Search
Close this search box.

رفع شبهه ها وپاسخ به پرسشها(قسمت سوم)

قانون نتیجه خرَدِ جمعی یک ملت برای رسیدن به عدالت است و علم و آگاهی مردم  با عادلانه بودن قوانین رابطه مستقیم دارد. بدین معنا که هر چقدر شعور جامعه و خرد اجتماعی در سطح بالاتری باشد  قوانین نیز به همان نسبت همسو با عدالت واقعی خواهد بود.  آنچه عامل تشکیل جامعه ایده آل و آرمانی  می شود،

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

توضیح و پاسخ به یک پرسش

 

در پاسخ به این پرسش مخاطبین که آنچه در مقالات “رفع شبهه ها و پاسخ به پرسشها” منتشر میشود، آیا نظر مدیران سایت ویا دیدگاه بزرگ سلسله و طریقت درویشی است باید پاسخ دهیم که:

 

مخاطبین محترم سایت مجذوبان نور در نامه ها و ایمیلهای خود سئوالاتی را مطرح می نمایند که ما بر خود فرض میدانیم که به ابهامات و پرسشهای این عزیزان پاسخ گوییم و آنچه گفته میشود نظر مدیران و نویسندگان سایت بوده و برداشت شخصی ما از تعالیم و دستورات عرفانی  است و این مطالب به هیچ وجه دستور العمل درویشی نیست. از این رو امیدواریم عزیزان ایمانی، اگر خطا و اشتباهی از ما می بینند با ارسال مطالب خود ما را راهنمایی نمایند.

 

سیاست و مکتب درویشی

 

همانطور که بزرگ وقت سلسله فرموده اند و تاریخ نیز شاهد آن است عرفان یا درویشی ذاتاً یک جریان یا حزب سیاسی نیست ولی چون خود را موظف به اصلاح اجتماع نیز میداند این است که بالعرض به امور اجتماعی که امروزه با امور سیاسی کاملاً آمیخته شده نیز می پردازد ولی اینها نیز اموری است که به خود عرفان مربوط میشود، مثلاً در جایی که این مکتب را تهدید میکنند وظیفه خود میداند که از آن دفاع کند این تشخیص نیز منحصراً در حوزه اراده و نظر قطب سلسله است وایشان بارها بر این نکته تاکید فرموده اند که مکتب درویشی دخلی با سیاست ندارد، اما معاندین، دولتمردان و هیچ احد دیگری صلاحیت وحق تشخیص آنرا ندارند که در این خصوص اظهار نظر کنند و اینکه مغرضانه گاهی  سیاسی بودن و گاهی سیاسی نبودن مکتب درویشی را به عنوان ایراد و انتقاد  مطرح می کنند، آشکارا نشان دهنده همین عدم تشخیص است و حاکی ازجو خفقان و محدودیتهایی است که بر خلاف قانون و شرع بر دراویش تحمیل کرده اند.  مکتب درویشی جدا از جنبه معنوی آن و سیر و سلوک باطنی، در بعد صوری و ظاهری و اجتماعی نیز بر پایه شریعت مطهراسلام، مکتبی پویاست وبه تشخیص قطب طریقت، متناسب با ضرورتها و نیازها ی جامعه،  دراویش را آزادانه بر انجام اموری دستور و ترغیب می کند.

 

همانگونه که اصل تعالیم معنوی ثابت، ولی روش ومعجزات انبیا همچون موسی(ع) ، عیسی (ع) و حضرت محمد(ص) به مقتضیات زمان وشرایط موجود متفاوت بوده درمکتب عرفان وتصوف نیز که تابع همان تعالیم است اینچنین است. در زمانی که تنگدستی و بیچارگی گریبانگیر جامعه می گیرد، مرشد طریقت،  سالکین را بیشتر به قناعت و زهد و بموازات آن در بعد اجتماعی به بذل و بخشش و دستگیری مستمندان فرا می خواند و زمانی که خرافه بر افکار جامعه مسلط شده است، سالکین را بیشتر به هوشیاری یا صحو و در بعد اجتماعی به تدبر و تعقل ترغیب می کند. بسیاری از محققان چون به حقیقت مکتب تصوف و عرفان اسلامی پی نبرده اند، دسته بندیها ی همچون مکتب صحو یا مکتب سکر و… در میان اهل طریقت قائل شده و آنها را در تقابل با یکدیگر قرار می دهند که این تفکیکات همگی زاده توهمات و نادانی آنهااست. برای نمونه، برخی بر این تصورند که راه حضرت جنید و حلاج در تضاد و مغایرت با هم بوده است. حلاج  از مشایخ حضرت جنید و مامور اجرای اوامر او به عنوان قطب و بزرگ سلسه تصوف است. انالحق گفتن حلاج  و آنچه او در تاریخ اسلام و تصوف انجام داده، تماماً همان است که در باطن از حضرت جنید فراگرفته و آموزش دیده بود و در ظاهر نیز تاثیرات اجتماعی  حرکت و عمل حلاج، دقیقا در راستای نیاز معنوی جامعه و خرافه زدایی از مکتب اسلام بود. در زمان جنید حاکمان سیاسی یعنی خلفای عباسی چون خود را خلیفه و جانشین پیامبر اکرم (ص) می دانستند،   داعیه رهبری دینی داشته و مفتیان وعالمانی هم که ظاهراً در حاشیه بودند  سر در آخور حکومت داشتند. آنها خداوند را در آسمان توهم مردم بالا و دور از دسترس خلق برده بودند و حاکمان در مقام  اولی الامر، در حقیقت بر مردم خدایی میکردند. حلاج جدا از جنبه معنوی، در بعد ظاهری خدا را از آسمان توهم مردم  به  زمین کشید و درقامت انسان به نمایش گذاشت و سیاستمداران دین شعار را که از دوری مردم از خدا، ارتزاق می کردند به تکاپو واداشت و مردم زمان خود را بلکه همه انسانها ی بعد از خویش را از تقلید به تحقیق و تدبردر ذات الهی و جایگاه خاص انسان کامل به عنوان خلیفه الله و خلیفه الرسول ،نه خلیفه عباسی ، دعوت کرد. توضیح این موضوع  بسیار مفصل و در این مختصر نمی گنجد و به همین اندازه بسنده میکنیم .

 

مکتب درویشی  در تمامی جهات استقلال دارد وروش آن تابع هیچ  سیاست معاویه ای نیست  وهرساختار سیاسی و یا حکومتی، بخواهد بر محور ارزشهای انسانی حرکت کند، نیازمند رعایت موازینی است که مکتب درویشی و همه اولیاءالهی دستور داده اند.

 

روش درویشی و اهداف اجتماعی آن چیست؟

 

قانون نتیجه خرَدِ جمعی یک ملت برای رسیدن به عدالت است و علم و آگاهی مردم  با عادلانه بودن قوانین رابطه مستقیم دارد. بدین معنا که هر چقدر شعور جامعه و خرد اجتماعی در سطح بالاتری باشد  قوانین نیز به همان نسبت همسو با عدالت واقعی خواهد بود.  آنچه عامل تشکیل جامعه ایده آل و آرمانی  می شود، صرفاً حاکمیت قانون از طریق قوه قهریه نیست، بلکه لازمه ی  وصول به این مهم آن است که افراد جامعه به مقام آدمیت رسیده  و بر نفس خویش تسلط و تصرف داشته و دارای خُلق و خوی الهی (تَخَلُقُ باخلاقُ الله) باشند . دلیل و ریشه ی همه انحرافات بشری بصورت فردی و جمعی، جهالت است، همه جنگها، تبعیضها و نابرابریها، فزون طلبی ها، انحصارگریها وخشونت ها  و آنچه موجب سقوط انسان از مراتب انسانی می شود همه و همه ناشی از جهل و گمراهی بواسطه نبودِ ایمان واقعی به خداوند است .روش و منش مردان الهی برخورد با علتهاست نه مبارزه با معلولها . اگر فطرت انسان  تحت تربیت طبیب ومربی الهی در راه کسب مکارم اخلاقی وتکامل روحی حرکت نکند،  فطرت او از تعادل و مسیررشد معنوی خود خارج شده و دچار افراط و تفریط  و طغیان می شود. این طغیان و جهالت در واقع  حاکمیت شیطان بر نفس و بستر ساز ظهورطاغوت در جامعه نیز خواهد بود. بنابراین بنیاد همه مشکلات بشر به صورت فردی و جمعی  انحرافات نفسانی و انانیت ناشی از عدم ایمان به پروردگارو تعالیم الهی است و بدین دلیل حضرت رسول (ص)، پالایش و تزکیه نفس را جهاداکبرفرموده اند. بدون ایمان به خدا، تمامی مشکلات بشر در حد مبارزه با معلول است و هر تحول مثبتی در جامعه  ناپایدار خواهد بود.اعمال انسان و رفتارهای فردی و اجتماعی او زاده  نوع نگرش و بینش اوست این است که در قرآن مجید ایمان و سپس عمل صالح ذکر میشود.ایمان بدون عمل صالح تقویت و بالفعل نمی شود و عمل صالح هم بدون ایمان ،عمل حقیقی نخواهد بود . تا مکارم اخلاقی ملکه روح و پندارانسان نباشد به حتم، گفتار و کردار نیز پسندیده نخواهد بود و حتی اگر به جبر دارای  گفتار و کردار نیک شود، چون سرچشمه و منبع امر کننده یعنی نیت آدمی بر مبنای موازین الهی اصلاح نشده است، خوبیها عارضی و مصنوعی و بی ریشه خواهد بود. درویشی بر این اعتقاد است که  ایمان  به خداوند حَلالِ همه مشکلات فردی و اجتماعی است از همین روست که وقتی از قطب و بزرگ وقت طریقه درویشی سئوال می شود که شعار شما چیست؟ می فرماید: “خدا” . چرا که در پشت تمامی شعارهای زیبا ،منطقی، پسندیده و قابل قبول ؛ اگر ایمان به خداوند نباشد، یا برای فریب مردم است و یا قالب بی محتوایی است که در نهایت به ضد خود تبدیل می شود .

 

وقتی فرد و گروهی علمدار مبارزه با ستم و ستمگری و یا مبارزه علیه امپریالیسم میشوند،  اما در درون و نهاد خویش ستمگرند و بدنبال خلق یک امپراطوری و امپریالیسم نوین می گردند، آیا همراهی با آنها معنا دارد و عملی جاهلانه نیست؟ در جهان امروز چه اندیشه و تفکری را می توان یافت که به صراحت از ظلم حمایت کند ؟!  همه مدعی مبارزه با ستم هستند. اما چه کسی راست می گوید ؟ بر فرض محال که راست هم بگویند ، مخاطب آنها کیست؟  و از مخاطب چه می خواهند ؟ مبارزه علیه ستم ؟ یا حمایت از خود ؟ کدام مبارزِ، بی تقوایی است که چون به قدرت رسید ستمگر نشود؟ جامعه ای که آگاهی ندارد ، خالق ستمگر است.اساساً تبلیغ  وشعاربرای چیست؟!!

 

هدف مکتب درویشی در امور اجتماعی خداوند است، اما نه خدای وهمی و خیالی ، که در واقع همان نفس اماره است و اثبا تش نیازمند منطق بافی و هزاران صغری، کبری کردن باشد .نه آن خدایی که وارثان و غاصبان دین او را دستاویز ارتزاق خویش کرده اند .نه آن خدایی که به مقتضیات مصالح این و آن، امرش تعطیل  شود،نه آن خدایی که در زندان دین طالب خون و خونریزی است!خدای درویشان اهل فریب و سیاست ورزی با بندگانش نیست. خدایی که رب العالمین است، نه رب المسلمین، نه رب الیهود و نه رب النصاری،  او پروردگار همه انسانهاست.

 

مکتب درویشی خواهان آزادی است اما نه آن آزادی که منادیانش در زندان نفس خویش اسیر مانده اند!مکتب درویشی خواهان عدالت است اما نه آن عدالتی که مفسرینش خود ستمگرند! مکتب درویشی خواهان همه ارزشهای معنوی و اخلاقی است اما نه بر اساس شعار که بر اساس شعور، نه با حرف که در عمل،  نه بر اساس توهم که بر مبنای معرفت به خداوند. مکتب درویشی  فراتر از شعار، همه انسانها را در عمل و به حقیقت به صلح و صفا و به ایمان به خداوند می خواند.

 

چرا سیاست حاضرعلیه مکتب درویشی موضع گیری کرده است؟

 

در برزخ ،  فاصله وخندق عمیق میان حکومت قانون و قانون حکومت، در ایران ، نوعی تبعیض و طبقه بندی برای استفاده از حق و حقوق شهروندی  وجود دارد. سیاستی  سکاندار اداره امور در کشور است که بر پایه ی حفظ منافع صاحبان قدرت و مصالح دستگاه حاکمه ، هر گونه آزادی و برخورداری از حقوق انسانی  را منوط به تبعیت بی چون و چرا از حاکمیت  کرده است. در این نگرش هر شهروند ی که موافق با نحوه اداره حکومت نبود، خواسته و ناخواسته، در جناح مقابل و معاند حکومت قرار می گیرد و هیچ احدی از مردم حق استقلال فکری و انتخاب راه سوم ندارد . مشکل جامعه فقر و درویشی نیز مانند برخی جوامع دیگر با حکومت در این معادله مستتر است .هر جمعیت فکری و اعتقادی همچون دراویش که راه سوم را در پیش گیرد بدین معنا که دشمنی ویا موافقت با حکومت نداشته باشد با خُدعه و برنامه ریزی وبه اجبار وارد کارزاری خواهد شد که مجبور به واکنش و مقابله شود. مجریان این سیاست، دین را در انحصار و هدایت حکومت قرار داده اند، چرا  که در غیر این صورت این احتمال را میدهند که نارضایتی های دینی، سیاسی ، اقتصادی  و اجتماعی ؛  مردم را به سوی نگرشها و قرائتهای دیگری از دین که ضامن حاکمیت آنها نباشد سوق دهد و بتدریج حکومت پایگاه مردمی- دینی خود را از کف بدهد . لذا  برای جبران این معضل و نقیصه سیاسی ،  بجای اصلاح عملکردها و از بین بردن جو نارضایتی، اعم از دینی و مدنی ، سیاست حذف و تمرکز بر کنترل را دستورالعمل  خود قرار داده اند.

 

متأسفانه استفاده ابزاری از دین برای توجیه سیاست واصرار بر این امر موجب شده است که مردم در یک واکنش فرهنگی در اعتراضی پنهان  به دلیل بازی گرفتن اعتقاداتشان ازسوی حاکمیت، به قرائتهای دیگری غیر از آنچه تبلیغ می شود، رو کنند وحتی عده ای دین و مذهب خود را تغییر میدهند . آمار گرایش به ادیان دیگر غیر از اسلام و حتی آیین های ضد دینی مثل شیطان پرستی مؤید این واقعیت است. مکتب درویشی و تصوف با توجه به ریشه های عمیق آن در فرهنگ دینی و ملی  ایرانیان، در شرایط کنونی و بن بست اعتقادی مردم ، که ناشی از تضاد و فاصله باورهای حقیقیِ مذهبی  با واقعیتهای بیرونیست ؛ خانه امن وراه نجاتی برای برون رفت از این تنگنای روانی شده است .

 

در اینجا این سئوال پیش می آید که چرا در شرایط ناگوار سیاسی مردم رو به تصوف و عرفان میکنند ؟

 

دلیل رویکرد مردم به تصوف در حاکمیت استبداد ها چیست؟

 

قرآن کریم می فرماید: ” فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ” ﴿سوره عنکبوت آیه ۶۵﴾  و هنگامى كه بر كشتى سوار مى‏شوند خدا را پاكدلانه مى‏خوانند و چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد بناگاه شرك مى‏ورزند.

 

خداخواهی و کمال جویی امری فطری است وطلب حقیقت با نوعی حالت اضطرار همراه است که معلول رهایی از زنجیرهای نفسانی ودنیوی و بیزاری از خُلق و خُوی حیوانی است.  در واقع انسان برای رسیدن به خداوند و ایمان واقعی به او علیه طاغوت درون و استبداد نفس قیام میکند و طالب سلطنت حق بر ارکان وجود خود میشود. ….رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا … پروردگارا مرا [در هر كارى] به طرز درست داخل كن و به طرز درست‏خارج ساز و از جانب خود براى من سلطانی يارى‏بخش قرار ده (سوره الاسرا آیه۸۰) . و اوجهالت را وا می گذارد و راه معرفت را در پیش میگیرد. حال خداجوی حقیقی ،  به مسافر کشتی در حال غرق شدن می ماند که در طوفان و موج وگرداب  گرفتار شده و از بیم هلاکت برای نجات خویش، دست به آسمان دراز کرده  وعاجزانه متوسل به خداوند شده است . توضیح آنکه این حالات را به صورت معمول در زندگی  سالکان طریقت و رهروان راه عرفان و درویشی  می بینیم. این حالت اضطرار در واقع  حالت بازگشت به فطرت حقیقی است که پرده های غفلت و اَنانیت آنرا تا کنون پوشانده بود در این حالتِ نیاز است که خداوند نیز به طَلب طالب خویش پاسخ می گوید: أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ( آيه 62 سوره نمل) پس وقتی انسان از ساحل ظاهراً امن بیرون می آید و به طوفان گرفتارمی شود ، از غفلت بیرون می آید .عوامل این غفلت زدایی هر چه باشد، راه را به سوی خداوند باز میکند .عدم امنیت روانی و اجتماعی از عوامل عمده  این تحول است.

 

استبداد دینی بموازات ایجاد تنگنا و بحران برای فرد فرد جامعه، ناخواسته تلنگری به فطرت و باطن افراد در امور اعتقادی میزند و در واقع سوءاستفاده سیاسیون از دین کاتالیزور و تسریع کننده ای خواهد بود که افراد در باورهای اعتقادی خود تجدید نظر کنند ودر حقیقت ستمگر؛ با ایجاد اضطراردر واقع،  افراد را  سوار بر همان کشتی وسفینه ای می کند که در آن افراد از ترس گمراهی،  رو به خدا کرده و ازنظر روحی متحول می شوند و گرایش و تمایل مردم به عرفان و تصوف  در حاکمیت  مستبدان بدین علت است . البته در بهترین حالت رو به عرفان و تصوف می آورند، ولی چه بسا که به انحراف های مختلف مانند اعتیاد یا فساد یا گرایش به مکتبهای مخرب مبتلا شوند . خلاصه همانطور که  انسان خداجو وسالک طریقت درشرایط اضطرار درونی رو به خدا میکند، بخشی از مردم هم که درد خداجویی دارند در شرایط اضطرار ناشی از عدم امنیت و تردید در همه چیز، طالب ایمان شده و رو به خداوند و مکتب درویشی می کنند . اینجاست که برخی اشتباه کرده و علت را با دلیل اشتباه می گیرند . دلیل گرایش مردم به عرفان و درویشی می تواند همین حالت بی قراری و ناامنی باشد ولی علت جذب به عرفان و تصوف این نیست. آنها که خیال میکنندرشد و گرایش به مکتب عرفان مثلا حاصل حمله مغول به ایران بوده است مبتلا به همین خِلط بیان علت ودلیل شده اند.  برخورد خصمانه با تصوف و عرفان اسلامی نیز تبلیغ این مکتب وعامل تشویق مردم  وتسریع و تشدید، این تمایل فطری و درونی برای پیوستن به  طریقت و اهل آن  است.کشش مردم بسوی مکتب درویشی حقیقتاً  در راستای  ولایت تکوینی حاکم بر هستی است که به نحو تشریعی نیز به عهده آدمیان نهاده شده است.

ادامه دارد…