Search
Close this search box.

پرسش و پاسخ (احمد قابل)

برای مطالعه این موضوع بر روی لینک ادامه مطلب کلیک کنید.

1- با توجه به دیدگاه شما راجع به مسئله جایگاه انسان در هستی ، تحلیل آیاتی از قرآن که در آنها با تشبیه انسان به حیوان ، قصد تحقیر انسان را دارد ، ( مانند : اولئک کالانعام بل هم اضل ، یا …کونوا قرده خاسئین ) چگونه خواهد  بود ؟ آیا منظور این قبیل آیات نشان دادن سطح پائین خرد و درک حیوانات نیست؟

در اینگونه موارد ، مقصود خدای سبحان ، این است که ؛ « شما همچون موجودات غیر انسانی نسبت به سایر همنوعان خود هستید » ( بلکه مثل گیاه یا جمادات بالنسبة به آدمی هستید ) . همانگونه که حیوانات یا گیاهان و جمادات در مناسباتشان با آدمی ، ارتباط کاملی ندارند و مقصود یکدیگر را درک نمی کنند و هرکس به منافع خود می اندیشد و درکی از مقاصد اصلی دیگری ندارد ، آدمیانی که تشبیه به حیوانات یا سایر موجودات می شوند ، از دسترس روابط انسانی با سایر افراد بشر خارج می گردند . اینکه در آیه ای از آیات قرآن آمده است ؛ « برخی آدمیان همچون الاغی هستند که باری از کتاب بر آنان گذاشته اند » هیچ مفهوم تحقیر آمیزی برای حیوان نیست . طبیعی است که الاغ ، نباید خواندن و نوشتن بداند ( که این از ضرورت های زندگی آدمی است و حیوان احتیاجی به خواندن و نوشتن ندارد ) و به همین خاطر بار کتاب را صرفا حمل می کند ، بدون آنکه درکی از آن داشته باشد . اما آدمی ، اگر چونان الاغ ، فقط بار حمل کتاب را بکشد و هیچ درکی از مطالب آن کتاب ها نداشته باشد ، حقیقتا حقیر است .

سوی دیگر قضیه این است که ؛ « تصور عمومی آدمیان از حیوانات ( صرفنظر از صحت یا بطلان آن ها ) این است که موجودات دیگر ، دارای فهم و شعور نیستند و درکی از ارزش های اخلاقی ندارد و پست تر از نوع انسان اند . این تصور عمومی ( گرچه صحیح نیست ) ولی در مقام « جدل منطقی » می توان از آن در استدلال برای اثبات مطالب صحیح ( در برابر معتقدان به صحت آن تصور ) استفاده کرد . این روش منطقی ، همان است که خدای سبحان از آن به عنوان « جدال احسن » ( و جادلهم بالتی هی احسن ) یاد می کند و خود در قرآن کریم از آن بهره برده است .

آیات دیگری نیز در قرآن وجود دارد که همین تفسیر را اقتضاء می کند .( مثلهم کمثل الکلب ، إن تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث / کمثل الحمار یحمل اسفارا ) . همیشه در اینگونه آیات ، قاعده ی مشخصی جاری است که ؛ « انتظار منطقی از آدمی ، در مناسباتش با همنوع و ارتباطش با خدا و همه ی موجودات هستی ، مبتنی بر توانایی ها و نقص های نوع انسان است . هرگونه سستی و تن آسایی یا طغیان و سرکشی ، او را از تعادل انسانی خارج می کند و نسبت او با سایر همنوعان را همچون نسبت موجودات غیر انسانی با انسان ها می کند . این پدیده از نظر خدای سبحان و عقل و منطق انسانی ، قبیح است و مورد سرزنش و تقبیح و تحقیر ، قرار می گیرد » .

معمولا برای تحقیر هر کس ، از تصورات خود آن فرد یا افراد باید استفاده شود . در غیر این صورت ، ممکن است شما کسی را به چیزی تشبیه کنید که از نظر شما تحقیر شمرده شود ولی از نظر مخاطب ، نوعی تشبیه عادی و غیر تحقیر آمیز تلقی گردد . در این صورت ، مقصود شما حاصل نمی شود .

2- در ادامه سئوال قبل ، مسئله وجود حجت الهی در روی زمین که از جنس انسان شناخته شده ، مطرح می شود . با توجه به نظرات جناب مدرس طباطبایی در کتاب “مکتب در فرایند تکامل” ، اگر وجود حجت الهی در هر زمان لازم شمرده شود ، نشانه بستگی بقای عالم به بقای این حجت از نوع انسان است . آیا این نشانه ای از برتری انسان نمی باشد ؟ ( با توجه به نا آشنایی اینجانب با مفاهیم دقیق مذهبی ، لطفا اگر برداشت ذکر شده از کتاب مکتب در فرایند تکامل را صحیح نمی شمارید ، آنرا اصلاح فرمایید ) .

هیچگاه از یاد نبریم که ما در عالم تصورات انسانی قرار داریم ( چون انسانیم ) . هرچه بگوییم و بشنویم و بخوانیم ، با دستگاه تحلیل انسانی و منافع و مضار مادی و معنوی آدمی ، آن را درک می کنیم و به دیگری می فهمانیم .

خدای سبحان نیز با همین امکانات انسانی ، فرد یا افرادی را برای ایجاد ارتباط خود با آدمیان ( از جنس آدمی ) بر می گزیند . اینها حجج الهی برای آدمیان اند و بس . اگر خداوند می خواهد با ملائک اتمام حجت کند ، از جنس خود آنان کسی را بر می گزیند ( این سخن صریح قرآن است که در همان بحث های تفسیری ، متن آن گزارش شده است ) . همین مطلب در مورد سایر موجودات نیز صادق است ، چرا که پیامبر خدا برای هر قومی ، باید از جنس خود آنان و رساننده ی پیام با زبان خود آنان باشد تا بتواند به عنوان « الگو = اسوة » قرار گیرد . معنی ندارد که یک انسان ، الگوی تمام عیار سایر حیوانات باشد ، چرا که اقتضائات زندگی مادی و معنوی آنان متفاوت است . البته از قدرت خدای سبحان خارج نیست که در مقطعی خاص ، پیامبر انسانی را عالم به منطق حیوانات قرار دهد ( همچون سلیمان ) ولی این برخلاف قاعده و امری استثنایی است . شاید عکس آن هم تحقق یافته باشد ، ما از همه ی جزئیات امور گذشته و حال و آینده ی هستی اطلاعی نداریم تا بتوانیم منکر چیزی شویم که محتمل است .

من هیچ درک کامل و قانع کننده ای از وابسته بودن « بقاء کلیه ی پدیده های هستی » به بقاء موجوداتی شریف و برگزیده از نوع انسان ( پیامبران و امامان ) ندارم . تنها موجودی که بقای تمامی هستی درگرو بقاء توجه و لطف و عنایت اوست ، ذات مقدس خداوندی است و بس ( کل شیئ هالک الا وجهه ) . البته از کتاب مذکور ( که من هم چون شما آن را مطالعه کرده ام ) مطالب مهمتری در باره ی « امامت » می توان برداشت کرد . گمان می کنم مقصود اصلی نویسنده ، اثبات مطلب برداشت شده از سوی شما  ( که اتفاقا رواج هم دارد )  نیست .

3- اگر محدوده عمل مذهب را منطقه الفراغ عقل بدانیم ، و عقل و خرد جمعی را ملاک تصمیم گیری در امور بدانیم ، با واقعیت هایی نظیر تصمیم گیری جمعی عقلای بشر برای تسلیم شدن در برابر اصالت قدرت چه باید کرد ؟ مثال شما در مورد سازمان ملل متحد مثال مناسبی است . جمعی از عقلای بشر تصمیم به کسب منافع بیشتر دارند و دیگر عقلای بشر از سر ناتوانی ، تسلیم شده اند . با دیدگاه ذکر شده ، چه عاملی می تواند مانع این عقلای منفعت طلب باشد ؟

مقصود من از « اجماعیات عقلانی بشری » توافق عقلاء و دانشمندان است و بحث « تسلیم شدن به قدرت » در آن راه ندارد . یعنی نظریاتی که دانشمندان و عقلای بشر آن را مبتنی بر استدلال و منطق ، می پذیرند ، ملاک تصمیم گیری های عمومی بشری باید باشد . در این صورت ، شریعت محمدی (ص) نیز با آن موافق است . این به معنی امضائی بودن تمامی احکام غیر عبادی است .

محدوده ی خاص شریعت ، « منطقة الفراغ عقل » است ولی در محدوده ی عقل و به هنگام اختلاف عقلاء و وجود احتمالات مختلف عقلی که بدون رجحان یک طرف باقی مانده اند ( که بیش از 80 درصد زندگی بشر را در بر می گیرد ) شریعت به « داوری در بین راهکارهای مختلف عقلانی و ترجیح یک طرف بر دیگری » اقدام می کند . این مطلب را در مجموعه ی پاسخ به نقدهای مربوط به بحث « عقل و شرع » توضیح داده ام .

بحث سازمان ملل ، به عنوان نمادی که می تواند به نظریات مشترک عقلانی ، جنبه ی قانونی ببخشد ، مورد نظر من بوده است . البته باید ترکیب و تصمیم گیری در آن نیز مبتنی بر منطق و عقلانیت باشد . لازمه ی این امر ، اصلاحاتی مشخص در نحوه ی تصمیم گیری ها و اعتبار اجرایی یافتن تصمیمات مجمع عمومی است . برای اطمینان از آنکه « دولت ها نمایندگان واقعی مردم و عقلانیت موجود در کشور خود باشند » بسیاری کارها باید صورت گیرد . مثلا ؛ باید انتخابات تمامی کشورها زیر نظر سازمان ملل و بدون امکان حذف نامزدها از سوی حکومت ها ، برگزار شود و …

(با توجه به این که هر عقلی منفعت طلبی را تایید می کند و در برابر وجدان عقلانی خویش قادر به هر گونه توجیهی است !)

منفعت طلبی در حد متعارف ، امری کاملا عقلانی و لازم است . فراتر رفتن از حد لازم و متعارف ، البته منجر به « عدم عقلانیت » می شود . نابسامانی های موجود در زندگی جامعه ی جهانی ، ناشی از زیاده خواهی های دولت ها و برخی کشورها است . دولت ها در درون کشورخود به انحصارطلبی و نادیده گرفتن حقوق شهروندان و خصوصا مخالفان سیاست های خود می پردازند و در تقابل با آن ها ، عقلای جامعه ی خود را منزوی کرده و امکان ارتباط آنان با جامعه ی جهانی را از بین برده و یا به حد اقل می رسانند . برخی کشورها نیز با دمیدن روحیه ی « ملی گرایی افراطی » در مردم خویش و یا بدون آن ، شدیدا توسعه طلب اند و در روابط خارجی خود ، از نادیده گرفتن حقوق سایر ملل و دول ، پرهیز نمی کنند . این رفتارها « غیر منطقی و غیر عقلانی » است و شریعت محمدی (ص) آن را تأیید نمی کند .

پس شاید بتوان تعریف منطقه الفراغ عقل را مجددا بررسی کرد : آیا اثباتی برای امضایی بودن سایر احکام به جز نماز ، روزه ، و حج ! وجود دارد ؟ و آیا همین عقل نمی تواند برای نماز ، روزه و حج معنایی ایجاد کند که از محدوده منطقه الفراغ عقل خارج شوند ؟ ( مثلا حج را از جمله مواردی بداند که با توجه به شرایط صدر اسلام ، با تغییر ظاهری اندکی نسبت به مراسم زمان جاهلیت ، برای مردم آن زمان که با این فرهنگ و رسوم آمیخته بودند تجویز شد و اکنون روح مراسم حج را می توان به نوعی دیگر به دست آورد ؟ همان طور که می بینیم رفته رفته تغییرات فتوا در زمینه حج ، از طرف علما قابل پذیرش محسوب می شود و این آیا نشان از توجیه ما برای معانی اعمال نبوده است ؟) و یا در مسئله نماز و روزه آیا شناخت مفهوم و معنی مورد نظر اسلام از انجام این اعمال ، امکان آنرا نمی دهد تا به شکل دیگری به آنها دست پیدا کرد ؟ (با توجه به این نکته که ما نباید به دنبال این باشیم که پیامبر در آن زمان چه می کرده است ، بلکه باید ببینیم اگر در حال حاضر بود چه می کرد  ) .

برخی فقهاء به امضائی بودن « اصول احکام عبادی » نیز معتقدند . آنان به آیات قرآن و برخی روایات استناد می کنند که نشانگر وجود « نماز ، روزه و حج » در امت های پیش از امت محمدی (ص) است . در قرآن کریم آمده است ؛ « و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکائا و تصدیة » یا « و اوصانی بالصلاة … » یا « کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم » . البته دیدگاه رایج ، با اطمینان از « تأسیسی بودن شکل نماز و مجموعه ی به هم پیوسته ی مناسک حج و زمان خاص روزه در ماه رمضان ، در شریعت محمدی » دفاع می کند و موارد یادشده را امضائی نمی داند .

به گمان من مراعات ؛ شکل خاص نماز ، زمان خاص و کیفیت امساک در روزه ، و مجموعه ی به هم پیوسته ی مناسک در حج ، شرعا واجب است و نمی توان آن را تغییر داد . این امور را « عبادت » خوانده اند و در امور عبادی ، انگیزه ی مهم و اساسی در تشریع موارد ، « آزمون پذیرش یا عدم پذیرش دستورات خداوندی » است . گرچه انگیزه ها و منافع مهمه ی دیگری نیز دارد .

در ادامه این سئوال ،  اگر بپذیریم که مسئله شناخت و اعتقاد ، غیر ارادی و به خواست خدا می باشد ، و انسان  پس از این که خدا خود را به او شناساند ، موظف به اطاعت از او است ، آیا به غیر از وجدان انسانی (که شاید همان فطرت محسوب شود) عاملی برای تشخیص محدوده عقل و شهوت وجود دارد ؟ (مرز بین عدم پذیرش عقلانی و لجاجت ناشی از منفعت طلبی ) و اگر وجدان معیار باشد ، آیا نتیجه ای جز هرج و مرج در زندگی اجتماعی و سرگشتگی در زندگی فردی به دنبال نخواهد داشت ؟ به این معنی که مثلا در موارد زیادی افراد با انجام کاری احساس عذاب وجدان ندارند اما عقل بشر آنها را محکوم می کند مثل کشتن افراد در جنگ که قطعا در جنگ طرف ظالمی وجود دارد ، در حالی که هر دو طرف وجدان آسوده ای دارند ! یا کمک به تکدی گران.

غیر ارادی بودن « پذیرش یا عدم پذیرش نظریات و عقائد » به معنی غیر عقلانی بودن آن نیست . طبیعت آدمی به گونه ای قرار داده شده است که ؛ « اگر سخن مستدل و منطقی را بشنود و دلیلی بر خلاف شنیده های خویش نبیند ، آن را می پذیرد » و این رفتاری عقلانی است . البته ممکن است انسان ، برخی سخنان غیر عقلانی را نیز باور کند . در این صورت ، اعتماد به گوینده ی سخن ، و عدم اطلاع از نظریه ی مخالف ، به گونه ای بوده است که پذیرش سخن او را ناگزیر ساخته است .

« فطرت » همان چیزی است که خدای سبحان ، آدمی را مبتنی بر آن سرشته است . « توان و نیازهای جسمی و غرایز و توان و نیازهای روحی و معنوی » اجزاء فطرت انسانی اند . حالت کاملا طبیعی و متعادل مجموعه ی این توانایی ها و نیازها را « فطرت » می خوانند و به گمان من « بهره برداری متعادل از همین مجموعه » را « عقلانیت » می نامند . عقلانیتی که به دو بخش ؛ « عقلانیت نظری » و « عقلانیت عملی » تقسیم می شود .

4- چگونه می توان برآورده شدن خواسته ها و آرزو ها را با توسل به ائمه ، در مقابل نظریه شرک به خدا تحلیل کرد ؟ و چگونه می توان این واقعیت را توضیح داد که در زندگی خصوصی افراد ، حضور و نظارت ائمه احساس می شود و کمک آنها در شرایط مختلف درک می شود ؟ اگر خدا آنها را موظف به کمک و محبت نسبت به مردم کرده است ، پس نتیجه می گیریم که آنها واسطه کمک خدا هستند . نمی توان این مورد را با سایر وسایل رفع حاجات در زندگی مقایسه کرد (مثلا طبیعت یا پزشک را وسایل خدا شمرد که محبت و کمک او محسوب می شوند) . پس واسطه لطف خدا بودن  چگونه زیر سئوال می رود ؟ و معادل شریک قرار دادن آنها با خدا شمرده می شود ؟

خدای سبحان از آدمی انتظار دارد که « بدون واسطه » به ذات مقدس او توجه کند و هر خواسته ای را از او طلب کند ( ادعونی استجب لکم ) . در این مسیر ، هیچکس را شریک نکند و باور کند که او از هرکسی ، نزدیک تر و مهربانتر و تواناتر و داناتر است . اهل معرفت ، این معنا را در می یابند و رابطه ای عاشقانه و بی واسطه با معبود خویش برقرار می کنند . اما بسیاری از آدمیان ( اکثریت بیش از دو سوم آنان ) این معانی را درک نمی کنند و گویا نمی توانند از توجه به واسطه ها و اولیاء الهی ، چشم بپوشند . آنان به اینگونه رفتارها ، عادت کرده اند و علیرغم توصیه های الهی ، بازهم در ذهنیت خود به « نمادها و الگوهای بشری » برمی گردند . عدم درک صحیح از توان و علم و رحمت الهی ، و ناتوانی از درک و توجه به منشأ نور مطلق ، آن ها را وادار کرده و می کند که به « پرتو انوار الهی » توجه کنند .

به گمان من ، خدای سبحان با توجه به ضعف اکثریت آدمیان در این زمینه ، به آنان تخفیف داده و این بی توجهی را در مورد آنان « عفو » کرده و می کند . حتی این بی توجهی بندگان خود را سبب بی توجهی به آنان قرار نمی دهد بلکه برخی از خواسته های آنان را نیز برآورده می کند .

اهل معرفت نیز نباید « کاسه ی از آش داغ تر » باشند و به گونه ای اظهار نظر کنند که « اکثریت بی توجه » را از رحمت الهی ، مأیوس کنند . البته « تعلیم و راهنمایی » افراد ناآگاه توسط اهل معرفت ، مسئولیتی است که هیچگاه تعطیل نمی شود ، ولی باید با توجه به میزان « طاقت و تحمل آنان » باشد . مطمئنا « رحمت الهی » چندان گسترده است که کسی را مأیوس نمی کند ( لاتیأسوا من روح الله ، انه لا ییأس من روح الله الا القوم الکافرون / لا تقنطوا من رحمة الله ) .

البته همین بی توجهی ، از اهل معرفت پذیرفته نیست و آنان نباید در دعا و طرح نیازها ، به غیر خدا توجه کنند . به گمان من ، توجه به غیر خدا در نیایش ها و طرح نیازها برای بهره گیری از و سایل و ابزار غیر مادی ، برای اهل معرفت جایز نیست ، چرا که « رفتاری مشرکانه » است ، گرچه « شرک » نیست . باید دقت کرد که بین « شرک » و « رفتار مشرکانه » تفاوت معنی داری وجود دارد که نباید از آن غافل ماند . در متون شریعت محمدی (ص) نیز آشکارا تصریح شده است که ؛ « نسبت به افراد نادان ، هفتاد گناه بخشوده می شود ، پیش از آن که از افراد دانا ، یک گناه بخشوده گردد » ( و در جایی دیگر ؛ حسنات الأبرار ، سیّئات المقرّبین ) .

5- در زمینه حجاب سر و گردن ، آیا نظری راجع به لزوم پوشش نقاط دیگر بدن مثل دست یا پا به دست آمده است ؟

در مورد « پوشاندن عورت و گریبان » در متون معتبره ی و اولیه ی شریعت ، تصریح به پوشاندن شده است . سایر اعضای بدن که به صورت عرفی با لباس های عمومی پوشانده می شده است ( مثل پیراهن یا بلوز و شلوار ) نیز مبتنی بر سیره ی عقلاء و سیره ی متشرعه ، اظهار نظر شده و یا توضیح در باره ی آن را « مفروغ عنه » دانسته اند و لازم است که در حد « میانگین عرف عمومی » پوشانده شود . البته نسبت به جزئیات لباس و پوشش ( مثل پوشش حجم بدن ) اختلاف نظرهایی وجود دارد که نظریه ی اکثر فقهای شیعه ( به لحاظ علمی و نظری ) عدم وجوب پوشش حجم بدن است . گرچه در مقام فتوا ، بدون توجه به مقتضای ادله و مبانی خود شان ، حتی پوشاندن بیش از حجم بدن را نیز لازم شمرده اند !!

6- با توجه به نزدیکی عقاید شما با امام موسی صدر ، ( از دیدگاه اینجانب ) ، و عدم اشاره شما به عقاید ایشان در مطالب خود ، می خواستم نظر شما را در مورد شخصیت ایشان جویا شوم .

با کمال تأسف دست من از اندیشه های مکتوب ایشان تهی است . اجمالا می دانم که فردی روشن و خوشفکر بوده است . تلاش بی بدیل او در سازماندهی و مدیریت شیعیان لبنان ، فراموش ناشدنی است . خداوند ایشان را در رحمت واسعه ی خود قرار دهد ( خواه زنده باشد و در دنیا ، یا در آخرت ) . ولی گمان می کنم که « وجهه ی سیاسی » ایشان ، چندان قوی و درخشان بوده ، که مانع جدی تجلی « وجهه ی علمی » وی شده است .

با عرض پوزش از این که در سئوالات خود ، مطالبی را که توضیح داده اید پرسیده باشم و امید به این که حمل بر عدم تفهیم مطلب بشود ، نه بی توجهی و بی دقتی نسبت به آن .

اتفاقا اکثر پرسش های شما ، بسیار دقیق بود و نشان می داد که مطالب را درست فهمیده اید . من از کسانی که چنین پرسش هایی را مطرح می کنند ، بسیار می آموزم و لااقل ، آنان را وسیله ای برای رشد علمی خویش می بینم . به همین جهت از شما و امثال شما ، بسیار سپاسگزارم

احمد قابل . 5/9/138