عماد عبادی
«هر كه در اين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد چه آن كس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد البته به خوان ابوالحسن به نان ارزد.» اين نقلي است مشهور و منسوب به قطبالسالكين ابوالحسن خرقاني از عرفاي بنام قرن چهارم و پنجم هجري (دوازدهم ميلادي) كه در قصبه بسطام از ايالت قومس ميزيسته و امروزه آرامگاهش قبله اهل دل و معرفت است. عبارت پرمغز شيخ هر انساني را در نگاه اول به تامل واميدارد. در اين چند گزاره، نكتهها و ظرايفي نهفته كه در اين مختصر نيت بر واكاوي آن ميرود. در آغـاز، پيام بس ستـرگي پيش روي ماست. مراد هر كه، كدامين طبقه و نژاد است؟ آيا مسافرين خرقان و بسطام مد نظر بودهاند يا بازرگانان و ملاكين و حكومتيان؟ شايد شيخ خواسته طبقه محروم جامعه زمان خويش را به گونهيي مورد ملاطفت قرار دهد؟ اگر اينگونه است در همين جا پايان نوشتار را اعلام ميكنيم! پاسخ به ابهام فوق فقط با شناخت سلوك و طريقت عرفا و بويژه زندگي پر رمز و راز عارف خرقان قابل شناسايي است. او كه مريد قصاب آملي بوده و در مكتب سلطان العارفين بايزيد بسطامي سر تعظيم فرود آورده و همدوره بوعلي سيناي بزرگ و مراد عرفاي بعد از خود يعني خواجه عبدالله انصاري و عطار و ديگران بوده. اشـارت شيخ نه به تيـره و طايفـه خاصــي و نـه به نــژاد و مليت و مذهب از پيش تعيين شدهيي باز ميگردد. دايره پرگار مورد نظر شعاعي به اندازه انسانيت دارد و نوع بشر مركز ثقل و نقطه پرگار است؛ لطف و كرامت بيپايان بايد همه را شامل شود. همه نسلها و نژادها را و به تعبير سلمان ساوهيي (شاعر قرن هشتم هجري)؛ من آن را آدمي دانم كه دارد سيرت نيكو مرا چه مصلحت آن به، كه اين گبر است وآن ترسا روي سخن با آدمي است؛ مخاطبي كه با تولدش، مرزهاي انسان بودنش تا هميشه تاريخ ترسيم ميشود تا در گذر از منازل جبر و اراده و قضا و قدر محتوم، انسانيت پيش رو را – البته به شگفتي- به منصهظهور برساند. شگفتي از آن رو كه دست يافتن به گوهر والاي انسانيت در توان همه كس نباشد. شايد از اين رو شيفتگان طريق هدايت و سعادت بشري در طول تاريخ از آغاز پيمايش اين راه تا پايان زندگي آن را همچــون آرزويــي دست نيافتني طلب كردهاند و شگفتا هرگز به آن دست نيافتهاند. هر كه ـ انسان ـ در اين عبارت مفهومي وسيع و عميق را ادراك ميبخشد به گونهيي كه روي نقشه جغرافياي تعاريف، همه ساكنان زمين بر ويژگيهاي آن مهر تاييد ميزنند. سرخپوست و سياهپوست همان معنايي را از انسانيت در ذهن ميپرورانند كه زردپوست و سفيدپوست، اسلام و مسيحيت همان مفهومي از انسان بودن را بهكار ميبرند كه بيشك بودا و شنتو. شيخ ابوالحسن با نگاهي فراگير، همه سمت و سوهاي منفعت طلبانه را خنثي و تمام توجهات را به انسان سعادتمند و مورد مقبول همگان معطوف ميكند. انسان مورد نظر شيخ، اهل هيچ مكتب و مرامي جز مهر و دوستي نيست. سمت و سوهاي كژانديشي و سلطهجويانه از باور شيخ تا ابد دور باد. و اما بعد سراي عارف، چند خشت و گل نهاده بر هم نيست، تار و پود سيمان و بتن ندارد. سراي شيخ آسمانخراش و آپارتمانهاي مدرن و نوظهور نيست. سراي شيخ، منزلگاهي از عشـق و محبــت است. خانهيي از جنس همان انسانيت. پر بيراه نيست اگر زادگاه ابوالحسن را از خرقان تا بيكران عالم پندار توسعه بخشيم. غرض عارف جليلالقدر از سرا، مامني جز دل بيريا و مخلص نبوده و نيست. با نگاهي اجمالي از دريچه دل به حال آكنده از اضطـراب و تشــويش انســان امروزي به فراست ميتوان دريافت كه براي ديگر گونه زيستن و نيل به سعادت مسير پر پيچ و خم و صعبالعبوري در پيش است كه گذشتن از آن مستلزم خلوت و سكون و سكوت است. نفس آدمي بايد آرام گيرد (سكون)، خوددار باشد (سكوت) و در اسرار و هزار توي آفرينش به چله نشيند (خلوت) تا هويت ذاتياش – انسانيت – هويدا شود. از دالان پيچ در پيچ زمان، انسان امروزي سر بيرون آورده كه مهمترين ويژگياش اضطـراب و ناآرامي و نااميدي و ذهنيت بس آشفته و نابسامان است. با اين بيقراري آيا طي طريق سعادت ممكن است؟ از منظر عرفا مرگ انتقال از يك مرحله به مرحله ديگر بوده و مايه وصول به حق – تعبير بريدن از ناسوت و رسيدن به لاهوت و گذشتن از مقام فنا و پيوستن به بقاء – مرگ در انديشه بشر امروزي پايان همهچيز و عين فناست. پايـان همه آرزوها و آمالهــاي بشــري در مرگ خلاصــه ميشود و دنياي پس از مرگ صرفنظر از تعابير بهشت و دوزخ آن، اتوپياي مضحك و به دور از واقع تلقي ميشود. انسان مصرفزاده و مصرف گرا با تمام قوا به پيش ميراند. حظ بردن آني از مصرف كالا و مصنوعات، تنها منزل سعادتي است كه جستوجو ميكند. ديگر دنيا محل گذر نيست، ديگر اين سرا منزل ويران نيست كه شاعر به آن اشارت ميورزد: خرم آن روز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم و ز پي جانان بروم دنيا نقطه آغاز و انجام زندگي و تمام تبصرههاي آن است. جبر تولد و مرگ و هرآنچه كه در حد فاصل اين دو ميگذرد بر انديشه انسان سايه افكنده و حضور غير قابل انكاري دارد. بر خلاف شيخ كه بريدن از تعلقات دنيوي را رهايي ميدانسته و به تعبيري سير اليالله را حتي در همين دنيا امكان پذير ميدانسته، انسان امروز سراي دل را به ثمن بخس به ويرانهيي مبدل ساخته و به كلي آن را به دست فراموشي سپرده است. همه نگاهها به بيرون معطوف است. از خود غافل شدن (ماندن) ويژگي عصر ماست. آن مراتب و منازلي كه در عرفان عملي مد نظر بوده تا انسان را به انسانيت رهنمون باشد، امروزه جاي خود را به هزار توهاي سرگرداني سپرده، به ناكجاآباد. البته در اين سركشي نوشتار نبايد از تلاش و كوشش و اختراع و اكتشافات غافل ماند. به تعبيري، هنر- انسانيت- جمعي از ابناي بشر دايم در نوآوري و خلاقيت و به تبع آن سعادت و بهروزي نوع آدم نمود پيدا ميكند. پيشرفتهاي عرصه علوم در اين دو سده اخير بر هيچكس پوشيده نيست، سراي شيخ ابوالحسن تا ذره ذره اتم، تا دورترين سيارك كهكشاني ناشناخته، تا عمق معرفت آدمي از جهان پيرامون توسعهيافته و مايه خوش اقبالي اهل سعادت گشته چه همين تلاشها و كوششهاي بيشائبه در مسير دانايي و آگاهي خود طي طريق معرفت است. و اما بعد شيخ ابوالحسن در عبارت منسوب به او سخن از نان و ايمان ميآورد كه اشارت دارد به دو مبحث نيازهاي فيزيولوژيك و معنوي انسان. نان كه مراد قوت رساندن است و همياري و تعاون از معناي تحتاللفظي خود فاصله ميگيرد و تا مرزهاي كرامت انساني پا فرا مينهد. امروزه دستگاههاي عريض و طويل داخلي و بينالمللي اين امر خطير را در قالب هلال احمر، صليب سرخ، FAO و يونيسف عهدهدار شدهاند. «نان براي همه» كه امروزه به عنوان يك بيانيه جهاني اعلام شده از قرن چهارم در باور شيخ خرقان ظهور و بروز كرده است. نان نه صرفا به عنوان نياز فيزيولوژيك بلكه به معناي تمام نيازهاي مادي و معنوي بسط مييابد. در هرم سلسله مراتب نيازهاي ما زلو، نان ابوالحسن از پايينترين نياز زيستي آغاز شده و تا نيازهاي تعلق و احترام و خود شكوفايي و حتي زيباييشناسي گسترش مييابد. عارف بزرگ خرقان بيانيه جهاني و بشر دوستانه خود را صادر كرده است. نيازهاي همنوع او اعم از غذا و احترام و محبت و دوستي بايد برآورده شود. هر انساني كه در برابر تو قرار ميگيرد، بلافاصله بايد در سراي دل سكني گزيند و از همه گونه موهبت برخوردار شود. باور و اعتقاد كه در اين نوشتار از آن به ايمان ياد ميكنيم در ارايه انديشهيي پاك و زلال و كرداري شايسته نمود پيدا ميكند. از ايمانش مپرسيد يعني با وجوه تمايزش كار نداشته باشيد، گونهگونياش را نبينيد، قصور و كوتاهيهاي ذاتي و جوهرياش را رها كنيد و اينها يعني در مقام قضاوت بر نياييد. سخت است، نه؟ مگر همين باورها و اعتقادات، سنگ بناي اختلاف انسانها با هم نيست؟ مگر تفاوت من با ديگري، در سطحي بالاتر و فارغ از قيل و قالهاي ظاهري در نوع نگرش و در گرو باورهايمان نيست؟ پاسخ اما كوتاه و ساده و قابل فهم است؛ در مرام شيخ خرقان، همهچيز به ديده نيكو نگريسته ميشود؛ دنيايي پر از مهر و محبت و دوستي و صلح و صفا. در گزارههاي بعدي عبارت منسوب و مورد نظر، دلايل توجيهي براي هر آنكه اهل دليل و برهان يا لجاجت و عناد است آورده ميشود. در دايره كاينات همه موجودات از شرف و اعتبار حضور برخوردارند. هيچ مقام عليا و سفلايي وجود ندارد. طبقه بنديهاي ارزشي ذهن بشر در قرون متمادي و ريز و درشت كردن انسانها به عنوان جنس برتر و پستتر اساسا مردود به شمار ميآيد. شيخ با جنس بشر بيگانه است او به نوع بشر ميانديشد. همه اركان هستي بايد از موهبت خوب زيستن و با شرافت زندگي كردن بهرهمند شوند. نان از اين منظر روي نموداري قابل قياس از معياري كمي براي سد جوع آغاز شده و تا عاليترين نقش خود يعني دوست داشتن و مهر ورزيدن مورد ارزيابي قرار ميگيرد. در آخرين مراحل براي آنان كه به باور شيخ معتقدند، انسان كمال يافته همهچيز را زيبا ميبيند، همه كس را نيكو ميشمارد و از ذره ذره وجودش براي عاقبت به خيري همنوعش اعتبار ميبخشد. او خود را ذرهيي ميداند از كائنات كه همه هم و غمش ياري رساندن است. منبع : اعتماد |