حسن محدثی
اگرچه این بتپرستی است که بت میسازد اما تا بت هست، بتپرستی نیز بهشکلی تداوم خواهد یافت.
مقدمه
اینکه در جهان واقع، خدا و جامعه چه نسبتی با هم دارند، در این بحث موضوعیت ندارد. اما در اعصار گوناگون دینداران بین خدا و جامعه نسبتی معین برقرار میکنند و کموبیش بر حسب این نسبت تصوریشان، برای کنشگری خویش و دیگر نیروهای اجتماعی و سیاسی، شأنی معین قائل میشوند. مراد من لزوما این نیست که جامعهنگری و نوع تصور مردم از جامعه، لزوما تعیینکنندهی ترتیبات اجتماعی و چهگونهگی تحول در این ترتیبات است. اما در این تردیدی نیست که چهگونهگی تصور عمومی از جامعه یا بهتعبیر تایلور جامعهبینی (social imaginary) میتواند اذهان را کمابیش مستعد پذیرش یا طرد طرح خاصی از جامعه بکند.
انواع نسبت امر متعال و جامعه
بر حسب معیار نسبت تصوری بین خدا (بهتعبیر دقیقتر امر متعال) و جامعه، سه نوع نظم اجتماعی-سیاسی و سه نوع طرح از جامعه را میتوان از هم تمیز داد: 1) تصور جامعه متکی بر بنیانی قدسی، 2) تصور جامعه متکی بر بنیانی سکولاریستی، 3) تصور چندگانه از جامعه (در نزد برخی مرتبط با امر قدسی و در نزد برخی نامرتبط با آن) که در جامعهی متکثر پدید میآید. چارلز دیویس از این سه نوع طرح از جامعه تحت عناوین قدسی، سکولار، و کثرتگرا یاد میکند (دیویس 1387: 243).
در تصور قدسی از جامعه، منشأ نظم اجتماعی-سیاسی در امر متعال جستجو میشود. جامعه ریشه در مشیت و خواست الاهی دارد و نیروهایی الاهی بهطور مستقیم یا بهواسطه در شکلگیری جامعه دخیلاند. به یمن نسبتی که جامعه در چنین تصوری با امر متعال دارد، ترتیبات اجتماعی موجود مطلق، مقدس، و غیرقابل چون و چرا میشود. اَشکال نسبتی که میان امر متعال و جامعه در فرهنگ دینی برقرار شده است، عبارتاند از:
الف. عدمدخالت نیروی الاهی: امر متعال بهمنزلهی آفرینندهی جامعه اما در مقام ناظر فاقد دخالت (نظیر بینش دئیستی)؛
ب. دخالت مستقیم نیروی الاهی: امر متعال بهمنزلهی مداخلهی کنندهی مستقیم (بیشتر در اعصاری دیده میشود که تفکر اسطورهای غلبه دارد)؛
ج. دخالت باواسطهی نیروی الاهی: امر متعال بهوساطت نیروهایی تاریخی در شکلگیری و تحول جامعه دخالت و نقشآفرینی میکند؛ که این مورد سه حالت به خود میگیرد:
1. وساطت از طریق برگزیده: خداوند کسانی از مردم را بهعنوان رسول برمیگزیند و بهواسطهی آنان جامعهسازی میکند (مصداق این نوع وساطت را در ادیان ابراهیمی میتوان یافت)؛
2. وساطت از طریق نماینده: نیروهایی تاریخی بهعنوان نمایندهی خداوند بر روی زمین شناخته میشوند که این معمولا به دو صورت ممکن مطرح میشود: یکی نمایندهی بالقوه که عملا در تاریخ نقش فعالی ایفا نمیکند اما با تفسیرها و بازخوانیهای جدید مستعد فعال شدن است، و دیگری، نمایندهي بالفعل که عملا خود را واسطهي نیرویی الاهی مثلا خداوند معرفی میکند.
3. وساطت از طریق کنش انسانها بهویژه کنش گروه مؤمنان (بهمنزلهی تنها شکل مدرن نسبت امر متعال و جامعه).
تصور شاه بهمنزلهي نمایندهی خدا در جامعه
در تاریخ ما قرنها این تصور که شاه نمایندهي خدا بر روی زمین است دوام یافت و خوشبختانه، با نابودی نهاد سلطنت در انقلاب سال 1357 به تاریخ پیوست و سخت بعید است که در آینده امکان بازتولید داشته باشد؛ اگر چه سلطنتطلبان ایرانی ممکن است هنوز خیالاندیشانه در آرزوی آن باشند! اما نکته این است که در ایران معاصر، اولین تردیدها در چنین تصوری از وساطت الاهی شاه، از طریق کنشگری نیروهای مدنی متکی بر نیروی مردم پدید آمد و آن همانا لغو قرارداد “توتون و تنباکو” بود. با شکلگیری و تداوم انقلاب مشروطیت به رهبری علما و روشنفکران بهمنزلهی دو نیروی مدنی متکی بر توده، تردید در باب وساطت الاهی شاه بیشتر و بیشتر گردید. انقلاب مشروطیت فکر پاسخگویی نظام سلطنتی به مردم و نیروهای مدنی (بهمنزلهی مهمترین نیروهای برآمده از مردم) را قوت بخشید و مطلقیت نظم اجتماعی-سیاسی را به پرسش کشید. پیش از انقلاب مشروطه البته در اذهان برخی از علما و روشنفکران، این اندیشه اندیشهای منسوخ تلقی میشد اما با انقلاب مشروطیت، فکر وساطت الاهی شاه در نزد بسیاری از مردم اعتبار خود را بیش از پیش از دست داد.
بررسی گام به گام انقلاب مشروطه این تحول در جامعهبینی مردم را عیان میسازد. در آغاز حرکتی که علما و روشنفکران نقش فعالی در پیدایی آن داشتند و به طرح مطالبات و خواستههای خویش پرداختند، نقد و به پرسش کشیدن کارگزاران درجهي چندم حکومت غیرقابل قبول بود و نوعی خدشه به آستان مقدس حکومت میتوانست تلقی شود؛ چه رسد به زیر سؤال بردن شاه! نویسندهی حبلالمتین (روزنامهي معروف قبل از مشروطیت و حین آن) چاپلوسانه مینویسد: “تخطئة اعمال هر یک از خدام شاهنشاهی به آن ساحت قدس راجع میشود. چه رسد به تخطئة کسی که یک قرن در دولت صاحب حکم و قلم بوده، و برگزیده و امین دو پادشاه ذیجاه برگزیدة عالم … پس باید گفت العیاذ بالله در یک قرن دو پادشاه به قدر حبلالمتین ندانستهاند، و نه چنین است. یک پادشاه عقل چهل وزیر، و یک وزیر عقل چهل مرد خردمند را دارد. ما مردم بازاری اسرار دولت، و حکمت عملیة سلطنت را چه دانیم؟!” (کسروی 1388: 49).
مورد جالب دیگر، برخورد امام جمعه، روحانی معروف صدر مشروطیت و همدست عینالدوله صدر اعظم مظفرالدین شاه (دشمن خونی مشروطه) در برهم زدن مجلس تحصن سران مشروطه و بازرگانان و مردم در مسجد شاه بود که سخنران نشست مسجد شاه (یعنی سیدجمال واعظ اصفهانی از روحانیان مشروطهخواه معروف و پرتلاش و فداکار) را چنین مورد حمله قرار داد: “چون چنین نهادند خواستند واعظی به منبر رود و این را به مردم بازگوید. سیدجمالالدین اسپهانی از چند هفته باز به تهران آمده در مسجد شاه به منبر میرفت، و او نیز دلسوزی به توده مینمودی و سخنان سودمند میگفتی، و از عینالدوله و دیگران آزردگی مینمودی. از این رو او را برگزیدند که به منبر رود. سیدجمال نمیپذیرفت. امام جمعه پافشاری نمود، و خود دستور داد که چگونه سخن را آغاز کند، و رشته را تا به کجا رساند. برخی از باشندگان، از این همدستی امام جمعه با دو سید، و پروای او به کار مردم، و به این گونه دلسوزی نمودنش، بدگمان شدند و به بهبهانی گفتند: چنین مینماید این، خواست دیگری در دل میدارد، و میباید هوشیار میبود. بهبهانی بیپروایی نموده گفت: آنچه خدا خواسته است خواهد شد. نزدیک به آغاز شب بود که سیدجمال به منبر رفت، و به شیوة واعظان آیهای را از قرآن عنوان کرد و سپس چنین گفت: »این آقایان که اینجایند پیشوایان دین و جانشینان امامند، و همگی با هم یکدست شدهاند و میخواهند ریشة ستم را براندازند. تودة اسلام و همة علما با اینانند، و هر یکی از علماء که در اینجا نباشد، اگر با اینان همراه نیست، ناهمراهی او تنها، زیانی نخواهد داشت (خواستش حاجی شیخ فضلالله بود)». سپس دژرفتاری علاءالدوله را با بازرگانان یاد کرده سخن را به اینجا رسانید که گفت: «اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علمای اعلام همراهی خواهد فرمود و عرایض بیغرضانه علماء را خواهد شنید …، و الا اگر …». امام جمعه نگذاشت سخنش را دنبال کند و به یکبار بانگ برآورد: «ای سید بیدین، ای لامذهب، بیاحترامی به شاه کردی. ای کافر، ای بابی، چرا به شاه بد میگویی؟ …». از این رفتار او سیدجمال در بالای منبر خیره ماند، و باشندگان سخت در شگفت شدند. سیدجمال خویشتنداری نموده گفت: “من بیاحترامی به شاه نکردم. گفتم: و الا اگر، کلمة اگر که پیداست چه معنایی میدهد». امام جمعه چون خواستش چیز دیگری میبود، گوش به سخن او نداد و فریاد برآورد: »بکشید این بابی را، بزنید … آها بچهها کجایید؟». این را که گفت نوکران او با فراشان دولتی از پیش بسیجیده شده بودند، با چوب و قداره، به میان مردم ریختند، برخی هم تپانچه داشتند …” (همان: 73-72).
این مثالها همه حاکی از این است که نمیتوان در باب شاه قاجاری شک و تردیدی روا داشت و دربارهی وی جملهی شرطیه -”و الا“- گفت! سیدجمال اصفهانی یک “و الا” گفت و بهناچار از بیم جان، چند روزی در خفا زیست! در مناقشهای که پس از این ماجرا بر سر بازگرداندن علما از مهاجرت به شاهعبدالعظیم بین امیربهادر بهعنوان مقامی نظامی و “افجهای” نامی درگرفت، باز هم بیپروا سخن گفتن از شاه مشکلآفرین شد و به تعبیر کسروی از نخستین مورخان مشروطیت “هنگامهای بزرگ” پدید آورد: “امیر بهادر گفت: من ناگزیرم شما را از اینجا ببرم، اگر چه کار به ویران کردن اینجا و کشتن کسانی بکشد. در این میان، میانة افجهای با او سخنان تندی رفت، و چون افجهای نام شاه را به بدی برد، امیربهادر، چنانکه شیوة او بود به شیرینکاریهایی پرداخت، و از اینکه نام آقایش به بدی برده شده، فریادها زد و بیتابیها نمود، چندان که افتاد و از خود رفت. از آن سوی حاجی شیخ مرتضی، از این فریاد و هیاهو ترسیده بیخود گردید. هنگامة بزرگی برخاست، و سرانجام کوشیده هر دو را به خود آوردند” (همان: 77).
اما در انقلاب مشروطیت مردم رفتهرفته کنشگری را تجربه کردند و حتا رودرروی شاه درخواستهای خویش را مطرح کردند و پاسخ گرفتند و این برکشیده شدن مردم به مقام کنشگری، تصور عمومی از جامعه را بهتدریج دگرگون کرد. تصور مدرن از جامعه حاکی از این است که جامعه واقعیتی است که با کنش انسانها ساخته میشود نه با نیروی الاهی و یا با ارادهي نیروهای واسط خدا و مردم: “پس از ناهار چون شاه بازمیگشت، مردم در سر راه او انبوه شدند، و زنان گرد کالسکة او را گرفته، و فریاد میزدند: »ما آقایان و پیشوایان دین را میخواهیم … عقد ما را آقایان بستهاند، خانههای ما را آقایان اجاره میدهند … ای شاه مسلمان بفرما رؤسای مسلمانان را احترام کنند … ای پادشاه اسلام اگر وقتی روس و انگلیس با تو طرف شوند شصت کرور ملت ایران، به حکم این آقایان جهاد میکنند …». از این سخنان بسیار میگفتند. امروز زنان با همة روبند و چادر، کار بسیاری کردند” (همان: 80-79). شاه در نهایت دستور به بازآوردن علما داد و سرانجام فرمان «عدالتخانه» را صادر کرد. در پی این فرمان و فرمان تکمیلی بعدی که خواست سران مشروطیت بود، مردم احساس پیروزی کردند و برای نخستین بار در کنار “«زنده باد پادشاه اسلام» … «زنده باد ملت ایران» گفتند” (همان: 84).
با این حال، تصور قدسی از شاه بهمنزلهي نماینده خدا در جامعه چیزی نبود که بهآسانی از میان برخیزد و دیدیم که این تصور تا سرنگونی محمدرضا پهلوی و مرگ وی در خفت و خواری، کموبیش تداوم یافت. اگر چه این بتپرستی است که بت میسازد اما به نظر میرسد تا بت هست، بتپرستی نیز بهشکلی –ولو ضعیف- تداوم خواهد یافت. متن فرمان نخست مشروطیت که خود محصول کنشگری مردم است، بهلحاظ انعکاس اندیشهی وساطت الاهی شاه دلالتهای تناقضآمیزی دارد. مظفرالدین شاه قاجار در نخستین فرمان مشروطیت که در سیزده مرداد 1285 شمسی (1324 هجری قمری) صادر کرد، از “دستخط مبارک” خویش گفت و خود را بهمنزلهی نمایندهی خدا بر زمین معرفی کرد و در حالیکه با ایستادهگی نخبهگان ملت و همراهی ملت با آنان برای صدور فرمان مشروطیت تحت فشار قرار گرفته بود، باز هم از ارادهی خویش به جای ارادهي ملت سخن گفت: “از آنجا که حضرت باریتعالی جل شأنه سررشتة ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را به کف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبة اهالی ایران و رعایای صدیق خودمان قرار داده، لهذا در این موقع که رأی و ارادة همایون ما بدان تعلق گرفت ….” (همان: 129).
تقابل با کنشگری مردم فقط در تقدیس شاه از سوی درباریان و نیروهای وابسته و مردان و زنانی که خواریِ خویش را درونی کرده بودند، خلاصه نمیشد. اندیشهی مکملی که از نوع خاصی از تفسیر دینی برمیخاست نیز وجود داشت. در مقابل روحانیان روشن و فعال و مجاهدی که به ارادهی مردم و کنشگریشان دلبسته بودند و استوار و مدبرانه انقلاب مشروطه را به پیش میبردند، روحانیانی نیز وجود داشتند که فکر کنشگری و بازیگری مردم را در ساختن جامعهشان بر اساس حضور نیروی الاهی و نقشآفرینی و بازیگری خدا نفی میکردند؛ چنانکه گویی میان ارادهی انسانی و ارادهی الاهی تقابلی هست: ” اینان، چه بدان و چه نیکان، هیچگاه به یاد نیاورندی، که این کشور را که ما در آن میزییم، دشمنانی هست که به بردنش میکوشند و میباید ما نیز به نگهداشتنش کوشیم و همواره بیدار باشیم و بسیجافزار کنیم، چنین چیزی را نه خود اندیشیدندنی، و نه اگر کسی گفتی گوش دادندی. بسیاری از آنان چنین سخنانی را «بیدینی» شماردندی و بیخردانه مردم را از آن بازداشتندی. …بارها دیده شدی که در نشستی با بودن ملایی چنین سخنی به میان آمدی، و ملا رو ترش کردی و جلو گرفتی، و یا در پاسخ چنین گفتی: «این مملکت شیعه را صاحبی هست. او خودش نگه میدارد». یا چنین گفتی: «قلب پادشاه در دست خداست، دعا کنیم خدا او را به مملکت مهربان گرداند». در تبریز تنها کسی که چنین نمیبود شادروان ثقهالاسلام است” (همان: 149).
اما یکی از آثار ارجمند مشروطیت تضعیف این تصور از جامعه و راهاندازی فرآیند زوال تدریجی اندیشهی تصور وساطت الاهی شاه از یک سو و از سوی دیگر، ارتقای مردم به مقام کنشگری بود. مردم اعم از زن و مرد در انقلاب مشروطیت حضور اجتماعی نیرومندی داشتند و بهتدریج باور کردند که میتوانند با اتکا به ارادهی خویش و با همراهی با هم و نخبهگانشان، جامعه را به طریق نوینی بسازند. با تأسیس مجلس اول بهمنزلهی واقعیترین مجلس که همهی اصناف حتا بقالان نیز در آن نمایندهگانی داشتند، و با اقدام مجلس برای جلوگیری از وامگرفتن دولت از دول خارجه و طرح تأسیس بانک ملی برای اولین بار، مردم بلاد مختلف ایران از هر قشری یکبار دیگر به میدان آمدند و سعی کردند سهمی در خلق بانک ملی بر عهده گیرند: “مردم میدان یافته اندازة سهشهای خود را به همه نشان دادند. زیرا از روزی که گفتگو به میان آمد، انبوه مردم از توانگران و کمچیزان خشنودیها نمودند و همراهی نشان دادند. سپس چون بازرگانان زمینة آن را آماده گردانیدند، بدین سان که سرمایة آن ر ا سی کرور تومان گرفتند که هر کسی پنج تومان تا پنجاه هزار تومان سهم تواند داشت، و نظامنامة آن را نوشته برای دستینة شاه فرستادند، و چند حجرة بازرگانی را برای گرفتن پول از مردم شناسانیدند، مردم رو به آنجاها آوردند و پول پرداختن آغاز کردند. توانگران که پولهایی میپرداختند به جای خود، کمچیزان از همبازی باز نمیایستادند. طلبهها نشست برپا کرده و پول از میان خود گرد آورده، و میفرستادند و گفته میشد کسانی کتابهای خود را فروخته و پول بسیجیدهاند. شاگردان دبستانها همین کار را می کردند. زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردنبند به میان میآوردند. روزی در پای منبر سیدجمال واعظ در مسجد میرزا موسی، زنی به پا خاسته چنین گفت: «دولت ایران چرا از خارجه قرض میکند. مگر ما مردهایم؟ من یک زن رختشوی هستم، به سهم خود یک تومان میدهم. دیگر زنها نیز حاضرند»” (همان: 195-194).
این کنشگری با تداوم مشروطهخواهی تا آنجا ادامه یافت که مظفرالدینشاه در اواخر عمر خویش در هشتم دیماه 1285 (ده روز قبل از مرگ) نظامنامه یا قانون اساسی را تأیید و اعلام کرد. در بسیاری دیگر از تحولات انقلاب مشروطه مردم حضور قابل توجهی داشتند؛ تا آنگاه که محمدعلیشاه همان که مجلس شورای ملی را به توپ بست و با طرح مشروعه به جای مشروطه به نام دین و خدا و پیامبر به جنگ آزادی و عقلانیت رفت و نیروهای مشروطهخواه نتوانستند آنطور که اوضاع و شرایط طلب میکرد انقلابشان را پاسداری کنند، بار دیگر استبداد سر برآورد: “پس از نیمروز حاجی مخبرالسلطنه آمد و نوشته از مشیرالدوله [صدر اعظم محمدعلیشاه] آورد که او را برای گفتگو با مجلسیان نماینده گردانیده بود، به سخن آغاز کردند. نمایندة دولت مشروطه را نمیپذیرفت و میگفت: «این کلمه غلط است»، و در میان سخن میفهمانید که این را نخواهید و هر چیز دیگری میخواهید بخواهید. مجلسیان پاسخهای سختی دادند. رفت که دوباره پاسخ بیاورد و هنگام شام می بود که آمد و چنین پیام آورد: «شاه میفرماید با همه محذورات مسیو نوز و پریم آنها را معزول کردیم. لفظ مشروطه را هم «مشروعه» میکنیم. ما دولت اسلام هستیم و سلطنت مشروعه باشد» (همان: 234). پادشاه مستبد در زیر لوای دین در آمد؛ چونان معاویه (همو که از بزرگترین خائنان به اسلام بود) که قرآن بر سر نیزه کرد. و به قول شریعتی “ملاهای مرتجع” کوشش علمای والا مقامی چون سیدمحمد طباطبائی و سیدعبدالله بهبهانی و دیگر روحانیان و روشنفکران شجاع و مسؤول را بیقدر کردند و زحماتشان را کم اثر ساختند؛ همانان که “امامت شیعی را پشتوانة شرعی سلطنت موروثی و نفی دمکراسی، و فقه جعفری را سنگر استبداد فکری و عناد با حکومت قانون و بمباران مجلس با اسلحة دین ساخته بودند و «مشروعه» را در برابر «مشروطه» علم کرده بودند، عَلَمی که در زیر آن کلنل لیاخوف روسی قزاق روس و محمدعلی شاه قاجار و قدارهبندان دربار سینه میزدند” (شریعتی بیتا: 195). در طی این هزیمت و غروب انقلاب مشروطیت بود که مردم بار دیگر دست از کنشگری کشیدند و به دنبال مجالی برای مشارکت در ساختن جهان اجتماعیشان باقی ماندند و در هر خیزش اجتماعی، کنشگری خویش را مجددا از سر گرفتند؛ ملتی که در کمتر از 75 سال (یکی در سال 1285 و دیگری در 1357 شمسی) دو انقلاب کردند که هر بار آوازهاش جهانی شد. بیشک، ریشهی کنشگری مردم در ایران معاصر، از چشمهی انقلاب مشروطیت آب میخورد.
منابع و مآخذ
دیویس، چارلز (1387) دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی. ترجمهی حسن محدثی و حسین بابالحوائجی. تهران: نشر یادآوران.
شریعتی، علی (بیتا) ما و اقبال، م.آ./5. تهران: حسینیهی ارشاد.
کسروی، احمد (1388) تاریخ مشروطة ایران. تهران: مؤسسة انتشارات نگاه، چاپ پنجم.
منبع: وبلاگ نویسنده