Search
Close this search box.

پایانی بر یک دیکتاتور

 

بهزاد مهماندوست

 

اگرچه نه لیبی کشوری دارای مفاهیم و معانی “رایج” کشور های دنیا بود ، نه رهبرش در طی فرایندی عقلایی بر مسند صدارت نشسته بود و نه آنچه در طی ماه های اخیر، این نقطه از جهان را دستخوش تغییر و مرکز توجه ساخته است را می توان “انقلاب ” نامید – که انقلاب محصول فرایندی است که درصدد تغییر و منقلب ساختن جریانات عقلایی یا متکی بر قانون زمان خود می باشد – اما سرنوشت قذافی با تمام دیکتاتور ها و خودکامگان جهان یکسان است.

رهبر “خاص” سرزمین پهناور لیبی که در روزگاری نه چندان دور خدا را نیز با منت بندگی می کرد و “غیر قابل پیش بینی بودنش” جهانی را به کلافگی انداخته بود ، ظاهرا در سوراخی – که اگر همان جامه همیشگی اش را بر تن کرده باشد به سختی از آن می تواند بگذرد- با بمب یا گلوله یا چیزی شبیه به آن کشته شد.
“آقای خاص” جهان عرب –که همواره مدل و شیوه تعاملش با دوستان و هم پیمانان خود نیز از هر حیث خاص بود – نه فرصت دفاع از خویشتن در دادگاهی فرمایشی ، سفارشی و یا مردمی را یافت و نه هم پیمانان دیروزش پذیرای او شدند.
قذافی که همواره بر حفظ ساختار قبیله ای لیبی تاکید و از گذر آن به سوی “مدنیت” پرهیز داشت – و عده ای نیز این را یکی از دلایل جنون او می دانستند و در وصف خوی خاص او سخن ها می راندند – نیک می دانست که عبور از مرز های شیوه” بدوی” حیات و رفتار های غیر مدنی اجتماعی و ورود به مرز های “مدنیت” حاصلی جز آگاهی در جامعه ، افزایش میزان توقعات مردم و بر قراری ارتباط با جهان پیرامون نخواهد داشت ، فلذا در تمام طول عمر زمامداری اش همت بالایی را در حفظ ساختار قبیله ای و “کوچک نگاه داشتن ” سفره انتظارات و توقعات مردم به کار برد غافل از اینکه این شمشیر دولبه دارد. اگر چه با یک لبه آن می توان جامعه را قربانی و نعمت دانش و حق را از آن گرفت اما لبه دیگرش نیز منتج به حرکتی خواهد بود که پایانش فقط و فقط خون است و انتقام.
اگر مبارک در مصر ، با نادیده گرفتن این اصل ، زمینه ساز انقلابی شد که فرجامش “محاکمه در محضر مردم مصر ” بود ، قذافی اما خود به نیکی می دانست که پای در راهی نهاده است که حاصلی جز حذف فیزیکی اش به یکی از بدوی ترین حالات و شیوه ها نخواهد بود.
قذافی زمینه های بقاء خود را با تحقیر ملت لیبی فراهم کرد، آنان را از نعمت حیات اجتماعی محروم و اخبار و دانش جهان را به صورت “قطره چکانی ” در اختیار آن ها می گذاشت. به زعم او  هرچه مردم کمتر می دانستند ، احتمالا کمتر اسباب مزاحمت بودند اما دیری نگذشت که همین “ندانستن ” مردم او را از حقوق بسیاری محروم نمود چرا که این بار نه در قالب یک فرآیند مدنی درصدد بازداشت او و تحویل اش به مراجع قضایی برآمدند که همین مردم کم دانش – هم پیمان تا ریختن خون دیکتاتور- به پیش رفتند و او را نه مجال مظلوم نمایی و نه امکان ثبت خاطره یا گفتاری از خود در دل تاریخ فراهم نیامد.
اگر از دادگاه رسیدگی به جرائم صدام حسین التکریتی چند خطی برای تاریخ بشر به یادگار مانده است و تصویر به دار آویخته شدن دیکتاتور مخوف عراقی در تاریخ جا خوش کرد ، قذافی اما که تمام عمرش را صرف محروم کردن مردم و جامعه از نعمت آگاهی از “همه چیز ” کرد حالا نه در تاریخ سهمی خواهد داشت و نه کوچکترین فرصتی برای دفاع از خویش یافت.
1.ریشه های حرکت مردم لیبی را اگرچه از زوایای گوناگون و با در نظر گرفتن پیش نیاز های مختلفی می توان فرض ، بررسی و تحلیل کرد اما همانطور که در بالا نیز اشاره شد ، “آگاهی ” اصلی ترین فراهم کننده بستر “تحول بزرگ” در لیبی بود. آنجا که مردم این “قبیله نشین” برای اولین بار از آنچه در اقصی نقاط جهان عرب می گذشت آگاه شدند و تازه بر عمق فاصله خود با جهان نیمه متمدنی که در آن “بهار عربی ” رخ داده بود پی بردند ، باز هم با پیشه کردن همان شیوه شبه بدوی به پا خواسته و با حذف دیکتاتور برگ دیگری از جنبش ، قیام یا انقلاب های مردمی را در صفحات تاریخ به ثبت رساندند.
اما آنچه دیکتاتور ها باید بدانند ، شباهت بی بدیل فرجام آنها با آنچه بر قذافی ، مبارک ، بن علی ، صدام و… در سرزمین عرب و پیش از آنها نیز بر موسولینی در سرزمین به اصطلاح متمدن غرب گذشته است.
آری! انقلاب ها قربانی می گیرند. بوی خون از التهاب انقلابیون می کاهد . این منطق انقلاب است . انقلاب را اگر نمادی از نافرمانی در مقابل حاکمیت مطلقه زمان ( یا همان دیکتاتوری بدانیم) اصولا و همواره با براه انداختن جویباری از خون به سرانجام رسیده است و این عاقبتی است گریزناپذیر که اگرچه گاهی با ریختن بمب بر سر مردم بی گناه یا به راه انداختن ارتش در خیابان ها ، زمان وقوعش به تعویق می افتد اما اصل وقوع آن انکار شدنی نیست.
انقلاب ایران که پر اهمیت ترین انقلاب کلاسیک سده اخیر محسوب می گردد حاصل فرایندی دست کم هفده ساله بود. فرایندی که عده ای جرقه های اولیه اش را منسوب به سالهای 1342 و حتی پیش از آن می دانند و سر انجام و به ثمر نشستن آن در سال 1357 بود. اگرچه در طی این بازه زمانی ، رژیم انواع نمایشات گوناگون از اقتدار خود را به معرض دید جهان گذارد اما هم خود و هم همپیمانانش به نیکی می دانستند که در سراشیبی سقوط قزار گرفته اند و صرفا مشغول “خریدن” یا تمدید زمان هستند.
“اسد” کوچک در سوریه هم امروز در شرایط مشابهی است. او نیز خود نیک می داند که حرکتی که در کشورش اغاز شده است ، جز با حذف وی آرام نخواهد گرفت.
2- تعدد خطوط قرمز در درون ساختار سیاسی نظام دیکتاتوری دیگر عامل تعجیل در حذف دیکتاتور هاست. آنچه در تاریخ ثبت گردیده است ، حاکی از “دیر رسیدن” خبر انقلاب ایران به حاکمان زمان بوده است به طوری که در زمان اعتراف به “شنیدن صدای انقلاب مردم” کار از کار گذشته بود. در لیبی هم حکایت مشابه بود . از نخستین روز حرکت مردم ، خطوط قرمز اطراف دیکتاتور ، ایجاب می کرد که سکوت پیشه شود . در رابطه با اعماق خطری که پیش روست کمتر صحبت شود و حرکت مردم به مانند تحرک بی فایده “خس و خاشاک” توصیف گردد.
شاید اگر فضای فکری اطراف دیکتاتور ها و تعدد خطوط قرمزی که به موجب عبور از آن خاطر همایونی مکدر می گردد نبود ، راه های بازگشت نیز فراهم می شد.
دیکتاتور سوری اما ظاهرا اندکی زودتر از سایرین به مدد هم پیمان دموکراتیکی چون ترکیه به ابعاد خطر پیش رو پی برده است. باید نظاره گر آینده وی در مقابله با چالش پیش رو ماند.
هر چه هست اما حقیقت این است که یک دیکتاتور دیگر از گردونه حیات حذف گردید. حالا تاریخ لیبی هم وارد دوران جدید “پس از قذافی ” شده است. ما نیز پای کوبان و دست افشان در شادی مردم لیبی خود را شریک می دانیم و شادباش ها را نثار آنان می کنیم.