حميده ثقفي
چکیده: شیوه داستانگویی ایرانی از خرد و حکمتِ دیرینه ایرانی سرچشمه میگیرد. ایرانی با اعتقادِ دیرپا به مقوله سرنوشت و کتابِ پیشنوشته ازلی، شیوه خاصی از داستانگویی را برگزید. او به دیل معرفتشناسی خاصش بهتر از دیگران حقیقت داستانپردازی قرآنی (و روایات نبوی) را درک کرد و با آمیختن شیوه آن به طریقه کهنش داستانِ عرفانی را پدید آورد که یکی از عناصرِ آن پیشآگاهی است. پیشآگاهی در داستانگویی ایرانی، از روحیه و باورِ معرفتشناسانه خاص او سرچشمه میگیرد. بهکار بردن این اصل در نقل رویدادهای واقعی (و نه تنها در داستان) دلیلی بر این مدّعاست.
کلیدواژهها: داستانگوییِ ایرانی، خردِ ایرانی، پایانبینی، معرفتشناسیِ ایرانی، سرنوشت، پیشآگاهی.
فرهنگ ايراني از ديرباز با خرد و حكمت درآميخته بوده است. روحِ خرد را ميتوان در بسياري از آثار بهجا مانده از تاريخ و فرهنگ كهن ايراني مشاهده كرد. در حوزه ادبيات تنها اشاره به “جاويدان خرد” (كه ترجمهاش را حكمت خالده ناميدهاند) و “مينوي خرد” و ساير نامههاي حكمتآميز و پندآموز باقيمانده از ايران باستان كافي به نظر ميرسد.
اين آميختگي حكمت و فرهنگ را ميتوان در شيوه داستانگويي ايراني نيز به خوبي جستجو كرد. دکتر خالقی مطلق در تفسیر نخستین بیت شاهنامه فردوسی (به عنوان یکی از برجستهترین آثار فرهنگ ایران) با استناد به نظر دكتر زرياب خويي خرد را “عقل اول، عقل کلی یا عقل اعلی”[خالقيمطلق. ص1] میداند:
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد [فردوسی، دفتر یکم. ص3]
وی اشاره میکند که این خرد همان عقلیست که به تعبیر مشائین نخستین صدور از ذات خداوند است و در تعریف اشراقیون نخستین پرتو از ذات او. این توجه به خرد و آمیختگی با آن در سراسر شاهنامه (و سایر آثار فرهنگی و ادبی ایرانی) دیده میشود و فراموش نکنیم که داستانهای شاهنامه ابداع فردوسی نیستند. اگرچه او آنها را به بهترین نحو پرداخته و روایت کرده است اما منبع کارش حافظه جمعی، دانش معنوی و ذوق فطری قوم ایرانی و داستانهای کهنی (از خداینامکها و شاهنامهها تا بداههگوییهای گوسانها) است که سابقهای به قدمت تاریخ ایران دارد.
در بخشی از متنِ کهنِ پهلویِ “مینوی خرد” در آغاز پرسش56، دانا از مینوی خرد میپرسد: چرا بند دانش و کاردانی مینو و گیتی هردو به تو پیوسته؟ و مینوی خرد پاسخ میدهد: “به این علت که از نخست من که خرد غریزی هستم از مینوها و گیتیها (یعنی آفریدههای روحانی و مادی) با اورمزد بودم و آفریدگار اورمزد ایزدان آفریده در مینو و گیتی و دیگر آفریدگان را به نیرو و قدرت و دانایی خرد غریزی (آشن خرد) آفریده و خلق کرد و نگاه میدارد و اداره میکند” [مينوي خرد. پرسش56]. میبینیم که خرد از گذشتههای دور مورد توجه ایرانی بوده و جابهجا در داستانهای او تجلی یافته است.
برآمدِ خرد، پایانبینیست. در باور ایرانی، عالم پایانی دارد و تمام اسباب و علل به سوی آن در حرکتند. این پایان از پیش تعیین شده است. و اگرچه با تأخیر و پیچوتابِ بسیار و گذر از موانع و حالات، اما سرانجام پیش میآید. داستان نیز (اگر با خرد سروکار داشته باشد) پایانی اندیشده خواهد داشت. جزء جزء داستان باید قدم به قدم مخاطبش را به سوی پایان اندیشیده بکشاند. در این راه شخصیتهای قصه، موقعیتها، صحنهپردازیها و… همه و همه تا پایان داستان روندی منطقی به خود میگیرند. در داستان ایرانی، دستِكم در ميان قدما، هیچ چیز بی دلیل نمیآید و بی دلیل نمیرود.
اما خردِ آغازین و پایانِ اندیشیده، لاجرم میانهای دارد. این میانه در نظر ایرانی همان سرنوشت است. سرنوشت از ديرباز مفهومي خاص در معرفتشناسيِ ايراني داشته است. سرنوشت، پيشنويسِ غيبيِ راهيست كه هر انساني بايد براي رسيدن به انتهاي كار خويش آن را طي كند، اول و وسط و آخرش با جزئيات در لوحي محفوظ است و تنها از دو راه برملا ميشود: يكي آنكه به مرور و سرِ صبر زندگي شود و ديگر آنكه دريچهاي از غيب پيش روي آدمي بگشايند تا همه يا بخشي از آن را ببيند يا به فراست دريابد كه البته براي هركسي مقدور نيست. اعتقادِ ايراني به خواب، زايچه، طالعبيني و حساب سعد و نحس ايام از اين باور سرچشمه ميگيرد.
اين طرز تفكر در داستانگويي ايراني در عنصر مهم پيشآگاهي به خوبي تجلي مييابد. در آغاز داستان اردشير بابكان كه از عهد ساساني و به زبان پهلوي براي ما مانده و نمايانگر شيوه داستانپردازي ايراني پيش از اسلام است آمده: “به كارنامه اردشير بابكان چنين نوشته بود…” اين عبارت محققان غربي همچون دارمستتر و نلدكه را بران داشته تا “كارنامه را خلاصه زبده يا احتمالاً سادهشده يك متن اساسيتر و مفصلتر بدانند.” [هاشمينژاد. ص22] درحالي كه اين عبارت ميتواند ناظر بر باور نويسنده به تقديرِ از پيش نوشته اردشير باشد. يعني همانطور كه در لوح ازليِ اردشير نوشته شده بود اين ماجرا در زندگي او روي داد.
پیشآگاهی دادن و اعتقاد به “امرِ بوده” منحصر به داستانگویی نیست. بلکه در نقل مستندات و رویدادهای تاریخی نیز کاربرد دارد این امر از یک سو نشان از باور نویسنده به سرنوشتِ پیشنوشته دارد و از سوی دیگر تلاشِ او را برای یافتنِ آگاهیِ زودهنگام و بکارگیریِ آن در زندگی روزمرهاش میرساند. دلبستگی ایرانی به این باورِ معرفتشناسانه اینقدر بود که آن را به عنوان یک اصل در زندگیاش (دستکم تا قرون شش و هفت هجری) بکار میبرد، برای مثال عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر (قرن پنجم) فصل سیوچهارم کتابش، قابوسنامه، را به علم نجوم اختصاص میدهد و یا نظامی عروضی (قرن ششم) در مقاله سوم از چهار مقالهاش، درباره گرفتنِ حساب سعد و نحس و زایجه برای آگاهی یافتن از عاقبت امور، حکایتهایی از یعقوب اسحاق کندی، ابوریحان بیرونی و… میآورد.
کتاب “بدایعِ الوقایع” با اين جملات آغاز ميشود: “حمد بيحد و سپاس بيعدد پادشاهي را سزد كه بدايع وقايع امور بنيآدم را به روزنامچهنويسانِ كِراماً كاتبين يعلمون ماتَفعلون تفويض فرموده…” [واصفي. ص3] نويسنده درادامه واقعه روزي را تعريف ميكند كه به گرد برج درويشْ مونس ميرود كه شنيده است در آنجا “عزيزي ابوالجود نام از اندلس مغرب نهضت نزول فرموده و درجميع علوم غريبه و فنون بديعه صاحب كمال است” و ادامه ميدهد:”من تنها به آن گرد برج برآمدم. چون چشم او بر من افتاد گفت اي واصفي نامِ تو زينالدين محمود است و عاقبت كار تو نيز محمود خواهد بود، حالات عجيبه و امور غريبه درپيش بسيار است، عنقريب به ولايت ماوراءالنهر خواهي رفت و به پادشاهان و ارباب حشمت و اصحاب شوكت مخالطت و مجالست خواهي نمود.” [همان. صص5و6] همچنين ادامه ميدهد و جزءبهجزء وقايع زندگي اورا ميشمارد. آنگاه از فرزند سلطان محمد، ابوالمظفر حسن سلطان، خبر ميدهد و ميگويد: “درسن شش سالگي تو معلم و استاد او خواهي شد، و كلام ربّاني و تنزيل سبحاني را به وي تعليم خواهي داد، و به نام نامي و القاب گرامي او كتابي مسمّي به بدايع الوقايع تصنيف خواهي نمود كه مقبول و مطموع وي و مأمول بسيار از سلاطين و خواقين ذكيالفهم خواهد بود.”[همان. ص7] در ادامه، همه وقايع از جمله نگارشِ بدايع الوقايع كه از پيش به نويسنده گفته شده، در كتاب ميآيد.
“قصه حمزه” (حمزهنامه) نيز كه قهرمان اصلي داستان آن حمزه، عموي رسول خدا(ص) است با حكايتي از بزرجمهر نامي آغاز ميشود كه با يك نگاه از احوالات اشخاص و اشياء خبر ميدهد. روزي قباد (شاه ايرانزمين) از او ميپرسد كه آيا فرزند و جانشينش، انوشيروان، دشمني هم دارد؟ بزرجمهر پاسخ ميدهد: “آن دشمن درمُلك عرب خيزد، اين زمان درشكم مادر است.”[ــ . ص24] قباد، بزرجمهر را براي كشتن دشمنِ فرزندش، حمزه، به ملك عرب ميفرستد. ميبينيم كه راهِ ورود به اين داستانِ پهلواني كه ريشه مذهبي دارد نيز از پيشگوييِ “كارِ از ازل رفته” ميگذرد.
ورود اين باور به داستان، شکلی خاص به داستانگویی ایرانی داده است. پيشآگاهي يكي از مهمترين عناصر داستانگويي ايراني است. داستانگوي ايراني اعتقاد خود را به وجود سرنوشتِ از پيشنوشته در شكل و شيوه داستانپردازياش نشان ميدهد. به گونهای که گوينده انتهاي داستان را در همان آغاز كار به مخاطب مينماياند. خواه توسط خواب، يا پيشگويي طالعبينان و ستارهشماران، يا از طريق صحنهپردازي و يا حتي خيلي صريح و در نامگذاري داستان مثل داستان كشتهشدن سياوش كه در نقلِ نقالان “سوگ سياوش” نام دارد. (اصلاً در همين سنت نقل يا حتي تعزيه، كمتر مخاطبيست كه پايان و حتي جزئيات جريان داستان را نداند.)
خواب دريچهايست از عالم غيب كه بياختيار بر انسان گشوده ميشود و قسمتي كوچك يا شمّهاي كلي از سرنوشت را به او مينماياند. داستان اردشير بابكان، پس از يك مقدمه كوتاه، اينگونه آغاز ميشود: “شبي بابك به خواب چنان ديد كه خورشيد از سرِ ساسان بتافتي و جهان روشني گرفت پاك از آن.” [هاشمينژاد. ص31] ادامه داستان مينماياند كه چطور اين اتفاق ميافتد. در قرآن نيز داستان حضرت يوسف(ع) كه از آن به “احسن القصص” ياد شده با خوابديدن يوسف(ع) آغاز ميشود: “اذ قال يوسف لأبيه يا ابت اني رأيت احد عشر كوكباً و الشمس و القمر رأيتهم لي ساجدين” (آنگاه كه يوسف به پدرش گفت: پدرجان من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم كه به من سجده ميكردند) [يوسف. 4] فراموش نكنيم كه يوسف خوابگزاري الهيست و در ادامه داستان بارها به تعبير خواب ميپردازد. نمونهاش تعبير خواب دو زنداني كه در پايان آن اضافه ميكند: “قضي الامر الذي فيه تستفتيان “(بگذشت كاري كه در آن فتوي ميخواستيد) [يوسف. 41] و تعبير خواب پادشاه.
خواب يكي از عوامل پيشبرنده داستان يوسف است كه پايان كار را براي يوسف و پدرش آشكار ميكند. پس از آن شخصيتهاي اصلي داستان، يوسف، يعقوب، زليخا و برادران هريك بايد زندگي خود را از سر بگذرانند تا به آن پايان پيش آمده برسند. جذابيت كار نيز در همينجاست. مخاطب داستان را پي ميگيرد تا بفهمد كه هريك از افراد اصلي چگونه راه ميسپارند تا آن خواب محقق شود. درست مثل زندگي. انسان لحظه به لحظه در راه معلومي قدم ميگذارد و بي آنكه متوجه باشد كه جزء به جزء هر قدمش از پيش محاسبه شده زندگياش را بازي ميكند.
نه تنها آغاز داستان یوسف، بلکه کل ساختارش از جنبه معرفتشناسانه خاصی پیروی میکند. داستانگوي ايراني با داشتن اعتقاد ديرينه به مقوله سرنوشت كه خود يك تلقّيِ معرفتشناسانه است، بهتر از ديگران حقيقت داستانگويي قرآن را درک ميكند و مفتون آن میشود و با آمیختن آن به خردِ کهن و تجربیات دیرینهاش داستان عرفانی را پدید میآورد.
در تذکرهها و آثار به جا مانده از بزرگانِ عرفان و حکمت بارها به مواردی برمیخوریم که ظهور شخصیتی پیشگویی میشود یا بزرگی، پیش از وقوع حادثهای آن را مینمایاند و تمهیداتی برای آن پیش میفرستد. برای نمونه واقعهای از کتاب “اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید” ذکر میکنیم: خواجه بوطاهر (پسر شیخ ابوسعید) از دبیرستان گریزان بود و پیوسته در جستجوی فرصتی بود تا از آن رهایی یابد. روزی شیخ گفت: “هر که ما را خبر آرد که درویشان میآیند، هر آرزو که از ما خواهد بدهیم.” [میهنی. ص364] بوطاهر فرصت را غنیمت میشمارد بر بام میشود و از قضا جمعی از درویشان از طوس میرسند. بوطاهر خبر را به شیخ میبرد و برای مژدگانی از او میخواهد که دیگر به دبیرستان نرود. شیخ میگوید: “مشو. انّا فتحنا (سوره فتح) بیاموز و ظاهره کن، دیگر به دبیرستان مشو.” [همان] هفتاد سال بعد (چهل سال پس از وفات شیخ) خواجه بوطاهر از جهت وامی که درویشان را افتاده بود از میهنه (در ترکمنستان امروز) به اصفهان نزد نظام الملک (وزیر سلطان ملک شاه) میرود. اما رسول غزنین که “صوفیان را عظیم منکِر بود” تلاش میکند تا وجهه خواجه بوطاهر را از نظر نظام الملک ببرد و میداند که خواجه بوطاهر قرآن را از بهر نیست. پس در مجلسی با خواجه نظام برین قرار میدهد که از خواجه بوطاهر بخواهند که سورهای از قرآن به انتخاب رسول غزنین بخواند. “چون بنشستند نظام الملک از رسول غزنین پرسید: کدام سورت برخواند؟ رسول غزنین گفت: بگوی تا انّا فتحنا برخواند. نظام الملک گفت: خواجه! انّا فتحنا برخوان. خواجه بوطاهر انّا فتحنا آغاز کرد، میخواند و نعره میزد و او را و جمله جمع را وقت خوش گشته بود و میگریستند.” [میهنی. ص366]
شیخ بزرگوار، ابوسعید، از سالها پیش میداند که چه واقعهای برای فرزندش در پیش است و مخاطب نیز از همان ابتدای داستان گوش به زنگ حادثهای است که شیخ برای مقابله با آن بوطاهر را ملزم به حفظ کردن تنها یک سوره از قرآن میکند: “کسی که پیش بهفتاد سال ببیند و بداند که بعد از وفات او معترضی در فرزندی از فرزندان او قَدحی خواهد کرد آن روز آن رخنه ـ که سنگ طعنی به وی درخواهد انداخت ـ چنین آرد، بنگر تا درجه او چه گونه باشد.” [همان]
داستانگوی ایرانی نیز گاه به عنوان دانای کل در ابتدای داستان یا در اثنای سخن شواهدی را ذکر میکند تا وقوع حادثهای را پیش از اتفاق به مخاطب بنمایاند. در شاهنامه فردوسي بارها با پديده پيشآگاهي روبرو ميشويم. فردوسي كه از شيعیان (پيوستگان به حقيقت اسلام) و از طبقه دهقانان (حافظان فرهنگ ايراني) است اغلب داستانهاي خود را با خطبههايي آغاز ميكند كه در آنها، از طريق تمثيل، خواب يا پيشگوييِ موبدان سعي ميكند راهي از جهان شخصيتهايش به لوح محفوظ آنان بگشايد. مثلاً در آغاز داستان رستم و سهراب ميآورد:
اگر تندبادي برآيد ز كنج به خاك افگند نارسيده ترنج
ستمكاره خوانيش ار دادگر هنرمند گوييش ار بيهنر
اگر مرگ دادست، بيداد چيست؟ ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست؟
ازين راز جان تو اگاه نيست بدين پرده اندر ترا راه نيست
[فردوسی، دفتر دوم. ص117]
فردوسي با اين ابيات ما را به سرانجام داستان آگاه ميكند. و حتی با پیشبینی قضاوت مخاطب، سعی میکند از قبل او را با آوردن کلامی حکیمانه و پندآمیز آرام کند و قضای رفته و تقدیر بیبازگشت را به خاطرش بیاورد.
به عنوان نمونهاي ديگر به داستان رستم و اسفنديار از شاهنامه توجه كنيم: گشتاسب از طريق منجمان آگاه ميشود كه اسفنديار در مبارزه با رستم كشته خواهد شد:
ورا هوش در زاولستان بود به دست تهم پور دستان بود
[فردوسی، دفتر پنجم. ص297]
هم گشتاسب و هم ما (مخاطب) از اين لحظه ميدانيم كه پايان كار اسفنديار در جنگ با رستم چيست و گشتاسب با علم به كشتهشدن اسفنديار اورا براي بستن دست رستم ميفرستد. حتي رستم و زال نيز پايان محتوم اسفنديار را يك روز زودتر از واقعه از زبان سيمرغ ميشنوند:
بدو گفت: شاخي گزين راستتر سرش برتر و بنْش بر كاستتر
بدين گز بود هوش اسفنديار تو اين چوب را خوار مايه مدار! [همان. ص403]
جالبتر اينكه سيمرغ رستم را نيز از سرنوشت شومش آگاه ميكند:
كه هركس كه او خون اسفنديار بريزد، وُرا بشكرد روزگار
همان نيز تا زنده باشد ز رنج رهايي نيابد، نماندْش گنج
بدين گيتياش شور بختي بود وُگر بگذرد رنج و سختي بود [همان. ص402]
كه پيشآگاهيست براي داستانِ سرنوشتسازِ بعدي شاهنامه: رستم و شغاد.
میبینیم که پیشآگاهیدادن در داستان ایرانی، چه در متون کهن (مثل کارنامه اردشیر بابکان) و چه در نمونههای متأخرتر (همچون شاهنامه که بازآفرینی اساطیر و تاریخ ایران است) امری مهم و بدیهیست.
پيشآگاهيدادن در داستان ايراني صورت ديگري نيز بهخود ميگيرد. ابوالفضل بیهقیِ دبیر در کتابش ضمن تاریخنگاری برای آیندگان، پیامهایی را نیز برای آنان و همعصرانش در داستانها گنجانده است. دکتر یاحقّی در دیباچهای که بر تاریخ بیهقی مینویسد میآورد: “اگر تردید کنیم که بیهقی در نوجوانیِ خود پیام فردوسی از زبان رستم فرخزاد و یا طنز تلخ قاضی نیشابوری با بوالقاسم قوّاد را درک میکرده است، شک نباید داشته باشیم که وقتی او از میان اخبار رنگارنگی که در اختیار داشته نکتهای چون خبر زیر را از حوادث سال 431 برگزیده و نقل کرده است، کمابیش میخواسته خبر از فاجعهای بدهد که فردوسی آن را پیشبینی میکرده است: بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند و مردم آمدن گرفتند به طمع غار خراسان و پیرزنی دیدند یکچشم و یکدست و یکپای، تبری در دست! پرسیدند از وی که “چرا آمدی؟” گفت: “شنودم که گنجهای زمین خراسان بیرون میکنند، من نیز بیامدم تا لختی ببرم!” و امیر مسعود از این اخبار بخندیدی، اما کسانی که غور کار میدانستند برایشان این سخن صعب بود”! [ياحقي. ص24] اين داستان ميرساند كه بيهقي سعي دارد پيشتر از وقوع حادثه ما را نسبت به آن آگاه كند. میبینیم که پیشآگاهیِ ایرانی محدود به قصهها نیست بلکه گاه جنبه پند و اندرز و حتی هشدار مییابد.
يكي از خصوصيات داستانگويي ايراني اخلاقگراييست كه سبب ميشود نويسنده درباره خودش، زندگي و دورانش بهطور مستقيم صحبت نكند تا ستايش يا شكايتي در كار نيايد اما نويسنده زيرك با پوشاندن احوالات شخصياش در تاروپود داستان هم ما را نسبت به روزگارش آگاه ميكند و هم زندگي شخصي خودش.
ابوالفضل بیهقی در مجلد پنجم کتابش، اواخر كار امیر محمد را اینطور نقل میکند: پس از آنکه به فرمان سلطان مسعود “آنچه با وی بود و نزدِ سرپوشدگانِ حرم بود از خزانه، به حاجب سپرد”[بیهقی. ص97] او را از قلعه کوهتیز به قلعه مندیش بردند تا در آنجا زندانی و تحت نظر باشد: “امیر را براندند و سواری سیصد و کوتوال قلعه کوهتیز با پیادهیی سیصد تمام سلاح با او و نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران و بسیار نامردمی رفت در معنیِ تفتیش و زشت گفتندی و جای آن بود که علی اَیِّ حال فرزند محمود بود.”[همان] بیهقی این داستان را نقل میکند تا عاقبت کار خودش را به خواننده داستان نشان دهد. چنان که میدانیم (و در خود تاریخ بیهقی هم آمده) بیهقی پس از سلطان مسعود مورد غضب واقع میشود. اموال و حتی نوشتههایش را مصادره و خودش را محبوس میکنند. اين آگاهي دادن از احوال شخصي و اوضاع روزگار در جايجاي تاريخ بيهقي به چشم ميآيد.
نکته دیگری هم در این داستان نهفته است که آن نیز از معرفتشناسی خاص ایرانی برمیآید. در ادامه داستان، در میانه راه که امیر محمد از نردبانپایههای قلعه مندیش بالا میرود ناگهان سواری میرسد و نوشتهای پیش میبرد. امیر آن را میخواند، همانجا سجده میکند، برمیخیزد و بالا میرود تا از چشم ناپدید میشود. نوشته، “نامهای بود به خط سلطان مسعود به وی که علی حاجب که امیر را نشانده بود فرمودیم تا بنشاندند و سزای او به دست امیر برادر رسانیده آید”[ همان. ص99] این علی حاجب کسی بود که خیانتش به امیر محمد سبب سقوط و بدفرجامی او شد. در معرفتشناسي ايراني هیچ عملی بیپاسخ نمیماند.
اكنون دو پرسش مطرح ميشود، نخست اينكه پيشآگاهي چه تأثيري در روند داستان دارد؟ در داستان رستم و اسفنديار، آگاهييافتن گشتاسب از كشتهشدن اسفنديار به دست رستم، او را براي فرستادن پسرش به سوي سرنوشت محتوم مصممتر ميكند. ميدانيم كه اسفنديار از پدرش پادشاهي را طلب كرده و گشتاسب براي دستبهسركردن او بارها به دنبال بهانه بوده اما اسفنديار هربار از امتحان سربلند بيرون آمده است. در مورد يوسف نيز ضمن يادآوري حسد هميشگيِ برادرانش ذكر توصيه يعقوب به او كافي به نظر ميرسد: “قال يا بنيَّ لاتقصص رؤياك علي اخوتك فيكيدوا لك كيدا” (گفت: فرزندم خوابت را براي برادرانت بازگو مكن كه براي تو بدسگالي ميكنند)[يوسف. 5]
پرسش ديگر اينكه آيا دانستن پايان كار از جذابيت و هيجان قصه نميكاهد و مخاطب را از تعقيب ادامه داستان منصرف نميكند؟ بايد گفت داستانگوي ايراني اصلاً در پي غافلگيري مخاطبش نيست و نميخواهد پايان داستان را همچون داستانهاي جنايي پنهان كند بلكه با آشكاركردن زودهنگام نتيجه، خيال مخاطب را راحت ميكند و به او ميدان ميدهد تا در جريان داستان غور كند و جزئيات آن را دريابد و واكاوي كند. اغلب داستانهاي ايراني (بخصوص حماسهها) از ديرباز در ميان مردم رواج داشته است و سينه به سينه نقل ميشدهاند و حتي اگر كسي كل داستان را نداند پايان آن را پيش از آنكه از داستانگو بشنود، از مردم كوچه و بازار و ضربالمثلها و متلكها شنيده است. بنابر اين داستانگو “نميتواند چيزي را از شنونده پنهان كند (يا از نو بيافريند) ولي با اين عمل كه در همان آغاز، پايان داستان را پيشگويي ميكند، شتاب شنونده را نيز ميگيرد و او را متوجه جزئيات حوادث ميكند.” [خالقيمطلق. ص63] درحالي كه وقتي انتظار پايان را ميكشيم و در پي آنيم، بي توجه به راه، تمام حواسمان به انتهاست بي آنكه از راه لذت ببريم.
حالا كه ميدانيم پايانِ كار از پيش رفته است، بهتر نيست “خوشخوش” در پسش برويم؟
منبع:
شماره هفدهم دوماهنامه فرهنگي هنري بيناب (ويژه طريقت معنوي)، انتشارات سوره مهر، زمستان 1389.
كتابشناسي:
- · قرآن کریم
- قصه حمزه (حمزهنامه). به كوشش دكتر جعفر شعار. انتشارات دانشگاه تهران. ارديبهشت 1347
- · بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین. تاریخ بیهقی. تصحیح دکتر علیاکبر فیاض. به اهتمام دکتر محمدجعفر یاحقّی. انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد. چاپ چهارم: پاییز 1383
- تفضلی، احمد. مینوی خرد. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران. تهران: 1354
- خالقیمطلق، جلال. مقاله “درباره مقدمه داستان رستم و سهراب”. سیمرغ. نشریه بنیاد شاهنامه فردوسی. شماره2. آبانماه 1354
- خالقیمطلق، جلال. یادداشتهای شاهنامه. بنیاد میراث ایران. نیویورک. 1380(2001)
- فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. به کوشش دکتر جلال خالقیمطلق. مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی. چاپ دوم: تهران 1388
- · میهنی، محمد بن منور. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابیسعید. تصحیح دکتر محمد رضا شفشعی کدکنی. مؤسسه انتشارات آگاه. چاپ سوم: زمستان 1367
- واصفي، زينالدين محمود. بدايع الوقايع. تصحيح الكساندر بلدروف. 2جلد. انتشارات بنياد فرهنگ ايران. تابستان1349
- هاشمینژاد، قاسم. کارنامه اردشیر بابکان. نشر مرکز. چاپ سوم: 1385