دارد، آنان پرکارترین افراد در مسیحیت در قرون وسطی بوده‌اند و گاهی تمرین‌های کاریشان به روزی چندين ساعت، مانند هجده ساعت کتابت مي‌رسيده است. در رمان نويسندة مشهور معاصر ايتاليايي “امبرتو اکو” با نام “راز گل سرخ” چهرة تا اندازه‌ای نامطلوب اما همراه با اشاراتی به این معنا وجود دارد که به کتابت اشاره می‌کند. تمام استنساخ‌هاي کتاب مقدس و بحث‌های كلامي و فلسفی دربارة آن و کتابخانه‌ها در دیرها رایج بوده اند. کلیساها به امور فرهنگی هنری و یا فکری کاری نداشتند و این امور عمداً بر عهدة دیرها و راهباني بود که اهل طریقت معنوی بودند. طرائقی مشهور مثل بنديكتي، دومینیکی، فرانسیسی و یا یسوعی.

بدين‌سان هنگامی که در قرون وسطی از واژة ars (که کلمة art انگلیسی از آن گرفته شده است استفاده می‌شود) هم به کارهای روزمرة زندگی دلالت دارد مانند خیاطی، كشاورزي و… و هم بر آنچه که امروزه هنرهای زیبا نامیده می‌شود. اما این تقسیم‌بندی در آن زمان وجود نداشته است و در قرن هجدهم و از نظر فلسفي در آثار فیلسوفان رمانتیک آلمانی است که رخ می‌دهد.

اگر با این تلقی پیش برویم، نسبت بین هنرها و طریقت معنوی در حقیقت نسبت بین کار و طریقت معنوی است اما این کار به تعبیر امروزی کاری‌ست که مصروف هنری می‌شود که آن را هنر زیبا می‌نامیم وگرنه، نفس کار به معنایی که در طریقت‌های معنوی و ادیان وجود دارد، به دو قسم تقسیم نشده است. خود صفت “fine” در زبان انگليسي یا در زبان آلمانی “schön” که معادل واژة زیبا استفاده می‌شود، در قرن‌های هجدهم و نوزدهم تعریف شد که تعریف جدید و مدرنی است و نمی‌توانیم آن را بر آثار قدما اطلاق کنیم چراکه اطلاقی قهری و اجباری خواهد بود، از این رو که خود آنها تلقی هنرهای زیبا از کارشان نداشته‌اند. به همین دلیل است که ماهيت و اصل همة پيشه‌ها را يكي مي‌دانند ولي ميان آنها سلسله مراتبی قائل هستند. يکی از بهترین متونی که به سلسله مراتب پیشه‌ها اشاره کرده است رساله صناعيه میرفندرسکی است. پرسش اصلی مير فندرسكي كه از عرفا و حكماي بزرگ است در این کتاب که در دورة صفویه نوشته شده است، این است که چرا صنایع متوقف شده‌اند؟ برخلاف تصور ما که صنعت را معادل تکنولوژی تعبیر می‌کنیم، وی در مقدمة كتاب می‌گوید: “صنعت را در فارسی پیشه گویند.” او با اشاره به اينكه تمام صنایع و کارها ماهیتاً یک چیز محسوب می‌شوند، پیشه‌ها را به اعتبارات مختلف تقسیم می‌کند و میگوید به يك اعتبار “اشرف صنایع نبوت است و اخس آن‌ها آهنگری.” امروزه اگر با این سخن روبرو شویم نخست می‌پرسیم که آیا نبوت و آهنگری صنعت هستند؟ ولي در تعریف قدما، این هردو صنعت و پیشه محسوب می‌شوند: پیشة نبی، نبوت است و پیشة آهنگر، آهنگری. همچنين وی تقسیم‌بندی جالب توجّه ديگري مي‌كند كه پيشه‌هاي مختلف از طبابت و منجمي و مهندسي تا موسيقي، گازری، سگ‌بازی (به معنای نمایش سگ که ظاهراً  در دورة صفویه رایج بوده است)، میمون‌بازی و… نیز قرار می‌گیرند و او تمام آنها را تحت عنوان “پیشه”  نام می‌برد و اشرف و اخس آن‌ها را به اعتبارات مختلف نشان مي‌دهد و مي‌گويد که مقسم تمام آنها پیشه و صنعت است. پرسش وي در اين كتاب توقف نقاشی، به عنوان یکی از هنرهای زیبا و بنّایی به عنوان یکی از صنایع نيست، بلکه می‌پرسد چرا صنعت به طور كلي متوقف شده است؟ این نوشته تنها رساله‌ای است که با این پرسش شروع می‌شود. همانطور که می‌دانید صفویه دوره‌اي بحرانی در تاریخ تفکر اسلامی است و بسیاری از پرسش‌های اصلي ما در این دوره مطرح می‌شوند و ما در حال حاضر میراث صفویه را به ارث برده‌ایم و تفکر دینی ما نیز ادامة همان تفکری است که بنای آن در دورة صفویه پایه‌ریزی شد. متفکران این دوره همچون ملاصدرا همگی متفکران دوره بحران هستند. هیچ‌گاه در دورة سکون و آرامش پرسش‌هاي بزرگی پدید نمی‌آید. سقراط به دلیل حضور در دورة بحران تفكر يونان، سقراط شده است. وقتي بادی می‌وزد و طوفانی به راه می‌افتد، اندكي از مردم دستشان را به درختی ایستاده می‌گیرند. اما در همان حالی که ایستاده‌اند باید جوابگوی چرایی اتفاق افتادن طوفان نیز باشند. اما وقتی بادی نوزد و همه چیز در آرامش باشد پرسشي که حقيقي باشد به ميان نمی‌آید. ممکن است در ذهن خود ما موضوعات بسیاری پديد آيد اما نمود بیرونی نخواهد داشت. آندره ژید در کتابی که راجع به داستايفسكي نوشته است، می‌گوید: “با احوال خوش و احساسات خوب ادبیات بد به وجود می‌آید.” و هایدگر این جمله را در ابتداي کتاب “فلسفه چیست؟”  خويش آورده است.

ملاصدرا نیز به دلیل بحران دورة صفویه ملاصدرا شده است و این چنین است که بحران‌ها عرضة بیرونی تفکر را افزایش می‌دهند. بیشترین كمّيت آثار هنری و بزرگترین آثار فلسفی ما متعلق به دورة صفوی است و این درحالی‌ست که صفویه بحرانی‌ترین دوره در تاریخ تفکر اسلامی است.

پرسش میرفندرسکی نیز پرسشي دقیق است: چرا صنعت متوقف شده؟ مراد وی از صنعت تکنولوژی مدرن نیست. بنده در این رساله بسیار جستجو کردم که آيا اشاره‌ای در بابِ باز شدن راهی به سوی آنچه ما امروزه تکنولوژی می‌نامیم در آن پیدا مي‌کنم؟ صفویه مقارن دورة فلسفة مدرن است. ملاصدرا تقریباً معاصر دکارت است و دکارت مؤسس علم و فلسفة جدید. اما ملاصدرا راهی را که دکارت به سوی تکنولوژی باز می‌کند نمي‌گشايد و تنها به بازخوانی سنت گذشته به روايت عرفاني می‌پردازد و در مورد توقف و بحران این سنت پرسش می‌کند. مراد ميرفندرسكي از لفظ صنعت نزديك است به آنچه در تاريخ تفكر غرب قبلاً در مورد لفظ ars لاتين ديده بوديم كه همين دلالت را داشت و اگر از قرون وسطی عقب‌تر برویم، در دورة یونانی نیز لفظ “techne” (که لفظ تکنولوژی هم از  آن گرفته شده)  هم به صنعت و هم فن و هنر و پیشه و اصولأ دلالتی عام بر حرفه‌ها دارد. خود لفظ تخنه نوعی معرفت است که در تقسیم‌بندی ارسطو در كتاب اخلاق نیکوماخس، نوعی دانایی است که به کاری عملی منجر می‌شود و دقیقأ همان پیشه است. تخنة یونانی با paideia مفهوم یونانی در ارتباط است که این واژه در زبان انگلیسی به culture به معناي فرهنگ ترجمه شده است. کاری که پیشه‌ها و هنرها در طریقت‌های معنوی یونان، انجام می‌داده همان کاری است که راهبان مسیحی با پیشه‌ها، صنایع و هنرهای زیبا انجام می‌داده‌اند. و این همان چیزی است که در عالم اسلام، در ذن بودایی و حتی در میان هندوها نیز شبیه آن وجود دارد. با این سیر تاریخی مشخص می‌شود که نسبت بین پیشه‌ها، و نه تنها هنرها، با طریقت معنوی چه بوده است.

آن هنگام که کار ساحت قدسی و معنوی خود را از دست می‌دهد، اثر هنری تبدیل به اثری مي‌شود با معنای جدید كه در زيبايي‌شناسي مدرن تعريف مي‌گردد و از زندگی روزمره فاصله می‌گیرد. همچنان كه پيشتر چیزی به نام نمايشگاه آثار هنري يا موزه نداشته‌ایم، کسی اثري با عنوان “اثر هنری” به وجود نمی‌آورده است و آثار در ارتباط با زندگی بوده اند. در آن زمان يك نقاش به عنوان یک اثر هنری نقاشی کشیده نمی‌شده است. اصلاً تفکیک هنرمند از غیر هنرمند معنایی نداشته است. چرا که همه هنرمند و اهل زیبایی بوده‌اند. وقتی نقاشي، نقشي مي‌كشيد در صدد خلق یک اثر هنری نبوده‌و تنها کارش را انجام می‌داده است. در آن زمان صنفي به نام صنف هنرمند وجود نداشته و کار هنری به عنوان هنر و به اصطلاح رايج “هنر براي هنر” هیچ‌گاه منظور نبوده و كار به عنوان خودِ کار انجام می‌شده است. به همین دلیل است که تفاوتی نیز میان کارهای هنری وجود نداشته است.

در اين‌باره دو مثال جديد مي‌زنم: فیلم “قهرمان” ساختة ژانگ ييمو (Zhang Yimou) درباره كشاورزي است که به کشتن امپراطوری مأمور می‌شود و در این فیلم چگونگی سلوک او ویادگیری شمشیر بازی اش  نشان داده می‌شود. وی شمشیر بازی را از یک خطاط آموخته است. خطاط به او از طريق خطاطی شمشیر بازی یاد می‌دهد. چراکه اصل همة اينها یکی است. کتاب  ذن در هنر کمانگیری نيز دربارة این موضوع است. اويگن هريگل (نويسنده كتاب) استاد آلماني فلسفه است. او در دهه‌هاي اول قرن بيستم مأمور می‌شود در دانشگاه توکیو فلسفه درس بدهد. در روزهاي اول اقامت او در هتل، زلزله‌ای رخ می‌دهد. اما برخلاف هريگل که از ترس زلزله پنهان می‌شود همكار ژاپني‌اش در برابر آن واکنشی از خود نشان نمی‌دهد. هريگل از اين حالت آرامش او می‌پرسد. وی پاسخ می‌دهد كه در طريقة ذن است. از این رو هريگل تشویق می‌شود نزد استاد ذن بودایی برود. استاد به عنوان دستورات سلوكي به وی دستور می‌دهد که آموختن هنری را شروع کند و او کمانگیری را آغاز می‌کند. تمام مدت آموختن کمانگیری سلوک اوست و انتهای این دوره این است که وی با چشم بسته به هدفی تیر بیندازد. هريگل می‌پرسد که چگونه با چشم بسته تیر بزنم در صورتی که نمی‌بینم؟ استادش پاسخ می‌دهد که تا وقتی خودت بخواهی تیر بزنی نمی‌توانی،  چرا که تیر خودش باید زده شود و به هدف برخورد کند. تا اینجا گفته شد که ارتباط بین هنرها و طریقت معنوی تنها منحصر به اسلام نیست و این مسئله در ادیانی چون ذن بودایی که هنرها در آن بسیار مهم هستند کاملا مشهود بوده و بخشی از آداب سلوک آنهاست و اصلا قابل تفکیک نیستند. هنگام بررسی این موضوع در اسلام باید به این مسئله توجه کرد که در اينجا کار، پیشه و حرفه به طور كلّي مورد بحث است و نه هنر به معنای هنرهای زیبا و البته هنرهای زیبا نیز درذيل عنوان کلی کار و پيشه قرار می‌گیرد اما تقسیم بندی به دو قسم زیبا و كاربردي تقسیم‌بندی جدیدی است.

در تاریخ اسلام تصوف متکفل تربیت معنوی از سویی و از بُعد دیگر متكفّل تصحيح نظر بوده است. پیامبر اکرم(ص) فرمودند که شریعت اقوال من، طریقت افعال من و حقیقت افعال من است، از لوازم احوال پیامبر(ص) در این حدیث،  نظری است که نبی اکرم(ص) به هستی دارد، در اینصورت هر نظری نسبت به موجودات، وجود و حقیقت وجود، در اديان قابل قبول نیست. در عرفان تمام ادیان، نظری خاص نسبت به هستی وجود دارد چنانكه نسبت خالق به مخلوق نسبت جدایی نیست و نسبت مظهریت و ظهور است. همانطور که در قرآن کریم گفته شده است که تمام موجودات آیات و نشانه‌های حق هستند. این موضوع صرفاً اقراري زبانی به گزاره‌های كلامي مثل گزاره‌هاي ریاضی نیست که دو به علاوه دو مساوی چهار می‌شود. فهم این مظهریت مستلزم تصحیح در نظر است تا به گونه‌ای به هستی بنگريم که تمام موجودات را نشانه‌ای از حق تعالي ببینم و جدایی بین آنها قائل نشوم. بنابراین هنگامی که پیامبراکرم می‌فرماید: الحقیقه احوالی، این احوال را نمی‌توان صرفا با معناي حال در روانشناسی امروز و به معنای احوال خوش یا ناخوش تفسیر کرد بلکه این احوال بر نظری دلالت دارد که پیامبر اسلام(ص) از آن منظر هستی، موجودات، انسان و نسبت آنها را با حق می‌بیند. طریقت در عالم اسلام تکفل تزکیة نفس، تربیت معنوی و تصحیح نظر را داشته است. تصحیح نظر به این معنی است که عالم هستی را از دیدة حق ببینیم نه از دیدة خود. در زبان عربی معادل واژة مردمک، انسان العین است و گفته می‌شود خداوند از انسان العین عالم را نظاره می‌کند. بنابراین ما باید درست ببینیم تا متوجه شویم او چگونه می‌بیند. تزکیة نفس و تصحیح نظر از شئون طريقت و حقيقت است که نبی(ص) از آن ياد می‌کند، وظیفة طریقت معنوی در اسلام و تصوف همين بوده است.

وقتي اين پرسش مطرح مي‌شود كه نسبت طریقت معنوی با کار و هنرها چیست؟ بايد به اين نكات و مشهورات نادرست توجه كنيم. ما به اشتباه می پنداریم در تصوف خلوت اصل بوده است و نه جلوت يا حضور در جمع، این در حالیست که کار و هنرها بخشی از سلوک معنوی بوده‌اند. به عبارتی دیگر سالک با تعهد به کاری که انجام می‌داده است، کار برایش مقدس می‌شده و در این تقدس به نوعی سلوک نفسانی می‌پرداخته است. برای مثال هنگامی که يک معمار در مسجدی کار معماری انجام می‌دهد، او صرفاً يك معمار حرفه‌اي نیست بلکه سالکی است که از طریق معماری مراحل سلوکش را طي مي‌كند. معماری بخشی از سلوک اوست هم‌چنانکه در ذن، کمانگیری یک ورزش صرف نیست و از همين منظر می‌توان این مسئله را مشاهده كرد که در سنت‌های دینی گذشته و در طریقت‌های معنوی ورزش نیز جزو سلوک بوده است. آخرین نمونة تاريخي اين امر همان چیزی‌ست که در زورخانه‌ها كم و بيش ظهور دارد. آداب ورود به زورخانه و آدابی که در خود زورخانه برای ورزش انجام می‌شده است همگی برخاسته از آداب سلوکی معنوی است. حتی واژه‌هايي  که در این آن بکار می‌رود مانند مرشد و ضرب، اذکار و اورادی که خوانده می‌شود و تكرار نام مبارك حضرت علی(ع) و گفتن ذكر “لافتی الا علي لاسيف الا ذوالفقار” همگی برخاسته از آداب طریقت معنوی و تصوف در تاریخ اسلام است.

تا اواخر قاجار تمام هنرمندان چه نقاش چه موسیقیدان چه معمار اهل طریقت هستند. اكنون نيز كم و بيش چنين اند. بطور مثال در مسجد جامع اصفهان دو صفه وجود دارد، یکي صفة استاد و دیگری صفة شاگرد که هم‌زمان با استاد آن را کامل کرده است. در زیر صفة شاگرد، گچبری زیبایی وجود دارد که بیتی برآن نوشته است:

حمدلله كه طاق درويشان          با صفا شد چو کعبة دلشان

هنگامی که میرسیدعلی به هند می‌رود، عده‌ای از مریدانش را بالغ بر هفتصد صنعتگر از قالیباف تا نقاش و موسیقیدان و… با خود می‌برد.

کسی که وارد طریقتی می‌شده در پی سلوک با کارش بوده است. در زبان فارسی کلمة فرهنگ در قلمروِ کشاورزی است و در اصل به معنی کشت و پرورش تخم گياه در زمين است. جالب توجه است که کلمة کولتورا (cultura) لاتین نيز به معنای کشت و زرع هم‌ريشه است با کلمهcultivate  در زبان انگلیسی كه به معنای پرورش و رشد دادن است و همچنین با کلمة cult که به معنای آیین، مذهب و طریقه است ارتباط دارد. از اینرو بین آنچه فرهنگ می‌خوانیم، به معنای دقيق آموزش و پرورش (البته نه به معناي انتقال اطلاعات و حفظ اطلاعات و انتظام آنها كه در آموزش و پرورش به معنای مصطلح امروزی مرسوم است) و سلوک معنوی ارتباطی معنایی موجود است. در رسالة جمهوری افلاطون در باب هفتم در تمثیل غار می‌توانیم به خوبی ارتباط بین هنرها و سلوک معنوی را پیدا کنیم. موضوع اصلی رسالة جمهوری افلاطون عدل (dike) است، البته عدل به معنای وسيعي که در حکمت و عرفان مورد نظر است و عدل اجتماعی یکی از شئون آن است و متأسفانه به دلیل ندانستن معنای عدل، آن را تنها به عدل اجتماعی منحصر می‌کنیم و چون مراتب بالای عدل را نیز نمی‌دانیم از درک عدل اجتماعی هم عاجز می‌مانیم و تئوری‌های فاقد بنیان و ریشه را درباره‌اش مطرح می‌کنیم. در رسالة جمهوری، در تمثیل غار، افلاطون دو لفظ را با هم و مقارن با یکدیگر بکار می‌برد، یکی لفظ apaideia و دیگری لفظ  aletheiaاست. افلاطون، داستان عده‌ای را نقل مي‌كند كه در غاري در حبس هستند و رو به دیوار و پشت به نور دارند و تنها سایه و اشباح موجودات را می‌بینند. یکی از آنها بنا به دلایلی سرش را برمی‌گرداند و متوجه می‌شود آنچه تا کنون می‌دیده اشباح و سایه‌ اشياء بوده‌ است و نه حقیقت آنها. در تمام طول راهی که این شخص سلوک ديالكتيكي می‌کند (دیالکتیک افلاطون یک سلوک کاملا معرفتی است) و از غار بیرون می‌آید و خورشيد حقيقت را مي‌بيند، مرحله به مرحله، به گفتة افلاطون، letheia یا حجاب، aletheia یا کشف می‌شود (ا در زبان يوناني پیشوند نفی است) و او حقیقت را بیشتر حقیقت می‌بیند و درجه حقيقي ديدن مطابق با درجة پایدئیا (ادب) است. يعني از آپایدئیا که به معنای بی‌ادبی و بی‌تربیتی (نداشتن تربیت) است رو به ادب، معرفت و حقیقت می‌گذارد. به عبارت دیگر افلاطون سیر از بی‌ادبی به ادب، سیر از بی‌معرفتی به معرفت و سیر از بی‌حقیقتی به حقیقت را با هم جلو می‌برد. كمال در مرحله سوم ادب، معرفت و حقیقت است و حكيم كامل كه شايسته حكومت است در آن مقام بسر می‌برد.

پس پایدئیای یونانی و یا ادب و تربیت نفس کاملا ملازم طی مراتب معنوی است که سالك در سلوک معرفتی و معنوی‌اش دیالکتیک آن را انجام می‌دهد. عین این موضوع در عرفان ادیان و در تصوف اسلامي وجود دارد و بین مراتب تربیت نفس و مراتب کشف حقیقت و کسب معرفت کاملا التزام وجود دارد. هرچه تربیت نفس بالا می‌رود و هرچه ادب نفس بیشتر می‌شود، درجه‌ بالاتري از معرفت نیز گشوده می‌شود و حقیقت خود را بیشتر نشان می‌دهد. در طریقت‌های تصوف این مسئله قابل مشاهده است. هنگامی که تاریخ صنایع، حرفه‌ها و پیشه‌ها را در عالم اسلام مورد بررسی قرار دهیم، متوجه  چرایی ارتباط آنها با تصوف می‌شویم و آن موضوع تربیت نفس است. هنگامی که استادی دستور کاری را به شاگرد كه همان مريدش است، می‌داده و او را به کاری مشغول مي‌كرده است، غیر از آن پیشه و کار استاد طریقتیِ وي نیز بوده است. استاد پیشه‌ور، استاد طریقتی است. به این ترتیب بین تربیت و تزکیة نفس و کار به معناي عام آن كه شامل هنرهای زیبا نيز مي‌شده، ارتباط به این صورت برقرار می‌شده است. برخلاف تصور رایج، در تصوف دستور به کار جدّي وجود دارد. ازینروست که در تمام رشته‌هایی که اساتید فن وجود دارند و رابطة شاگرد و استادی برقرار است، غالبا عین همان شجره‌نامه‌هایی که بزرگان  تصوف نیز وجود دارد. برای مثال یک معمار، استاد خود و استادِ استادش و… را به ترتیب سلسله‌وار معرفی می‌کند. چه نیازی به ذکر شجره نامه وجود دارد؟ این نیاز از آنجا ریشه می‌گیرد که استاد می‌خواهد بگوید چیزی از خود ندارد و از استادش یاد گرفته است همچنان که او نیز از خود چیزی نداشته و از استاد خود یاد گرفته تا این روند به يکی از انبیا یا اولیا برسد. آنچه گفته می‌شود از حیث تاریخی هرگز قابل اثبات نیست. برای مثال شجره‌نامة معماران به حضرت ابراهیم و اسماعیل می‌رسد ولی چطور می‌شود فاصلة بین معمارانی را که در این بین وجود داشته‌اند به درستی تشخیص داد؟ درستی یا نادرستی تاريخي این امر براي آنها اهمیتی ندارد و حتي نیازی نیست در این شجره‌نامه‌ها اسامی وجود واقعي داشته باشند چراکه در اینجا نفس خود شجره‌نامه‌هاست که اهمیت دارد چون آنها در صدد بيان این موضوع هستند که آن کاری که من انجام می‌دهم کاری قدسی است، به آسمان مربوط می‌شود و نه به زمین و اینکه من منشأ آن نيستم. مولانا در این باب داستانی را نقل می‌کند: هنگامی که قابیل هابیل را کشت، از فهم اینکه هابیل را چگونه دفن کند عاجز بود و قرآن در این باره می‌گوید که کلاغی به او دفن کردن را نشان داد. و مولانا اضافه می‌کند که گوركني كمترين پيشه بود ولي همين كمترين كار را انسان از خودش نياموخت و از منشأ ديگري فراگرفت.

كندن گوري كه كمتر پيشه بود            كي ز فكر و حيلت و انديشه بود

در همين‌جا نيز مي‌گويد:

جمله حرفت‌ها یقین از وحی بود           اول وحي لیک عقل آن را فزود

سرمنشأ تمام کارها وحی است و البته الزاما وحی به معنای وساطت جبرئیل و گفتن مطلبی به يک نبی نیست بلكه به معنای منشا آسمانی داشتن است. وظیفة عقل در این میان گسترش دادن فنون و تکنیک‌های کار است. وقتی کار به عنوان امري طريقتي دستور داده شود باید تقدس داشته باشد. از اينروست كه مساله‌اي تحت عنوان اوقات فراغت و اوقات کار معنا نداشته است. سالك بیست و چهار ساعت کار می‌کرده در عین اینکه بیست و چهار ساعت کاری نمی‌کرده چون کارش عین زندگی وسلوکش بوده است ولي ما امروزه در طول هفته كار مي‌كنيم تا به اوقات فراغت برسيم، چراكه در زندگيِ ما اصل آن است. مولانا به زیبایی می‌گوید:

کار دنیا چیست؟ بیکاری همه              چیست بیکاری؟ گرفتاری همه

به عبارت دیگر اگر برای دنیا کار می‌کنی و کارت کاری مقدس نیست، آن کار بیکاری است و ما تنها تمرین بیکاری می‌کنیم و گرفتاری‌مان بیشتر می‌شود. مولانا در مثنوی مباحث مهمي را در ارتباط با کار مطرح کرده‌است كه قابل قياس است با نقد  مارکس از كار در نظام سرمایه‌داری.

پس شجره نامه‌ها به این دلیل نوشته می‌شده است تا به منشای قدسی برای کار برسیم و کار شخص با سلوکش یکی شود و اینکه مشخص شود كه مربی سالک همان استاد راهنما و استاد حرفه  نیز هست. از اینرو برای کار مرام‌نامه نوشته می‌شد که همان فتوت‌نامه‌ها است. در تاريخ تصوّف و عرفان دو دسته فتوت‌نامه داریم: فتوت‌نامه‌هایی که از جانب مشایخ تصوف نوشته شده اند مانند فتوت نامه‌های کاشانی، میرسیدعلی همدانی، ملا واعظ کاشفی سبزواری و فتوت‌نامه‌های بسیار دیگری که مشایخ تصوف نوشته است. فتوت‌نامه‌های دیگری نیز هستند که توسط اصحاب حِرَف، صنعتگران و پیشه‌وران  نوشته شده‌اند که بیشتر متعلق به دورة صفویه و پس از آن است. از نکات قابل توجه در فتوت‌نامه‌های دورة صفویه این است که آنها بیشتر بر خود پیشه تکیه می‌کرده‌اند و گویی زمینة جدایی طریقت معنوی از هنرها در حال فراهم شدن بوده است. از اينروست كه میرفندرسکی در رسالة صناعیه خود در صدد نشان دادن این است که بیکاریِ پیدا شده  نتیجة “ضعف در نظر” به دلايل مختلف است و ديگر اين كه  بین طریقه معنوی كار و صنایع ارتباط جديد وجود ندارد و ارتباط قبلي در حال گسیختن است. از طرف دیگر فیض کاشانی رساله‌ای به نام الفت‌نامه دارد. این رساله درباره اين بحث می‌کند که چطور اجتماعات فقری از هم پاشیده شده‌اند و برای اجتماع جديد دستورالعملی می‌دهد که گاه شبیه تشکیل گروهای اجتماع است از این رو که دستور به تشکیل دسته های دو، سه نفره می‌دهد که به منظور ياد خدا مجتمع شوند. در رسالة صناعیه گفته می‌شود به دلیل گسیختگی ارتباط معنویت با صنایع، صنایع رو به فتور رفته و از سوی دیگر فیض کاشانی از چگونگی پاشیده شدن جمعیت‌های عرفانی و فقری سخن می‌گوید. در حقیقت هر دوی این رساله‌ها يک سوال را مطرح می‌کنند که يكي آن را از بعد مدني و دیگری از بعد پیشه و صنعت طرح کرده‌است. و نيز هر دوی آنها متوجه انحطاط و خطراتی هستند که در حال وقوع است. از اواسط صفویه می‌بینیم که نسبت بین صنایع و پیشه‌ها با طریقت‌ها به تدريج گسیخته می‌شود که يکی از دلایل رفتن اهل صنعت و هنرمندان به هند نیز همین بوده است. این گسیختگی در انتهای دورة صفویه ادامه پیدا می‌کند و تا انتهای دورة قاجار تقریبا این ارتباط از هم پاشیده می‌شود. گرچه هنوز به نحوي ضعيف كم و بيش وجود دارد. از اینروست که صنایع، پیشه‌ها و هنرها حیثیت گذشتة خود را از دست می‌دهند و علیرغم داشتن همان صورت قدیمی، محتواي معنوی آنها در حال از بین رفتن است.

در انتهاي كلام اين نكته بايد ذكر شود كه با ارجاع به واژة قدیمی و گذشته  به “قدیمی‌بودن” اصالت نمی‌دهیم بلکه تذكر آن معناي حقیقی را مي‌جوييم كه در حال ازدست‌رفتن است و عین این است که صورت وجود داشته باشد اما معنایی نباشد. حال آنكه معنا در صورت متناسب و درستش ظاهر می‌شود و صورت درست نيز به معنا نیاز دارد.

 

منبع:

شماره هفدهم دوماهنامه فرهنگي هنري بيناب (ويژه طريقت معنوي)، انتشارات سوره مهر، زمستان 1389.