محمد جواد مظفر
اصول اخلاقی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی ما فراموش شده و در یک کلام شاهد فروپاشی اخلاقی هستیم.
اشاره: مقاله ای که در زیر می آید عنوان مطلبی است که توسط نگارنده در یازدهمین سالگشت درگذشت زنده یاد مهندس مهدی بازرگان در دی ماه 1384 در تالار کتابخانه ی حسینیه ی ارشاد ارائه شده است. این مطلب امسال در کتابی تحت عنوان مجموعه ی مقالات سمینار علمی و فرهنگی بزرگداشت مهندس مهدی بازرگان (نقد و بازاندیشی گفتمان دینی) که توسط انتشارات قلم منتشر شده، درصفحات 285-288 آن کتاب آمده است که متأسفانه بیش از نیمی از مطلب توسط وزارت ارشاد حذف شده است. اینک متن کامل آن منتشر می شود.
در زمانه ی ما، همهجا سخن از حکومت دینی، قوانین دینی، جامعه ی دیندار است؛ اما در همین جامعه بهندرت میتوانید با اعتماد به پایبندی کسی به اصول اخلاقی با آسودگی خیال، کار خود را به وی بسپارید که غشّی در معامله نمیکند و خیانت نمیورزد و یا حدّاقل تلاش نمیکند برای افزودن به منافع خود به منافع شما آسیب رساند و یا خلف عهد و وعده نکند.
بیاعتمادی و بیاطمینانی در میان ما بیداد میکند. اصول اخلاقی در مناسبات اقتصادی و اجتماعی ما فراموش شده و نوعی قانون نانوشته ی جنگلی مبتنی بر اصل تنازع بقا و غلبه ی قوی بر ضعیف بر ما حاکم گشته و در یک کلام شاهد فروپاشی اخلاقی هستیم. در این نوشته برآنیم تا به واکاوی اهمّ عوامل مؤثر، که چنین شرایطی را سبب شدهاند به اجمال بپردازیم. اما قبل از ورود به بحث لازم میدانیم بر سه نکته ی کلیدی که ما را در فهم بهتر موضوع یاری میکنند، تأکید نماییم.
اول:آنکه مقصود نویسنده از اخلاق، آن اصولی است که پایبندی به آنها موجب استحکام روابط اجتماعی میشود و مناسبات و جایگاه نهادها و رابطه ی آن نهادها را با فرد تعریفپذیر میکند. به زبان دیگر اصولی که پایبندی به آنها، جامعه را به آرامش میرساند، از اضطرابها میکاهد و بسیاری از هزینههای اجتماعی را که ناشی از بیاعتمادی است، کاهش میدهد.
دوم:از آنجا که حداقل کارکرد ادیان خصوصاً اسلام، اخلاقیکردن فرد و جامعه است و جوهر این اخلاق پذیرش حقوق دیگر افراد و جوامع از سوی هر فرد و جامعهای است و جان کلام بسیاری از دستورات دینی اعم از اخلاقی و تکلیفی پایبندی به عدالت، پرهیز از تجاوز و به لسان دینی رعایت حقّالناس است، متأسفانه در دینداری حاکم با تأکید و بسط و گسترش شعائر، اخلاق مغفولمانده و دینداری رایج از جوهر اخلاقی تهی شده است.
سوم:در این نوشته مدعای ما دینگریزی نیست تا سبب مغالطه شود و پاسخ دهند که دینگریزی زاییده ی ذهنهای عیبجو و بدبین است و خیل عظیم دینداران ــ که عمدتاً مقصود دینداری متّکی بر تعظیم شعائر است ــ نادیده گرفته شده، بلکه مدعای ما اینست که دینداری هست، اما این دینداری فاقد جوهر اخلاقی است. حال با گذر از این مقدمات، به بررسی عوامل مورد نظر میپردازیم.
1. آرمانگرایی توهمی و تخیلی نسل انقلاب، بدون درک قانونمندیها و دانش لازم برای تحقق جامعه ی آرمانی بدون توجه به بسترها و زیرساختهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و …
نسل انقلاب با گذر از آلام و رنج های برآمده از مناسبات نظام سلطنتی و با تکیه بر ایدئولوژی انقلاب، که آمیزهای از برخی تعلیمات قرآنی، جانمایههایی از زندگی و عملکرد پیشوایان دین و ایدئولوژی مارکسیستی که ایدئولوژی مسلط در دهههای 50 تا 70 میلادی بر خیزشها، نهضتها و انقلابها در سراسر جهان بود، چنان آرمانگرایانه به انسان، مناسبات اجتماعی و چگونگی اداره ی حکومت می اندیشید که بیشتر ملغمهای از اتوپیا، مدینه ی فاضله، کمون نهایی و فردوس برین بود تا واقعیت حکومت و جامعهای در دنیای مدرن. آن آرمانگرایی افراطی تنه به خیال می زد و توهمآلود! نسل انقلاب بیش از آنکه برای جهان بیرونی اصالت قائل شود به ذهن خود، به خواسته و تمایل خود اصالت میبخشید. گمان می کرد نیّت خیر و آدمهای مؤمن حلّال همه ی مصائب و کامیابکردن همه ی ناکامیها خواهند بود. غفلت از قانونمندیهای ناظر به تحولات اجتماعی و عدم درک سیستمیک از پیوستگی پدیدهها به زودی ناتوانی اندیشه و فکر راهنما را در نسل اول انقلاب آشکار ساخت و نشان داد که فقدان تئوریهای عمیق و کارساز در اداره ی امور کشور و پایبندکردن جامعه به اصول اخلاقی آنگونه که در آرزوهای آن نسل تجلّی یافته بود چگونه تسلیم وضع موجودو گرایشات و تمایلات تودهها شد و از پوپولیسم بیمنطق و بیهدف سر برآورد.
2. فقدان تئوری مشخص برای راهبری جامعه به سوی پایبندیهای اخلاقی در مناسبات مدرن و ناتوانی اندیشه ی اسلامی موجود در چگونگی تحقق رهنمودهای اخلاقی دینی در اعمال و مناسبات روزمره ی مردم. دستورهای اخلاقی در نگاه روحانیت و در آموزههای حوزوی بیشتر کلیاتی اندرزگونه و عمدتاً فردی ــ نه اجتماعی ــ و بخشی نیز که محصول تلاش عارفان بوده، صوفیانه و غیراجتماعی و ناتوان از سیستمسازی بودند. اصولاً اندیشه ی دینی موجود ناتوان از تحقق ذهنیت در عینیت جامعه است. علاوه بر آن فقدان درک لازم برای آنکه یک انسان و یک جامعه اگر بخواهد در دنیای مدرن اخلاقی به حیات خویش ادامه دهد چه زنجیرهای از اقدامات و سازوکارهای اجتماعی باید به آن مدد رسانند تا آن خواست تحقق یابد. از آن اسفبارتر آنکه اصولاً در تعریف اخلاق دینی و در تفکر سنّتی جابهجاییهای عمیق صورتگرفته بدانمعنا که برخی اصول اخلاقی که سبب تحکیم مناسبات اجتماعی میشود کمتر از اصول اخلاقی که بیشتر جنبه ی فردی دارد مورد توجه است؛ بهعنوان مثال در نگاه اخلاق سنتی و رایج آنقدر که دستدادن مرد و زن نامحرم غیراخلاقی و غیرقابل تحمل مینماید، دروغگفتن مذموم و ناپسند نیست و از کنار دومی راحتتر از اولی میگذرند. یا حجاب زن، محاسن مرد، پایبندی به شعائر و نظائر آن بیش از رعایت حقوق دیگران با تحلیلی عمیق و مبتنی بر حقوق در مناسبات مدرن به چشم میآید و به آن حساسیت نشان داده میشود.
3. حضور قاطبه ی روحانیت در سازوکار قدرت و دستیابی به قدرت و ثروت متّکی به درآمد نفت، توسط جماعتی که به هیچوجه برای اداره و هضم این مقدار ثروت و قدرت تربیتنشده و آمادگی نداشتند. علاوه بر این، بخش وسیعی از روحانیت، نه انقلابی بودند و نه نواندیش و نه صاحب کرامت اخلاقی؛ بنابراین هر اقدام انحرافی و خلافی که از این جماعت سر زد باتوجه به ذهنیت جامعه مبنی بر اینکه روحانیت، قاعدتاً میبایست هادیان مردم به سوی دینداری و پایبندیهای اخلاقی باشند، پایههای اعتقادی مردم را سست کرد و این تباهی و فساد به درون جامعه نیز رسوخ نمود.
رهبری انقلاب توسط یک مرجع تقلید، حضور روحانیت مبارز و هدایت مردم در جریان انقلاب، فقدان حزب فراگیردر رهبری انقلاب و متلاشیشدن نسبی سازمانهای چریکی توسط نیروهای سرکوبگر استبداد شاهنشاهی، سبب شد تا کلیّت روحانیت که تنها سازمان غیررسمی و تعریفناشده اما صاحب نفوذ و گسترده در سراسر کشور حتی در دورافتادهترین شهرها و روستاها بودند سکاندار کشتی پرتلاطم انقلاب پس از پیروزی و دخیل و صاحباختیار بخش وسیعی از ارکان دستگاه اجرایی و قضایی کشور شوند. درحالی که بسیاری از آنان فاقد کمترین صلاحیت برخورداری از چنان قدرت و پس از آن امکانات مالی بودند که در اختیار آنان قرار گرفت؛ بسیاری از آنان با پسزمینهای از تربیت و زندگی و تمایلات روستایی هرگز در پس ذهن خود نیز تصور چنان شرایطی را که برایشان فراهم شده بود نمیکردند. چنین شد که سازمان روانی آنان درهم ریخت و مقاومت اخلاقیشان درهم شکست واز بسیاری از آنان کارهایی سر زد که زبان و قلم از گفتن و نوشتنش شرم دارد. هزاران هزار پرونده در دادگاههای ویژه ی روحانیت از سالهای آغازین پیروزی انقلاب تاکنون تنها مشتی است نمونه ی خروار از کارهای نامکشوف و به دادگاه نرسیده ولی دین واخلاق بر باد ده این جماعت.
4. بهدنبال وقایع سال اول انقلاب و حذف جریان عالِم، دیندار، اخلاقی، دنیاشناس و مدیر از حاکمیت (نظیر مهندس بازرگان و یاران او)، فوت و ترور برخی از روحانیون عالم،آگاه و مدیر (مانند مرحوم آیه یالله طالقانی، استاد شهید مطهری، آیه یالله شهید دکتر بهشتی) از عرصه ی قدرت، امور اجرایی در بخشهای وسیعی خصوصً شهرستانها به دست اقشار و طبقات زیرین اجتماعی افتاد که عمدتاً فاقد تحصیلات لازم، بینش و آگاهی بودند و با نگاهی روستایی به امور و دارای عقدههای تاریخی از تحقیر و فقر، بهطور غریزی درصدد جبران عقبماندگیهای شخصی و تلاش برای برخورداری از خوان گستردهای که به آن رسیده بودند، برآمدند و بازهم این تباهی و فساد را به درون جامعه تسرّی دادند. آشفتگی سالهای اول انقلاب، عدم نظارت لازم بر عملکرد افراد و نهادها، تأكید و دقت در ظواهر مذهب، سبب نفوذ خیل عظیمی از فرصتطلبان و اشغال مسئولیتها، پستها و مقامات توسط آنان شد، کسانی که به هیچ چیز جز منافع شخصی اعتقاد نداشتند اما دست جریان حاکم را خوانده بودند که چگونه میتوان با حفظ ظواهر آنان را فریب داد.
5. وجود مجموعهای از اخلاقیات منحط و بنجل در میان مردم، که نسل در نسل به ارث رسیده و هیچوقت شرایطی برای اصلاح و رفع آن فراهم نیامده بود و جای آن داشت که حکومت دینی با درک این واقعیت در یک برنامهریزی نسلی (درازمدت) آن اخلاقیات را به سوی اخلاقیات انسانی در مناسبات نوین بدل کند. لکن حکومت، درک و توان چنین کاری را نداشت و درجهت عکس آن عمل نمود و با توسل به نوعی مردمستایی مبتذل برای بسیج تودهها و اقدامات پوپولیستی برای تحکیم پایههای قدرت، روزبهروز بر ناآگاهی مردم نسبت به واقعیات خود و بیاخلاقی بیشتر افزودند.
نگارنده معتقد است، امروزه ایرانیان بیش از هر چیز نیازمند یک نهضت و دگرگونی اخلاقی هستند که نخبگان و فرهیختگان و دردمندان جامعه میبایست زمینهساز آن باشند.
«وِلتَکُن منکم اُمّه ی یدعون الیالخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عنالمنکر و اولئک همالمفلحون»