افسوس که طرف بریتانیایی این دعوا، به معذورات مورخان داخل ایران برای تببین تاریخشان خوب واقف است که اینگونه ترکتازی میکند و قامتها را میبرد که سایز لباسی که دوخته است بشوند. میداند ما اجازه نداریم درباره مبارزاتمان در جریان مشروطه آنچه را که مقرون به حقیقت است بر زبان بیاوریم. میداند در یادآوری مرداد 1332 و مباحث ریز و درشت آن مهر بر دهانمان است و این خفقان و سکوت ناخواسته
علیرضا روشن
“اگر کاغذها و نسختهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی این تاریخ از لونی دیگر آمدی” بیهقی
تنوع حالاتی که در مواجهه با مدفوع به انسان دست میدهد شاید بهترین مثال برای تبیین دیدگاههایی باشد که در برابر پرسش «آیا کار کار انگلیسهاست؟» مطرح میشود. دست کم دو گونه برخورد با مدفوع را میتوان مثال زد؛ یکی روش عوام است، که اخ و پیف کردن و سر برگرداندن و خود را به ندیدن زدن است و دیگری، روش اهل درمان. اهل آزمایش اگر کرم آسکاریس را پیدا کردهاند و ریشهی مرض و بیماریهایی چون هپاتیت و هکذا را یافتهاند، همه حاصل کندوکاو در همین مدفوع و هم زدن آن بوده است، حتی اگر بوی بلندش حال غیر پزشکان را به هم زده باشد. پیشتر بگویم که غرض این نوشته نه تبیین تاریخ روابط ایران و بریتانیا که پاسخ به این سوال جدی است: آیا این را که کار کار بریتانیاست باید از اهل تاریخ پرسید یا از نویسندگانی که همانقدر از مانعتراشیها و دخالتهای مستقیم بریتانیا در ایران خبر دارند که ممکن است یابودار هیمالایایی از دشواریهای کوهپیمایی در قلل مریخ با خبر باشد؟!
پس از این پیش درآمد موجز و به اندازه تاریخ روابط بریتانیا و ایران بویناک، باید به یک مشکل اساسی در نوشتن و یادآوری تاریخ این مملکت اشاره کرد. ما ایرانیان همواره از حق تالیف تاریخ خود در زمان وقوع حوادث تاریخی محروم بودهایم و اجازه ورود به بعضی مداخل تاریخ را – ولو اینکه معاصر هم نبوده باشد- نداشتهایم، مگر آنکه برادریمان را با قدرت حاکم ثابت کرده باشیم. از این است که پژوهشگران این عرصه، بسته به میزان وفاداریشان به قدرت موجود، «خودی» و «غیر خودی» خوانده میشوند. غیرخودیها، اگر بخت با ایشان یار باشد جلای وطن میکنند و آن سوی آبها – بیشتر با رجوع به منابع آنسوی آبیها – درباره موطنشان مینویسند و خودیها، سخت – و گاه بیرحمانه – به حراست از آن چیزی مشغول میشوند که روایت ایشان از تاریخ است و نه خود تاریخ.
این مهم در ایران البته ریشهای دیرینه دارد. بیهقی، بهگاه و بیگاه در صفحات تاریخ خود که تنها پارهای از آن به جا مانده، اظهار میکند که هر چند این منقولات را از افراد ثقه شنیده است و نیز خود دیده است، اما «اگر کاغذها و نسختهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی این تاریخ از لونی دیگر آمدی» (تاریخ بیهقی، نسخه غنی- فیاض، انتشارات خواجو، ص 287). او ذیل فصل ورود فرستاده بغداد که مخبر مرگ خلیفه القادر بالله است، مینویسد: «و استادم خواجه بونصر نسخت نامه بکرد، نیکو بغایت، چنانکه او دانستی کرد، که امام روزگار بود در دبیری، و آن را من تحریر کردم که بوالفضلم، که نامههای حضرت خلافت و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف همه به خط من رفتی، و همه نسختها من داشتم، و به قصد ناچیز کردند. و دریغا و بسیار بار دریغا، که آن روضههای رضوانی بر جای نیست که این تاریخ بدان چیز نادر شدی …» (تاریخ بیهقی، مقدمه، تعلیقات، توضیحات و فهارس از منوچهر دانشپژوه، انتشارات هیرمند – چاپ اول 1376، ص 462). ناگفته پیداست که بیهقی اگر در آن زمانه که نامههای بونصر را تحریر میکرده، همزمان تاریخ ممکلتش را مینوشت، همه حفظ میشدند و تاریخ او با استناد به آنها، «نادر» میشد و «رنگی دیگر میگرفت». اما علت چه بوده است که دبیر دربار غزنویان در کهولت (65 سالگی)، وقتی که مبتلا به مرض نقرس است و از درد پا میلنگد، به نوشتن این تاریخ پا سفت میکند، آن هم در زمانهای که به گفتهی او «این قوم که حدیث ایشان میکنم سالهای دراز است تا گذشتهاند»؟ (همان ص 367) آیا با این تسلط بر نوشتن که از بیهقی سراغ داریم و با اعتنا به حافظهی درخشان او و سمتی که در دربار سلطان مسعود داشته است، نوشتن تاریخ مسعودی در زمان سلطان مسعود برای او دشوار میبود؟ پاسخ این است: نه! علت تعلیق بیهقی در ترتیب تاریخ مسعودی، همان کسانند که نسخهها، اسناد و یادداشتهای او را سوزاندند و «به قصد، ناچیزکردند». با این اوصاف، دلیل اصرار بیهقی در تنظیم این تاریخ در دوران پیری چه بوده است؟ مینویسد: «مرا مقرر است که امروز که من این تالیف میکنم […] اگر توقف کردمی […] چون روزگار دراز برآمدی، [ممکن بود] این اخبار از چشم و دل مردمان دور ماندی. و [اگر] کسی دیگر خاستی این کار را، که بر این مرکب، آن سواری که من دارم، نداشتی و اثر بزرگ این خاندان با نام مدروس [مندرس] شدی. و تاریخها دیدهام بسیار، که پیش از من کردهاند پادشاهان گذشته را خدمتکاران ایشان، که اندر آن زیادت و نقصان [= دستکاری و تحریف] کردهاند و بدان، آرایش [ = آراستن] آن [تاریخ] را خواستهاند. و حال پادشاهان این خاندان – رحمالله ماضیهم و اعز باقیهم – [رحمت کند رفتهگان آنها را و عزت بدهد ماندگان آنها را] به خلاف آن است» (همان، صص 167 تا 169) چنانچه از فحوای کلام بیهقی بر میآید، ترس او همه از نوشتن تاریخ خاندان غزنویان توسط خدمتکاران آنها و تحریف تاریخ به سود ایشان است.
فارغ از ریشهدار بودن واهمه از نوشتن تاریخ در زمانهی وقوع حوادث تاریخی در ایران و مناقشاتی که پیامد گذشت زمان طولانی از وقوع تاریخ است و حاصل جلوگیری از ورود برخی پژوهشگران به آن دسته از مباحث که با اظهارات قدرتها جور در نمیآید، باید این نکته را نیز مد نظر داشت که منابعی که روایت ایرانیان از تاریخ را نشان بدهند یا به کل از بین رفتهاند و یا در قیاس با منابع بیگانه، در اقلیت هستند و در شمار منابع قابل اتکا قرار نمیگیرند. «دان ناردو» در «امپراتوری ایران» که یکی از دهها مجلدات مجموعه تاریخ جهان است، اظهار میکند «برای مورخان جدید و دانشجویان غیر ممکن است که بتوانند تاریخ و فرهنگ یکی از دو ملت [ایران و یونان] را بدون بررسی ملت دیگر مقایسه کنند» (امپراتوری ایران – دان ناردو، ترجمه مرتضی ثاقبفر، انتشارات ققنوس، چاپ ششم زمستان 1383، ص 10) و در این میان، از اظهار تاسف ایرانیان یاد میکند که «فرایند این تاریخ همیشه به زیان ایشان تفسیر شده است» (همان ص 10). ناردو «تواریخ» هرودوت را از جمله «گزافهآمیزترین و در عین حال موثقترین» منابع یونانی میداند که برای درک تاریخ ایران به آن مراجعه میشود و پس از ذکر نام کسانی چون گزنفون، آریان، دیودوروس سیکولوس و پلوتارک که آثار آنها حاوی اطلاعاتی درباره تاریخ و فرهنگ ایران است، مینویسد: «در مقایسه با آثار افراد [یونانی] یاد شده، بیشتر منابع ایرانی به جا مانده، در سده بیستم میلادی کشف شدهاند» (همان ص11). ناردو در حالی از زمان کشف این منابع خبر میدهد که فاصله زمانی کشف آنها با منابع یونانی راوی تاریخ ایران، 24 قرن است. اما این منابع که روایت ایرانیان از تاریخ را نشان میدهد کدامند؟ و تاریخ ما بر اساس چه مراجعی نوشته و داوری میشود؟ ناردو مینویسد: «این منابع کتیبهها، برجستهکاریها، سنگنبشتههای روی گورها یا صخرهها و لوحههای گلی حاوی گزارشهای اداری را در بر میگیرند. این آثار، به جز استثنائاتی اندک، اطلاعات ناچیزی درباره موضوعاتی نظیر تبارنامه شاهان و بزرگان، لشکرکشیهای مهم و طرحهای ساختمانی بزرگ [نظیر قلمفرسایی داریوش در بنای تختجمشید] در اختیار ما میگذارند و اشارات بسیار اندک و ناقصی به رویدادهای تاریخی یا آداب و رسوم و آیینها، اعتقادات و زندگی روزانه مردم عادی دارند.» (همان ص 12). او تاکید میکند که «بازسازی جدید از ایران باستان حداقل تا اوایل دهه 1900 میلادی تقریبا به طور انحصاری از دریچه چشم یونانیان انجام گرفته است» (همان ص 12) و ما میدانیم که یونانیان، ایرانیان را قومی وحشی و بربر معرفی میکردهاند و هر آنچه درباره ایشان مینوشتند ناظر بر بی تمدنی و وحشیگری آنان بوده است، چندان که ایسوکراتس مینویسد: «برای ما که در زندگی خصوصی خود فکر میکنیم بربرها فقط برای بردگی خانگی شایسته هستند، شرم آور است که به سیاست عمومی خود اجازه دهیم تا این اندازه متحدانمان از سوی آنها به اسارت و بردگی گرفته شوند». ( Isocrates, Panegyrisus, in Paul J.Alexander, ed., The Ancient World: To 300 A.D New York: Macmillan, 1963, P. 163. )
این همه از دیروز ایران بود، اما امروز چه؟ آیا امروز هم مورخان و اهل پژوهش در تاریخ با این مشکلات دست به گریبانند؟ بگذارید به آنچه انگیزه طرح این بحث بوده است برگردیم، به دیدگاههایی که رویاروی پرسش «آیا کار کار انگلیسهاست؟» طرح میشود. ایرانیان چه چیز را کار انگلیسها میدانند؟ آیا این را که گلوی آبریزگاه خانهي داییجان گرفته است یا دستاندازی بریتانیا در سرنوشت سیاسی و اجتماعیشان را؟ چرا نقش انگلیس در کودتای 28 مرداد 1332 (اوت 1953) – که مسببالاسباب براندازی دولت دکتر محمد مصدق بوده است – چندان که ریشههای آمریکایی کودتا بررسی شدهاند، مورد دقت قرار نگرفته است؟ آیا چون مشکل قدرت مسلط بر تاریخ عجالتاً با آمریکاست؟
نقش انگلیس در کودتای سوم حوت 1299، در قرارداد تقسیم ایران به سه منطقه تابع روس، تابع انگلیس و بیطرف، در قضیه محمره، در قرارداد 1919، در قضیه قتل ماژور ایمبری(1) در حادثهی سقاخانهي خیابان شیخهادی به تاریخ 27 تیر ماه 1303 (18 ژوئیه 1934)، در کودتای اوت 1953، در اعلام پخش شبانگاهی رادیو بیبیسی در بامداد 28 مرداد 32، در فروش اطلاعات شبکه نظامی ایران به آمریکا و گماشتن جاسوس و مزدور در مجلس و ارتش(2)، در ناکامی لشکرکشی محمدشاه برای فتح هرات، در قضیه پلیس جنوب(3)، در عدم ارایه صورتحساب درآمد و دررفت نفت از انعقاد قرارداد «دارسی» به بعد، در آوردن و برداشتن رضاخان پهلوی، در رشوه دادن به مطبوعات ایران که شجرهنامهی بهایی بودن برای سید حسین فاطمی ترتیب بدهند (4)، و نهایتا در تحقیر ایران و ایرانیان، مشتی ناچیز از خروارها عواملی است که به افواهی شدن «کار کار انگلیسهاست» منجر شده و نه کیپ شدن گلوی چاه فاضلاب خانهی دائی جان ناپلئون.
صفحات 70 تا 72 از مجلد 50 سری E اسناد بایگانی شده در وزارت امور خارجه فرانسه، پس از شرح اصل و نسب ماژور ایمبری اشعار میدارد: «در نخستین دید قتل ماژور ایمبری نامفهوم جلوه مینماید … وقتی ماژور ایمبری به تهران رفت مردی پرکار بود، با احساسات شناخته شده در جهت مسلمانان، با این هدف که در آن مملکت [= ایران] توجه را به سوی آمریکاییان جلب کرده نظرات مساعد را درباره قرارداد نفت سن کلر پدید آورد اما از بد حادثه این دوست دیرین مسلمانان زیر ضربات آنها در تهران به قتل رسید. گره کار در کجاست؟ باید آن را در نقطهي دیگری جز تهران جستجو کرد، شاید احتمالا در لندن.» (قزاق – عصر رضا شاه پهلوی بر اساس اسناد وزارت خارجه فرانسه – ، محمود پورشالچی، نشر مروارید، چاپ اول 1384، ص 147) نویسنده این گزارش سرّی، قتل ایمبری را «فصلی از یک جنگ خونآلود نفتی» (همان ص147) تفسیر میکند و میافزاید: «بیست درصد سهام نفت جنوب هم در دست آمریکائیان است. در شمال نیز توفیق آمریکا [در صورت عقد قرارداد نفت شمال موسوم به سن کلر] مسلم به نظر میآمد مگر اینکه اتفاق خارقالعادهای رخ میداد. چه باید کرد؟ ایجاد حادثهای میان ایران و آمریکا از نوع سیاسی.(5)» (همان ص 147) با این همه، بحثی که شش روز بعد از قتل ایمبری در مجلس وقت غوغا راه انداخته، گلایه حائری زاده از خفقان، سانسور، بند و بست مطبوعات و ترور و بازداشت روزنامهنگاران متعاقب این واقعه است. حائری زاده در جلسه آن روز مجلس مدام ذکر بند و بست و خفقانی میکند که قتل ایمبری پیش آورده و میگوید: «قضیه روز جمعه [قتل ایمبری] مربوط به ملت نبود. در همهی دنیا یک دسته جهال گاهی آلت دست زید و عمر میشوند. باید آنها را گرفت و مجازات کرد … سید فیروزآبادی بدبخت که در حضرت عبدالعظیم بوده چکار کرده که او را بگیرند و تبعید کنند؟ آیا در میدان مشق بوده؟ در خیابان آشیخ هادی بوده؟ … وقوع جنایت روز جمعه یک چیزی نبوده که احتیاج به کشف داشته باشد تا مردم را بگیرند و استنطاق کنند …» (همان ص 148) آیا میتوان مردمی را که به جرمی ناکرده در بند میکنند و به قول حائری زاده «تو سرشان میزنند» و مانند نقل و نبات اعدامشان میکنند و جوری نامشان را از حافظه تاریخ پاک میکنند که همانقدر دپرپا و ملموس باشند که باد، حالی که میدانند مقصر کیست، متوهم نامید و گفت «توهم توطئه دارند»؟ این مردم آیا همین طور هرتکی کار را کار انگلیسها میدانند؟ اعدامهای افسران وابسته به حزب توده که نویسندگانی مانند احمد محمود(6)، علی محمد افغانی(7) و ابراهیم یونسی(8) در عداد آنها بودهاند و از بخت خوش جان به در بردند و از این سه تن هنوز دو نفر از آنها زندهاند به چه دلیل انجام شد و آغاز نخستین اعدامها در ایران – به جرم تمایلات سیاسی – نتیجه چه سیاستی بود که تا امروز نیز پاییده است؟ خاصه اینکه این افسران در ناکامی دو کودتای بریتانیایی آمریکایی پیش از 28 مرداد نقش عمده داشتند. ما در کدام یک از جنگهای جهانی و جنگ سرد ذینفع بودیم که اینجور کشورمان را آماج بگیر و ببند کردند و تبدیل کردند به جاسوسخانه و ملک شخصیشان؟(9) انگلیس برای چی باید حکم به خلع شاه یک مملکت بدهد و دولت یک کشور را عوض کند؟
افسوس که طرف بریتانیایی این دعوا، به معذورات مورخان داخل ایران برای تببین تاریخشان خوب واقف است که اینگونه ترکتازی میکند و قامتها را میبرد که سایز لباسی که دوخته است بشوند. میداند ما اجازه نداریم درباره مبارزاتمان در جریان مشروطه آنچه را که مقرون به حقیقت است بر زبان بیاوریم. میداند در یادآوری مرداد 1332 و مباحث ریز و درشت آن مهر بر دهانمان است و این خفقان و سکوت ناخواسته را تعبیر به گنگی میکند و با التجا به پادشاه بودن یک چشم در مملکت کوران، گمان میکند با دستهی کورها طرف است. میداند فراموشی تاریخی ایرانیان چه مرتع خوش منظرهای برای راندن خر مراد است. بریتانیا این را میداند، چندان که آمریکاییها نیز به فراست دریافتهاند چگونه میشود ملتی را که تاریخ او را از او گرفتهاند بازی داد. میداند مقابل مهملی به نام 300 از ایران هیچ جوابی بلند نمیشود، چه ایرانی را اگر حمیتی در کار میبود، از این پیشتر باید میگفت و آنچه نیز قرار است بگوید از جنس ترهاتی است که به اسم مجموعه تاریخی ساخته میشود اما به نیت صفا دادن به جیب و انبانهای شخصی. بریتانیا در تاریخ معاصر این مملکت موشدوانیها کرده است که ذکر آنها این متن را میکند مثنوی هفتاد من کاغذ. ضاربی که تن سید فاطمی را به تحریک بریتانیا مجروح کرد هنوز زنده است، اما از او چه میشود شنید وقتی کجراههی تاریخ مشروطه، شاهراه پایتخت دود آلود این کشور را فضلالله نوری نام داده است؟ ایرانی در تکایا به بهانه نوحه بر سرنوشت حسین بن علی بر بخت خودش زاری میکند. وقتی در مملکتی نوشتهی روی سنگ گور بشود مرجع بازیابی تاریخ آن مملکت، بی جهت نیست که شاعر آن بنویسد: آغاز انهدام چنین بود/ اینگونه بود آغاز انهدام سلسله مردان/ یاران ! / وقتی صدای حادثه خوابید/ بر سنگ گور من بنویسید/ یک جنگجو که نجنگید/ اما / شکست خورد(10)
1- رابرت دبلیو ایمبری، کنسولیار سفارت آمریکا در ایران، 27 تیر 1303 در واقعهی موسوم به معجزه سقاخانه خیابان شیخ هادی توسط عدهای از قشریون – که به گواه تاریخ دست نشانده و عملهی سیاست دولت انگلیس بودهاند – به قتل رسید و دولت وقت ایران در این باره متحمل صد و شصت هزار دلار غرامت شد. آن زمان شایعه شده بود که فردی بهایی به خاطر اهانت به تشیع توسط صاحب معنوی سقاخانه کور شده است. ایمبری که شوق عکاسی هم داشته است برای ضبط این واقعه به محل میرود و با فریاد بگیرید این بابی را، بکشید این بهایی را مضروب و همراه دوست مترجمش «سیمور» به قتل میرسد.
2- مشخصا سرتیپ ارفع و مرید او سرهنگ حسن اخوی که در رکن اطلاعات ارتش وقت خدمت میکردند و پتهی اسرار نظامی ایران را روی آب بریتانیا میریختند. اینها به جز اردشیر و شاپور ریپورتر و برادران رشیدیان هستند. درباره ارفع و اخوی رجوع کنید به «راز پیروزی کودتای 28 مرداد»، محمدعلی جعفری، انتشارات اختران
3- مصدق در خاطرات و تألمات مینویسد در بازگشت از فرانسه وقتی حکم نصب او به والیگری شیراز میرسد، در بوشهر پیاده میشود. رییس وقت پلیس جنوب که افسری انگلیسی بوده از او میپرسد شما از کدام مسیر آمدید. میگوید از بندرمان، بوشهر. افسر به او میگوید: از کی تا حالا بوشهر جزو ایران شده؟
4- رجوع کنید به همه مردان شاه (کودتای 28 مرداد و ریشههای ترور در خاور میانه)، استیفن کینزر، ترجمه شهریار خواجیان، انتشارات اختران
5- بونزوم وزیر مختار فرانسه در ایران، یک روز پس از قتل ایمبری تلگرافی به وزارت متبوعش در فرانسه میزند و قتل ماژور ایمبری کنسولیار آمریکا در تهران را نتیجه «تحریک عوامل خارجی و رقابت تراستهای نفتی» عنوان میکند. (قزاق ص 142 – تلگراف 28 تیر 1303) نکته جالب اینکه ساکنان فعلی خیابان شیخ هادی که هنوز به همین نام موسوم است، چهارراهی را که این سقاخانه در آن واقع است چهارراه قنسول مینامند و اینگونه اظهار میکنند که در این چهارراه کنسول روس را کشتهاند – شاید چون ایمبری مدتی به عنوان افسر اطلاعات در روسیه خدمت میکرده است.
6- محمود در جریان دستگیری و اعدام افسران وابسته به حزب توده مدتی در زندان لشکر دو زرهی در بند بود و سپس به بندر لنگه تبعید شد. رمان «داستان یک شهر» وی علاوه بر تصویر وضعیت لنگه در آن سالها، در فصولی شکنجه و اعدامهای افسران را شرح داده است. محمود، به رغم تماسهای پیاپی بیبیسی، هیچ وقت با این رسانه مصاحبه نکرد. در این باره به کتاب «دیدار با احمد محمود» (احمد محمود به روایت خانواده و یادداشتهای شخصی) مراجعه کنید.
7- علیمحمد افغانی در قسمتی از شش ساعت مصاحبه نگارنده با وی درباره اعدامهای سران دستگیر شده شبکه نظامی حزب توده و نوشته شدن «شوهر آهو خانم» در زندان، گفت: حزب توده کدام بود؟ کشور آن وقت توان تولید سوزن و سرنگ را هم نداشت. میگفتیم چرا باید اینجور باشد، میگفتند شما تودهای هستید.
8- یونسی که بعد از انقلاب ایران به استانداری کردستان منصوب شد، خاطرات خود از بگیر و بکش افسران حزب توده را در کتاب «زمستان بی بهار» نوشته است.
9- برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به مقدمه غلامحسین میرزا صالح در مذاکرات مجلس اول
10- آغاز انهدام – نصرت رحمانی