Search
Close this search box.

رابطه اخلاق و سیاست

 

 

شرق: مطلب زير نوشتاري است از سعيد حجاريان در واشكافي نظری رابطه اخلاق و سياست و نيز بررسي حاملان‌اجتماعي مكاتب اخلاقي. انتشار اين مطلب به كوشش اصغر‌زارع‌كهنمويي امكان‌پذير شد، كه به این وسیله مراتب‌سپاس خود را از نگارنده گرامی و ايشان اعلام می‌کنیم.

آيا مي‌شود هم وظيفه‌گرا بود، هم نتيجه‌گرا و هم فضيلت‌گرا؟ ابتدا لازم مي‌دانم مقدمه‌اي درباره عاملان اجتماعي مكاتب اخلاقي توضيح دهم. ما سه نوع حامل داريم: موذن، روشنفكر و سياستمدار. انسان‌ها در جامعه در عرصه‌هاي مختلف، نقش‌هاي متفاوتي دارند. يك فرد، جايي پدر خانواده يا معلم يا مراد است و جايي ديگر ممكن است روشنفكر و جايي ديگر سياستمدار باشد. اخلاق در نقش‌هاي متفاوت، اشكال مختلفي به خود مي‌گيرد. با تعدد نقش‌ها، انواع مختلف اخلاق رخ‌نمايي مي‌كند. مثلا در اخلاق فضيلت، فاعل اخلاقي مهم است يعني خصلت‌ها، خصوصيات، سجايا و مكارم فاعل اخلاقي در فضيلت‌گرايي اهميت فراواني دارد. مثلا وقتي انسان در نقش معلم يا مربي يا پدر يا مراد قرار مي‌گيرد، منبع اخلاقي اين نقش، اخلاق فضيلت است. اما هنگامي كه انسان، روشنفكر است بحث اخلاق وظيفه‌گرايانه كانت مطرح مي‌شود. اصولا مفهوم روشنفكري با دفاع «اميل زولا» از «دريفوس» يهودي كه به جرم جاسوسي متهم شده بود، آغاز شد. آن زمان در فرانسه دفاع از يك جاسوس يهودي عمل نابهنجاري بود. اميل زولا مي‌گفت: «من وظيفه دارم از اين فرد دفاع كنم، نتيجه‌اش هرچه مي‌خواهد باشد.» او كاري با نتيجه نداشت بلكه ايفاي وظيفه را اصل مي‌دانست. در واقع روشنفكر از موضع اخلاق وظيفه‌گرايانه به موضوع نگاه مي‌كند. اخلاق روشنفكر، اخلاق كانتي است و به دنبال كشف حقيقت است. زماني هم انسان، سياستمدار است و مي‌خواهد حداكثر خوشي را براي بيشترين مردم ايجاد كند يا بالعكس حداقل الم براي كمترين مردم، اينجا مصالح ملي و عمومي برايش مهم است و به تدريج مفهوم «مصلحت» مطرح مي‌شود. برخلاف روشنفكر، براي سياستمدار نتيجه مهم است و اينكه كم‌ضررترين راهكار و پرفايده‌ترين شيوه را كه قابليت اجرايي داشته باشد، شناسايي كند. پس انسان در نقش‌هاي مختلف انواع منابع اخلاق را تجربه مي‌كند كه كار بسيار دشواري هم هست. زيرا معمولا انسان‌ها تك‌منبعي هستند اما علي‌القاعده، جزو محالات نيست كه يك انسان، در ايفاي نقش‌هاي متنوع، به مكاتب مختلف اخلاقي پايبند باشد. برخي اين شبهه را مطرح كرده‌اند كه آيا براي يك سياستمدار، اخلاق اساسا مطرح است يا خير؟ پاسخ آن است كه حتي ماكياول به يك معنا نتيجه‌گرا و اخلاقي است. براي اينكه به شهريار مي‌گويد هركاري براي رسيدن به هدف كسب قدرت، رواست. از ديد او مساله ‌اصلي كسب و حفظ قدرت است. ماكياول خطاب به شهريار مي‌گويد كه دروغ بگو، ريا بكن، ادعاي دينداري بكن اما سكولار باش. خشونت كن ولي به‌گونه‌اي جلوه بده كه با مردم دوست هستي. چنين سفارش‌هايي مي‌كند چون مي‌خواهد شهريار را بخت‌يار كند و او را به نتيجه مطلوب برساند. دولت مدرن هم اين‌گونه است. به تعبير بنتام، دولت مدرن بايد بيشترين شادي را براي بيشترين مردم فراهم كند. رورتي نيز معتقد است، دولت نبايد دنبال فلسفه، ايدئولوژي، دين و… باشد چون اينها مانع رعايت مصالح عام توسط دولت مي‌شود. البته در اين ميان، اپورتونيست‌ها هم ديدگاه خود را دارند. آنها مي‌گويند سياستمدار بايد از همه چيز به سود خود استفاده كند. در ميان افراد يادشده انسان با‌لطبع درمي‌يابد كه مي‌تواند رورتي و بنتام را اخلاقي بداند چون به دنبال منافع عمومي هستند. از منظري ديگر، پاسخ به اين سوال هم تعيين‌كننده است كه آيا انسان، موجودي خودخواه (Egoist) است يا دگرخواه (Altruist)؟ 
نگاه هابزي مي‌گويد انسان‌ها ذاتا خودخواه هستند. نگاه لاكي، انسان‌ها را دگرخواه‌ مي‌داند. خودخواهان، دنبال نهادهاي كنترل اخلاقي و حقوقي در جامعه مي‌روند. مثلا هابز موجود قدرتمندي به‌نام«لوياتان» را مطرح مي‌كند كه همه نهادهاي اخلاقي و حقوقي را كنترل مي‌كند، «لوياتان» منبع ارزش‌هاست. هرچه مي‌گويد، همان ارزش است. اصلا منشا «لوياتان»، قرارداد اجتماعي است و براساس اختيار مردم، نهادها را بر عهده مي‌گيرد. «لوياتان» آدميان را تشويق كرده يا كيفر مي‌دهد. در واقع، اخلاق هم كيفر دارد البته متفاوت با كيفر قانوني. مثلا كسي كه بداخلاق است، بايكوت مي‌شود. همين اخم جمعي كافي است تا انسان بداخلاق كيفر داده شود. 
دگرخواهان براي خود، مباحث اخلاقي جداگانه‌اي دارند. از نظر اينان، انسان‌ها ذاتا نوع‌دوست هستند. اينها مي‌گويند بايد به وجدان اخلاقي مردم برگرديم. در هر دو ديدگاه، هم نهادها مهم‌اند و هم وجدان اخلاقي اما نگاهي كه انسان را خودخواه مي‌پندارد براي نهاد اصالت قايل است اما معتقدان به دگرخواهي بشر، اصالت را به وجدان اخلاقي مي‌دهند؛ وجداني كه همان حس نوع‌دوستي است. 
شايد بتوان گفت كه اخلاق فضيلت به زمان حكماي يونان برمي‌گردد، افلاطون مدينه فاضله را منوط به اخلاق ليدر مدينه يا فيلسوف شاه مي‌دانست. مي‌گفت اگر او عادل و فاضل باشد ولي افراد مدينه منحط باشند، مدينه فاضل مي‌شود. نتيجه‌گرايي عكس اين را مي‌گويد. كاري به ليدر ندارد. جامعه بايد به‌قدري قوي باشد كه ليدر حتي اگر فاضل هم نباشد، نتواند بداخلاقي كند. آدمي مثل نيكسون، با تقلب رييس‌جمهور آمريكا مي‌شود. اما نهادي به نام رسانه او را كنار مي‌گذارد. دو خبرنگار كشف مي‌كنند كه حزب جمهوري‌خواه با استراق سمع از حزب دموكرات، در رقابت تقلب مي‌كند. نهادهاي جامعه آنقدر قوي هستند كه افشاگري دو خبرنگار موجب مي‌شود تا نيكسوني كه با بي‌اخلاقي به قدرت رسيده از سرير قدرت پايين كشيده شود. در جوامع دموكراتيك، جامعه مدني قوي است و نهادها مورد حمايت جامعه هستند. براي جامعه قدرتمند اينكه رييس‌جمهور مستقر در قدرت، هنرپيشه هاليوود باشد يا استاد حقوق مهم نيست بلكه در اين جامعه، اصل نهادها هستند. جوئل ميگدل در كتاب خود با عنوان جامعه قوي و دولت ضعيف (Strong society and weak state) تاكيد دارد اگر جامعه قوي باشد، عادل بودن يا نبودن ليدر، هراس‌برانگيز نيست زيرا نهادهاي نيرومند در مواقع لازم، كژروي ليدر را تصحيح مي‌كنند و حتي اگر ضرورت ايجاب كند او را به حاشيه مي‌رانند. اين ديدگاه، مخالف ديدگاه افلاطون است. بنابراين در اخلاق نتيجه‌گرايانه، سياستمدار غيرفاضل هم مجبور به عمل اخلاقي است و اما توسط نهادها از ميان برداشته مي‌شود. 
در جوامع دموكراتيك، دامنه مباحث گسترده و دربرگيرنده موارد مهم و متنوعي است مثلا بحث مي‌شود كه آيا حمله آمريكا به ويتنام يا عراق همسو با منافع ملي آمريكا و حقوق‌بشر بوده يا نبوده؟ آيا آنها حق داشتند اين كار را بكنند يا نه؟ رييس‌جمهور با استناد به اختيارات قانوني خويش تاكيد داشت قانون حق چنين كاري را به من داده است و منافع ملي ايجاب مي‌كند اين حمله را انجام دهم اما جامعه كه نتيجه‌گرا بود، متقاعد نشد. جامعه با تكيه بر آمار بالاي تلفات نظاميان آمريكا در ويتنام اين سوال را پيش مي‌كشيد كه در قبال اين همه لطمه چه سود و نتيجه‌اي عايد آمريكا شده و آيا هزينه و فايده توجيه‌كننده جنگ است؟ هر روز جنازه مي‌آورند و جنازه مي‌برند. جامعه مقاومت كرد و در نهايت آمريكا نيروهايش را از منطقه بيرون كشيد اما در عراق كاخ سفيد پافشاري مي‌كند كه منافع ملي ايالات متحده اقتضا مي‌كند كه از عراق بيرون نياييم، زيرا در صورت خروج كامل از عراق، القاعده اين كشور را تسخير مي‌كند و عراق به پايگاه جديدي براي به خطر انداختن منافع آمريكا تبديل مي‌شود. در نقطه مقابل، جامعه به رييس‌جمهور فشار مي‌آورد كه بايد زودتر نظاميان آمريكايي خاك عراق را ترك كنند. البته آمريكا در عراق منافع بيشتري دارد نفت را استخراج مي‌كند، سرمايه‌گذار آمريكايي در آنجا سرمايه‌گذاري كرده و منافع ديگري هم هست كه باعث مي‌شود خروج از عراق تدريجي باشد. برخلاف افغانستان كه آمريكا مي‌خواهد زودتر از آن سرزمين دربرود اما نمي‌تواند چون مسايل آنجا پيچيده‌تر است. 
مساله مهم ديگر بحث حقوق‌بشر و منافع ملي است و اينكه كدام يك بر ديگري ارجح است و آيا مي‌توان مثلا به خاطر منافع ملي، حقوق‌بشر را نقض كرد يا خير؟ اخلاق وظيفه‌گرا، حقوق‌بشر را بر منافع ملي برتري مي‌دهد. بنابراين، نقض حقوق‌بشر تحت هيچ شرايطي پذيرفته نيست اما اخلاق نتيجه‌گرا، اولويت را به منافع ملي مي‌دهد و اگر شرايط اقتضا كند، اموري مانند نقض حقوق‌بشر هم توجيه‌پذير مي‌شوند. همچنين فرض كنيد پرسيده شود آيا عمليات انتحاري براي ضربه زدن به منافع دشمن، اخلاقي است يا نه؟ پاسخ اخلاق نتيجه‌گرا به اين پرسش، مثبت است. 
اخلاق نتيجه‌گرا با حقوق‌بشر كاري ندارد؛ چه ايران، چه آمريكا و چه يك سازمان ايدئولوژيك، در اين‌باره فرقي ندارند. مثلا زماني ژاپني‌ها، هواپيما را با مهمات پر مي‌كردند و خلبان، آن را به‌عمد به كشتي آمريكايي مي‌زد و خودش هم مي‌مرد. اخلاق نتيجه‌گرا مي‌گويد براي من منافع نظام مهم‌تر استم؛ حالا نظام هرچه هست فرقي نمي‌كند. 
در چنين وضعيتي است كه برخي با نگراني پرسيده‌اند آيا پاكبازان دنياي سياست مي‌توانند بر دست‌هاي آلوده غلبه كنند و با حفظ اخلاق، وارد حوزه سياست شوند يا نتيجه محتوم پايبندي به زيست اخلاقي، بريدن از سياست و خانه‌نشيني است؟ 
پاسخ آن است كه تا مرادمان از اخلاق، كدام اخلاق باشد؟ اخلاق نتيجه‌گرا حتما مي‌تواند وارد سياست شود. البته در دولت دموكراتيكي كه دموكراسي اجازه نمي‌دهد دولت، حقوق‌بشر را زير پا بگذارد و حتي ممكن است حقوق‌بشر در متن قانون گنجانده و عينا رعايت ‌شود. 
مايكل والزر مقاله‎اي با عنوان دست‌هاي آلوده (dirty hands) نوشته است. بر اين مقاله هم، نقدي نوشته شده با عنوان دست‌هاي زياد (many hands). بايد دقت كنيم كه اخلاق متوجه فاعل انساني است نه نهاد. شما نمي‌توانيد بررسي كنيد ببينيد مثلا مجلس، اخلاقي عمل كرد يا نكرد. پليس، اخلاقي عمل كرد يا نكرد. يا دولت، اخلاقي عمل كرد يا نكرد. بايد بگوييم چه كسي و كدام فرد، اخلاقي عمل كرد يا نكرد؟ اخلاق مبتني بر فرد است. در جامعه مشكلي مهم داريم و آن اين است كه نهادها، مسووليت‌ها را به همديگر پاس مي‌دهند. اين مشكل بزرگي است كه نهادها مساله را گردن هم مي‌اندازند. اينجا همان دست‌هاي زياد پيش مي‌آيد «كي بود كي بود من نبودم» در ميان دست‌هاي زياد، مسووليت‌هاي اخلاقي گم مي‌شود و مساله لوث مي‌شود و معلوم نمي‌شود مقصر چه كسي است؟ 
ما در عرصه سياسي، يك فعل داريم و يك فاعل. فعل، غايت است و مقدمه فاعل. هر وقت فاعل را در نظر بگيريم مي‌شود وظيفه و اگر غايت را در نظر بگيريم مي‌شود نتيجه. بايد برويم داخل مجلس و ببينيم كدام افراد چه رأيي داده‌اند. فرض كنيم طرحي را 16 نفر امضا كرده‌اند بايد بدانيم آن 16 نفر چه كساني بودند. نبايد مساله را به نهاد مجلس تعميم داد. كهريزك يك نهاد است بايد داخل نهاد يعني داخل كهريزك برويم و بگوييم اين آقا و اين آقا مسوول بودند. همه قانون، اخلاقي است اما همه اخلاق، قانون نيست. قانون نمي‌تواند برخلاف وجدان عمومي، وضع شود و اگر وضع شود، «قانون بد» تلقي مي‌شود و هرچند قانون است، اما برخلاف وجدان عمومي است. 
البته در وضع قانون با هدف مراعات اخلاق، نبايد افراط كرد وگرنه فردا وضعيتي پيش مي‌آيد كه براي صله رحم هم قانون بگذارند كه مثلا اگر كسي نرفت عمه‌اش را ببيند او را بازداشت كنند كه چرا عمه‌ات را نديدي! اين كار را در جوامع ديگر مثل پاكستان انجام داده‌اند. زمان «ضياءالحق» نهادي درست كردند تحت عنوان «شرطه الخميس»؛ اين سيستم، با توجيهي همانند امر به معروف و نهي از منكر عمل مي‌كرد منتها خيلي قدرتمند بود. طالبان هم، عينا اين كار را كرد. مي‌گفت مرغ‌ها را نگه داريد و خروس‌ها را بكشيد تا اين دو با هم بيرون نروند و مردم به هوس نيفتند. خيلي‌هاي ديگر هم اين كار را كردند اما نتيجه نگرفتند و اين تجربه‌ها بي‌نتيجه بود.