بسِْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم . گاهي اوقات عدّه اي كار اشتباهي مي كنند و بهانه براي نَفْس آنها مي شود . مثلاً تنبلي مي كنند، مي گردند توجيهي براي خود پيدا كنند يا در موردي كه بايد مراقب ديگري باشند و نبايد به قولي تقيّه به كار ببرند مي ترسند، بعد اسم ترس خود را تقيّه مي گذارند. يا كسي رياكاري مي كند، كه خود را خوب نشان بدهد ؛ به قول سعدي:
نيك باشي و بدت خواند خلق به كه بد باشي و نيكت خواند
اما رياكار جزء آنهايي است كه بد بوده و مي خواهد او را نيك خوانند، ريا مي كند؛ مي گويد: من مي خواهم به ديگران ياد بدهم تا آنها متوجّه باشند. دروغ گفته و بعد مي گويد : دروغ مصلحتي است خود سعدي هم گفته كه »دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است «ولي او نفهميده اين شعر سعدي به اين معني نيست كه مي شود دروغ گفت. سعدي چند نكته را ميگويد، يكي: فتنه انگيختن خيلي بد است و مصلحت به كار بردن نه مصلحت اينكه سود من اقتضا مي كند كه اين كار را كنم مصلحت اجتماع و مصلحت طرف انساني خيلي خوب
است. و در اينكه دروغ بد است نيز شكّي نيست ، مي خواهد بگويد ؛ مصلحت آنقدر خوب است كه اگر دروغي براي مصلحت بگوييم عيب دروغ كم مي شود و فتنه آنقدر بد است كه اگر حرف راستي بگويي كه فتنه انگيز باشد گناه پيدا مي شود. مي گويد: دروغي كه مصلحت انگيز باشد از آن راستي كه فتنه انگيز باشد بهتر است. اين در حاشيه ، چون عدّه اي به معني درست اين شعر سعدي توجّه ندارند.
تقيّه به اصطلاح روپوش صحيح و شرعي و درستي است كه خيلي ها مي توانند روي همه ي اين كارها بچسبانند و تا چيزي مي شود بگويند: تقيّه مي كنيم. (اگر تو تقيّه مي كني، روز قيامت هم كه حساب تو را رسيدم تقيّه مي كنم و تو را در جهنّم مي اندازم ) مواظب باشيد و براي اينكه معناي درست تقيّه را بفهميد و مصداقش را تشخيص دهيد كه كدام يك از اين انواع است بايد به دل خود و نيّت خود رجوع كنيد .
موارد خيلي به هم شبيه است ، ريا ، دروغ، فتنه انگيزي نزديك هم هستند. جداكننده ي آنها نيّت است اگر نيّت شما خير خواستن براي ديگران نه فقط خيرِ خود باشد ممكن است خير شما هم باشد اين صحيح و نيّت شما خير است. چون نيّت خير است، فرضاً خطايي هم باشد خدا ميپوشاند. خدا در قرآن مي گويد: اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائرَِ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَيِّئاتکُِمْ وَ نُدْخِلکُمْ مُدْخَلا کَريما اگر آن خطاهاي بزرگي كه در قرآن گفته انجام ندهيم، اين خطاهاي كوچك كوچك را خدا مي پوشاند و شما را مي برد در مدخل بزرگواري وارد مي كند ؛ اگر نيّت خير باشد، اين گونه است.
زماني خيلي ها از روي ريا وضو مي گرفتند ، خيلي قديم در بازپرسي يا دادگاهي، حالا خوشبختانه يا متأسّفانه من زماني، تمام مدّت برخوردم با گرفتاري هاي جامعه بود، قضاوت و وكالت و… روزي فردي بلند شد، گفت: ببخشيد من بروم و رفت تجديد وضو، يك سوره هم حفظ داشت: وَ الْعَصْرِ انَّ الْانْسانَ لَفي خُسْرٍ تا آخر البته ممكن است خيليها از روي خلوص چنين كنند بعضي اوقات فضولي يا رگه ي شيطنت در هر انساني هست يا در مؤمنين فراست هست كه اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ ، زنهار مواظب فراست مؤمن باشيد. شما چيزي به مؤمن مي گوييد او نيز مي گويد: بله. ولي مي فهمد تو چه ميخواهي به او بگويي و ميداند دروغ ميگويي. يك سوره ديگر ميخواندم او غلط جواب مي داد، به هر جهت اين ريا است براي اين كه چه فايده براي ديگري دارد كه من بدانم تو قرآن را حفظ هستي! چه فايده براي خود تو دارد؟ منتها يك وقت براي تشويق ديگران بخصوص بين پدر و فرزند هست (كه مطلبي هم يكبار نوشته بودم ) پسر كه بزرگ مي شود به طور طبيعي سعي ميكند كارهاي پدر را تقليد كند ، براي اينكه فكر مي كند بزرگ شده و ديگر بچّه نيست، دختر كارهاي مادر را مي كند اين است كه پدر يا مادر بايد در رفتار اين توجّه را بكنند، تا پسر و دختر آنها طوري بار بيايد كه مي خواهند. مثلاً اگر ايرادي، انتقادي يا شكّي دارند، جلوي بچّه نگويند. آن بچّه از اوّل نمي خواهد چيز شك دار را بپذيرد، به قول معروف چرا روزه ي شك دار بگيرد؟ تا بعد كه خود بزرگ شود مي فهمد.
يا اينكه در ماه رمضان گفته اند كه مواردي هست كه نبايد روزه بگيرد، چه مرد و چه زن و اصلاً روزه گرفتن او درست نيست . در اين موارد نبايد در منظر عام نشان دهيد كه روزه نداريد ، يعني (البته هر رفتاري صحيح نيست، يعني نسبت به شدت عمل فرق مي كند و اِلّا كاملاً صحيح است) نبايد در خيابان روزه بخوريد بايد مثل اينكه روزه دار هستيد عمل كنيد، اين رياكاري نيست. براي اينكه مثلاً پيرمردي از من هم مسن تر معلوم است كه او نبايد روزه بگيرد ولي نبايد جلوي ديگران بخورد. مي خواهد آب بخورد؟ برود در پستو آب بخورد و برگردد . اين رفتار براي نشان دادن به ديگران است كه اين قاعده خيلي محترم است و من با وجودي كه استثنا شده ام و نبايد روزه بگيرم ولي آن قاعده و قانون را بايد رعايت كنم؛ اين مورد با ريا فرق ميكند.
ريا اين است كه يك نفر كار خطا انجام مي دهد يا كار خوب را انجام نمي دهد بعد مي خواهد ديگران نفهمند ولي در مورد ذكر شده به ديگران نظر ندارد كه بفهمند يا نه، نظر بر خود دارد؛ يعني فكر مي كند هميشه يك نيروي عظيمي بغل دست او هست و هميشه حس كند نيرويي به ما نگاه مي كند. الله ناظري يكي اين است . نگاه مي كند مي بيند من به خاطر اين رفيق نامرئي خود كه همه چيزِ من براي خاطر اوست رعايت يك احتراماتي را مي كنم.
اما تقيّه روپوشي است، خيلي ها همه كار مي كنند دروغ ميگويند و ريا مي كنند بعد مي گويند: تقيّه است. نه! تقيّه اين نيست . داستان عمّار ياسر را هميشه در نظر داشته باشيد. بعد هم داستاني شبيه آن واقع شد. بعد از جنگ بين الملل دوّم يعني در سال هاي بيست وسه، بيست وچهار به بعد شايد بعضي يادشان باشد در آن سال ها اسراييل
حكومتي پيدا كرده بود و ميگشت كساني را كه يهود ي ها را آزار داده بودند (ضد يهود خيلي متداول بود) ميگرفت و محاكمه و اعدام مي كرد. به نظرم يك نفر فرمانده آيشمن بود كه جنايات او خيلي صريح بود. هنگامي كه او را محاكمه كردند و خواستند اعدامش كنند ، به او گفتند: بايد حكم اعدام اجرا شود، تو آخرين آرزويت چيست؟ گفت : آخرين آرزويم اين است كه يهودي شوم. گفتند: اين چه حرفي است ؟
حالا كه داري مي ميري مي خواهي يهودي شوي؟ گفت : بله ! براي اينكه وقتي من ميميرم و كشته مي شوم يك نفر ضد يهود كشته نشود بلكه يك يهودي كشته شود. همين عبارت را عمّار ياسر گفته بود ؛ منتها در مسير خود. عمار و پدر و مادرش ، سميه و ياسر و بلال و خيلي ها از موجّهين اسلام را دشمنان گرفته بودند و مي خواستند كه آنها از اسلام برگردند و آنها را شكنجه مي دادند كه بگوييد: ما از محمّد ص بيزاريم. مثلاً بلال چون جوان و نيرومند بود و قدرت داشت طاقت آورد، كشته نشد و البته هر چه گفتند قبول نكرد. سميّه و ياسر كه پدر و مادر عمّار بودند و پيرمرد و پيرزني بودند از قديمي هاي مكّه هر چه كردند اينها برائت از محمّدص را نگفتند و زير شكنجه مردند. اوّلين شهداي اسلام ياسر و سميّه بودند، خدا آنها را رحمت كند. بعد كه آنها كشته
شدند، پيش عمّار آمدند و به او پيشنهاد كردند عمّار هم جوان بود ، ولي نيرومند نبود، بدن او آنقدر طاقت نداشت، مي دانست زير شكنجه از بين مي رود هر چه گفتند، قبول كرد. گفتند: بگو از محمّدص بيزارم او نيز گفت در نتيجه او را رها كردند . تا آزاد شد بعد از هجرت بود گريه كنان و خجلت زده خدمت پيغمبرص رفت و جريان را گفت .
حضرت فرمودند: در آن وقت چه فكري كردي؟ گفت : من ديدم مسلمان ها خيلي كم هستند، مثلاً بيست نفر هستند، دو نفر كه از آنها كم شده، شدند هيجده نفر، من هم اگر كشته شوم يكي ديگر از مسلمان ها كم مي شود. براي اينكه يك مسلمان كشته نشود ، قبول كردم آن جملات را گفتم كه آزاد شوم و يك مسلمان را، عمّار را به نيّت نجات يك مسلمان نجات دهم ، نه خودم را . حضرت فرمودند : وقتي اين حرف را مي زدي و برائت مي جستي دل تو هم همين را مي گفت يا نه؟ گفت: والله نه. دلم هميشه به جانب شما بود در دل من جز اطاعت و مهر تو جايي ندارد، زبان خود را مثل سپر به كار بردم . حضرت فرمودند: احسنت! كار خوبي كردي. اگر باز هم گرفتار شدي ، همين كار را بكن و اين مبناي تقيّه شد. اين است كه علماي سنّي، غالباًً بر شيعه ايراد مي گيرند كه شيعه تقيّه دارند. اگر خوب دقّت كنيد بر تقيّه ايرادي نيست. بر آن نحوه اي كه ما تقيّه را به كار مي بريم ايراد است يعني به ضعف و ترس خود تسليم مي شويم. براي اين نيست كه نمي خواهيم يك مسلمان زنده باشد، مي خواهيم خود ما زنده باشيم، اين تقيّه نيست . واِلّا حضرت جعفرصادق فرمودند : التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائيِ ، تقيّه روش دين من و آباء من است. راجع به تقيّه مطالب زيادي هست. اگر تقيّه واقعي نبود، به ويژه در زمان ائمه كه بخصوص آنها اين تقيّه را تصديق ميكردند، شيعه را از بين برده بودند، هم كتاب ها و هم خود شيعيان را! كما اينكه در اديان ديگر هم سابقه دارد . در زمان حضرت مسيح ع شمعون پترس كه حضرت لقب پترس را به او دادند تاريخ هم لقبي به او داده كه فيلمي از شرح زندگي او به نام صيّاد بزرگ ساخته اند، چون خود او صيّاد ماهي بود كه صيّاد بزرگ خود صيّاد را صيد كرد شمعون پترس صريحاً فرمود بعد از من او جانشين من و رهبر شماست. بعد تفرقه ها و انشعاباتي هم در آنها پيدا شد كه شمعون پترس گم شد. حتّي من مي خواستم مطالعه كنم كه جانشينان او كيست، كتابي گير نياوردم. ولي تقيّه موجب شد كه شيعه بماند .
فرض كنيد در داستان ها آورده اند كه منصور عبّاسي حضرت جعفرصادق ع را احضار كرد، گاهي كه سرحال بود و به قولي شنگول و منگول بود، ميگفت: يا پسرعمو ، يابن عم پسر عمو بودند ائمه فرزند رسول الله و بني عبّاس فرزند عبّاس عموي حضرت بودند. وقتي سرحال نبود و عصباني بود، كه به او خبري مي دادند ،مي گفت: شنيده ام شما بيعت مي گيريد. آخر آن وقت ها بيعت فقط بيعت حكومتي بود، مردم بيعت ولايتي را يادشان رفته بود از زمان معاويه كه وارد اين جريانات نبود فراموش شده بود. حضرت مي فرمودند: نخير من بيعت نميگيرم. آيا حضرت جعفرصادق ع، العياذ بالله دروغ مي گفته؟ نه! حضرت صادق ع آن بيعتي را مي گرفتند كه براي منصور ضرر نداشت. بيعت نمي گرفتند كه من مي خواهم خليفه شوم . بيعت مي گرفتند كه تو ميخواهي اهل بهشت شوي. يا مثلاً زمان هاي آخر بخصوص از همان زمان بعد از وقايع كربلا، به اصطلاح وكلا و مشايخي تعيين مي كردند كه آنها از طرف امام، بيعت مي گرفتند. به اين طريق، هر روز سختگيري بيشتري انجام مي شد تا زمان حضرت رضاع كه معروف بود و ائمه بعدي خيلي تحت فشار بودند مخصوصاً ائمه مقيم مدينه بودند، خليفه آنها را احضار مي كرد كه بايد بياييد و اينجا باشيد. زندگي حضرت امام محمّدتقي و امام علي النقي و حضرت حسن عسگريه نزديك خليفه بود كه داستاني در مفاتيح الجنان نوشته كه براي امام منزلي پهلوي دارالخلافه گرفت ؛ يعني وصل به منزل خود او. مأمور دم در بود كه چه كسي مي آيد و مي رود، بيعت ميگيرند يا نه؟ بسيار سخت مي گرفتند . اگر خلفا فقط مثل پادشاهان بودند چون اينها لشگري نداشتند، پس نمي ترسيدند.
منتها چون خلافت خود را به دروغ جانشين پيغمبر مي دانستند، از كسي كه واقعاً جانشين پيغمبر بود بسيار مي ترسيدند. حق هم داشتند براي خود بترسند. در زمان امام حسن عسكري اينكه عسكري مي گويند يا مربوط به عسكريه هستند، محله اي در آنجا بود كه آنها آنجا ساكن شدند و يا عسكري يعني لشكري قشون ارتشي هر دو معني ممكن است باشد در آنجا بودند تا مراقب باشند و خيلي به دنبال اين بودند كه هر امامي با چه كسي ازدواج مي كند . جاسوسي هاي عجيبي مي كردند كه اگر پسر داشتند، از بين ببرند. چون در عرب رسم بود پسر بزرگتر جانشين باشد. اين است كه بعد از اينكه امام حسن عسكري ع رحلت كردند تا مدّت ها اختلافاتي بود براي اينكه عدّه ي كمي امام زمان را در كودكي ديده بودند و آن عدّه ي كم چون مورد اعتماد همه ي مردم بودند مردم باور كردند ولي همان اوّل كه نديدند، مي گفتند : چه كسي جانشين حضرت است؟
اين تقيّه كه ائمه داشتند موجب شد كه مكتب تشيّع در تاريخ بماند. شيعه را بعضي مورخين به منزله ي يك حزب سياسي فرض كردند بعضي مذهبي. به هر جهت هر دو معتقد بودند كه شيعه گروهي هستند كه برنامه ي حزبي آنها، اين است كه امام را بايد امام قبلي تعيين كند. همين فكر را اگر ائمه حفظ نمي كردند ما امروز تقيّه نداشتيم. اما در مورد تقيّه خيلي بايد فكر كنيد. در تقيّه با كساني كه از اوضاع اجتماعي وارد هستند مشورت كنيد. البته بعضي در تقيّه طاقت نمي آورند. البته تقيّه براي مؤمن واقعي مشكل ترين كاري است كه دارد كه گاهي نمي تواند انجام دهد.
يكي هم شكايت كرده بود چرا فقرا آنقدر ريا و دروغ ميگويند؟ نمي دانم، چرا؟ شما به خود رجوع كنيد. هر وقت خداي نكرده، دروغ گفتيد رجوع كنيد كه چرا دروغ گفتيد؟ جواب اين فقير را هم شما بدهيد. شخصي هر وقت سلام مي كرد يا تلفن و احوالپرسي مي كرد، مي پرسيد انشاءالله در روزه موفق بوده ايد؟ اين سؤال را نپرسيد! اگر من روزه نگيرم يا روزه بگيرم، يكي است. براي اينكه مثلاً او موظف است كه بگيرد و من موظفم كه نگيرم. ولي تو وقتي كه مي پرسي ، خجالت مي كشم، يا مجبورم به تو دروغ بگويم كه بله روزه ام، كه اين يك گناه است و اگر صريح بگويم : نه ، خودم را شكسته ام. بنابراين ، نپرس !
اگر به عيادت كسي مي رويد ولو به طور معمول ، نپرسيد كه روزه مي گيري يا نه؟
بسِْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم . گاهي اوقات عدّه اي كار اشتباهي مي كنند و بهانه براي نَفْس آنها مي شود . مثلاً تنبلي مي كنند، مي گردند توجيهي براي خود پيدا كنند يا در موردي كه بايد مراقب ديگري باشند و نبايد به قولي تقيّه به كار ببرند مي ترسند، بعد اسم ترس خود را تقيّه مي گذارند. يا كسي رياكاري مي كند، كه خود را خوب نشان بدهد ؛ به قول سعدي:
نيك باشي و بدت خواند خلق به كه بد باشي و نيكت خواند
اما رياكار جزء آنهايي است كه بد بوده و مي خواهد او را نيك خوانند، ريا مي كند؛ مي گويد: من مي خواهم به ديگران ياد بدهم تا آنها متوجّه باشند. دروغ گفته و بعد مي گويد : دروغ مصلحتي است خود سعدي هم گفته كه »دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است «ولي او نفهميده اين شعر سعدي به اين معني نيست كه مي شود دروغ گفت. سعدي چند نكته را ميگويد، يكي: فتنه انگيختن خيلي بد است و مصلحت به كار بردن نه مصلحت اينكه سود من اقتضا مي كند كه اين كار را كنم مصلحت اجتماع و مصلحت طرف انساني خيلي خوب
است. و در اينكه دروغ بد است نيز شكّي نيست ، مي خواهد بگويد ؛ مصلحت آنقدر خوب است كه اگر دروغي براي مصلحت بگوييم عيب دروغ كم مي شود و فتنه آنقدر بد است كه اگر حرف راستي بگويي كه فتنه انگيز باشد گناه پيدا مي شود. مي گويد: دروغي كه مصلحت انگيز باشد از آن راستي كه فتنه انگيز باشد بهتر است. اين در حاشيه ، چون عدّه اي به معني درست اين شعر سعدي توجّه ندارند.
تقيّه به اصطلاح روپوش صحيح و شرعي و درستي است كه خيلي ها مي توانند روي همه ي اين كارها بچسبانند و تا چيزي مي شود بگويند: تقيّه مي كنيم. (اگر تو تقيّه مي كني، روز قيامت هم كه حساب تو را رسيدم تقيّه مي كنم و تو را در جهنّم مي اندازم ) مواظب باشيد و براي اينكه معناي درست تقيّه را بفهميد و مصداقش را تشخيص دهيد كه كدام يك از اين انواع است بايد به دل خود و نيّت خود رجوع كنيد .
موارد خيلي به هم شبيه است ، ريا ، دروغ، فتنه انگيزي نزديك هم هستند. جداكننده ي آنها نيّت است اگر نيّت شما خير خواستن براي ديگران نه فقط خيرِ خود باشد ممكن است خير شما هم باشد اين صحيح و نيّت شما خير است. چون نيّت خير است، فرضاً خطايي هم باشد خدا ميپوشاند. خدا در قرآن مي گويد: اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائرَِ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَيِّئاتکُِمْ وَ نُدْخِلکُمْ مُدْخَلا کَريما اگر آن خطاهاي بزرگي كه در قرآن گفته انجام ندهيم، اين خطاهاي كوچك كوچك را خدا مي پوشاند و شما را مي برد در مدخل بزرگواري وارد مي كند ؛ اگر نيّت خير باشد، اين گونه است.
زماني خيلي ها از روي ريا وضو مي گرفتند ، خيلي قديم در بازپرسي يا دادگاهي، حالا خوشبختانه يا متأسّفانه من زماني، تمام مدّت برخوردم با گرفتاري هاي جامعه بود، قضاوت و وكالت و… روزي فردي بلند شد، گفت: ببخشيد من بروم و رفت تجديد وضو، يك سوره هم حفظ داشت: وَ الْعَصْرِ انَّ الْانْسانَ لَفي خُسْرٍ تا آخر البته ممكن است خيليها از روي خلوص چنين كنند بعضي اوقات فضولي يا رگه ي شيطنت در هر انساني هست يا در مؤمنين فراست هست كه اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ ، زنهار مواظب فراست مؤمن باشيد. شما چيزي به مؤمن مي گوييد او نيز مي گويد: بله. ولي مي فهمد تو چه ميخواهي به او بگويي و ميداند دروغ ميگويي. يك سوره ديگر ميخواندم او غلط جواب مي داد، به هر جهت اين ريا است براي اين كه چه فايده براي ديگري دارد كه من بدانم تو قرآن را حفظ هستي! چه فايده براي خود تو دارد؟ منتها يك وقت براي تشويق ديگران بخصوص بين پدر و فرزند هست (كه مطلبي هم يكبار نوشته بودم ) پسر كه بزرگ مي شود به طور طبيعي سعي ميكند كارهاي پدر را تقليد كند ، براي اينكه فكر مي كند بزرگ شده و ديگر بچّه نيست، دختر كارهاي مادر را مي كند اين است كه پدر يا مادر بايد در رفتار اين توجّه را بكنند، تا پسر و دختر آنها طوري بار بيايد كه مي خواهند. مثلاً اگر ايرادي، انتقادي يا شكّي دارند، جلوي بچّه نگويند. آن بچّه از اوّل نمي خواهد چيز شك دار را بپذيرد، به قول معروف چرا روزه ي شك دار بگيرد؟ تا بعد كه خود بزرگ شود مي فهمد.
يا اينكه در ماه رمضان گفته اند كه مواردي هست كه نبايد روزه بگيرد، چه مرد و چه زن و اصلاً روزه گرفتن او درست نيست . در اين موارد نبايد در منظر عام نشان دهيد كه روزه نداريد ، يعني (البته هر رفتاري صحيح نيست، يعني نسبت به شدت عمل فرق مي كند و اِلّا كاملاً صحيح است) نبايد در خيابان روزه بخوريد بايد مثل اينكه روزه دار هستيد عمل كنيد، اين رياكاري نيست. براي اينكه مثلاً پيرمردي از من هم مسن تر معلوم است كه او نبايد روزه بگيرد ولي نبايد جلوي ديگران بخورد. مي خواهد آب بخورد؟ برود در پستو آب بخورد و برگردد . اين رفتار براي نشان دادن به ديگران است كه اين قاعده خيلي محترم است و من با وجودي كه استثنا شده ام و نبايد روزه بگيرم ولي آن قاعده و قانون را بايد رعايت كنم؛ اين مورد با ريا فرق ميكند.
ريا اين است كه يك نفر كار خطا انجام مي دهد يا كار خوب را انجام نمي دهد بعد مي خواهد ديگران نفهمند ولي در مورد ذكر شده به ديگران نظر ندارد كه بفهمند يا نه، نظر بر خود دارد؛ يعني فكر مي كند هميشه يك نيروي عظيمي بغل دست او هست و هميشه حس كند نيرويي به ما نگاه مي كند. الله ناظري يكي اين است . نگاه مي كند مي بيند من به خاطر اين رفيق نامرئي خود كه همه چيزِ من براي خاطر اوست رعايت يك احتراماتي را مي كنم.
اما تقيّه روپوشي است، خيلي ها همه كار مي كنند دروغ ميگويند و ريا مي كنند بعد مي گويند: تقيّه است. نه! تقيّه اين نيست . داستان عمّار ياسر را هميشه در نظر داشته باشيد. بعد هم داستاني شبيه آن واقع شد. بعد از جنگ بين الملل دوّم يعني در سال هاي بيست وسه، بيست وچهار به بعد شايد بعضي يادشان باشد در آن سال ها اسراييل
حكومتي پيدا كرده بود و ميگشت كساني را كه يهود ي ها را آزار داده بودند (ضد يهود خيلي متداول بود) ميگرفت و محاكمه و اعدام مي كرد. به نظرم يك نفر فرمانده آيشمن بود كه جنايات او خيلي صريح بود. هنگامي كه او را محاكمه كردند و خواستند اعدامش كنند ، به او گفتند: بايد حكم اعدام اجرا شود، تو آخرين آرزويت چيست؟ گفت : آخرين آرزويم اين است كه يهودي شوم. گفتند: اين چه حرفي است ؟
حالا كه داري مي ميري مي خواهي يهودي شوي؟ گفت : بله ! براي اينكه وقتي من ميميرم و كشته مي شوم يك نفر ضد يهود كشته نشود بلكه يك يهودي كشته شود. همين عبارت را عمّار ياسر گفته بود ؛ منتها در مسير خود. عمار و پدر و مادرش ، سميه و ياسر و بلال و خيلي ها از موجّهين اسلام را دشمنان گرفته بودند و مي خواستند كه آنها از اسلام برگردند و آنها را شكنجه مي دادند كه بگوييد: ما از محمّد ص بيزاريم. مثلاً بلال چون جوان و نيرومند بود و قدرت داشت طاقت آورد، كشته نشد و البته هر چه گفتند قبول نكرد. سميّه و ياسر كه پدر و مادر عمّار بودند و پيرمرد و پيرزني بودند از قديمي هاي مكّه هر چه كردند اينها برائت از محمّدص را نگفتند و زير شكنجه مردند. اوّلين شهداي اسلام ياسر و سميّه بودند، خدا آنها را رحمت كند. بعد كه آنها كشته
شدند، پيش عمّار آمدند و به او پيشنهاد كردند عمّار هم جوان بود ، ولي نيرومند نبود، بدن او آنقدر طاقت نداشت، مي دانست زير شكنجه از بين مي رود هر چه گفتند، قبول كرد. گفتند: بگو از محمّدص بيزارم او نيز گفت در نتيجه او را رها كردند . تا آزاد شد بعد از هجرت بود گريه كنان و خجلت زده خدمت پيغمبرص رفت و جريان را گفت .
حضرت فرمودند: در آن وقت چه فكري كردي؟ گفت : من ديدم مسلمان ها خيلي كم هستند، مثلاً بيست نفر هستند، دو نفر كه از آنها كم شده، شدند هيجده نفر، من هم اگر كشته شوم يكي ديگر از مسلمان ها كم مي شود. براي اينكه يك مسلمان كشته نشود ، قبول كردم آن جملات را گفتم كه آزاد شوم و يك مسلمان را، عمّار را به نيّت نجات يك مسلمان نجات دهم ، نه خودم را . حضرت فرمودند : وقتي اين حرف را مي زدي و برائت مي جستي دل تو هم همين را مي گفت يا نه؟ گفت: والله نه. دلم هميشه به جانب شما بود در دل من جز اطاعت و مهر تو جايي ندارد، زبان خود را مثل سپر به كار بردم . حضرت فرمودند: احسنت! كار خوبي كردي. اگر باز هم گرفتار شدي ، همين كار را بكن و اين مبناي تقيّه شد. اين است كه علماي سنّي، غالباًً بر شيعه ايراد مي گيرند كه شيعه تقيّه دارند. اگر خوب دقّت كنيد بر تقيّه ايرادي نيست. بر آن نحوه اي كه ما تقيّه را به كار مي بريم ايراد است يعني به ضعف و ترس خود تسليم مي شويم. براي اين نيست كه نمي خواهيم يك مسلمان زنده باشد، مي خواهيم خود ما زنده باشيم، اين تقيّه نيست . واِلّا حضرت جعفرصادق فرمودند : التَّقِيَّةَ دِينِي وَ دِينُ آبَائيِ ، تقيّه روش دين من و آباء من است. راجع به تقيّه مطالب زيادي هست. اگر تقيّه واقعي نبود، به ويژه در زمان ائمه كه بخصوص آنها اين تقيّه را تصديق ميكردند، شيعه را از بين برده بودند، هم كتاب ها و هم خود شيعيان را! كما اينكه در اديان ديگر هم سابقه دارد . در زمان حضرت مسيح ع شمعون پترس كه حضرت لقب پترس را به او دادند تاريخ هم لقبي به او داده كه فيلمي از شرح زندگي او به نام صيّاد بزرگ ساخته اند، چون خود او صيّاد ماهي بود كه صيّاد بزرگ خود صيّاد را صيد كرد شمعون پترس صريحاً فرمود بعد از من او جانشين من و رهبر شماست. بعد تفرقه ها و انشعاباتي هم در آنها پيدا شد كه شمعون پترس گم شد. حتّي من مي خواستم مطالعه كنم كه جانشينان او كيست، كتابي گير نياوردم. ولي تقيّه موجب شد كه شيعه بماند .
فرض كنيد در داستان ها آورده اند كه منصور عبّاسي حضرت جعفرصادق ع را احضار كرد، گاهي كه سرحال بود و به قولي شنگول و منگول بود، ميگفت: يا پسرعمو ، يابن عم پسر عمو بودند ائمه فرزند رسول الله و بني عبّاس فرزند عبّاس عموي حضرت بودند. وقتي سرحال نبود و عصباني بود، كه به او خبري مي دادند ،مي گفت: شنيده ام شما بيعت مي گيريد. آخر آن وقت ها بيعت فقط بيعت حكومتي بود، مردم بيعت ولايتي را يادشان رفته بود از زمان معاويه كه وارد اين جريانات نبود فراموش شده بود. حضرت مي فرمودند: نخير من بيعت نميگيرم. آيا حضرت جعفرصادق ع، العياذ بالله دروغ مي گفته؟ نه! حضرت صادق ع آن بيعتي را مي گرفتند كه براي منصور ضرر نداشت. بيعت نمي گرفتند كه من مي خواهم خليفه شوم . بيعت مي گرفتند كه تو ميخواهي اهل بهشت شوي. يا مثلاً زمان هاي آخر بخصوص از همان زمان بعد از وقايع كربلا، به اصطلاح وكلا و مشايخي تعيين مي كردند كه آنها از طرف امام، بيعت مي گرفتند. به اين طريق، هر روز سختگيري بيشتري انجام مي شد تا زمان حضرت رضاع كه معروف بود و ائمه بعدي خيلي تحت فشار بودند مخصوصاً ائمه مقيم مدينه بودند، خليفه آنها را احضار مي كرد كه بايد بياييد و اينجا باشيد. زندگي حضرت امام محمّدتقي و امام علي النقي و حضرت حسن عسگريه نزديك خليفه بود كه داستاني در مفاتيح الجنان نوشته كه براي امام منزلي پهلوي دارالخلافه گرفت ؛ يعني وصل به منزل خود او. مأمور دم در بود كه چه كسي مي آيد و مي رود، بيعت ميگيرند يا نه؟ بسيار سخت مي گرفتند . اگر خلفا فقط مثل پادشاهان بودند چون اينها لشگري نداشتند، پس نمي ترسيدند.
منتها چون خلافت خود را به دروغ جانشين پيغمبر مي دانستند، از كسي كه واقعاً جانشين پيغمبر بود بسيار مي ترسيدند. حق هم داشتند براي خود بترسند. در زمان امام حسن عسكري اينكه عسكري مي گويند يا مربوط به عسكريه هستند، محله اي در آنجا بود كه آنها آنجا ساكن شدند و يا عسكري يعني لشكري قشون ارتشي هر دو معني ممكن است باشد در آنجا بودند تا مراقب باشند و خيلي به دنبال اين بودند كه هر امامي با چه كسي ازدواج مي كند . جاسوسي هاي عجيبي مي كردند كه اگر پسر داشتند، از بين ببرند. چون در عرب رسم بود پسر بزرگتر جانشين باشد. اين است كه بعد از اينكه امام حسن عسكري ع رحلت كردند تا مدّت ها اختلافاتي بود براي اينكه عدّه ي كمي امام زمان را در كودكي ديده بودند و آن عدّه ي كم چون مورد اعتماد همه ي مردم بودند مردم باور كردند ولي همان اوّل كه نديدند، مي گفتند : چه كسي جانشين حضرت است؟
اين تقيّه كه ائمه داشتند موجب شد كه مكتب تشيّع در تاريخ بماند. شيعه را بعضي مورخين به منزله ي يك حزب سياسي فرض كردند بعضي مذهبي. به هر جهت هر دو معتقد بودند كه شيعه گروهي هستند كه برنامه ي حزبي آنها، اين است كه امام را بايد امام قبلي تعيين كند. همين فكر را اگر ائمه حفظ نمي كردند ما امروز تقيّه نداشتيم. اما در مورد تقيّه خيلي بايد فكر كنيد. در تقيّه با كساني كه از اوضاع اجتماعي وارد هستند مشورت كنيد. البته بعضي در تقيّه طاقت نمي آورند. البته تقيّه براي مؤمن واقعي مشكل ترين كاري است كه دارد كه گاهي نمي تواند انجام دهد.
يكي هم شكايت كرده بود چرا فقرا آنقدر ريا و دروغ ميگويند؟ نمي دانم، چرا؟ شما به خود رجوع كنيد. هر وقت خداي نكرده، دروغ گفتيد رجوع كنيد كه چرا دروغ گفتيد؟ جواب اين فقير را هم شما بدهيد. شخصي هر وقت سلام مي كرد يا تلفن و احوالپرسي مي كرد، مي پرسيد انشاءالله در روزه موفق بوده ايد؟ اين سؤال را نپرسيد! اگر من روزه نگيرم يا روزه بگيرم، يكي است. براي اينكه مثلاً او موظف است كه بگيرد و من موظفم كه نگيرم. ولي تو وقتي كه مي پرسي ، خجالت مي كشم، يا مجبورم به تو دروغ بگويم كه بله روزه ام، كه اين يك گناه است و اگر صريح بگويم : نه ، خودم را شكسته ام. بنابراين ، نپرس !
اگر به عيادت كسي مي رويد ولو به طور معمول ، نپرسيد كه روزه مي گيري يا نه؟