Search
Close this search box.

نصّ در مذهب شیعه و در سلاسل عرفانی

دکتر نوربخش با ما نبود بلکه بر ما بود/نصّ در مذهب شیعه و در سلاسل عرفانی[1]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الزَّحیم در خبرها که دیروز در روزنامه‌ها آمده بود یا دیگران گفته‌اند، شنیدید که دکتر جواد نوربخش مرحوم شد. حالا به چه علّت؟ به هر جهت با ما نیست که قضاوت کنیم. ممکن است از بعضی آقایان فقرا که تازه فقیر شده‌اند و اطلاعاتی از تاریخ سلسله ندارند، بپرسند که این کیست؟ کما اینکه یکی از خود من پرسید: این آقا از شما بود؟ گفتم: نه، با ما نبود بلکه بر ما بود. مع ذلک در وضعیت امروز ما- حالا نمی‌گویم فقط ایران این است بلکه بسیاری از جاهای جهان هم همینطور- دشمنان عرفان و تصوّف، هرکه نام عارف و صوفی را داشته باشد، اوّل اذیتش می‌کنند، بعد ممکن است تحقیق کنند که این واقعاً عارف بوده یا نه؟ این است که امروز دشمنان عرفان و تصوّف، لبه‌ی حمله را به سمت هر که از تصوّف دم بزند تیز کرده‌اند. به این طریق هرکسی به غلط اسم صوفی و عارف بر خودش گذاشته باشد علاوه بر مجازاتی که خداوند برایش تعیین کرده، وضعیت اجتماعی طوری شده که در اینجا هم مجازات می‌شود؛ یعنی اذیت می‌شود و آزار می‌بیند. امّا چون خدواند گفته: سَبَقَتْ رَحْمَتِی غَضَبِی[2] هرکار می‌خواهد بکند.

حضرت علی(ع) در آن روزهایی که مریض بود به امام حسن(ع) وصیت کرد- که جانشین حضرت بوده، هم در خلافت، هم در امامت- فرمودند: اگر خودم زنده بودم که می‌دانم با این (ابن ملجم) چکار کنم؛ یا قصاص می‌کنم یا گذشت می‌کنم. به قول یکی می‌گفت حضرت علی (ع) اگر زنده مانده بود از او هم گذشت می‌کرد.

انشعابات بسیاری هم اخیراً؛ یعنی در یک دو قرن اخیر پیدا شده، در نتیجه سلاسل مختلف ایجاد شده است. در عرفان و تصوّف یک اصل اساسی هست، این شعری است که می‌گوید:

ای بسا ابلیس آدم رو که هست

پس به هر دستی نباید داد دست[3]

در عرفان و در واقع در تشیّع، برای تشخیص اینکه به چه کسی دست بدهیم و تسلیم بشویم و سر بسپریم، نصّ سابق بر لاحق است؛ یعنی هر پیشوایی، هر مرشدی- حتّی زمان ائمه- وقتی به امامت، به رهبری و به مرشدی شناخته می‌شود که از طرف قبلی خود و از طرف استاد خودشان، اجازه و دستور داشته باشند. اگر غیر از این باشد، هر کسی- همین طور که می‌بینید- برای خودش یک نوع عرفان و تصوّفی در می‌آورد. برای اینکه مخلوط نشود، فساد و شلوغی پیدا نشود، این قاعده را داریم. ما می‌گوییم این رویّه از اوّل خلقت، از اوّل آدم تا خاتم ادامه دارد. یعنی چه؟ یعنی همیشه قطب، یا ائمه، صریحاً برای خودشان جانشین تعیین می‌کردند. اما این تعیین لازم نیست به نوشته باشد. نوشته فقط حاکی از وجود یک امر است. نوشته جانشین به وجود نمی‌اورد، نوشته حاکی از این است که این شخص مثلاً جانشین جنید بغدادی بوده است. حاکی از ان است، نه اینکه این نوشته او را جانشین کرده است.

در شرح حال ائمه که کتاب ارشاد شیخ مفید ذکر کرده، در شرح حال هر یک از ائمه، اوّل مبحث مفصّلی دارد راجع به نصّ بر امامت حضرت، بر امامت علی(ع) که نصّ،فرمایش پیغمبر است. برامامت ائمه بعدی، هر امامی را امام قبلی تعیین می‌کرد که اختلافاتی هم بود. چون نمی‌گذاشتند خبر ایشان به دیگران برسد. ائمه بایکوت خبری بودند. بعد از فوت هر امامی، تا مدتی اختلاف بود، یا تا مدتی سردرگمی بود، حتّی در همین اواخر هم همینطور بود. ولی‌انهایی که خدا قسمت کرده بود، راه را پیدا می‌کردند. کتاب کشف الحیل نوشته‌ی آقای آیتی، علیه بهائیت-البته خودش اوّل از مبلغین بهائیت بود- در آنجا می‌گوید هر کسی که کمی حرف حساب می‌زد را به عنوان بابی و بهائی می‌گرفتند و زندانش می‌کردند و همین اشتباهشان هم موجب شد که بهائیت قدرت پیدا کند. آن وقت در بازجویی سه تا از زندانی ها می نویسد: از یکی از آنها می‌پرسند که تو چطور شد بهایی هستی، این می‌گوید من اصلاً بهایی نیستم، من مرید حاج آقا کاظم تنباکو فروش اصفهانی هستم( حضرت سعادت علیشاه) بعد از اینکه مرشد من رحلت کرده، دارم می‌روم ببینم چه کسی مرشد من است؟ چه کسی جانشین ایشان است که با او بیعت کنم؟

این مسأله‌ی جانشین تعیین کردن، از آخرین وظایف قطب است و همین طور در زمان امام. در اصول کافی هم که شرح حال ائمه را نوشته، همین است. نمی‌توان مسأله‌ی نصّ را انکار کرد. اگر مسأله نصّ را انکار کنیم، اساس مذهب شیعه را انکار کرده‌ایم. کسی که نصّ را انکار کند در واقع یه شیعه خیانت کرده است. این اعتقاد بوده و هست. البته زمان خود پیغمبر هم همین طور بود؛ یعنی هیچ کسی از طذف خودش وظایفی انجام نمی‌داد، مگر اینکه اجازه‌ای داشت یا مأمور بود. بعد از پیغمبر عدّه‌ای می‌گفتند که پیغمبر لازم نیست کسی را تعیین کند و چون تعیین نکرده ما خودمان تعیین می‌کنیم؛ یعنی آنها هم نصّ را به این طریق انکار کردند.

اما در سلاسل عرفانی نصّ را صحیح و واجب می‌دانند. نصّ یعنی صریحاً نفر دیگری را تعیین کند. این صراحت را نصّ می‌گویند. می‌گویند نصّ حتماً باید بر تعیین باشد. در این جریان سبک دیگری پیدا و عملی شد. همان صد، صدوده بیست سال پیش، مرحوم صفی که تفسیری هم به این نام نوشته، می‌گفت: نصّ لازم نیست. باید پرسید که اگر نصّ لازم نیست، ما آن » پس به هر دستی نباید داد دست« را از کجا بشناسیم؟ به کدام دست باید دست داد؟ خلاصه اینکه برای خیلی ها این اعتقاد و این سبک پیدا شده. یک وقت در یک سایتی دیدم از همین آقای دکتر نوربخش که گفته: نصّ لازم نیست. سلسه‌ی آقای نوربخش دو تا ایراد داشت که هر کدام به تنهایی برای بطلان آن کافی بود. یکی زمان بعد از فوت حضرت رحمت علیشاه شیرازی، یکی بعد از فوت آقای مرحوم ذو الریاستین. البته در مکاتب عرفانی دیگر کتاب‌های زیادی چاپ می‌شود؛ نه درباره‌ی عرفان ما، بلکه در تأیید عرفانی که علیه ما هست. اینها هیچکدام سلسله نیستند. اصلاً خود لغت سلسله یعنی زنجیر، نشان دهنده‌ی این است که مثل زنجیر باید پشت سر هم باشد. البته در مسیحیت، حضرت عیسی(ع) برای خودش جانشین تعیین کرد. بعد هر چه گشتم پیدا نکردم. از بعضی از محققین مسیحی خواهش کردم آخر اگر عیسی(ع) جانشین تعیین کرده باشد معلوم می‌شود جانشین تعیین کردن جزء کارهاو وظایفش بود. جانشین عیسی(ع) چه کسی را تعیین کرده؟ هیچکس نمی‌داند. دلیلش هم این است که این مسیحیتی که هست غیر از مسیحیتی است که جانشین عیسی(ع) داشت. همچنین در یهود، حضرت موسی(ع) یوشع را صریحاً تعیین کرد. ولی بعد از یوشع را نمی‌دانیم. چون نمی‌توانستند در شرح حال پیغمبران ابنها را ننویسند، این قسمت را هم در آن نوشته‌اند؛ واِلّا اینها هم حذف می‌شد.

انسان با همهم دوست است یا ممکن است آشنا باشد؛ با مسلمان یا با غیر مسلمان؛ ولی یک صمیمیت و اعتقاد است که فقط می‌تواند آن را با هم مسلک خود داشته باشد. بنابراین هم با توجّه به آیه قرآن که وَلا تَسُبُّو الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَیَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم[4] و هم با توجّه به پند صالح و دستورالعملی که حضرت صالح علیشاه نوشته اند، بدگویی نکنید؛ به خصوص در مورد کسی که رفته و مرده است. همین کار بدی که از ایشان مانده، برای مجازاتشان کافی است، دیگر ما نباید بد بگوییم.

 



[1] . صبح پنج شنبه،25/7/1387ه.ش.

[2] . بحارالانوار،ج14،ص392.

[3] . مثنوی معنوی، دفتراوّل،بیت317.

[4] . سوره انعام، آیه108:چیزهایی را که آنان به جای الله می‌خوانند، دشنام مدهید که آنان نیز بی هیچ دانشی، از روی کینه توزی به الله دشنام دهند.