تاویل هانری کربن از زیارت خانه کعبه
مقام و جايگاه مكه مكرمه و كعبه براي هانري كربن، فيلسوف و اسلامشناس شهير فرانسوي، منزلتي عرفاني و مثالي دارد. او در اين جستار سعي دارد کعبه را به عنوان قبله مسلمانان از بعد ظاهر و باطن مورد بررسي قرار دهد. کربن به لحاظ تعلق خاطرش به روش پديدارشناسي، سعي دارد تا از اين منظر کعبه را بررسي کند. او کعبه را به عنوان خانه زميني که بر گرد آن طواف ميکنند، يک حقيقت ملکوتي ميپندارد، چراکه و مرکز متناظر با هر مرکز ديگر است و طواف با مفهوم بالفعل مرکز مرتبط است. اين مطلب، بخشي از کتاب «معبد و مکاشفه» است که از سوي مترجم در اختيار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
يک تعليم سنتي در ميان مشايخ اسلام ميگويد دو نوع حج داريم؛ يکي حج عوام است که به قصد ديدار اماکن متبرکه به حج ميروند و ديگري حج خواص است و اين حج به خاطر شوق ديدار روي دوست انجام ميشود.
درست همانطور که در عالم ظاهر خانه کعبه موجود است و قبله مومنان است، در عالم باطن نيز کعبهيي وجود دارد که مشهود نظر حق است و اين کعبه قلب انسان است. خانه سنگي، همان کعبه است که حجاج بر گردش طواف ميکنند. کعبه قلب، مکاني است که الطاف الهي به طواف آن مشغولند.
کعبه نخست غايت زائران است و کعبه دوم مکاني است که انوار الهي در آن نزول ميکنند. کعبه نخست، خانه است و کعبه دوم صاحب خانه. هر يک از ما را قبلهيي است که به آن روي ميکنيم و کعبه شخصي ماست. به هر طرف که روي کنيم، چهره دوست، يعني همان وجه را نظاره ميکنيم که کنز مخفي در قالب آن بر ما آشکار ميشود و براي ما الله [يا حق عيان شده] ميشود. اين وجه که بهطور اسرارآميزي حق بيانناپذير را در وجنات دوست عيان ميسازد، در تشيع به امام معروف است و ميتوان گفت همان رازي است که در قلب معنويت شيعي نهفته است – رازي که پس از تبيين حقيقت حج آن را کشف خواهيم کرد.
خانه زميني کعبه به منزله مرکز، مکاني است که به گرد آن طواف ميکنند. اين خانه يک حقيقت ملکوتي دارد و مناسک آن نيز يک حقيقت ملکوتي دارند، زيرا هر مرکز متناظر با هر مرکز ديگر است و طواف با مفهوم بالفعل مرکز مرتبط است. قاضي سعيد قمي توضيح ميدهد که چگونه حول مرکز اصلي [يا مثالي]، يعني خانه اوليه در عالم عقل، طوافي شکل ميگيرد و طوافکنندگان در آنجا انسانهاي عقلي و انسانهاي نوري و همچنين ملائکه مراتب اعلا هستند که از سر شيدايي و سرمستي [علي وله و هيمان]، حول حريم عظمت ميچرخند. به همين سان، زايران بر گرد خانه در زمين دوري و فراق، براي بزرگداشت و به ياد حالات آن انسانهاي برتر (چهارده معصوم)، طواف ميکنند. اراده نخستين الهي جهان به جهان خويش را عيان ميکند بدين صورت که به حکم همين واقعيت، تطابق هميشگي ميان موجودات عالي و سافل را جلوهگر ميسازد.
با اين همه، ميان مرتبه اعلاي بيت در عالم عقل و مرتبه طبيعت زميني که خانه کعبه در آن برپاست، مراتب مياني متعددي وجود دارد و در اينجا است که نمايش اجرا ميشود، يعني همان حکايت تمثيلي که فرجام آن، بنا شدن خانه کعبه است. درباره اين مضمون روايت بلندي از امام محمدباقر (ع)، نقل شده است. ماجرا «در آسمان» در زماني آغاز ميشود که خداوند به ملائکه اعلان ميفرمايد: «اني جاعل فيالارض خليفه»، (من در زمين جانشيني خواهم گماشت) (بقره، 30) و بدين سان از ظهور آدم، ظهور صورت بشري که قابليت جانشيني خدا در عالم طبيعت را دارد، خبر ميدهد.
اين ماجرا «در آسمان» به صورتي که در عرفان اسماعيليه مورد تامل قرار گرفته است، کليد تاريخ قدسي است. ولي در نظر عرفان اسماعيليه کما اينکه در نظر عرفان شيعه 12 امامي، فرشتگاني که خداوند اين خبر را به ايشان اعلام ميفرمايد، فرشتگان مراتب اعلا نيستند.
به اعتقاد قاضي سعيد قمي، فرشتگان مورد بحث فرشتگان عالم طبيعت (ملائکه طبيعيه)اند که ملکوت عالم شهادت ما هستند – ملکوت همانطور که گفتيم: «جايي است که در آن رمزهاي ما به معناي حقيقي کلمه گرفته ميشوند.» اينها، فرشتگاني هستند که در مواجهه با اعلان الهي درخصوص خلافت داده شده به انسان زميني، دچار سردرگمي و وحشت شدند، زيرا به نظرشان ميرسيد که به دليل صفاي سرشتشان، چيزي نيست که بتواند شريفتر از آنها باشد و اين خلافت روحاني بايد به آنها برسد. پرسيدند: «آيا در آن کسي را ميگماري که در آن فساد انگيزد و خونها بريزد؟»… پاسخ اين بود که «من چيزي ميدانم که شما نميدانيد» (بقره، 30).
بنابراين آنها متوجه قصور علم و نقصان قدرتشان شدند. پاسخ خداوند را نتيجه ناخرسندي حضرتش دانستند، چنانکه گويي نور الهي از آنها نهان شد. طبق روايت امام، به همين دليل به عرش پناه بردند که هر روز 70 هزار فرشته به زيارت آن ميروند. هفت روز يا هفت هزار سال بر گرد آن طواف ميکنند. وقتي بحث درباره «زمان لطيف» است، اين متغير روزها يا سالها، اهميت چنداني ندارد. فقط عدد هفت اهميت دارد، زيرا در اين حکايت هميشه رمز فترت زمان از دست رفته است که بايد ايجاد شود، «زمان از دست رفته ابديت» که از طريق هفت دوره يا «هزاره» دايره نبوت، اعاده [يا جبران] شده است. مولف ما توضيح ميدهد که به همين دليل هفت بار به دور کعبه زميني طواف ميشود و هر طواف به ازاي هر هزاره است.
از آنجا که اين فرشتگان، فرشتگان عالم طبيعتند، عرشي که در اين پرده ماجرا بر گرد آن طواف ميکنند، بيت «نفس کلي» است. يعني، همان بيت که در عالم ملکوت است و در شکل تجلي مادياش با عنوان عرش مجيد توصيف شده است. توصيف تمثيلي [يا رمزي]اش، هم نشانگر تفاوتش با عرش وحدانيت کبري است و هم نشانگر شباهتش به اين عرش؛ عرش وحدانيت کبري در قالب رمز خيمه نازل شده از آسمان، توصيف شده است. در روايت امام آمده است که عرش ملکوت يا بيت عالم نفس [نفس کلي] از مرمر است که از همه کدورات [يا ناخالصيهاي] کيفيات جسماني پاک [و صافي] است (بنابراين بيتي است که از ماده کاملا لطيف عالم مثال ساخته شده است).
سقف آن از ياقوت سرخ است. پيش از اين ديديم که چگونه رنگ سرخ از درآميختن نور و ظلمت به دست ميآيد و اين رمز است براي آن مرتبه وجودي كه در آن حق كه نور است با ظلمت خلق درهم ميآميزد. به علاوه، اين سقف خود واقعيت عالم ملكوت، «نفس» آن (النفس الملكوتيه)، است زيرا نفس همانند تاجي روي جسم، همانند گل براي گياه يا سقف براي بيت است. ستونهاي بيت در اينجا از زبرجد است زيرا اين ستونها آثاري هستند كه از فيضان نفس كلي بر جسم كلي فايض ميشوند و به علاوه رنگ سبز [زبرجد] تقريبا حد وسط ميان سفيد و سرخ است (كما اينكه در مورد عرش وحدانيت كبري رنگ ارغواني طنابها، حد وسط ميان طلاي زرد عالم عقول و [رنگ] سرخ حاصل از درآميختن حق با خلق بود).
هر ريزهكاري، هر رنگي، در ساختار بيت [يا عرش] سرشار از نوعي رمزپردازي است كه بايد آن را با كمك تشبيهها [و مقايسههاي] عديده تبيين كرد. در اينجا نميتوان به اين موضوع پرداخت. فقط ميتوان بر پارهيي از مطالب پرمغز تاكيد ورزيد. خداوند به ابتكار عملي كه فرشتگان ملكوت در پيش گرفته بودند با محبت نظر كرد و به آنها امر فرمود كه به «زمين فرود بيايند» و در آنجا بيتي بسازند كه صورت (حكايت، «سرگذشت») بيت عالم نفس باشد. اين همان بيتي بود كه آدم و سپس فرزندانش، به تقليد از فرشتگان ملكوت بر گرد آن طواف ميكردند. ولي در زمان توفان نوح، ملائكه اين بيت را از روي زمين برداشتند و به آسمان چهارم بردند.
مفاد عميق توفان نوح(ع)، نه به منزله يك واقعه زمينشناسانه، بلكه به منزله يك دگرگوني روحاني، در اين انتقال بيت، آشكار شده است. اين بيت كه همانند جام مقدس در سنتهاي غربي ما، به دست فرشتگان به زمين آورده شده بود، وقتي كه چشم انسانها توانايي يا شايستگي ديدنش را از دست داد، به دست همان فرشتگان به كلي از نظر آنها محو شد.
ابراهيم(ع)، غريب معنوي، بر پايههاي بيت ناپديدشده، بيتي را روي زمين بنا خواهد كرد. بدينصورت است كه حجگزار ابراهيمي، با انجام مناسك ظاهري، ميداند كه حج حقيقي او حول يك بيت ناديدني در مكان ملكوت برگزار ميشود.
راز حجرالاسود و مضمون مرواريد
از اينجا به پرسش نهايي و تعيينكننده ميرسيم؛ پرسش اين است كه كاركرد [يا شأن] بيت روحاني به لحاظ مناسك حج، وقتي تمثل صورت روحاني بيت تصور شده باشد، چيست؟ در غياب اين صورت، حج معناي باطني [يا تاويلي] نخواهد داشت، زيرا انسان هم صورت روحاني خاص خويش را از طريق صورت بيت تمثل ميبخشد و هم صورت روحاني بيت را مطابق با صورت باطني خاص خويش ممثل ميسازد. اين تطابق بيت روحاني با انسان كه به «يمن آن» بيت ناديدني صورت روحاني انسان است، راز حجرالاسود است. حجرالاسود راز بيت و راز انسان، بعد باطني هر دو است. تمثل هر يك از آنها، در حالت [يا مرتبه] يك صورت روحاني كه واقعيتر از صورت مادي قابل رويت در ساحت زمان است، منوط است به طوافي كه آدمي در همه عمر انجام داده باشد، زيرا براي «صورت بخشيدن» به بيت روحاني يك عمر وقت لازم است. حجرالاسود به يك معنا كليد بيت ملكوتي است.
امام ششم، جعفرالصادق(ع)، در گفتوگويي با يكي از شاگردانش، ميپرسد: «آيا ميداني كه سنگ (الحجر) چيست؟» نه، شاگرد نميداند، و امام در ادامه اين معنا را در قالب يك حكايت تمثيلي، كه با همه سادگي ظاهرياش، ژرفاي تلويحي چشمگيري دارد، توضيح ميدهد. عهد يا ميثاق مورد بحث در اين حكايت، بنا بر فهم شيعي، به معناي سه شهادت است: شهادت بر ربوبيت حق، شهادت بر نبوت انبيا و شهادت بر وصايت امامان. اين همان كليت است كه همانطور كه ديديم، از طريق صورت روحاني بيت، بيان شده است.
به علاوه، براي فهم حكايت امام صادق(ع) بايد همانند قاضي سعيد قمي، اشارت آن حضرت به مراتب سهگانه عالم را كه اين ميثاق برآنها عرضه شده است، درك كنيم، زيرا حقيقت انسان به صورت متوالي در هر مرتبه از مراتب متنازل عوالم يعني در عالم عقل، در عالم نفس ـ جسمانيت لطيف عالم مثال ـ و در عالم زميني، متجلي شده است. در تاويل شيعي، اين عهد ـ ميثاق و لوازمش ـ از طريق به هم پيوستن در آيه كريمه زير مورد تامل قرار گرفته است: در يكي از اين آيات خداوند از همه انسانها كه به صورت اسرارآميزي يكجا جمع شدهاند، ميپرسد: «الست بربكم»، (آيا پروردگار شما نيستم؟) (اعراف، 172) و در آيه ديگر آمده است: «ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند و از آن هراسان شدند و انسان آن را برداشت، راستي او ستمگري نادان بود.» (احزاب، 72).
در حقيقت اگر همانطور كه سيد حيدر آملي توضيح ميدهد، انسان براي قبول بار اين امانت به يك حماقت شكوهمند نياز داشت، بايد اين حماقت شكوهمند به حماقت محض تنزل مييافت تا او عهد بشكند و در امانت خيانت كند. راز امانتي كه به او سپرده شده بود، همان است كه همه عرفان شيعي سعي كرده است آن را در قالب امام شناخت باطنياش، به بيان بياورد. اين موضوع را در اينجا به اختصار تمام يادآور ميشوم، زيرا عصيان آدم و راز حجرالاسود، با هم مرتبطند.
امام توضيح ميدهد كه حجرالاسود فرشتهيي از فرشتگان بزرگ در نزد خداوند بود. و زماني كه خداوند از فرشتگان ميثاق گرفت نخستين فرشتهيي كه ايمان آورد و اقرار كرد، او بود. بنابراين خداوند او را امين بر تمامي آفريدههايش قرار داد. ميثاق را به او بلعاند و نزدش به وديعت سپرد و آفريدهها را مكلف داشت تا در هر سال اقرار به عهد و ميثاقي را كه خداوند عزوجل از ايشان گرفته است، نزد او تازه كنند. سپس خداوند اين فرشته را همراه آدم در بهشت قرار داد تا ميثاق را به او يادآور شود و در هر سال ميثاقش را نزد او تازه كند. هنگامي كه آدم عصيان كرد و از بهشت اخراج شد، خداوند عهد و ميثاقي را كه از او گرفته بود… از يادش برد. و هنگامي كه خداوند بر آدم بخشود (فتاب عليه، بقره، 37)، آن فرشته را به صورت يك مرواريد سپيد (دره بيضاء) درآورد و از بهشت به سوي آدم افكند و آدم در آن موقع در زمين هند بود.» روايتي كه طبق آن، آدم انسان، در سيلان ظاهر شد، در تشيع معمول است. در عرفان اسماعيليه آدم مورد بحث در اين روايت را يك انسان اوليه و كلي كه هنوز آدم نخستين دور كنوني ما نيست، دانستهاند. منظور از جزيره سيلان فقط يكي از نخستين مراحل ظهور انسان زميني مادي است.
ادامه روايت چنين است. آدم به اين مرواريد نظر كرد. با آن انس گرفت ولي آن را نشناخت. فقط ميدانست كه يك سنگ است. ولي با اذن خداوند، آن مرواريد زبان به سخن گشود: «اي آدم! مرا ميشناسي؟»، گفت «نه»، گفت، «يقينا شيطان بر تو چيره شده و ذكر پروردگارت را از يادت برده است.» سپس مرواريد به همان صورتي كه در بهشت همراه آدم داشت درآمد.
گفت: «اي آدم عهد و ميثاقت كجاست؟» آدم كار خود را آغاز كرد [به سوي او جست زد]: ميثاقش را به ياد آورد و گريست.
مرواريد سپيد ـ فرشته ـ را بوسه داد و اقرار به عهد و ميثاق را تازه كرد. سپس خداوند آن را به شكل سنگي از مرواريد سپيد نوراني درآورد (زيرا در عالمي كه تسليم ظلمت شده است، آن سنگ بايد چنين جلوهيي داشته باشد). و اين همان سنگ است كه آدم روي شانهاش تا جزيره.. العرب حمل كرد. در اين سفر جبرييل همراه او بود و مفاد اين واقعيت اندكي بعد روشن خواهد شد.
وقتي از سنگيني سنگ به ستوه ميآمد، جبرييل سنگ را از دوش او برميگرفت و خود آن را حمل ميكرد ـ و اين يك رمز پرمعنا است كه ظاهرا ميخواهد بگويد فقط فرشته ديگري ميتواند آدمي را موقتا از سنگيني بار فرشته، يعني از رنج ميثاقي كه حاوي همه تقدير او در عالم روحاني است خلاص كند. هر روز و هر شب، آدم ميثاق عرفاني خويش با اين سنگ را كه گواه بهشت او بود و تا رسيدن به جايگاه بيت در مكه همراهياش كرده بود، تازه ميكرد. در اينجا، همانطور كه ميدانيم، فرشتگان ملكوت عالم ما به امر خداوند، خانهيي بر صورت خانهيي كه «در آسمان» مامنشان بوده است، بنا كردند و حجرالاسود را در ركن آن خانه كه تطابقهاي عرفانياش را پيش از اين به ما خاطرنشان شدهاند، كار گذاشتند. در ادامه روايت ميخوانيم، در اين مكان خداوند از فرزندان آدم ميثاق گرفت و ماجرايي كه «در آسمان» واقع شد، ما در تكرار ـ يا استمرار ـ آن روي زمين حضور داريم.
مترجم : دكتر انشاء الله رحمتي
روزنامه اعتماد