رعایت (قسمت دوم)[1]
بِسْمِ الله الرَّحْمَن الرَّحِيمِ .
همانطور كه گفته شد رعايت يعني چوپاني، چوپان را راعي گويند .کلُّکمْ رَاعٍ وَ کلُّکمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه[2]، همه ي شما چوپانيد يعني چوپان ديگران و هر كدام مسئول رعايت خودتان هستيد.در اين باب بيان مي كند كه هر مرتبه اي از انسانيّت را چگونه رعايت كنيد .يعني همانطور كه چوپان گله اي را مواظبت مي كند كه گرگ به آنها حمله نكند انسان قو ا و وجود خودش را كه به منزله گوسفندانش هستند تربيت و چوپاني كند كه خطري برايشان پيش نيايد .فرموده اند:«اگر كسي قلبش را از غفلت حفظ كند»؛ غفلت ازچيست؟ غفلت از دنيا كه مستحسن است، منظور غفلت از خدا و ذكر خد ا است، اين ذكري كه در قلب است و براي قلب هميشگي است.تا جان دربدن داريم بايد به اين ذكر توجّه كنيم. رعايت قلب اين است كه مبادالحظه اي از ذكر و از اين ياد، غافل شويم .راه جلوگيري از غفلت اين نيست كه مثلاً تسبيح دستمان باشد ودر كوچه راه برويم و ذكر بگوييم.اين ذكر نيست.آن ذكري كه هميشه باماست يعني يك لحظه زندکي خودمان را بدون ياد و اراده خدا ندانيم، اگر در اين حالت باشيم، غذاخوردن و همه ي امور شرعي و مجاز كه انجام مي دهيم، عبادت است؛ حتّي خواب ما عبادت است.اكثر افراد در خواب،برايشان روشن شده كه وقتي با ياد خدا مي خوابند در خواب هم ذكرمي گويند.خداوند آن خواب را هم به حساب می آورد .
رعايت يعني نفس را از شهوات حفظ كند .اين مرتبه اي بالااست .منظور از نفس در اينجا وجود جسماني است كه خداوند باتمام اميال و غرايز براي ما آفريده است.غرايز و اميال، لازمه ي وجود هرانساني است .
عبارتي بين قدما مشهور است كه «جلب ملايم و دفع منافر» ؛يعني هر چيزي كه طبق ميل نفس باشد جلب مي كند و هر چيزي كه موافق آن نباشد دفع مي كند.البته موافق يا منافر بودن ، برحسب هدف اصلي خلقت است.نفس را بايد از هو ي بايد حفظ كرد .گاهي خود انسان ها بعضي از آن غرايزي كه خداوند براي حفظ موجوديت نفس آفريده سوءاستفاده مي كنند و از آن حدّي كه مجاز است تجاوز مي كنند .در اين صورت اسم آن شهوت مي شود؛ يعني شهوت جنبه ي تجاوز از حقّ و وظيفه الهي است.مثلاً يكي از غرايز، خوردن است ، در منابع مختلف آورده اند كه آداب غذا خوردن به چه صورت باشد؟ چقدر بخورد؟ چه بكند؟نه اينكه فكر كنيم اينها ربطي به عرفان ندارد.چرا! مگر غذا خوردن ياامثال آن جزء وجود ما نيست كه همراه آن ذكر بگوييم؟ به همين حساب، نگه داشتن اعتدال غريزه، در اصل براي انسان لازم است.ولي تجاوز از آن حدّي كه دارد صحيح نيست.در مورد رعايت عقل، عقل را هم بايد از جهل حفظ كند .البته عقل را تقسيم مي كنند به عقل معاد و عقل معاش.اين يك تقسيم بندي است والّا اگر عقل معاش ما معاد را در نظر بگيرد، با عقل معاد يكي مي شود.براي ما شايد، عقل معاش و عقل معاد دو تا باشد، چرا كه به يك شكل معاش مي كنيم و يك طور ديگر به فكر معاد هستيم، ولي انبياء و اولياء و ائمه، عقل معاش شان همان عقل معاد است .يعني اگر نفَس مي كشند، يا غذا مي خورند، همه براي امر الهي و معاد است.اين آن عقلي است كه در فقه از مباني اربعه است .
فقه اسلامي واقعاً غني است، مي شود گفت امروزه غني ترين سيستم حقوقي جهان در فقه است.در فقه اسلامي مي گويند كه منابع استخراج احكام، يكي قرآن است؛ ديگري سنّت پيغمبر؛ يعني رفتار، گفتار،كردار و به اصطلاح تقرير پيغمبر است.هر چه حضرت فرموده است، هر چه حضرت كرده يا نكرده و هر چه حضرت ديده و تأييد كرده است ، در همه چيزها مثال دارد. قرآن كه قرآن است و مسلّم. سنت هم روش پيغمبر است؛ مثل نماز صبح كه در اوّل وقت مي خواندند و امثال اينها .يكي عقل و ديگري اجماع است كه در مورد اينها خيلي بحث است.همه در واقع به همان دو مورد اصلي برمي گردد.عقل كه در فقه مي گويند غير ازعقل معمولي است؛ عقل از منابع فقه حساب مي شود.از يكي از بزرگان عرفا پرسيده بودند كه به نظر شما عقل در شريعت به اصطلاح متبع است؟ فرموده بودند: عقل من يا عقل تو؟ عقل تو نه، عقل من بله.البته اين پاسخ، نه از سر انانيّت و من بودن ، بلكه منظور اين بوده كه لازم است آن عقلي كه در راه خدا كار مي كند، از هواي نفس دور باشد.يعني عقل دنبال اين نرود كه چه كنم كه قدرتم بيشتر شود؟ چه كنم كه ثروتم بيشتر شود؟ چه كنم كه نعماتم بيشتر شود؟ بگو چه كنم كه خودم نجات پيدا كنم و عد ّه اي را بتوانم نجات بدهم؟ اين چنين عقلي حجّت است.در واقع اين همان عقلي است كه خداوند در قرآن تحت عنوان نفس درباره اش فرموده است : وَالشَّمْسِ وَضُحاها وَالْقَمَرِ اذا تَلاها وَ النَّهارِ اذا جَلَّاها…[3] ، يازده قسم مي خورد و آخر مي فرمايد: وَنَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَا لْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[4] ، نفسي كه به او كار نيك و كار بد را الهام كرد.اينجا عقل شرعي منظور است.عقلي كه در راه خدا و از جهل دور باشد، اين عقل، حجّت است.آن وقت مي فرمايند كسي كه داراي اين صفات باشد، خداوند او را جزء متنبّهين؛ يعني كساني كه بيدار شده و تنبّه پيدا كرده اند، قرار مي دهد .حالا كه بيدار شده بايد راه بيفتد، تا حالا خواب بود و اصلا نمي دانست راهي دارد كه بايد برود، حالا بيدار شده است و در اين صورت براي اينكه راه بيفتد بايد عملش را از هواي نفس، دينش را از بدعت و مالش را از حرام حفظ كند؛ كه اگر اين كار را بتواند انجام بدهد جزء صالحين حساب مي شود.اين اقلّ صالحين است يعني اينقدر اين مهم است كه قرآن راجع به نيكوكاران، كه آنها را به بهشت مي برد مي فرمايد : وَمَنْ صَلَحَ مِنْ ابائهِمْ وَا زْواجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتهِمْ[5] .فرد صالح از پدران و اجداد و فرزندان اگر صالح باشند و جزء صلَحا به حساب بيايند در تمام طول زندگي اش تا حتّي حضرت آدم، هر يك كه كار نيكي كرده باشند ، سهمي هم به او داده مي شود.مثلاً از كار نيك فرزندانش نيز به او سهم مي دهند، جزء صالحين بودن اين حسن را دارد.امّا علمش را از هوي حفظ كند يعني چه؟ يعني علم را براي نجات خود و ديگران وشناخت بهتر خداوند بكار ببرد.البته كسي كه اين هدف را حتّي در علوم ظاهري داشته باشد، همين علوم هم برايش علم محسوب شده و اجر مي گيرد.البته اينكه پيغمبر فرمود : طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى کلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَة[6]، طلب علم، واجب بر هر مسلماني است.منظورشان اين علوم ظاهري نيست، بلكه علوم معنوي است.ولي اگر علوم ظاهري را هم به قصد حفظ كردن خويش از هواي نفس و خدمت به خودش و خلق طالب باشد، در اين صورت خداوند به او، اجر و روشني مي دهد.اينكه فرمود دينش را از بدعت حفظ كند؛ در مورد بدعت حرف هاي زيادي گفته شده است.بدعت لغتي است كه مورد سوءاستفاده زياد قرار گرفته و گاهي به منزله ي چماقي بوده كه عدّه اي بر سرمخالفشان كوبيده اند، ولي بحثش خيلي دقيق است.بدعت يعني چيزي را كه پيغمبر نگفته و تأئيد نكرده ما تأئيد كنيم.بدعت دامنه اش آنقدر وسيع است كه در بعضي مذاهب ، مثلا وهّابي ها اوايل كشيدن سيگار را حرام مي دانستند چون در زمان پيغمبرنبوده است.اين صحيح نيست زيرا اگر اين دامنه را توسعه بدهيم، هواپيما هم در آن زمان نبوده، اتومبيل هم نبوده است.لذا بعضي جاها مي بينيم شتر مي برند و با شتر رفت و آمد مي كنند، شايد خيال مي كنند اين جزء سنّت است.بنابراين كسي كه از هواپيما استفاده مي كند در دين بدعت نكرده است.چون اين عمل ربطي به دين ندارد .بدعت يعني اينكه در مورد مسائلي كه مربوط به دين است يعني مربوط به رابطه انسان با خدا و عباداتش مي شود، در اين روابط امر جديدي از خودش داخل كند.چون از معصومين نقل است كه حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ الَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ الَى يَوْمِ الْقِيَامَة[7] ، حلال محمّد تا روز قيامت حلال و حرام او تا روزقيامت حرام است؛ يعني فقط همين.البته در شريعت بنا به مقتضيات زمان، به مجتهد اجازه داده اند كه معمولا اين اجازه را بكار مي برند ومي گويند: اليوم؛ مثلاً اگر قضيه تحريم تنباكو را در تاريخ ايران بخوانيد ،گفتند: اليوم استعمال تنباكو حرام است .حلال الَى يَوْمِ الْقِيَامَة حرام نمي شود، اليومي كه اضافه مي كنند يعني بنا به مقتضيات يوم.چون تنباكوبه دشمن اسلام كمك مي كند و كمك به دشمن اسلام حرام است، پس در اين زمان استعمال تنباكو حرام مي شود .امثال اينها زياد است .امّاهيچكس حقّ ندارد چيزي اضافه كند.يا مستحبّاتي را كه گفته شده ،هيچكس حقّ ندارد آنها را واجب كند، اگر گاهي هم دستور داده مي شودكه اين مستحبّات را انجام دهيد، در واقع به خود شخص دستور داده مي شود كه تو بر خودت اين را واجب كن ؛ مثل روزه كه فقط در ماه رمضان واجب است در ساير ايام واجب نيست.امّا كسي نذر مي كند كه روز پانزده شعبان را هم روزه بگيرد پس بر او واجب ميشود .خودش برخودش واجب كرده است.شايد در توجيه اين قضيه بتوان گفت خداوندفرموده: ا نِّي جاعِلٌ فِي الْارضِ خَليفَة[8]، من خليفه در روي زمين مي گذارم.در راه اطاعت امر خدا، اين شخص به عنوان خلافت الهي برخودش واجب كرده كه امروز را روزه بگيرد .مالش را هم از حرام حفظ كند.البته حفظ مال از حرامي كه آن رامي بينيم و مي توانيم مال را از آن حفظ كنيم ، چون بعضي اوقات نمي توانيم.وقتي كه نمي شود چه كنيم؟ (مثلا در مورد خمس ، وقتي مشكوك بود چكار كند؟ كسي در موارد اضطراري چاره ندارد ) در اينجا يك حكم شرعي است.الضرورات تُبيح المحذورات، ضرورت ايجاب مي كند از موارد نهي شده پرهيز نكند.كمااينكه مشروبات الكلي حرام است.امّا اگر كسي مريض شد و دواي منحصرش مشروب الكلي بود(دواي منحصر، نه اينكه دواي هر مرضي منحصراً مشروب الكلي باشد) به اندازه نياز بايد بخورد.در اينجا نه تنها حرام از بين برداشته مي شود بلكه تا حدّي تبديل به واجب مي شود.يا ميته و مردار كه خوردن آن بر ما حرام است امّا فمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لاعادٍ فَلا اثْمَ عَلَيْه[9] ، اگركسي مضطر شد بدون اينكه زيادتر از حد مصرف كند برايش جايزاست.در واقع اين براي حفظ جان مؤمن است .شخصي كه احكام را رعايت مي كند و مي خواهد كه حلال و حرام را مراعات كند ، آن شخص مؤمن است .حفظ جان آن مؤمن واجب ترينِ واجبات است.او براي جان خودش بايد آن كار را بكند.يك واجب جلوي اين حرام آمده ، حرام راپوشانده ولي اين به اراده انسان است.تشخيص آن با خود انسان است وضرورت نيست .پس بايد سعي كند كه مالش را از حرام حفظ كند در اين صورت در سلك صالحين درمي آيد و به اين طريق سلوك مي كند.
[1] . شب جمعه، تاريخ 3/ 3/ 1380 ه . ش.
[2] . بحارالانوار، ج 72 ، ص 38
[3] . سوره شمس، آيات 3- 1
[4] . سوره شمس، آيات 8- 7
[5] . سوره رعد، آيه 23 و سوره غافر، آيه 8
[6] . بحارالانوار، ج 1، ص 177
[7] . بحارالانوار، ج 86 ، ص 147
[8] . سوره بقره، آيه 30
[9] . سوره بقره، آيه 173