آریامن احمدی – از سال ۱۳۴۷ که کانون نویسندگان ایران با انتشار بیانیهای آغاز به کار کرد، تاکنون، در گسترهی چهار دهه فعالیت پیگیر برای آزادی اندیشه و بیان و دفاع از حقوق مدنی مردم در عرصهی بیان و نویسندگی همواره با مخالفت و کارشکنی حکومتها و دولتها مواجه بوده است.
چنین است که تاریخ کانون نویسندگان ایران با تاریخ مبارزات مدنی مردم ایران درآمیخته و هم ازینروی مشکلات کانون و چالشهای این نهاد فرهنگی، صنفی و غیرانتفاعی از فراز و نشیبهای مبارزات مردم ایران و از آزمون و خطا برای رسیدن به آزادی و دستیابی به حقوق مدنی مردم جدا نیست. دکتر فریبرز رئیسدانا، اقتصاددان نامآشنا و از اعضای هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران در گفتوگو با آریامن احمدی به چگونگی شکلگیری کانون نویسندگان، چالشهایی که در گذشته با آن روبرو بوده و برنامههای آیندهاش برای برگزاری انتخابات اشاره میکند. این گفتوگو در سه نوبت در رادیو زمانه منتشر میشود.
آریامن احمدی – سعید سلطانپور کی و چهگونه کشته شد؟
فریبرز رییسدانا- سعید سلطانپور در ۳۱ خرداد یا اول تیر سال ۱۳۶۰. بلافاصله بعد از برخورد ۳۰ خرداد از اولین کسانی بود که در زندان اعدام شد. او از مدتها قبل از برخورد ۳۰ خرداد دستگیر شده بود و در زندان اعدام شد و کسی هم از نحوهی محاکمه و اعدام او خبر نشد. در شب عروسیاش دستگیر شد به اتهام داشتن چند دلار ارز.
کانون در مورد او بیانیهیی صادر نکرد؟
بسیار زیاد. کمی پس از آن. در آن زمان کانون هم زیر ضرب رفت، چون سعید سلطانپور عضو هیأت دبیران کانون بود.
در همان اوایل انقلاب که همهی گروهها از جمله مجاهدین به دیدار آیتاله خمینی رفتند، اعضای کانون هم به دیدار ایشان رفتند. چه اتفاقاتی در این دیدار افتاد؟
بله یک گروه ۱۹ نفره از اعضای کانون به دیدار آیتاله خمینی رفتند که تا آنجا که میدانم عبارت بودند از: باقر پرهام، جواد مجابی، سیمین دانشور، و… شاید نعمت میرزازاده هم بود.
این دیدار قبل از انشعاب بود؟
بله، اتفاقاً از آن گروه هم کسانی بودند. اینها همگی پیش آیتاله خمینی رفتند و خواستههای صنفی و غیر صنفی خود را گفتند. و بیان کردند که ما به آزادی اندیشه و بیان و قلم نیاز داریم و فضای رشد و تعالی ما چنین است. در مقابل هم، ایشان صحبت کردند و گفتند که انتظار دارم و باید همهی شما به راه اسلام و انقلاب برگردید. دیالوگی صورت نگرفت. این کسان رفتند و گفتند ما که هستیم و چه زحماتی کشیدهایم و خواستههایمان چیست. و ما تضمین آزادی اندیشه و بیان میخواهیم. ایشان هم در مقابل گفتند که انتظار ما این است حالا که انقلاب پیروز شده، شما هم به راه حکومت اسلامی بیایید و با جمهوری اسلامی و قانون هماهنگ باشید. در واقع کانون نویسندگان تفسیر خودش را از جمهوری اسلامی داشت.
از آن ملاقات، دستورالعمل کاربردییی بیرون نیامد. آن ملاقات چه صورت میگرفت و چه نمیگرفت میتوانستیم این را از پیش در نظر بگیریم که آزادی اندیشه و بیان برای کانون و نویسندگان یک ضرورت است و البته اگر کسی هم مطلب خلاف قانونی نوشت، خودش جوابگو خواهد بود و همان شخص هم حق اعتراض را دارد.
پس از انشعاب، شورای نویسندگان نشریهیی هم منتشر میکنند شما در جریان آن بودید؟
بله، نشریات هر دو طرف را میخواندم. ولی من همان زمان هم از آن اتفاق متأسف بودم و همان زمان هم میدانستم که پافشاری بیش از حد یاران حزب توده در کانون بر سر فراموشکردن هر نوع آزادی بیان به نفع و به بهانهی ضد امپریالیستی غیر عادیست. ما در میان معدود بچههای چپ بودیم که در آن زمان اولویت را با فراموشکردن مبارزه برای آزادی و دموکراسی به مبارزهی ضد امپریالیستی نمیدادیم. ما اولویت را به هر دو میدادیم؛ مبارزات ضد امپریالیستی و آزادیخواهی بافته.
فریبرز رییسدانا: برابر اساسنامهی کانون هر کس در سرکوب و سانسور فرهنگی سهیم بوده از ما نیست؛ یعنی نمیتواند عضو باشد. من خودم را آتش میزنم اگر کسی فردی را که سهیم در سانسور فرهنگی و عضویت در دستگاههای خارجی و داخلی سانسور و سرکوب و جاسوسی و توطئهی ضد بشری بوده به عضویت کانون درآورد.
هنوز هم معتقدیم که بهترین راه مبارزه با امپریالیسم، آزادی و دموکراتیسم واقعیست. اتفاقاً همینجاست که ما روی لبهی تیغ حرکت میکنیم. دموکراسی لیبرالی که اکنون کسانی آن را همان ضرورت وابستهشدن به نظم جهانی نوامپریالیستی میدانند که ارزشهای موجود آن را دلیل راه، قرار دادهاند و سکوی پرتاب خود کردهاند، آزادیخواهی واقعی نیست. برای اینکه استقلال را نابود کرده و سلطهگری امپریالیستی را حاکم میکند. سلطهگری امپریالیستی در واقع، آزادی سوسیالیستها، چپها و کارگران را برنمیتابد. اگر هم آن را بخواهد، شکل صوریاش را میخواهد. استقلال با آزادی، آمیزهیی درهم فرو رفته و جداناشدنیاند، مگر آنکه نسبی باشند.
واضح است که امپریالیستها برای سرمایهگذاری آمدهاند و اتحادیههای کارگری قوی مانع دستیابی آنها به کارگر ارزان میشود. مشخص است که این با منافعشان ناسازگار است. اوباما هم همینطور فکر میکند. حالا شاید سیاست خاورمیانهییاش خوب باشد یا بد. میخواهم بگویم آن زمان یک اقلیتی در گروههای سیاسی چپ بودند که از سوی تودهییها و فداییها انگهای بدی هم میخوردند، همینطور از سوی جمهوری اسلامی؛ آنها میگفتند مبارزهی ضد امپریالیستی با مبارزهی ضد استبدادی درهم تنیده است. جداکردن اینها از هم ناممکن است. این جریان به رغم درک متفاوت تودهییها و فداییها با راستگرایان و درک ارزشهای آنان، هم به حزب توده و هم به جریانهای راست از قبیل جمهوریخواه اسلامی و سلطنتطلب انتقاد میکرد. آن جریان به برخی از یاران چپ مستقل درون کانون نزدیک بود، ولی آن انتقاد را به آنها هم داشت. میگفتند فکر نکنید شما کمک کردید و حزب توده رفت. و این برای استقلال کانون و آزادی اندیشه و بیان بود. بعضی از شما در جاهای مختلف گفتهاید نوبت بقیه هم میرسد. یعنی برنامه دارید گروه، گروه افرادی را از کانون بیرون کنید تا طرز فکر خودتان در آنجا حاکم شود. استفادهی اینگونه از روشهای دموکراتیک، استفادهی ابزاریست و با دموکراسی سازگاری ندارد.
در دورهی دوم کانون نشریهی «نامه نویسندگان کانون» از اوایل ۵۷ تا هنگام انقلاب تا هفت شماره منتشر و سپس ناگهان متوقف میشود. دربارهی این هفت شماره به چه نکاتی میتوان اشاره کرد؟ از تولید و پخش تا اهداف انتشار آن.
مجلهی خوبی بود. بالاخره از فعالیتهای کانون یکی هم درآوردن نشریه و بیان آرمانهایش و خبرها و مسایل درونیاش و دیدگاههایش نسبت به مسایل مختلف اجتماعیست. آن زمان اینترنت نبود. ماهوارهیی نبود. آن نشریه، نشریهی خوبی بود. در نیامدناش درواقع به علت برخورد همه جانبهیی بود که با کانون شد.
در دههی ۶۰ و در بحبوحهی جنگ، به دفتر کانون حمله شد و درِ آن پلمپ گردید. ماجراهای این دوره بر اساس چه اتفاقاتی روی داد؟
دولت در آن زمان جنگ را بهانه میکرد و به همهی جریانهایی که غیر از خودش بودند حمله میکرد. در حالی که حتی در همین قانون اساسی هم مصرح است که به بهانهی جنگ نمیتوان آزادیها را متوقف کرد. این خیلی مهم است که بدانیم در هنگام تصویب این قانون چه کسی فکر میکرده حنگ و نابسامانییی صورت خواهد گرفت. مذاکرات مجلس خبرگان اول وجود دارد. کسانی که این بند را پیشنهاد کردند مشخص است چه کسانی هستند. من دوست ندارم مبلغ سیاسی کسی بشوم، اسم آنها را نمیآورم. این در قانون اساسی مصرح است که به بهانهی جنگ نمیتوان آزادیها را سرکوب کرد. اما خود این آقای بنیصدر، آنزمان درآمد و گفت شورا مورا و این چیزها مالیده است! البته اشتباه کرد یا سرشتاش هم اینطور بود. شاید بخشی از سرشتاش اینگونه بود، نمیدانم. ولی از قبل که من با بنیصدر آشنایی داشتم، روحیاتاش که بروز داده میشد اینگونه نبود. ولی این مورد را به عنوان رییسجمهور اعمال کرد. گفت جنگ است و شورا و این چیزها دیگر جایی ندارد! دیدیم که خودش چگونه قریبانی همین استدلال منتها بالاتر شد. نه تنها کانون، بلکه دیگر جریانهای سیاسی هم مورد برخورد قرار گرفتند و نشریات و تشکلها متوقف شدند. و بگیر و ببند و اعدام و زندان به راه افتاد که خود حکایت مفصلیست…
فریبرز رییسدانا: در مورد کسانی که به شهیدان کانون بیاعتنایی کردند و سکوت کردند و با خودسرها و آدمکشها همراهی کردند، وظیفه نداریم مرگشان را تسلیت بگوییم. قیصر امینپور در مورد مختاری و پوینده چه گفت؟ نادرپور هم شاعر بزرگیست. چرا قیصر امینپور برای او ننوشت؟ چرا قوچانی برای او نمینویسد؟ به نظر من حتی مختاری شاعری به مراتب والاتر از امینپور بود و چرا برای او ننوشتند؟
کانون بیانیهیی صادر نکرده بود که به آن بهانه دفترش پلمپ شود؟
چنین سؤالی نپرسید! اگر اینطور بود باید میگفتیم گویا همهی جریانهای سیاسی آن زمان بیانیهی دلخورکننده صادر کرده بودند که تعطیل شدند. این سؤال باعث میشود که خواننده به تردید بیفتد. کانون مقصر، مجاهدین مقصر، فداییان مقصر، اکثریت مقصر، اقلیت مقصر، کوملهی مقصر، دموکرات مقصر، پیکار مقصر، رزمندگان مقصر، کانون استادان مقصر، کانون معلمان مقصر، اتحادیههای کارگری مقصر و…! همهی اینها مقصر بودند و بیانیه صادر کرده بودند! فقط یک طرف بیگناه بود؟ تازه در میان آن یک طرف باز هم بنیصدر از این طرف و بازرگان از طرف دیگر مقصر بودند! فقط یک طرف بیگناه بود؟ فقط هاشمی رفسنجانی مانده بود که آن زمان فعال مایشا بود. که الان هم میبینیم که در برابر دادگاه تاریخ قرار گرفته است. قضیه واقعاً اینطور نبود. مسأله این است که به ما بگویند در چارچوب قانون حرکت کنید و در قانون آزادیهای فردی و اجتماعات مصرح است. گرچه حق اعتراض به قانون هم برای همهی شهروندان موجود است. به فرض که کانون اشتباه کرده بود، یک دادستانییی وجود داشت که میتوانست رسیدگی کند.
منظور من اشتباه کانون و یا مقصر جلوه دادن کانون نیست. میخواهم بدانم چه دستاویزی برای حمله به کانون وجود داشت؟
بهانه این بود که ما جنگ داریم و آمریکا میخواهد با ما مقابله کند و شما با هر نوع تحرک و تشکل و انتقاد که باشید از عناصر اخلالگر و یاریرسان به آمریکا هستید. این روند تکرار شد. یک موقع جریان ضد انقلاب بود. یک موقع جریان منافق بود، یک موقع جریان لیبرال آمریکایی و اسلام آمریکایی و یک موقع فتنه بود. اینک هم جریان انحراف و این چیزهاست. آن موقع صحبت این بود که اینها ضد انقلاب هستند. این یک واژهی رمز برای سرکوب بود. دستگاه استالینی هم میگفت دشمن خلق. وقتی این حرف را به کسی میزد او از آیندهاش خبر نداشت. البته این بنا نشود که کسانی تصور کنند ما هم مثل نقد سرمایهداری به استالین نقد داریم. استالین منشأ خدمات ارزندهیی هم بوده، ولی در زمینهی آزادیها به سرکوبهایی دست زد. من معتقدم اگر در زمان استالین این سرکوبها اتفاق نمیافتاد و به جای آن دستاوردهای صنعتی و اقتصادی چیز دیگری رخ میداد، نتیجهاش قطعاً برای سوسیالیسم بیشتر بود. و هر جامعه به چاه غیر مسابقهی تسحیلاتی و سپس محرومیت و خودکامگی مداوم میافتاد. به هرحال استالین را به طور کامل نمیتوان نفی کرد. اما در مورد آن زمان دارم میگویم که جمهوری اسلامی اجازه میداد تودههای مردم وارد عمل شوند، مخالفین هم وارد عمل شوند، پیروزی در جنگ یا بهتر پرهیز به نفع صلح میسرتر بود.
همین الان هم اگر مبارزهی با آمریکا از طریق اندیشههای متفاوت صورت بگیرد زودتر به نتیجه میرسد. اگر مبارزه با امپریالیسم از طریق آگاهی تودههای مردم و آزادی و استقلال صورت بگیرد و اگر با رضایت مردم همراه باشد، هیچ نیازی به هزینههای بزرگ نظامی نیست. آمریکا و ناتو جرأت ندارد از هوا و دریا و زمین و امواج و نظریهی و عاملپروری وارد خاک سرزمینی شود که تودههای مردماش نسبت به عملکرد امپریالیسم آگاه هستند. و در برابر آن میایستند و مصمم و خردمندانه. این حرف مهم به این معنا نیست که امپریالیسم میتواند خوی تجاوز و توحش را کنار بگذارد. نه. بالاخره تضاد منافع در سطح جهانی وجود دارد. با آزادی میتوان پیروزمندتر بود. این داستان ما در آن روزگار بود و هنوز هم میگوییم که آزادی متضمن بیشترین مبارزهی ضد امپریالیستیست. برای اینکه در سایهی آزادیست که میتوان به مردم یاد داد و نشان داد که امپریالیسم چیست.
برای اینکه از بحثمان دور نشویم اجازه بدهید وارد مسایل حاشیهیی نشویم. در دورهی سوم کانون یعنی سالهای ۶۹ تا ۷۸ عملکرد کانون سیاسیتر میشود. این سیاستگرایی از نظر شما چه دلایلی داشت؟
مطلقاً اینطور نبود که کانون به دنبال سیاست به معنای قدرتطلبی و دفاع از احزاب رفته باشد. اتفاقاً در دورهی سوم کمتر از هر دورهی قبلی کانون سیاسی شده بود. زیرا بیشتر از همیشه بر روی منشور خودش پافشاری میکرد و میکند. دو نویسندهی معروف چندی پیش باز با صدای بلند اعلام کردند که از سیاست بیزارند اما اهل ادبیاتاند. از نظر من میل خودشان است اما این فضیلت نیست و مثلا ماریو بارگاس یوسا که نویسندههای چپ و مارکز را تمسخر میکند و خودش کاندیدای شسکتخوردهی حزب راستگرا در پرو با فضیلتتر از نویسندگان متعهد به مردم محروم و و فقیر ایران و جهان نیست. آن دو نویسنده یکی در پشتیبانی اصولی از چهرههای عنصر قدرت و دولتهای خودکامه در ۳۳ سال گذشته کوتاه نیامده و دیگری رمان در همدلی شرکتکنندگان در جنگ تحمیلی ننوشته است. باز میل خودشان است، اما آیا وجداناً آنها کارها و دلبستگی به قدرت و سیاست نیست اما دفاع از موازع آزادی اندیشه و بیان و همدلی با کسانی که برای اندیشه و بیان خود ب هبند نیفتاده است سیاست است؟ وه که!… این سیاسیشدن از نظر شما چه معنا و مصداقی دارد؟
یعنی جانبداری و پافشاری روی یک موضع.
یک نمونه نشان بدهید که از یک موضع سیاسی خاص به عنوان موضع کانون دفاع کرده باشد. یک نمونه نشان بدهید که از فاشیسم، سوسیالیسم، مذهب، یا لیبرالیسم دفاع کرده باشد.
منظورم از سیاستگرایی قدرتطلبی به آن معنا که شما تعبیر کردید نبود. بلکه بیشتر منظورم درافتادن در وادی خودی و غیرخودی بود.
هرگز چنین چیزی نیست. کانون منشور و اساسنامه دارد. غیر خودی چیست؟ برابر اساسنامهی کانون هر کس در سرکوب و سانسور فرهنگی سهیم بوده از ما نیست؛ یعنی نمیتواند عضو باشد. من خودم را آتش میزنم اگر کسی فردی را که سهیم در سانسور فرهنگی و عضویت در دستگاههای خارجی و داخلی سانسور و سرکوب و جاسوسی و توطئهی ضد بشری بوده به عضویت کانون درآورد.
پس ماجرای مشاجرات عباس معروفی با دولتآبادی دربارهی اسماعیل جمشیدی چه بوده است؟
این به کانون اصلاً ربطی نداشت. دولتآبادی با من هم گفتوشنودهای انتقادی داشته است. با هم بسیار هم دوست هستیم، اما برخورد هم داشتهایم. دعوای معروفی با دولتآبادی چه ربطی به کانون دارد؟ دعوای زندهیاد سعید سلطانپور با زندهیاد بهآذین چه ربطی به کانون داشت؟ وقتی این مشاجرات را به کانون مربوط کردند برای ما فاجعه شد. اختلاف وجود دارد، به کانون چه ارتباطی دارد؟ مگر در داخل تشکلهای صنفی و مدنی و حزبی و خیرخواهانه بین افراد اختلاف و حتی مخالفت وجود ندارد؟
اختلافاتی که موجب طرد یک نفر میشود چهطور؟
چه کسی را طرد کردهاند؟
آقای دولتآبادی و محمد مختاری به صرف اینکه دوست آقای عباس معروفی یک نویسنده و روزنامهنگار [عامهپسند] است از پذیرش او در کانون خودداری ورزیدند.
مطلقاً چنین چیزی نبوده است. دولتآبادی و رییسدانا چهکاره هستند که سر خود و سرورانه کسی را برای عضویت در کانون نویسندگان قبول کنند یا رد کنند. عضویت در کانون شرایطی دارد؛ دو کتاب، نداشتن سو پیشینه در حذف فرهنگی، پرکردن پرسشنامه و داشتن دو معرف و بعد هم امضای موافقت اعضای اصلی هیات دبیران. دولتآبادی در دو دوره عضو هیأت دبیران بوده است. او یک نفر است. و چنین کاری هم نکرده و من در این مورد از شخص دولتآبادی دفاع میکنم. دولتآبادی ممکن است نظرش را یا حتی دلخوریاش را گفته باشد. و اینکه ممکن است نظرش را در مورد من هم گفته باشد و در مواردی اتفاقاً چنین کرده و وقتی فکر کردهام دیدهام چند تا انتقادش به من درست هم بوده است. ولی دولتآبادی خود را کارهیی نمیداند که با دیکتاتوری شخصی، کسی را راه بدهد و کسی را راه ندهد. احتمالاً نظرش را گفته است. هر کس که خیال میکند به کانون راهاش ندادهاند پیش من بیاید تا او را به هیأت دبیران ببرم و وضع او را بر اساس اساسنامه و موازین روشن کنم.
این موضوعی را که اشاره کردم، چیزی از آن به خاطر میآورید؟
مطلقاً چنین موضوعی در چارچوب کانون مطرح نشده است. به خاطر میآورم که یک اختلاف شخصی بین آقای دولتآبادی و دوست آقای معروفی بوده است. ربطی به کانون نداشت. مطلقاً تصمیم کانون نبوده است. کانون نویسندگان ایران کسی را به علت توصیهی دولتآبادی، رییسدانا، زندهیادان مختاری و سعید سلطانپور و دوستان و دیگران رد نمیکند. ما اساسنامه و منشور داریم. خیلیها اغلب به دلیل اینکه خودشان ترسو هستند و از اینکه کانون زیر ضرب قرار دارد میترسند، وارد جمع ما نمیشوند. اما دیدهام اوضاعی که آرام نمیشود یالله یااللهگویان میآیند و باز میشوند. همان خودمانی قدیمی باشد. چنین است دیگر. در یک چنین شرایطی عضویت در کانون به قول معروف لوطی میخواهد. آنها امروز هم یک بهانه برای نیامدن خودشان پیدا میکنند. ممکن است دولتآبادی هم یک چیزی گفته باشد، حتی شاید گفته باشد به نظر من این آدم را عضو کانون نکنید. بد حرفی هم زده است. خودش باید دفاع کند. اما دولتآبادی که یک نویسنده و رماننویس بزرگ و نامآور و از نظر من در برخی رمانهایش بینظیر این مملکت است به لحاظ شخصی و شخصیتی غنیتر و قویتر از اینهاست که اگر یک لحظه هم عصبانی شد بخواهد آن را دلیل راه کینهتوزیاش قرار دهد. دولتآبادی اتفاقاً بیشترین انتقاداتش را نسبت به من و دوستانش کرده است. من شخصاً شاهد انتقاد دولتآبادی به شاملو و مختاری بودم، و حتی نسبت به خودم در این رابطه هیچکس هم از او نرنجیده است آنطور که بخواهد روی برگرداند. رنجش ما از اعضای کانون از این مسایل به وجود نمیآید. اینها عمده کردن موارد کوچک برای فرار از مسئولیت است.
فریبرز رییسدانا: خیلیها به دلیل اینکه خودشان ترسو هستند و از اینکه کانون زیر ضرب قرار دارد میترسند، وارد جمع ما نمیشوند. اما دیدهام اوضاع که آرام میشود یالله یااللهگویان میآیند. در یک چنین شرایطی عضویت در کانون به قول معروف لوطی میخواهد.
در دورهی پس از انقلاب چه نشریاتی با کانون تعامل داشتند و با آن همسو بودند؟
ما نشریهیی که با کانون همسویهیی قابل توجه مشترک داشته باشد نداشتهایم. تقریباً هیچ وقت؛ اما این دلیل بدگویی از نشریات نمیشود و یا چنین هم نکردهایم حتی ذرهیی. مهم این است که نشریات جعل نکنند، دروغ نگویند، تعبیرات مغرضانهی یکطرفه و سمپاشی نکنند. و دستور دستگاه اختناق علیهی ما نگیرند؛ کاری که محمد قوچانی کرد جعل و دروغ بود؛ اینکه او کینهی ضد چپ دارد و این کینه هم مبتنی بر دانش و نظریهی و پیشینهی مبارزاتی هم نیست میل خودش است، اما او کینهی ضد آزادیخواهی دارد. اویی که عکس تاریخییی را که ژنرال ویتنامی در حال تیرزدن به مخ یک ویتکنگی است میآورد و زیر آن مینویسد: «لابد چند لحظه قبل ویتکنگ یک نفر را کشته بود.» ببینید یک نفر چهقدر میتواند روح ضد مبارزات مرامی داشته باشد و علیهی هر مبارزی که نمیپسندد و موضع بگیرد و جعل کند! همچنین کسی علیهی کانون مطلب به کذب نوشته و جواباش را هم گرفته است. او و مثل او اگر دارند در تمام انبان تاریخیشان یک نفر مانند صدها عضو زنده و کشتهی کانون نشان بدهند. حالا میآید مینویسد که چرا کانون برای فلان شاعر که با او و امثال او حشر و نشر داشته و خوب بوده یا بد بوده و فوت کرده است چیزی ننوشته است. پس شاملو کانونی نبوده است! اما در مورد بقیهی روزنامههای دورهی اصلاحات میتوان گفت که روزنامههایی درآمدند که برخی بیانیههای کانون را منتشر میکردند کم و بیش. و ممنویم. اینکه از ما بد گفتند، اصلاً مهم نیست. هر کسی حق دارد انتقاد کند. ولی حق ندارد با خبث طینت علیهی کانون به جعل بپردازد. بله در زمان اصلاحطلبان روزنامههای متفاوتی بودند مثل بهار، صبحامروز که رویکرد نسبتاً خوبی داشتند. نشریات خوبی هم بودند به خصوص در دورهی اول اصلاحات. از اینها اگر هم مطالب ما را چاپ نکردند گلهیی نداریم. از آنها که با خبث طینت و با مأموریت با منشأ خارجی، از جمله از طرف مشاور اوباما که اینک نطقهای او را مینویسد، خط میگیرند که کانون و آزادیخواهان را بزنند مقابله میکنیم.
ماجرای نامهی محمد قوچانی چه بود که در شهروند امروز به چاپ رسید؟
ایشان دروغها و جعلیاتی از قول شاملو و دیگران علیهی کانون نوشته بود. و مدعی شده بود که چرا کانون برای قیصر امینپور مراسم نگرفته است. نمیدانم مگر قیصر امینپور برای محمد مختاری مراسم گرفت؟ و قوچانی از او چیزی پرسید؟ و اصلاً آیا قیصر امینپور عضو کانون بود؟ نویسندگان زیادی میمیرند. همین آقای قوچانی چرا از نویسندگانی که در خارج حضور دارند و علیهی جمهوری اسلامی مینویسند دفاع نمیکند؟ چرا از نادر نادرپور که اواخر عمر سلطنتطلب هم شده بود دفاع نکرد؟ چرا از او ننوشت؟ اینها خبث طینت است ما نوشتیم. مگر ما ادارهی متوفیات هستیم که برای هر فوتشدهی اهل قلمی بیانیه بدهیم آقای قوچانی از ما چنین انتظار غیرمنطقییی دارند؟
آیا این نوعی رفتار متقابل نیست؟
بله، در مورد کسانی که به شهیدان کانون بیاعتنایی کردند و سکوت کردند و با خودسرها و آدمکشها همراهی کردند، وظیفه نداریم مرگشان را تسلیت بگوییم. قیصر امینپور در مورد مختاری و پوینده چه گفت؟ ما حتی برای اعضای خود کانون هم مجوز نداریم و فرصت نمیکنیم یک ختم معمولی برگزار کنیم.
اگر آدمها را بر اساس سیر تطور فکری آنها در نظر بگیریم و قبول کنیم که تغییر میکنند، میتوان گفت که شما نسبت به قیصر بر اساس گذشته رفتار کردید.
خیلی آدمها تغییر میکنند. با معیارهای ما و شما مثبتتر و منفیتر میشوند. من میگویم ما اساساً فرصت این کارها را نداریم.
اما قیصر شاعر بزرگی بود.
اگر حرف شما درست باشد خیلیهای دیگر هم شاعران بزرگی هستند. نادرپور هم شاعر بزرگیست. چرا قیصر امینپور برای او ننوشت؟ چرا قوچانی برای او نمینویسد؟ به نظر من حتی مختاری شاعری به مراتب والاتر از امینپور بود و چرا برای او ننوشتند؟ چرا امینپور را این وسط بزرگ میکنید؟ شاعران بزرگ فراوان بودهاند. فروغ فرخزاد شاعر بزرگی بود. آیا آنها حاضر بودند و هستند برای فروغ و شعرهای گذشتهاش مطلبی بنویسند؟ حالا شما این وسط قیصر امینپور را علم میکنید. مگر ما به او فحش دادهایم. وظیفه و مسألهی کانون نیست که برای او مراسم بگیرد. در شرایطی که تجمع کوچک ۱۰ نفر از اعضای ما در یک کافه ممنوع است شما انتظار دارید ما بتوانیم و بخواهیم از شاعر دستگاه قدرت به این دلیل که شما میگویید خوب است قدردانی کنیم.
انصاف داشته باشید. بعد هم این شما هستید که میگویید قیصر شاعر بزرگی بود. ممکن است اعضای کانون دیگری را از او بزرگتر بدانند. مگر شاعران دیگری در آنجا نداشتیم؟ اینها را یکبار نوشتهاید؟ قوچانی و مطبوعات مربوط به ردههای بالایی او حتی یکبار اینها را نوشتهاند؟ نه نمینویسند. اما مامور آن رییسجمهور آمریکا الاههی ناز اینهاست. کانون به معنای واقعی از آزادی دفاع میکند و آزادی فرصتی برای جلوگیری برخی کسان تحت عنوان روشنفکری ایران نمیدهد. روشنفکری وابسته را برنمیتابد. روزنامهنگاری که از آستین هاشمی رفسنجانی و احمدینژاد و خاتمی و این و آن دستگاه برآمده باشد را برنمیتابد؛ نه اینکه بخواهد با خاک یکسانشان کند. ما بارها از همهی زندانیان سیاسی دفاع کردهایم. از حجاریان و باقی و گنجی هم همینطور. چه با نام چه به اشاره. برای اینکه وظیفهی ماست. قیصر امینپور هم اگر اجازه نمیدادند شعرش چاپ شود، در این مورد از او دفاع میکردیم. ولی حالا کسی فوت کرده. از نظر شما شاعر خوبی بوده، شاید از نظر من شاعر درجه یکی نبوده است. خب در مورد او چه باید بکنیم؟ نادرپور هم فوت کرده، چه باید بکنیم؟ همینطور مصطفا رحیمی. به هر حال دنیا محل گذر است. اما بیاییم از آزادی زندهها دفاع کنیم. به روزنامههایتان بگویید باب میل ارباب سانسور و قدرت زندگیکردن و در آن راه، سنگ آزادی اندیشه بیان را آماج کردن، عاقبت خوش ندارد. خودشان دانند.
البته من با نظر شما مخالفم.
ایرادی ندارد. شما در مورد مرگ آقای سیامک پورزند چه کردید؟ شخص شما چه کردید؟ او روزنامهنگار بود شما هم روزنامهنگار هستید، چه کردید؟ مسایل ما سیاسی نیست و مسایل ما این است که در مورد هر غیر عضو کانون وقت و فرصت بیانیه و ختم نداریم. اول بگذارند ما بمانیم. هشت نفر از ما راهی زندانایم آیا به آن اعتراضی بگویید؟ ما هر کدام هر روز در حال دادگاه رفتن هستیم. پریروز به اندازهی نیم متر بیانیه جلو من گذاشتند در دادگاه. میپرسند اینها را تو نوشتهیی؟ میگویم بله، من عضو کانون هستم. میگوید به خاطر همهی اینها باید بروید زندان! حالا شما میگویید اینها را ننویسم و برای قیصر امینپور بنویسم؟ دیگر وقت نمیکنیم. ببخشید البته حرفهایی که میزنم نه به عنوان نمایندهی کانون یا عضویت هیات دبیران، بلکه به عنوان یک فردی که عضو کانون است.
معمولاً نهادهای صنفی برای آن کسانی که عضو آن صنف و حرفه بودهاند آگهی تسلیت صادر میکنند. کانون نویسندگان چنین هدفی ندارد؟
خیر. صرفاً برای اعضا نوشتیم مگر حالت استثنایی اجتماعی پیش بیاید. اما برای این کارها اجازه میدهند ما یک اتاق داشته باشیم؟ اما آیا نویسندهی مخالف من و از تبار کسانی که از آنها یاد میکنید یک بار مینویسند ما با این آدم مخالفایم ولی چرا مخالفان را به خاطر عقایدش زندان میکنید؟ بگویند ما آرای کانون را قبول نداریم و عضو آن نیستیم ولی چرا آن را به خاطر عقایدش سرکوب میکنید؟ بگویند ما آرای کانون را قبول نداریم و عضو آن نیستیم ولی چرا نباید یک دفتر داشته باشد؟ اینها را بگویند تا ما پس از مرگشان برای آنها تعزیه بخوانیم! خب خانم بهبهانی دوست داشت برای مراسم قیصر امینپور برود و من نرفتم. من دوست داشتم برای ختم ناصر حجازی بروم. دلیل دارم. ناصر حجازی از فشار یارانهها دفاع کرد. با ناصر حجازی در زمان بچگی بسکتیال بازی کردهام. ولی غم نان نگذاشت. برای مسافرت کاری به کرمانشاه رفته بودم و نتوانستم به مراسم ناصر حجازی بروم.
کانون برای اینکه در مورد هر نویسنده و روزنامهنگاری وارد عمل شود باید دفتر روابط عمومی و امکانات داشته باشد. ما ده نفر اعضای هیأت دبیران هستیم و یکیش از بیماری روی صندلی افتاد، یوسف بنیطرف به پنج سال زندان محکوم شد، از کشور متواری شد. آن یکی استاد دانشگاه است و نمیرسد یا نمیخواهد بیاید. ناصر زرافشان دچار شکستگی پا شده و کنج خانه افتاده است. اعضای ما زیادند اما آیا باید گرفتاریها بکشانیم؟ نه. همین جوریاش به ما میگویند مخرب و برانداز. از این جمع چه انتظاری دارید؟ ما به دنبال معیشت هم هستیم. به نظر شما اکبر معصومبیگی مبارز کوچکیست؟ هشت یا ده سال از عمرش فنا شده است. ناصر زرافشان نویسنده و مترجم کوچکیست؟ علیاشرف درویشیان نویسندهی کوچکیست؟ وقتی ناصر را برای دفاع از حقوق قربانیان قتلهای زنجیرهیی پنچ سال زندان میکنند، آقای قوچانی یا دوست سیاسی ایشان میلانی اعتراض میکند؟ باز آفرین به سعید حجاریان. و من از او دفاع میکنم. چون روزنامهنگار بوده و زیر فشار قرار داشته است. حتی اگر احمدینژاد زیر فشار قرار گیرد و نگذارند حرفاش را بزند ما از او دفاع میکنیم. اگر همین آقای احمدینژاد فردا روزی زیر فشار قرار گیرد و نتواند وکیل مطلوب تعیین کند، از او دفاع میکنم.